سکوت Quotes

Quotes tagged as "سکوت" Showing 1-9 of 9
رضا قاسمی
“نشسته‌ایم . انگار ، هر دو به انتظار ِ لحظه‌ای محتوم . مثل شب‌های بمباران که در تاریکی می‌نشستیم به انتظار ِ مرگ که هیچ روشن نبود کی خواهد آمد و از کدام سو .”
رضا قاسمی / Reza Ghasemi

حمید مصدق
“تو مپندار
که خاموشیِ من

هست بُرهانِ فراموشیِ من”
حمید مصدق, مجموعه اشعار حمید مصدق

حسین منزوی
“سکوت می‌کنم و عشق در دلم جاری‌ست

که این شگفت‌ترین نوع خویشتن‌داری‌ست”
حسین منزوی, مجموعه اشعار حسین منزوی

“گاهی فرار یا سکوت دست کمی از خیانت یا جنایت ندارد”
مظفر سالاری, رویای نیمه شب

Hermann Hesse
“آخ، کاش که دوستی داشتم، دوستی در یکی از اتاق‌های زیرشیروانی داشتم که الآن در پرتو شمعی در حال تعمق و تفکر نشسته بود و ویولن خود را در کنار آن گذارده بود. حتماً در این سکوت شب به نرمی بر سرپنجه پا پیشش می‌رفتم، بدون صدا از آن پله‌های زاویه‌دار به بالا می‌خزیدم و غافلگیرش می‌کردم و آن وقت با گفت‌و‌گوهای شیرین و موسیقی این چند ساعت شب را با هم جشن می‌گرفتیم”
Hermann Hesse, Steppenwolf

در بعضی لحظه ها هیچ چیز به اندازه گفتن٬ آدم را بی معنا و جلف
“در بعضی لحظه ها هیچ چیز به اندازه گفتن٬ آدم را بی معنا و جلف جلوه نمیدهد. مثل اینکه کلمه ها آدم را ساقط میکنند. از درون نابودش میکنند”
Mahmoud Dowlatabadi, با شبیرو

نیکزاد نورپناه
“حتی گربه که ذاتا لال است در جواب پرسش گاهی شده که میومیوی معنی‌داری کند. اما بهرام نه. اتفاقا جایی که نیاز به نظراتش نیست خیلی تر و فرز چیزی می‌پراند، اما الان، الان که یک سؤال خیلی شسته و رفته برایش مطرح کرده‌ام به پنجره نگاه می‌کند. سکوت.”
نیکزاد نورپناه, ناپدید شدن

نیکزاد نورپناه
“همان اوایلش توافق کرده بودیم بچه نداشته باشیم و بچسبیم به درس و کارمان. آن دوران کار متجددی به نظر می‌رسید، و ما هم عاشق شکستن ساختارها بودیم، اما الان فکر می‌کنم این تيوری، یعنی ازدواج بی‌بچه، محصول فکر دو تا احمق بود. ما، دو تا بی‌سروپا، چرا فکر کردیم در نسخه‌ای که نسل پشت نسل جوابش را پس داده دست ببریم؟ ازدواج یک «نهاد» است و مثل هر نهادی قواعد خودش را دارد. با همان قواعد سر پاست. ما این‌قدر کودن بودیم که دل‌بخواهی شروع کردیم قواعدش را انگولک کنیم. طبعا کل نهاد خراب شد، آوار شد روی سرمان.می‌گفتیم ازدواج‌مان به خاطر عشق است و عشق‌مان به قدری بزرگ است که تا آخر ماجرا را پیش می‌برد، بدون نیاز به بچه و سایر محرک‌های مصنوعی. اما نبرد. زودتر از چیزی که آدم انتظارش را دارد عشق به عادت و عادت به کسالت تبدیل می‌شود. قوای اولیه ته می‌کشد. حرف نداشتیم. توی سکوت باید می‌نشستیم و شام می‌خوردیم.«عزیزم روزت چه‌طور بود؟» جواب این سؤال دو ثانیه طول می‌کشد: «خوب بود»، و هنوز کل شب مانده بود که «سپری» شود.”
نیکزاد نورپناه, ناپدید شدن

“هیچ‌کدام از آن‌ها هیچ‌وقت در طول این پنجاه سالی که گذشت دیگر سراغ من را نگرفتند. من آن روزها به چشم آن‌ها هم اصلا دیده نمی‌شدم. شاید هم، خیلی ساده، ما به یمن سکوت دیگران زندگی می‌کنیم.”
نازنین عرب, Sleep of Memory