Academia.eduAcademia.edu

Vusi Makusi

VusiMakusi By Ursula Wills-Jones Translated by:ShabnamRanjabarNikkhoo Fall 2012 ‫ووسی ماکوسی‬ ‫نوشته ی‪ :‬ارسا ویلز‪-‬جونز‬ ‫سی م ک سی یک خ شبین به تم م ن ب د‪ .‬ب اینکه در یکی از فقیر نشین ترین ج ه ی دنی زندگی می کرد‪ ،‬ب اینکه‬ ‫فقط یک کت ش ار داشت که ش ارش به ق زک پ یش ه نمی رسید‪ ،‬خ شبین ب د‪.‬‬ ‫قتی تحصیاتش به پ ی ن رسید‪،‬‬ ‫نگ هی به‬ ‫سی م ک سی تصمی گرفت که ک رمند د لت ب دن شغل خ بی است‪ .‬مسئ ل استخدا‬ ‫سی انداخت باف ص ه ف مید که‬ ‫سی به درد ک ری نمی خ رد‪.‬‬ ‫مسئ ل استخدا گ ت‪" :‬مید نی‪ ،‬فکر کن یه شغل خ‬ ‫برای یک ج ان ج ه ط‬ ‫سی مدت زی دی در ات ب س ب د‪ .‬ات ب س می لرزید تک ن می خ رد چ‬ ‫دار ‪".‬‬ ‫چ‬ ‫می کرد بیشتر بیشتر در جنگل‬ ‫فر می رفت‪ .‬ن یت در گ دالی ب تاقی ترمزی کرد دیگر ک ما ب جنگل اح طه شده ب د‪.‬‬ ‫سی گ ت‪" :‬پس ر ست کج ست؟"‬ ‫راننده اش ره ای کرد‪.‬‬ ‫"ات ب س چه ر زی بر میگردد؟"‬ ‫راننده ب ترشر یی گ ت‪" :‬یکشنبه"‪.‬‬ ‫راننده از دستش کافه ب د‪.‬‬ ‫سی در بیست س عت گذشته به تک تک مس فران درب ره ی شغل جدیدش گ ته ب د‬ ‫سی پی ده از تپه ه به سمت ر ست راه افت د‪ .‬در ک به ی کدخدای ر ست را زد‪ ،‬نشست منتظر م ند‪ .‬کل ر ست جمع‬ ‫شدند ت‬ ‫سی را نگ ه کنند‪ .‬قتی در ن یت کدخدا پیدایش شد‪،‬‬ ‫سی ایست د‪.‬‬ ‫گ ت‪" :‬ر ز بخیر آق ‪ ،‬من افسر د لتی جدید این منطقه هست ‪ .‬آمده ا که ص ح اتح د برقرار کن‬ ‫ت س ه آم زش پر رش بی ر ‪ .‬آمده ا ت حسن سخ ت د لت بزرگ مش‬ ‫برای مرد رف ه‪،‬‬ ‫م ن را نش ن ده ‪ .‬د لت م یل است‬ ‫هر چیزی که این ر ست نی ز دارد را ت مین کند‪ ،‬هر چیز که ب شد‪ ،‬ج ده‪ ،‬مدرسه‪ ،‬بذر‪ ،‬آ ‪ ،‬تراکت ر‪ ،‬م‬ ‫ی دکتر‪ .‬تن‬ ‫ک ری که ب ید بکن ن شتن یک لیست است هرچه که در آن لیست ب شد به ط ر قطع به دستم ن می رسد‪".‬‬ ‫کدخدا به‬ ‫سی خیره شد زد زیر خنده‪ .‬خندید ه ‪-‬ه ه ‪-‬ه ه ااااااا‪ .‬مرد از خنده قل می خ ردند همدیگر را می زدند‪.‬‬ ‫ب اخره کدخداگ ت‪" :‬ج ان‪ ،‬چند قتی ب د که کمدین د ره گردی به اینج نی مده ب د‪.‬‬ ‫سی گ ت‪" :‬ام آق منک ما جدی هست ‪".‬‬ ‫کدخدا بیشتر خندید‪ ،‬ه ه ه ه ه ! ب صدای ب ند گ ت‪" :‬آق ی عزیز‪ ،‬لط بس کنید! مت جه نیستید که م در محتر‬ ‫‪83‬‬ ‫س له ی من از این ش خی شم درد می کشد؟ میخ اهید از خنده دنده ه ی زنی پیر را بشکنید؟‬ ‫آن ش ش مخص صی برای‬ ‫سی تدارک دیدند‪ .‬ام فردای هم ن ر ز ب د که قتی ا تخته ش سی به دست شر ع به‬ ‫ب زدید از ر ست کرد‪ ،‬نگرانی آن ه شر ع شد‪.‬‬ ‫کشیش می گ ت‪" :‬ا دی انه است از ش ر تب یدش کرده اند‪".‬‬ ‫زن کدخدا می گ ت‪" :‬ا ج س س است‪ ،‬لیست می ن یسد ت آن بت انند همه چیزم ن را غ رت کنند‪".‬‬ ‫ن بند می گ ت‪" :‬فکر کن سرش به ج یی خ رده که اینقدر عجی‬ ‫بیست هشت ر ز که گذشت‪،‬‬ ‫غری رفت ر می کند‪".‬‬ ‫سی به دیدن کدخدا رفت‪ .‬ت ضیح داد که چط ر چ ر ه ته پشت سر ه ک ر کرده ام‬ ‫قرار ب د هشت ر زه به ش ر برگردد‪ .‬گ ت که می خ اهد به دیدار م در پیرش بر د‪ .‬از این گذشته از کدخدا خ است که‬ ‫چترش را به ا قرض بدهد‪ ،‬به ا پیشن د کرد به محض اینکه به ش ر برسد چتر جدیدی برایش می خرد‪ ،‬ج یی که می‬ ‫ت انست حق‬ ‫د لتی جدید پر زر‬ ‫برقش را از حس‬ ‫ب نکی جدید پر زر‬ ‫کدخدا سرش را به نش نه رض یت از قرض دادن چترش تک نی داد‪.‬‬ ‫برقش دری فت کند‪.‬‬ ‫سی پیش زن کدخدا رفت از ا خ است پت یی به‬ ‫ا قرض دهد‪ .‬سپس پیش ن بند ر ست رفت از ا خ است چ ق یی به ا بدهد چراکه راه زی دی ت ایستگ ه ات ب س ب د‬ ‫ج ده ه پ شیده از بته گی ه‪ .‬سپس رفت چمدان داغ نش را ه ب خ د برد‪.‬‬ ‫کدخدا گ ت‪" :‬حتم کسی ب ید به ا بگ ید که خبری از ات ب س نیست‪".‬‬ ‫آن صبر کردند صبر کردند‪ .‬ب اخره ن بند از دره پ یین رفت‬ ‫سی را منتظر کن ر ج ده خ کی پیدا کرد‪.‬‬ ‫ن بند گ ت‪ " :‬میگه حتم ات ب س ز د می د‪ ،‬نمیخ اد ج بم نه‪ ".‬قتی د ر ز گذشته ب د‪ ،‬خ د کدخدا پیش ا رفت س ی‬ ‫کرد منطقی ب‬ ‫سی حرف بزند‪ .‬ام ب زگشت سر تک ن داد‪ .‬کشیش ه س ی خ دش را کرد‪ ،‬ام به ج یی نرسید‪.‬‬ ‫زن کدخدا گ ت‪ " :‬دلیل منط ت ی کتش نمی ر د‪ .‬ب یدچش‬ ‫دلش را جذ کنی ‪ .‬دختر ک زه گر را ب رستید‪ ،‬ا قشنگ‬ ‫ترین دختر ر ست ست‪".‬‬ ‫دختر ک زه گر در ح لیکه ن امید ش نه ب ا می انداخت‪ ،‬ب زگشت‪.‬‬ ‫ن بند گ ت‪" :‬خ اهر زاده ی کشیش را ب رستید‪ .‬ش ید قشنگترین دختر ر ست نب شد‪ ،‬ام ب ه ش زرنگ است ه شمندانه‬ ‫از ک م ت است ده می کند‪".‬‬ ‫ر ست یی ن تم دختران ج ان را پیش ا فرست دند ت اینکه فقط یک ن ر ب قی م ند‪.‬‬ ‫کدخدا خمی زه کش ن گ ت‪" :‬ا ه ب ید س یش را بکند‪ ".‬ب د ه برای چرتی به ک به رفت‪.‬‬ ‫دختر به ج ده ی رش برد‪ .‬به قدری عصبی ب د که س ده ترین احم ترین فرد ر ست به حس‬ ‫سی را دید هسته انبه ای به طرفش پرت‬ ‫می آمد‬ ‫قتی ه که‬ ‫کرد‪.‬‬ ‫فری د زد‪" :‬احم ! دی انه! هر ک ر می خ اهی بکن ببین من اهمیت می ده ی نه! فکر می کنی اگر ا نج بنشینی سنگ‬ ‫بش ی کسی ت جه می کند!"‬ ‫از آنج یی که خی ی ن راحت ب د ن گ ن زیر گریه زد‪.‬‬ ‫سی به دختر خیره شد‪ .‬به زان افت د‪.‬‬ ‫گ ت‪" :‬خ ن عزیز‪ ،‬ب ید مرا ببخشید‪ ،‬این احس س ت بیش از اندازه فقط می ت انند از ب ر سنگین احس س ت پن ن‬ ‫اق ی‬ ‫شم آمده ب شند‪ ".‬اگر من نسبت به احس س ت شم بی اعتن ب ده ا ‪ ،‬به این دلیل ب د که آن را بی ن نکرده ب دید‪ .‬اگر می‬ ‫دانست شم مرا د ست دارید هرگز ب آن بی رحمی رفت ر نمی کرد ‪ .‬چه خبر خ بی! قتی ات ب س بی ید پیش م در‬ ‫بر ‪ ،‬می گ ی که همسر آینده ا را پیدا کرده ا ‪ .‬خدا را شکر! ت آن قت لطف می کنید کمی همراه من منتظر بم نید؟"‬ ‫چ ن حرف یی که از‬ ‫سی شنیده ب د خ ش یند تر از شنیدن س ده احم ب د‪ ،‬دختر قب ل کرد که ب ه منتظر بم نند‪.‬‬ ‫سی شر ع کرد از آینده گ تن اینکه همه چیز قرار است ع لی ش د‪ .‬ب دختر راجع به تراکت ر‪ ،‬درم نگ ه‪ ،‬مدرسه‬ ‫م ت ر آ ‪ ،‬گ ه ی فربه‪ ،‬مر ه ی چ‬ ‫چ ه‪ ،‬سبزیج ت درشت‪ ،‬مردمی که لبخند می زنند‪ ،‬شیر انی‪ ،‬ت یزی ن‪،‬‬ ‫ت الت ه ی تمیز‪ ،‬دفتر پست ت ن‪ ،‬ج ده ه ی آس لت‪ ،‬ه اپیم ‪ ،‬آسم ن خراش ات ب س یی که منظ‬ ‫سر س عت به همه‬ ‫ی ر ست ه می ر ند‪ ،‬صحبت کرد‪.‬‬ ‫صبح که شد ب ران گرفت‪.‬‬ ‫سی چتر کدخدا را ب ز کرد‪ .‬آسم ن ب رید ب رید‪ .‬میم ن قرمز رنگ ک چکی آمد آنطرف‬ ‫ج ده نشست‪ .‬غمگین گل آل د ب د‪.‬‬ ‫سی گ ت‪" :‬ببین ا ن میم ن ه منتظر ات ب س است‪".‬‬ ‫دختر گ ت‪ ":‬ام‬ ‫سی ا ن که کیف ی چمدان نداره‪".‬‬ ‫سی ت یید کرد‪" :‬درسته‪ ،‬پس منتظر ف میل ه یش است که س ار ات ب س اند‪ ،‬برای استقب ل از ا ن منتظر است‪".‬‬ ‫کمی که گذشت میم ن به لرزه افت د‪.‬‬ ‫دختر گ ت‪ " :‬سی‪ ،‬ی اج زه بده میم نه بی د زیر چتر ی کیشش کن‪ .‬دیگه نمی ت ن قی فه ی غمگینش تحمل کن ‪".‬‬ ‫سی گ ت‪" :‬چرا‪ ،‬البته که می د زیر چتر‪ .‬ت زه‪ ،‬همه میم ن ه ش ر ندان م ت بزرگ ب شک ه م هستند‪".‬‬ ‫میم ن‪،‬‬ ‫سی دختر زیر چتر نشستند‪ .‬ب ران همچن ن ب رید‪ .‬برکه ای بزرگ در گ دال جمع شد‪.‬‬ ‫دختر که ک ک داشت ب طرز فکر‬ ‫سی آشن می شد‪ ،‬گ ت‪" :‬مطمئن مرد ج م ه ی بزرگ م نب ید زیر ب ران منتظر‬ ‫ات ب س بم نند‪ .‬چ ن ت افسر د لت هستی می ت نی ش خه ه ر ببری برای این زم نی که منتظری سرپن هی درست‬ ‫کنی‪ .‬این خدمتی برای همه مرد است‪".‬‬ ‫سی سر تک ن می داد گ ت‪" :‬میبین که فقط قی فه ات خ‬ ‫نیست‪ .‬به شرط اینکه قتی من داشت ش خه ه را می برید ‪،‬‬ ‫ات ب س آمد‪ ،‬ب ید داد بزنی من را صدا کنی‪ ،‬چ ن نمی خ اه م در پیر را ن امید کن ‪".‬‬ ‫پس‬ ‫سی چ ق را برداشت‪ ،‬ش خه ه را برید سرپن هی س خت‪.‬‬ ‫سی دختر در سرپن ه منتظر م ندند‪ .‬میم ن ه ر ی سقف نشست‪ .‬ر ز دیگری گذشت ر زی دیگر ر زی دیگر‪.‬‬ ‫هیچ چیز از ج ده عب ر نکرد‪ ،‬ابدا هیچ چیز‪.‬‬ ‫سی دختر در سرپن ه منتظر م ندند‪ .‬آنقدر منتظر م ندند که دختر بچه دار شد‪.‬‬ ‫سی گ ت‪ " :‬م در چقدر خ شح ل می ش د قتی بچه را ببیند‪".‬‬ ‫دختر گ ت‪ " :‬حتم همینط ر است همسر ‪ ،‬مرد اینج ب بچه ه یش ن منتظر ات ب س می م نند‪ .‬به نظر ب ید ج یی داشته‬ ‫ب شند که دراز بکشند آرا بخ ابند‪".‬‬ ‫سی چ ق را برداشت ش خه ه ی بیشتری برید ات‬ ‫د‬ ‫را ه س خت‪ .‬ج ی در‪ ،‬هسته ی انبه ج انه زد برگ‬ ‫داد‪ .‬میم ن دیگری آمد ت ب میم ن ا لی زندگی کند‪ .‬میم ن ه ه بچه دار شدند‪ .‬ب ران ب رید ب رید‪ .‬ر دخ نه ب ا پ یین‬ ‫رفت‪.‬‬ ‫دختر گ ت‪" :‬‬ ‫سی‪ ،‬ر زی اینج یه ترمین ل ات ب س ش‬ ‫می ش د پر از مس فر‪ ،‬هرکس که بت اند غذا ن شیدنی‬ ‫عرضه کند شغل پر درآمدی خ اهد داشت‪ .‬فکر کن ب تر است برای فرنی دانه آم ده کن‬ ‫بک ر ‪ ،‬برای آبج ذرت‬ ‫بک ر ‪ .‬اینط ری نه تن ت افسر د لتی خ اهی ب د‪ ،‬من ه خ نمی ش غل می ش ‪".‬‬ ‫بن براین ح شیه ر دخ نه را شخ زد ب غچه ای ک شت‪ .‬سپس به ک به رفت بچه دیگری به دنی آ رد‪.‬‬ ‫یک ر ز‬ ‫سی گ ت‪" :‬حت دار که حرف آن آق را اشتب ه شنیده ا ‪ .‬مس م نمی ت اند یکشنبه ب ده ب شد که ات ب س می آید‪،‬‬ ‫حتم ژان یه ب ده‪ .‬فقط در این سه س ل ژان یه ای نب ده‪ .‬همه ش ن ب ه می رسند‪ ،‬هر سه ت یش ن‪ .‬ات ب س در این ک ر‬ ‫م ر فند‪".‬‬ ‫دختر گ ت‪ " :‬سی‪ ،‬اگر سه دسته از مرد برسند‪ ،‬من به اندازه ک فی غذا ندار ‪ .‬ب ا ه‪ ،‬یک رست ران خ‬ ‫متن عی دارد‪ .‬به جنگل بر‬ ‫غذاه ی‬ ‫یک ج ت از آن پرنده ه یی که دیده ای بگیر‪ ،‬می ت ان از آن نگ داری کن ‪ .‬اینط ری‬ ‫غذای ک فی برای همه داری ‪".‬‬ ‫سی گ ت‪" :‬فکر خ بیست‪ ،‬فقط اگر من در جنگل ب د‬ ‫ات ب س ه رسیدند‪ ،‬از آن بخ اه منتظر بم نند‪".‬‬ ‫دختر کن ر ج ده منتظر ایست د‪ .‬هیچ چیز از آنج عب ر نکرد‪ .‬حتی دیگر ر ست ئی ن ه به آنج نرفتند‪ .‬پنج ر ز ب د‬ ‫سی‬ ‫برگشت د ت مر ش خدار حشت زده ه محک در دست گرفته ب د‪.‬‬ ‫نگران پرسید‪" :‬ات ب س را که از دست نداد ؟" همسرش به ا اطمین ن داد که نه‪.‬‬ ‫سی گ ت‪" :‬به خ طر آ‬ ‫ه است‪ ،‬اخیرا خی ی عجی‬ ‫غری ب ده‪ ،‬فکر می کن که امس ل ات ب س نمی د‪ .‬ب اینح ل‬ ‫چ ن غیر ق بل پیش بینی اند‪ ،‬شر ا ر است که این محل را ترک کنی ‪ .‬بخص ص که این همه ب هتل رست ران تدارک‬ ‫دیده ای ‪.‬‬ ‫آن س ل گذشت‪.‬‬ ‫دختر گ ت‪ " :‬سی‪ ،‬ب ید برای اینکه مرغ ی ش خدار را نگه داری پرچین بس زی‪ .‬اگر ات ب س ه آن را زیر بگیرند که‬ ‫ف یده ندارد‪.‬‬ ‫یک س ل دیگر گذشت‪.‬‬ ‫دختر گ ت‪" :‬م هی در فصل خشک س لی زنده نمی م ند‪ .‬اگر ات ب س قتی بی ید که هیچ م هی ای نب شد چه؟ چط ر‬ ‫مس فران را‬ ‫سیر کن ؟ ب ید سدی ر ی ر دخ نه بس زی‪".‬‬ ‫س ل دیگری گذشت‪ .‬دختر بچه ی دیگری به دنی آ رد‪.‬‬ ‫ر زی‬ ‫سی گ ت‪" :‬این خدم ت به هیچ جه ق بل قب ل نیستند‪ .‬قتی ات ب س بی ید م را به ش ر ببرد به زیر حمل‬ ‫نقل ن مه ای مین یس ‪ .‬همسر ‪ ،‬تن نکته خ‬ ‫این است که حق ق هر ه ته در حس‬ ‫ب نکی د لتی جمع می ش د‪".‬‬ ‫س ل دیگری گذشت‪ .‬ات ب س نی مد‪ .‬درخت انبه می ه ه ی خی ی خ بی می داد‪ .‬آن خی ی صبر کردند‪ ،‬آنقدر که‬ ‫سی‬ ‫نگران ازد اج بزرگترین پسرش شد‪.‬‬ ‫ت اینکه ر زی صدای عجیبی در جنگل به گ ش رسید‪ .‬انگ ر صدا پژ اک می شد‪.‬‬ ‫بچه ه ی‬ ‫سی فری د زدند‪" :‬ات ب س! ات ب س! آن از پدرش ن درب ره ی این هی ای عجی‬ ‫غری شنیده ب دند‪.‬‬ ‫ب ای لبه ی تپه‪،‬ه یک پتری که حر ف ی ‪ .‬ان‪( .‬س زم ن م ل متحد) کن ر بدنه ی آن درج شده ب د ظ هر شد‪ .‬ر ی ج ده‬ ‫نشست‪ ،‬چ ر سرب ز دستپ چه ب کاه ه ی پشمی گرد آبی از آن پی ده شدند‪ .‬سپس د دانشمند ب کت ه ی س ید‪ ،‬تخته‬ ‫ش سی به دست ب ص رت ی پ شیده ب م سک ب داشتی ه بیر ن آمدند‪.‬‬ ‫در ن یت یک سی ستمدار کت ش اری که ب‬ ‫دستم لی ج ی بینی اش را گرفته ب د یک افسر ارتش که کاه خ دی را محک در دست گرفته ب د پی ده شدند‪ .‬آن به‬ ‫سی خیره شدند‪ .‬به همسر ه ت فرزندش خیره شدند‪.‬‬ ‫سی گ ت‪" :‬که اینط ر‪ ،‬خدم ت را ارتق داده اند ح ا به ج ی ات ب س ه یک پتر هست‪ .‬پس به این خ طر م این همه‬ ‫منتظر م نده ای ‪".‬‬ ‫سی ستمدار پرسید‪" :‬اینج چه ک ر می کنید؟"‬ ‫سی در ن یت آرامش گ ت‪ " :‬چرا‪ ،‬م منتظر ات ب س هستی ‪".‬‬ ‫افسر ارتش پرسید‪" :‬ام چط ر از جنگ داخ ی ج ن س ل به در بردید؟"‬ ‫سی که مت ج نگ ه می کرد گ ت‪" :‬جنگ داخ ی؟"‬ ‫سی ستمدار گ ت‪" :‬ب ه‪ ،‬جنگ داخ ی ای که نصف جم یت را از بین برد‪".‬‬ ‫سی که سر تک ن می داد گ ت‪" :‬مطمئن م هیچ سرب زی ندیده ای ‪".‬‬ ‫افسر ارتش پرسید‪" :‬حتی اگر از جنگ داخ ی فرار کردید‪ ،‬چط ر از قحطی ای که نیمی از ب زم نده ه ی جنگ را کشت‬ ‫نج ت پیدا کردید؟"‬ ‫همسر‬ ‫سی گ ت‪" :‬قحطی؟" به اطرافش‪ ،‬درخت انبه‪ ،‬ب ته ی ارزن ق س مرغ ی ش خدار چ‬ ‫چ ه نگ ه کرد‪.‬‬ ‫یکی از دانشمندان پرسید‪" :‬ب شد‪ ،‬ام حتی اگر از جنگ قحطی ج ن به در بردید‪ ،‬چط ر از یر س در ام ن ب دید؟"‬ ‫سی ک ت‪ " :‬یر س؟ چه یر سی؟"‬ ‫دانشمند د‬ ‫گ ت‪ " :‬یر س کشنده ای که همه ی ب زم ندگ ن جنگ قحطی را از بین برد‪ .‬هم ن یر س ا عاج‬ ‫م کی که هیچ انس ن ب زینه ای از آن در ام ن نب دند‪ ،‬جز گ نه ای بسی ر ن در تقریب منقرض شده ای از میم ن ه ی‬ ‫پ زه دار که م ه ی قرمز کمتری دارند‪".‬‬ ‫میم ن ک چکی از ش نه ی‬ ‫سی ب ا رفت به طرزی خ دم نی شر ع کرد به گ ز گرفتن گ ش ا ‪.‬‬ ‫سی از ر ی‬ ‫گیجی ا را کن ر زد‪.‬‬ ‫مت کرانه گ ت‪" :‬حرفی که می زنید خی ی عجی است‪ ،‬به ی د ندار یکی از م مریض شده ب شد‪".‬‬ ‫همسرش که آرنجش را می کشید گ ت‪ " :‬سی‪ ،‬به ش دع تش ن کن‪ .‬می ت انند ا لین مشتری یم ن ب شند‪.‬‬ ‫سی ب حرکت سر م افقت کرد گ ت‪" :‬م هی ی مر ش خدار؟"‬ ‫ام سی ستمدار‪ ،‬دانشمندان سرب زان حشت زده نگ ه می کردند به طرف ه یک پتر عق نشینی کردند‪.‬‬ ‫افسر ارتش گ ت‪" :‬م ب ید بر ی ‪".‬‬ ‫سی ستمدار به ز ر گ ت‪" :‬حتم شم را از اینج می بری ‪ .‬شم همه چیز می گیرید‪ .‬کمک‪ ،‬مس عدت‪ ،‬ی ری‪ ،‬لب س ی تمیز‪،‬‬ ‫یک خ نه‪ ،‬بر ‪ ،‬یک دستش یی من س ‪ ،‬همه چیز‪ .‬مش ر می ش ید ر زن مه ب شم مص حبه می کند‪".‬‬ ‫سی م دب نه گ ت‪" :‬چرا‪ ،‬متشکر ‪ .‬ام م نمی ت انی از اینج بر ی ‪ ،‬منتظر ات ب س هستی ‪ .‬گرچه‪ ،‬لط ی می ت انید به‬ ‫من بکنید‪ .‬ک غذ خ دک ر دارید؟"‬ ‫سی نشست ی دداشت ک ت هی به زیر حمل نقل ن شت از عد اعتم د به ات ب س ه ی ر ست یی شک یت کرد‪ .‬سپس‬ ‫آن را در دست سی ستمدار گذاشت‪.‬‬ ‫ب د از اینکه ه یک پتر رفت‬ ‫سی کمی غمگین به نظر می رسید‪.‬‬ ‫گ ت‪" :‬قحطی‪ ،‬جنگ‪ ،‬مریضی‪ ،‬حتم این نمی ت اند حقیقت کش ر قشنگم ن ب شد‪".‬‬ ‫همسرش گ ت‪" :‬ش ید در‬ ‫گ یند‪ .‬بی ب ه به ن ک تپه بر ی‬ ‫ببینی‬ ‫اق چه ات قی افت ده است‪".‬‬ ‫سی همسرش از ج ده ی قدیمی که س ل کسی از آن است ده نکرده ب د ب ا رفتند‪ .‬ج ده پ شیده ب د از تخته سنگ ه ی‬ ‫ترک خ رده شکسته‪ .‬ر دخ نه ه آن را چند تکه جدا کرده ب دند‪ .‬ب اخره به ب ای تپه رسیدند‪ .‬چیزی دیده تمی شد جز‬ ‫زمینی ب یر از درخت ن مسطح‪ ،‬ت نک ه ی س خته‪ ،‬ر ست ه ی یران شده زمین ه ی زراعی متر ک که در د ردست‬ ‫مح می شد‪.‬‬ ‫سی همسرش دست در دست به خ نه برگشتند‪.‬‬ ‫سی تقریب س کت ب د‪ .‬همسرش رفت ت ش ح ضر کند‪.‬‬ ‫سی‬ ‫نشست‪ ،‬همسر بچه ه یش ه د رش نشستند‪ .‬خی ی مت کر به نظر می رسید‪ .‬ب اخره حرف زد‪.‬‬ ‫گ ت‪" :‬همسر ‪ ،‬میدان که گ هی کس نی هستند که می گ یند من احمق ‪ .‬ب این ح ل‪ ،‬نمی ت ان تص ر کن که هم نط ر که‬ ‫گ ت ‪ ،‬همه ی ک ره یی که انج داد ب ترین چیزه از آ در آمدند‪".‬‬ ‫سپس ب اشت خ دش را به بشق‬ ‫بزرگی از خ راک مر ش خدار دع ت کرد‪.‬‬