Amirsaman's Reviews > به برهوت حقیقت خوش آمدید
به برهوت حقیقت خوش آمدید
by
by
ژیژک میگوید امروزه طوری از ورژن آمریکایی دموکراسی صحبت میشود که در دل این ایدئولوژی، دیگر هیچ انتخاب دیگری -مثلا بنیادگرایی- اصلا ممکن و قابل بحث نیست.
صحبت از جذابیت امر مطلق لاکانی میکند؛ که مثلا دوربینهایی که در پورنوگرافی به داخل اعضا برده میشوند (وقتی بیش از حد به سوژهی اروتیک نزدیک میشویم) دیگر شیفتگی بدل به نفرت از امر واقعی میشود. یعنی به ضد خودش تبدیل میشود، همانطوری که توسل به خشونت توسط جنبش دانشجویان در آلمان دههی هفتاد چنین بود.
از لحظهی مسیحاییِ بنیامین نقل میکند، که منتظر ماندن یک ملت، مثلا در کوبا، برای سقوط سوسیالیسم، منجر میشود به اینکه یک نوع کرختی و بیتحرکی درونی در جامعه ایجاد شود. و بعد با آن شور انقلابی، سعی میشود یک تحرک بیرونی و ظاهری وارد شود. دقیقا مشابه ملال درونی زندگی سرمایهداری جهانی که با فعالیت اجتماعی پرشتاب، از نظر پنهان میشود.
«انتخاب بین بوش و بنلادن انتخاب ما نیست؛ هر دوی "آنها" علیه ما هستند. این واقعیت که سرمایهداری جهانی یک تمامیت است بدان معناست که این سرمایهداری وحدتی دیالکتیکی است از خودش و از دیگریِ خودش، یعنی از نیروهایی که با تکیه بر بنیانهای ایدئولوژیک "بنیادگرانه" در برابر آن مقاومت میکنند.»
«پیامِ "همیاری-در عین-همهی تفاوتها" ایدئولوژی در خالصترین شکلش است - چرا؟ چون، دقیقا، هر تصوری از تعارض "عمودی" که به قلب بدنهی اجتماعی میزند، بکل حذف میشود، و جای خود را به مفهوم کاملا متفاوتِ تفاوتهای "افقی"ای میدهد و/یا ترجمان خود را در تفاوتهای "افقی"ای مییابد که باید یاد بگیریم با آنها کار بیاییم، زیرا این دو مکمل یکدیگرند.»
از قول بدیو میگوید که یک وقتهایی احترام به دیگری بیمعنا میشود، مثل وقتی که علم با فرقههای دانشستیز رویارو شده است.
ممکن است گفته شود که ولی حدی از دگربودگیِ ریشهای دیگری باید رعایت شود تا به میلیونها قربانی توتالیتریسمِ قرن بیستم و حمایت از ترور کمونیستی نرسیم.
بنظر ژیژک این استدلال غلط است زیرا مثلا یهودیها میگویند اگر یک انسان را نجات بدهی کل بشریت را نجات دادهای، و مسیح میگوید بخاطر انسانیتِ خودِ آن دشمنانِ انسانیت (مثلا بخاطر باقیماندهی انسانیت خود هیتلر) است که باید با بالاترین توان با آنها جنگید. این است آزمون اخلاقی واقعی؛ نابودی مسببانِ قربانیان و نه نجات قربانیان.
حرف ژیژک این است که امروزه در جهان پساایدوئولوژی، ایدئولوژی اینگونه است که مثلا پدر __همچنان نقش قیومیت نمادین خود را اجرا میکند__، __بدون اینکه آن را بپذیرد__؛ او اظهاراتی رندانه دربارهی بلاهت پدر بودن و غیره بیان میکند. یا مثلا چپهایی که از مواهب لیبرالیسم بهرهمند میشوند، و غرهایشان را هم به حکومت میزنند، ولی خیالشان راحت است که هیچگاه خواستههایشان مورد عمل قرار نخواهد گرفت.
میگوید باید مراقب باشیم کن از نسبت دادن باور سادهلوحانهای که قادر به تایید آن نیستیم به دیگری دوری کنیم. از داستان سنتی شِرِک که با عصر پست مدرن مربوط شده مثال میزند؛ اژدها زنی مهربان از آب درمیآید و شاهزاده، دختری چاق. این اداپتِ داستانِ سنتی با پستمدرنیسمْ در خود فیلم، باعث میشود امکان جایگزینی این داستان با روایتی دیگر از ما سلب شود.
نویسنده از نسبیگراییِ پستمدرن شکایت میکند و از چسترتون نقل میکند که یا عقیدهای درست است و یا عقیدهی شما نیست. ژیژک میگوید دموکراسی همین توهم را داده است؛ فرد بدونتحمل رنجِ بنیادگرایان، در گوشهی امن و بیمسئولیت و بیتعهد خود، هر جانبداری دگماتیک را رد میکند. دموکراسی صحبت از بد و بدتر است و در طبیعتش مستعد فساد است. ژیژک میپرسد آیا میتوان این دور باطل را شکست؟ از نظر او ایجاد سوسیالیسم، بدون توصل به خشونت ممکن نیست.
از مارگریت دوراس نقل میکند که «تنها راه داشتن یک رابطهی شخصی (جنسی) تمامعیار و رضایتبخش این نیست که زوجها در چشم یکدیگر خیرهشده جهان پیرامون را فراموش کنند، بلکه این است که در حالی که دستهای هم را گرفتهاند، هر دو به بیرون، به یک نقطهی ثالث (آرمانی که بهخاطرش میجنگند، آرمانی که هر دو به آن متعهدند) نگاه کنند.»
«اگر آن بمبگذار شهادتطلب فلسطینی، درست در لحظهی عمل، به معنای موکد کلمه "زندهتر" باشد از آن سرباز امریکایی که در جلوی صفحهی کامپیوتر با دشمنی صدها کیلومتر دورتر از خود میجنگد، یا زندهتر باشد از آن تازهبهدورانرسیدهی نیویورکی که دارد در ساحل رودخانهی هودسن میدود تا تناسب اندام خود را حفظ کند، چه؟»
لنینیسم یعنی پرهیز از عافیتطلبی، انحراف در مکتب او یعنی پرهیز فرصتطلبانه از خطر جانبداری آشکار و افراطی.
ژیژک میگوید هدف اعلامشدهی زندگی، عمر دراز غرق در لذت است. در نتیجه، لذتهای واقعی (مثل غذا، مواد مخدر و...) ممنوع یا شدیدا کنترل میشوند. این هدف به تقدس زندگی اصرار دارد و در نتیجه، اعدام میشود یک مجازات.
حرفِ __نجات سرباز رایان__ این است که جنگ یک کشتار بیمعنا است و هیچچیز نمیتواند توجیهاش کند. در نتیجه بقول ژیژک بهترین توجیه برای آموزهی نظامی کالین پاول است: جنگ بدون تلفات برای خودیها.
آمریکا و اسرائیل وقتی به حملاتشان __پاسخ__ داده شود، دیگر مقاومتکنندگان را سرباز دشمن و جنایتکار عادی نمیدانند، آنها دیگر مبارزان غیرقانونی و تروریست هستند.
امروزه دو نوع جنگ داریم. منازعهی گروههای هوموسیکر (به تعبیر آگامبن، انسانی که زنده است ولی جزء جماعت سیاسی به حساب نمیآید)؛ مثل منازعات قومی-مذهبی. بعد این آمریکا است که مداخلهی بشردوستانه و صلحطلبانه میکند و باید بخاطرش نوبل صلح بگیرد. طالبان بیشتری بکشیم تا بتوانیم به __مردم محلی__ غذا برسانیم؛ یک پارادوکس آشکار از هواپیماهای آمریکایی که یا غذا میاندازند یا بمب.
ژیژک از نادیدهگرفتن آزارهای «ملایم» نژادپرستانه توسط شهروندان میگوید و اینکه شهروندانِ مثلا آلمان به خود اجازه میدهند آن ویتنامی (که مورد آزار نژادپرستانه قرار گرفته) را به مثابه هوموسیکر ببیند.
این من را به تعبیری در محیط خودم سوق میدهد. جایی که دانشجویان پزشکی رفتار متکبرانه و توهینآمیز رزیدنتها (پزشک متخصص) با مردم را میبینند، اما کمکم خود را قانع میکنند و در برابر این صحنه، هیچ کنشی انجام نمیدهند؛ هنوز که «خطای پزشکی» رخ نداده! (یعنی هنوز که آزارهای نژادپرستانه جنبهی فیزیکی پیدا نکردهاند...)
__(ترجمهی کتاب به شدت افتضاح است.)__
صحبت از جذابیت امر مطلق لاکانی میکند؛ که مثلا دوربینهایی که در پورنوگرافی به داخل اعضا برده میشوند (وقتی بیش از حد به سوژهی اروتیک نزدیک میشویم) دیگر شیفتگی بدل به نفرت از امر واقعی میشود. یعنی به ضد خودش تبدیل میشود، همانطوری که توسل به خشونت توسط جنبش دانشجویان در آلمان دههی هفتاد چنین بود.
از لحظهی مسیحاییِ بنیامین نقل میکند، که منتظر ماندن یک ملت، مثلا در کوبا، برای سقوط سوسیالیسم، منجر میشود به اینکه یک نوع کرختی و بیتحرکی درونی در جامعه ایجاد شود. و بعد با آن شور انقلابی، سعی میشود یک تحرک بیرونی و ظاهری وارد شود. دقیقا مشابه ملال درونی زندگی سرمایهداری جهانی که با فعالیت اجتماعی پرشتاب، از نظر پنهان میشود.
«انتخاب بین بوش و بنلادن انتخاب ما نیست؛ هر دوی "آنها" علیه ما هستند. این واقعیت که سرمایهداری جهانی یک تمامیت است بدان معناست که این سرمایهداری وحدتی دیالکتیکی است از خودش و از دیگریِ خودش، یعنی از نیروهایی که با تکیه بر بنیانهای ایدئولوژیک "بنیادگرانه" در برابر آن مقاومت میکنند.»
«پیامِ "همیاری-در عین-همهی تفاوتها" ایدئولوژی در خالصترین شکلش است - چرا؟ چون، دقیقا، هر تصوری از تعارض "عمودی" که به قلب بدنهی اجتماعی میزند، بکل حذف میشود، و جای خود را به مفهوم کاملا متفاوتِ تفاوتهای "افقی"ای میدهد و/یا ترجمان خود را در تفاوتهای "افقی"ای مییابد که باید یاد بگیریم با آنها کار بیاییم، زیرا این دو مکمل یکدیگرند.»
از قول بدیو میگوید که یک وقتهایی احترام به دیگری بیمعنا میشود، مثل وقتی که علم با فرقههای دانشستیز رویارو شده است.
ممکن است گفته شود که ولی حدی از دگربودگیِ ریشهای دیگری باید رعایت شود تا به میلیونها قربانی توتالیتریسمِ قرن بیستم و حمایت از ترور کمونیستی نرسیم.
بنظر ژیژک این استدلال غلط است زیرا مثلا یهودیها میگویند اگر یک انسان را نجات بدهی کل بشریت را نجات دادهای، و مسیح میگوید بخاطر انسانیتِ خودِ آن دشمنانِ انسانیت (مثلا بخاطر باقیماندهی انسانیت خود هیتلر) است که باید با بالاترین توان با آنها جنگید. این است آزمون اخلاقی واقعی؛ نابودی مسببانِ قربانیان و نه نجات قربانیان.
حرف ژیژک این است که امروزه در جهان پساایدوئولوژی، ایدئولوژی اینگونه است که مثلا پدر __همچنان نقش قیومیت نمادین خود را اجرا میکند__، __بدون اینکه آن را بپذیرد__؛ او اظهاراتی رندانه دربارهی بلاهت پدر بودن و غیره بیان میکند. یا مثلا چپهایی که از مواهب لیبرالیسم بهرهمند میشوند، و غرهایشان را هم به حکومت میزنند، ولی خیالشان راحت است که هیچگاه خواستههایشان مورد عمل قرار نخواهد گرفت.
میگوید باید مراقب باشیم کن از نسبت دادن باور سادهلوحانهای که قادر به تایید آن نیستیم به دیگری دوری کنیم. از داستان سنتی شِرِک که با عصر پست مدرن مربوط شده مثال میزند؛ اژدها زنی مهربان از آب درمیآید و شاهزاده، دختری چاق. این اداپتِ داستانِ سنتی با پستمدرنیسمْ در خود فیلم، باعث میشود امکان جایگزینی این داستان با روایتی دیگر از ما سلب شود.
نویسنده از نسبیگراییِ پستمدرن شکایت میکند و از چسترتون نقل میکند که یا عقیدهای درست است و یا عقیدهی شما نیست. ژیژک میگوید دموکراسی همین توهم را داده است؛ فرد بدونتحمل رنجِ بنیادگرایان، در گوشهی امن و بیمسئولیت و بیتعهد خود، هر جانبداری دگماتیک را رد میکند. دموکراسی صحبت از بد و بدتر است و در طبیعتش مستعد فساد است. ژیژک میپرسد آیا میتوان این دور باطل را شکست؟ از نظر او ایجاد سوسیالیسم، بدون توصل به خشونت ممکن نیست.
از مارگریت دوراس نقل میکند که «تنها راه داشتن یک رابطهی شخصی (جنسی) تمامعیار و رضایتبخش این نیست که زوجها در چشم یکدیگر خیرهشده جهان پیرامون را فراموش کنند، بلکه این است که در حالی که دستهای هم را گرفتهاند، هر دو به بیرون، به یک نقطهی ثالث (آرمانی که بهخاطرش میجنگند، آرمانی که هر دو به آن متعهدند) نگاه کنند.»
«اگر آن بمبگذار شهادتطلب فلسطینی، درست در لحظهی عمل، به معنای موکد کلمه "زندهتر" باشد از آن سرباز امریکایی که در جلوی صفحهی کامپیوتر با دشمنی صدها کیلومتر دورتر از خود میجنگد، یا زندهتر باشد از آن تازهبهدورانرسیدهی نیویورکی که دارد در ساحل رودخانهی هودسن میدود تا تناسب اندام خود را حفظ کند، چه؟»
لنینیسم یعنی پرهیز از عافیتطلبی، انحراف در مکتب او یعنی پرهیز فرصتطلبانه از خطر جانبداری آشکار و افراطی.
ژیژک میگوید هدف اعلامشدهی زندگی، عمر دراز غرق در لذت است. در نتیجه، لذتهای واقعی (مثل غذا، مواد مخدر و...) ممنوع یا شدیدا کنترل میشوند. این هدف به تقدس زندگی اصرار دارد و در نتیجه، اعدام میشود یک مجازات.
حرفِ __نجات سرباز رایان__ این است که جنگ یک کشتار بیمعنا است و هیچچیز نمیتواند توجیهاش کند. در نتیجه بقول ژیژک بهترین توجیه برای آموزهی نظامی کالین پاول است: جنگ بدون تلفات برای خودیها.
آمریکا و اسرائیل وقتی به حملاتشان __پاسخ__ داده شود، دیگر مقاومتکنندگان را سرباز دشمن و جنایتکار عادی نمیدانند، آنها دیگر مبارزان غیرقانونی و تروریست هستند.
امروزه دو نوع جنگ داریم. منازعهی گروههای هوموسیکر (به تعبیر آگامبن، انسانی که زنده است ولی جزء جماعت سیاسی به حساب نمیآید)؛ مثل منازعات قومی-مذهبی. بعد این آمریکا است که مداخلهی بشردوستانه و صلحطلبانه میکند و باید بخاطرش نوبل صلح بگیرد. طالبان بیشتری بکشیم تا بتوانیم به __مردم محلی__ غذا برسانیم؛ یک پارادوکس آشکار از هواپیماهای آمریکایی که یا غذا میاندازند یا بمب.
ژیژک از نادیدهگرفتن آزارهای «ملایم» نژادپرستانه توسط شهروندان میگوید و اینکه شهروندانِ مثلا آلمان به خود اجازه میدهند آن ویتنامی (که مورد آزار نژادپرستانه قرار گرفته) را به مثابه هوموسیکر ببیند.
این من را به تعبیری در محیط خودم سوق میدهد. جایی که دانشجویان پزشکی رفتار متکبرانه و توهینآمیز رزیدنتها (پزشک متخصص) با مردم را میبینند، اما کمکم خود را قانع میکنند و در برابر این صحنه، هیچ کنشی انجام نمیدهند؛ هنوز که «خطای پزشکی» رخ نداده! (یعنی هنوز که آزارهای نژادپرستانه جنبهی فیزیکی پیدا نکردهاند...)
__(ترجمهی کتاب به شدت افتضاح است.)__
Sign into Goodreads to see if any of your friends have read
به برهوت حقیقت خوش آمدید.
Sign In »
Reading Progress
April 11, 2018
– Shelved
April 11, 2018
– Shelved as:
to-read
April 30, 2018
–
Started Reading
May 7, 2018
–
Finished Reading
Comments Showing 1-2 of 2 (2 new)
date
newest »
message 1:
by
[deleted user]
(new)
May 07, 2018 10:00PM
ترجمه كتاب شايد افتضاح، توضيحات شما ولى عالى...لذت بردم
reply
|
flag