سیاه مشق Quotes
1,410 ratings, 4.14 average rating, 69 reviews
سیاه مشق Quotes
Showing 1-4 of 4
“چه غریب ماندی ای دل، نه غمی، نه غمگساری
نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید یاری
چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان
که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری
دل من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
نرسید آن که ماهی به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد
دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری
سحرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشته ست
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
به سرشک همچو باران زبرت چه برخورم من؟
که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری
چو به زندگانی نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری
نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر
که به غیر مرگ دیگر نگشایدت کناری
به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران که رها کنند یاری”
― سیاه مشق
نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید یاری
چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان
که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری
دل من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
نرسید آن که ماهی به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد
دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری
سحرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشته ست
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
به سرشک همچو باران زبرت چه برخورم من؟
که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری
چو به زندگانی نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری
نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر
که به غیر مرگ دیگر نگشایدت کناری
به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران که رها کنند یاری”
― سیاه مشق
“چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا
پرتوِ بیپیرهن ام، جانِ رها-کرده-تن ام
تا نشوم سایهی خود باز نبینید مرا”
― سیاه مشق
باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا
پرتوِ بیپیرهن ام، جانِ رها-کرده-تن ام
تا نشوم سایهی خود باز نبینید مرا”
― سیاه مشق
“زمانه قرعۀ نو میزند به نام شما
خوشا شما که جهان میرود به کام شما
درین هوا چه نفسها پر آتش است و خوش است
که بوی عود دل ماست در مشام شما
تنور سینۀ سوزان ما به یاد آرید
کز آتش دل ما پخته گشت خام شما
فروغ گوهری از گنج خانۀ دل ماست
چراغ صبح که برمیدمد ز بام شما
ز صدق آینه کردار صبحخیزان بود
که نقش طلعت خورشید یافت شام شما
زمان به دست شما میدهد زمام مراد
از آن که هست به دست خرد زمام شما
همای اوج سعادت که میگریخت ز خاک
شد از امان زمین دانهچین دام شما
به زیر ران طلب زین کنید اسب مراد
که چون سمند زمین شد سپهر رام شما
به شعر سایه در آن بزمگاه آزادی
طرب کنید که پر نوش باد جام شما”
― سیاه مشق
خوشا شما که جهان میرود به کام شما
درین هوا چه نفسها پر آتش است و خوش است
که بوی عود دل ماست در مشام شما
تنور سینۀ سوزان ما به یاد آرید
کز آتش دل ما پخته گشت خام شما
فروغ گوهری از گنج خانۀ دل ماست
چراغ صبح که برمیدمد ز بام شما
ز صدق آینه کردار صبحخیزان بود
که نقش طلعت خورشید یافت شام شما
زمان به دست شما میدهد زمام مراد
از آن که هست به دست خرد زمام شما
همای اوج سعادت که میگریخت ز خاک
شد از امان زمین دانهچین دام شما
به زیر ران طلب زین کنید اسب مراد
که چون سمند زمین شد سپهر رام شما
به شعر سایه در آن بزمگاه آزادی
طرب کنید که پر نوش باد جام شما”
― سیاه مشق