KamRun 's Reviews > The Diary of a Young Girl
The Diary of a Young Girl
by
A letter to Anne Frank
My Dear Little Girl,
Until today, it has never occurred to me that going through a page of a book into the last page was so annoying and distressing. I have read too many books that its author has left it in the middle but any open ending and unfinished one hasn’t been so painful for me. If I read the book disregarding your story, it is nothing more than the personal notes of a freshly mature girl: description of unimportant stories, the passionate feelings of adolescence and nags about food and living conditions during the Second World War. But now that I know what happened to you, will I can leave easily your wishes, the future you imagined for yourself, your dreams and hopes without grief and tear? You wished to be devoted to something, you wanted to be useful and make joy for all those who you might never saw. You wanted to live even after your death. Although your memories didn’t end the way you wanted, Although the story of your grey but hopeful days remained unfinished, I followed your unwritten story up to the top of Auschwitz chimneys, until the Bergen-Belsen mass graves. Your wish came true. You are a symbol of innocence, hope and depredated childhood for me and thousands of others. Though you lost your life, your love to the life, to the tree, to the sky has become a power in our heart to fight that part of human nature which took the living chance from you to not portray your fate in other children; To you and Peter be the last children of human being who were drawn to the cross of injustice and discrimination. Yes, we swore and we will stand up to the day that human being is the helper of the other one.
Tehran, February 12, 2018
نامهای به آن فرانک
دخترک عزیزم
تا امروز هرگز پیش نیامده بود که گذر از یک صفحهی کتاب به صفحهی آخر برایم چنین عذابآور و ناراحت کننده باشد. کتابهای زیادی خواندهام که نویسنده آن را نیمهکاره رها کرده، اما هیچ پایان باز و به سرانجام نرسیدهای این اندازه برایم دردآور نبود. کتاب را اگر فارغ از سرگذشتت بخوانم، چیزی نیست جز دلنوشتههای یک دختر تازه بالغ: شرح ماجراهای بیاهمیت، احساسات پرشور دوران نوجوانی و غرولندهایی دربارهی خوراک و وضعیت زندگی در دوران جنگ جهانی دوم. اما حالا که میدانم چه بر سرت آمده، مگر میتوانم از آرزوهایت، از آیندهای که برای خود متصور بودی، از رویاها و امیدهایت، به سادگی بدون اندوه و اشک بگذرم؟ تو آرزو داشتی وقف چیزی شوی، میخواستی مفید شوی و برای همهی آنها، حتی کسانی که هرگز ندیدی لذت بیافرینی. میخواستی بعد از مرگت هم به زندگی ادامه دهی. اگر چه خاطراتت آنطور که میخواستی به پایان نرسید، اگر چه داستان روزهای خاکستری ولی پر امیدت ناتمام ماند، اما من داستان نانوشتهی تو را تا بلندای دودکشهای آشویتس دنبال کردم، تا گورهای دستهجمعی برگن. تو به آرزویت رسیدی. تو برای من و هزاران تنِ دیگر نمادی هستی از معصومیت، امید و کودکیای که به یغما رفته است. اگرچه زندگی تو از دست رفت، اما عشقِ تو به زندگی، به درخت، به آسمان در قلب ما نیرویی شد برای مبارزه با آن بخش از سرشت انسان که فرصت زیستن را از تو گرفت، تا سرنوشت تو در کودکان دیگر تجسم نیابد، تا تو و پتر آخرین فرزندان انسان باشید که به صلیب بیعدالتی و تبعیض کشیده میشوید. آری، ما قسم خوردیم و تا آن روز که انسان یارِ انسان باشد مقاومت خواهیم کرد
تهران - 12 فوریه 2018
by
Dear Mom and Dad, Dear Friends,
That’s my end. They have come to take me to be shot. To hell. Dying at the utmost of victory is a little unfortunate, but what cares? The importance of an event is just in human’s mind. Pierre Benoit/ February 08, 1943/ Free interpretation from Letters of Those Who Were Being Shot.
A letter to Anne Frank
My Dear Little Girl,
Until today, it has never occurred to me that going through a page of a book into the last page was so annoying and distressing. I have read too many books that its author has left it in the middle but any open ending and unfinished one hasn’t been so painful for me. If I read the book disregarding your story, it is nothing more than the personal notes of a freshly mature girl: description of unimportant stories, the passionate feelings of adolescence and nags about food and living conditions during the Second World War. But now that I know what happened to you, will I can leave easily your wishes, the future you imagined for yourself, your dreams and hopes without grief and tear? You wished to be devoted to something, you wanted to be useful and make joy for all those who you might never saw. You wanted to live even after your death. Although your memories didn’t end the way you wanted, Although the story of your grey but hopeful days remained unfinished, I followed your unwritten story up to the top of Auschwitz chimneys, until the Bergen-Belsen mass graves. Your wish came true. You are a symbol of innocence, hope and depredated childhood for me and thousands of others. Though you lost your life, your love to the life, to the tree, to the sky has become a power in our heart to fight that part of human nature which took the living chance from you to not portray your fate in other children; To you and Peter be the last children of human being who were drawn to the cross of injustice and discrimination. Yes, we swore and we will stand up to the day that human being is the helper of the other one.
Tehran, February 12, 2018
پدر و مادر عزیزم، دوستان عزیز! این پایان کار من است. آمدهاند که من را برای تیرباران شدن ببرند، به جهنم. مردن در منتهای پیروزی کمی تاسفآور است، اما چه اهمیتی دارد؟ اهمیت یک واقعه تنها در خیال آدمیست - پییر بنوآ 8 فوریه 1943 / برداشت آزاد از نامههای تیرباران شدهها
نامهای به آن فرانک
دخترک عزیزم
تا امروز هرگز پیش نیامده بود که گذر از یک صفحهی کتاب به صفحهی آخر برایم چنین عذابآور و ناراحت کننده باشد. کتابهای زیادی خواندهام که نویسنده آن را نیمهکاره رها کرده، اما هیچ پایان باز و به سرانجام نرسیدهای این اندازه برایم دردآور نبود. کتاب را اگر فارغ از سرگذشتت بخوانم، چیزی نیست جز دلنوشتههای یک دختر تازه بالغ: شرح ماجراهای بیاهمیت، احساسات پرشور دوران نوجوانی و غرولندهایی دربارهی خوراک و وضعیت زندگی در دوران جنگ جهانی دوم. اما حالا که میدانم چه بر سرت آمده، مگر میتوانم از آرزوهایت، از آیندهای که برای خود متصور بودی، از رویاها و امیدهایت، به سادگی بدون اندوه و اشک بگذرم؟ تو آرزو داشتی وقف چیزی شوی، میخواستی مفید شوی و برای همهی آنها، حتی کسانی که هرگز ندیدی لذت بیافرینی. میخواستی بعد از مرگت هم به زندگی ادامه دهی. اگر چه خاطراتت آنطور که میخواستی به پایان نرسید، اگر چه داستان روزهای خاکستری ولی پر امیدت ناتمام ماند، اما من داستان نانوشتهی تو را تا بلندای دودکشهای آشویتس دنبال کردم، تا گورهای دستهجمعی برگن. تو به آرزویت رسیدی. تو برای من و هزاران تنِ دیگر نمادی هستی از معصومیت، امید و کودکیای که به یغما رفته است. اگرچه زندگی تو از دست رفت، اما عشقِ تو به زندگی، به درخت، به آسمان در قلب ما نیرویی شد برای مبارزه با آن بخش از سرشت انسان که فرصت زیستن را از تو گرفت، تا سرنوشت تو در کودکان دیگر تجسم نیابد، تا تو و پتر آخرین فرزندان انسان باشید که به صلیب بیعدالتی و تبعیض کشیده میشوید. آری، ما قسم خوردیم و تا آن روز که انسان یارِ انسان باشد مقاومت خواهیم کرد
تهران - 12 فوریه 2018
Sign into Goodreads to see if any of your friends have read
The Diary of a Young Girl.
Sign In »
Reading Progress
February 6, 2018
–
Started Reading
February 6, 2018
– Shelved
February 10, 2018
–
79.15%
"در این لحظات به جای فکر کردن به بدبختیها، به زیباییهایی فکر میکنم که هنوز باقیست. این نقطهی افتراق من و مادر است. او برای مقابله با غم و اندوه توصیه میکند "به رنجها و مصیبتهای دنیا فکر کن و شکرگزار باش که جزیی از آن نیست" و من توصیه میکنم از خانه بیرون برو، به روستا برو و از آفتاب و مواهب طبعیت لذت ببر. گمان نمیکنم توصیهی مادر درست باشد، چون اگر آدم بخشی از درد و مصیبت شود، چه کاری ازش برمیآید؟"
page
224
February 11, 2018
–
100%
"من قبول ندارم که جنگ را فقط سیاستمدارها و سرمایهدارها راه میاندازند. به نظر من آدمهای عادی هم همینقدر مقصرند وگرنه از مدتها پیش شورش میکردند. در انسان میل به نابودی وجود دارد، میل به خشونت، قتل و کشتار و تا زمانی که تکتک آدمها بدون استثنا متحول نشوند، جنگ تا ابدالدهر ادامه خواهد یافت و همه چیزهایی که به دست بشر ساخته شده، کاشته شده و رشد کرده، نابود و ریشهکن میشود تا دوباره همه چیز از نو آغاز شود"
page
292
February 12, 2018
–
Finished Reading
Comments Showing 1-36 of 36 (36 new)
date
newest »
message 1:
by
سـارا
(new)
-
rated it 5 stars
Jul 16, 2018 10:19AM
فوق العاده دربارهی این کتاب نوشتید 👌🏻🌹
reply
|
flag
ممنونم که مطالعه کردید. اینو از صمیم قبلم برای آن فرانک نوشتم. توی کلاس برای بچهها از آن فرانک گفتم و بخشهایی از کتاب رو همخوانی کردیم، چقدر هم بچهها همدلی کردن
ɐɹɐs wrote: "واقعا زیبا بود، قطعا خوندنش خیلیا رو به مطالعهی کتاب ترغیب میکنه 👌🏻 ممنون از شما 🙏🏻"
ممونم از شما :)
ممونم از شما :)
DYING wrote: "چطوری میتونم اینو از سایت دانلود کنم؟؟"
از گودریدز نمیتونید نسخه الکترونیک کتابها رو دانلود کنید. اینجا فقط میتونید در مورد کتابها صحبت کنید و نظرات دیگران رو بخونید
از گودریدز نمیتونید نسخه الکترونیک کتابها رو دانلود کنید. اینجا فقط میتونید در مورد کتابها صحبت کنید و نظرات دیگران رو بخونید
Mohammad wrote: "افتخاریست و فرصتی بزرگ، خوندن اندیشه ها و تاملات شما"
دکتر جان، اینکه نوشتههای مرا میخوانی باعث افتخار است
دکتر جان، اینکه نوشتههای مرا میخوانی باعث افتخار است
يادمه وقتى آخرين دست نوشته آن فرانك رو خوندم و صفحه بعد گفته شده بود كه چند روز بعد تمام اهالى اون ساختمون دستگير شدن بغضى وجودم رو گرفت كه هيچ فيلم يا كتابى تا اون موقع باعثش نشده بود. خيلى عالى تونستيد احساسات هر كسى كه اين كتاب رو تا انتها ميخونه بيان كنيد
Nazanin wrote: "يادمه وقتى آخرين دست نوشته آن فرانك رو خوندم و صفحه بعد گفته شده بود كه چند روز بعد تمام اهالى اون ساختمون دستگير شدن بغضى وجودم رو گرفت كه هيچ فيلم يا كتابى تا اون موقع باعثش نشده بود. خيلى عالى ت..."
ممنونم ازتون. واقعا پایان تلخی داشت، خوندن صفحات پایانی با بغض و بهت همراه بود
خونهای که آن فرانک داخلش پنهان شده بود رو تبدیل کردن به موزه. کاش بشه یه روز بریم ببینیم از نزدیک
ممنونم ازتون. واقعا پایان تلخی داشت، خوندن صفحات پایانی با بغض و بهت همراه بود
خونهای که آن فرانک داخلش پنهان شده بود رو تبدیل کردن به موزه. کاش بشه یه روز بریم ببینیم از نزدیک
Sheyda wrote: "من شنیدم خیلی سانسور داره؟؟درسته؟"
نمیدونم، من چیزی در مورد سانسورش نشنیدم. شما اطلاعی داری در این باره؟ منم مطلع کنید
نمیدونم، من چیزی در مورد سانسورش نشنیدم. شما اطلاعی داری در این باره؟ منم مطلع کنید
اون طوري كه من جايي خوندم وقتي پدر آن فرانك تصميم ميگيره خاطرات دخترش رو چاپ كنه يه سري قسمتا كه شامل توهين به مادرش و مسائل عاشقانه و تا حدودي جنسيش با پتر بوده رو حذف ميكنه.
اما بعدها توي چاپ هاي بعدي اون قسمت ها مجددا به كتاب اضافه ميشن
اما بعدها توي چاپ هاي بعدي اون قسمت ها مجددا به كتاب اضافه ميشن
توي فيلم the fault in our stars دو شخصيت اصلي به ديدن خونه آن فرانك ميرن
اگه قسمت نشد بريم آمستردام حداقل اين قسمت رو ببينيد
اگه قسمت نشد بريم آمستردام حداقل اين قسمت رو ببينيد
Nazanin wrote: "توي فيلم the fault in our stars دو شخصيت اصلي به ديدن خونه آن فرانك ميرن
اگه قسمت نشد بريم آمستردام حداقل اين قسمت رو ببينيد"
یه چیزهایی در این مورد شنیدم. یادم نمیاد چیزی از جزئیات مسائل جنسیش خونده باشم توی این نسخه :|
اتفاقا چند روز پیش دیدمش :))
اگه قسمت نشد بريم آمستردام حداقل اين قسمت رو ببينيد"
یه چیزهایی در این مورد شنیدم. یادم نمیاد چیزی از جزئیات مسائل جنسیش خونده باشم توی این نسخه :|
اتفاقا چند روز پیش دیدمش :))
Sara wrote: "چقدر خوب نوشتید!!"
ممنونم
ایده نوشتن این نامه زمانی شکل گرفت که کتاب آن فرانک رو بردم سر کلاس و برای بچههام در موردش صحبت کردم و هر کدوم، قسمتی از یادداشتها رو خوندیم. بچهها حسابی با آن همدلی کردن و قرار شد دفعه بعد نامهای رو هم برای آن بنویسن
چیزی که منو حسابی تحت تاثیر قرار داد، واکنش یکی از دختربچهها به اسم سمانه بود. چند روز قبل از کلاسِ ما، دستش از آرنج تا مچ توسط پدرش سوزانده شده بود و طی این چند روز رسیدگی بهداشتی و درمانی هم صورت نگرفته بود و کلا، وضعیت اسفناکی داشت. قبل از کلاس بردیمش دکتر، کندن تاولها و پانسمان و... و همین دختر، توی کلاس، در حالی که خودش درد داشت، برای آن گریه میکرد و با شخصیت خیالیش دوست شده بود
ممنونم
ایده نوشتن این نامه زمانی شکل گرفت که کتاب آن فرانک رو بردم سر کلاس و برای بچههام در موردش صحبت کردم و هر کدوم، قسمتی از یادداشتها رو خوندیم. بچهها حسابی با آن همدلی کردن و قرار شد دفعه بعد نامهای رو هم برای آن بنویسن
چیزی که منو حسابی تحت تاثیر قرار داد، واکنش یکی از دختربچهها به اسم سمانه بود. چند روز قبل از کلاسِ ما، دستش از آرنج تا مچ توسط پدرش سوزانده شده بود و طی این چند روز رسیدگی بهداشتی و درمانی هم صورت نگرفته بود و کلا، وضعیت اسفناکی داشت. قبل از کلاس بردیمش دکتر، کندن تاولها و پانسمان و... و همین دختر، توی کلاس، در حالی که خودش درد داشت، برای آن گریه میکرد و با شخصیت خیالیش دوست شده بود
KamRun wrote: "Sara wrote: "چقدر خوب نوشتید!!"
ممنونم
ایده نوشتن این نامه زمانی شکل گرفت که کتاب آن فرانک رو بردم سر کلاس و برای بچههام در موردش صحبت کردم و هر کدوم، قسمتی از یادداشتها رو خوندیم. بچهها حسابی ..."
آآآ....
پس این باعث این احساس گیرا تو نوشته تون شده بود.
چقدر غمناک...
+حتمن میخونمش.
ممنونم
ایده نوشتن این نامه زمانی شکل گرفت که کتاب آن فرانک رو بردم سر کلاس و برای بچههام در موردش صحبت کردم و هر کدوم، قسمتی از یادداشتها رو خوندیم. بچهها حسابی ..."
آآآ....
پس این باعث این احساس گیرا تو نوشته تون شده بود.
چقدر غمناک...
+حتمن میخونمش.
Sara wrote: "KamRun wrote: "Sara wrote: "چقدر خوب نوشتید!!"
ممنونم
ایده نوشتن این نامه زمانی شکل گرفت که کتاب آن فرانک رو بردم سر کلاس و برای بچههام در موردش صحبت کردم و هر کدوم، قسمتی از یادداشتها رو خوندیم..."
:)
ممنونم
ایده نوشتن این نامه زمانی شکل گرفت که کتاب آن فرانک رو بردم سر کلاس و برای بچههام در موردش صحبت کردم و هر کدوم، قسمتی از یادداشتها رو خوندیم..."
:)
KamRun wrote: "Sara wrote: "چقدر خوب نوشتید!!"
ممنونم
ایده نوشتن این نامه زمانی شکل گرفت که کتاب آن فرانک رو بردم سر کلاس و برای بچههام در موردش صحبت کردم و هر کدوم، قسمتی از یادداشتها رو خوندیم. بچهها حسابی ..."
:|
تف به اون مثلا پدر :|
ممنونم
ایده نوشتن این نامه زمانی شکل گرفت که کتاب آن فرانک رو بردم سر کلاس و برای بچههام در موردش صحبت کردم و هر کدوم، قسمتی از یادداشتها رو خوندیم. بچهها حسابی ..."
:|
تف به اون مثلا پدر :|
پدر اعتیاد داشت. دختر زخمش رو نشونمون نداده بود اولش. موقعی که اومدم دستشو رو بگیرم بنشونمش روی میز متوجه شدم، احتمالا با اتو سوزونده بودهتش
KamRun wrote: "پدر اعتیاد داشت. دختر زخمش رو نشونمون نداده بود اولش. موقعی که اومدم دستشو رو بگیرم بنشونمش روی میز متوجه شدم، احتمالا با اتو سوزونده بودهتش"
اینو مواظبش باش بعد من به فرزندخواندگی قبولش کنم :|
اینو مواظبش باش بعد من به فرزندخواندگی قبولش کنم :|
Chadi wrote: "KamRun wrote: "پدر اعتیاد داشت. دختر زخمش رو نشونمون نداده بود اولش. موقعی که اومدم دستشو رو بگیرم بنشونمش روی میز متوجه شدم، احتمالا با اتو سوزونده بودهتش"
اینو مواظبش باش بعد من به فرزندخواندگی..."
خبر ندارم ازش. اون مرکزمون تو قرچک تعطیل شد.
یادمه حتی همون روز هم بابت تعویض پانسمان نگرانی داشتیم، چون دخترک سرپرست درست حسابیای نداشت که ببره پانسمان رو سه بار در هفته تعویض کنه
اینو مواظبش باش بعد من به فرزندخواندگی..."
خبر ندارم ازش. اون مرکزمون تو قرچک تعطیل شد.
یادمه حتی همون روز هم بابت تعویض پانسمان نگرانی داشتیم، چون دخترک سرپرست درست حسابیای نداشت که ببره پانسمان رو سه بار در هفته تعویض کنه
خیلی زیبا نوشتی... من خوب نمینویسم اما دقیقا این چیزایی که نوشتی همون حس من به این کتاب بود... ممنون🌺
Mahdiyeh wrote: "خیلی زیبا نوشتی... من خوب نمینویسم اما دقیقا این چیزایی که نوشتی همون حس من به این کتاب بود... ممنون🌺"
ممنون که خوندی. امیدوارم روزی برسه که دنیا جای بهتری برای بچهها باشه و ای کاش ما هم توی بوجود اومدن این دنیا سهمی داشته باشیم
ممنون که خوندی. امیدوارم روزی برسه که دنیا جای بهتری برای بچهها باشه و ای کاش ما هم توی بوجود اومدن این دنیا سهمی داشته باشیم
عالی نوشتید، عالی
با اینکه قبلا ریویوتون رو خونده بودم و فراموش کرده بودم، زمانی که اومدم خودم براش ریویو بنویسم به نظرم مناسب ترین قالب همین اومد
با اینکه قبلا ریویوتون رو خونده بودم و فراموش کرده بودم، زمانی که اومدم خودم براش ریویو بنویسم به نظرم مناسب ترین قالب همین اومد