Jump to ratings and reviews
Rate this book

چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم

Rate this book
زمان: دههٔ ۴۰ شمسی. مکان: آبادان، شهر همیشه گرم جنوب ایران. در خانواده‌ای ارمنی مادر سی و چند ساله با همسر و سه فرزند سعی دارد همسر و مادری نمونه باشد و هست تا همسایه‌های جدید از راه می‌رسند و...

293 pages, Paperback

First published February 1, 2002

Loading interface...
Loading interface...

About the author

Zoya Pirzad

12 books609 followers
Zoya Pirzad is a renowned Iranian-Armenian writer and novelist. She is the author of the international bestseller Things We Left Unsaid, and her most recent collection of stories, The Bitter Taste of Persimmon, won the prize for Best Foreign Book of 2009 in France.

زویا پیرزاد نویسنده و داستان نویس معاصر در سال ۱۳۳۱ در آبادان از مادری ارمنی تبار و پدری روس تبار به دنیا آمد. در همان جا به مدرسه رفت و در تهران ازدواج کرد و دو پسرش ساشا و شروین را به دنیا آورد

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
2,134 (21%)
4 stars
3,352 (34%)
3 stars
2,970 (30%)
2 stars
1,050 (10%)
1 star
343 (3%)
Displaying 1 - 30 of 753 reviews
Profile Image for Ahmad Sharabiani.
9,563 reviews579 followers
October 1, 2021
چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم = I Will Turn Off the Lights, Zoya Pirzad

Zoya Pirzad (Armenian: Զոյա Փիրզադ; born 1952 in Abadan) is an Iranian-Armenian writer and novelist. Her mother is Iranian Armenians and her father is of Russian background.

Deep in an Iranian suburb, made rich by the booming oil industry, Clarice Ayvazian lives a comfortable life surrounded by the gentle bickering of her children and her gossiping friends and relatives.

Happy being at the heart of her family, she devotes herself to their every need. But when an enigmatic Armenian family move in across the street, something begins to gnaw at Clarice's contentment: a feeling that there may be more to life – and to her – than this.

Dizzy with the sweltering heat and simmering emotions, Clarice begins to feel herself come alive to possibilities previously unimaginable. Set in Iran prior to the Islamic revolution, Zoya Pirzad's award-winning novel crafts an intimate portrait of family life – its joys and its compromises – and how we find a happiness that endures.

تاریخ نخستین خوانش: سال 2007میلادی

عنوان: چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم؛ نویسنده: زویا پیرزاد؛ مشخصات نشر تهران، نشر مرکز، 1380، در 294ص، شابک 9789643056568؛ موضوع: داستانهای نویسندگان ایرانی سده 14هجری خورشیدی، سده 21م

جایزه های ادبی: بهترین رمان سال پکا - مهرگان ادب (1380هجری خورشیدی)، بهترین رمان سال بنیاد گلشیری (1380هجری خورشیدی)، بهترین رمان سال در بیستمین دوره ی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران (1380هجری خورشیدی)، لوح تقدیر از نخستین دوره جایزه ی ادبی یلدا

داستان کتاب به داستانهای راستین میماند، ولی واقعی نیست، و خیال نگارنده است؛ «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» عنوان رمانی ایرانی، به قلم بانو «زویا پیرزاد» است، که توسط نشر «مرکز»، نخستین بار در سال 1380هجری خورشیدی منتشر شد، و تا کنون بیش از هفتاد بار تجدید چاپ شده است؛ علت نامگذاری کتاب را، میتوان نقش زن، به عنوان محور اصلی خانواده، و به عنوان خاموش کننده ی چراغها دانست؛

داستان در دهه ی 1340هجری خورشیدی، در محله ی «بوارده»ی «آبادان» رخ می‌دهد؛ راوی داستان، زنی «ارمنی» است، به نام «کلاریس آیوازیان»، که در این داستان، از روابط خانوادگی خویش، فرزندان دو قلو، و دنیای عاطفی آنها، و از همسایه‌ هایی سخن می‌گوید، که در «آبادان ـ در خانه‌ های سازمانی» زندگی می‌کنند؛ تلاش برای انس گرفتن با محیط، بن مای�� ی دیگر داستان است؛ موضوع اصلی «یکنواختی زندگی یک زن خانه دار»، و «خستگی» او از آن روند، و «دل بستن به مرد همسایه»ای، که فکر میکند دنیای بهتری برایش به ارمغان خواهد آورد، و در موازات آن، گریزی زده میشود، به اوضاع سیاسی آن روزها، و تفکرات اجتماعی مردمان در آن سالها؛ ...؛

تاریخ بهنگام رسانی 24/07/1399هجری خورشیدی؛ 08/07/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Profile Image for Henna.
36 reviews13 followers
February 14, 2013
نه با کسی بحث کن. نه از کسی انتقاد کن. هر کی هر چی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدم ها عقیده ات را که می پرسند، نظرت را نمی خواهند. می خواهند با عقیده خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدم ها بی فایده است.

Profile Image for Roozbeh Estifaee.
95 reviews89 followers
September 9, 2012
«چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» داستان زندگی زنی ارمنی به نام کلاریس است، به روایت خود او. خلاصه داستان و اسم و سابقه شخصیت‌ها را در منابع بسیاری می‌توانید پیدا کنید، اما از فضای داستان اگر بگویم آبادان پیش از انقلاب است و در شهرک مسکونی کارکنان شرکت نفت و در بین ارمنی‌های ساکن این محل. کل ماجرا هم در محدوده خانه کلاریس و محیط‌های کم‌تعداد دیگری که او به آن‌ها رفت و آمد دارد می‌گذرد و روایت اصلی هم به شرح زندگی روزمره و عادی کلاریس خانه‌دار اختصاص دارد که به واسطه ورود همسایه‌های جدید کمی تغییر شکل یافته ولی هم‌چنان یک زندگی روزمره و عادی یک زن خانه‌دار است.
کلاریس نوعی از تنهایی را تجربه می‌کند که شاید «تنهایی صنفی» باشد. او خانه‌دار است، ولی ذائقه و روش ذهنش به خانه‌دار کلاسیک چندان شبیه نیست. به همین دلیل هم در زندگی‌اش سرگرمی‌ها و دل‌مشغولی‌ها متداولی که از «زن‌های خانه‌دار داستان‌ها» سراغ داریم یا وجود ندارند و یا اگر هم هستند ارضا کننده نیستند. نتیجه آن که این نوع تنهایی وجود دارد، اما بیانش چندان خوشایند نیست و به محض به کلام آمدن در یک رمان آن را به نزدیکی شعار و بیانیه می‌کشد. اما این تنهایی، صرفا با روایت هر روزه زندگی کلاریس و از بین جملات و سطرهایی که از بیان صریح این تنهایی پرهیز دارند و آن را نوعی خیانت به نقش خانوادگی و مسئولیت زنانه خود می‌دانند، به خواننده منتقل می‌شود. و خوبی این روند در «چراغ‌ها» این است که اتفاقا روزها کپی هم‌دیگر نیستند. یعنی خلاف اغلب مواردی که کسالت ناشی از تکرار با شبیه‌سازی دقیق روزها و لحظه‌ها به هم ساخته می‌شود، این‌جا اتفاقاتی هم شکل می‌گیرند و کلاریس را هم درگیر خود می‌کنند، اما هم خود کلاریس و هم خواننده در ته وجودشان و پس از تمام شدن هر روزی این را حس می‌کنند که ماجرا ارضا کننده نیست. که امروز هم رد پنهانی از دیروز و روزهای پیش‌ترِ همیشه داشت و ذات مساله همان است که بود، گر چه صورتش عوض شده. همین تکرار عمقی و تنوع پوشالی روزهاست که کلاریس را به سمتی می‌برد که میل پیدا می‌کند به سمت مسیر خیانت به شرایط فعلی کشیده شود. وضعیت کلاریس در این زندگی «روزمره» تبدیل به خوف و رجایی می‌شود که از یک سمت نقش و مسئولیت و «اخلاق» او را می‌کشد و از طرف دیگر دوست دارد «به اجبار» به سمتی برود که بر سر دو راهی انتخاب بین تعهد و تنوع قرار بگیرد. و این «به اجبار» هم به این دلیل است که بتواند با وجدان راحت به سمت این شرایط جدید برود و در واقع، تصمیم را به تعویق انداخته باشد.
«چراغ‌ها» را دوست داشتم، بیشتر از همه به این دلیل که سراغ بخش‌هایی از وجود آدم‌ها رفته بود که به نسبت ناب هستند؛ و منظورم از این ناب هم بیشتر در بین آثار ایرانی است. همین حس‌ها و رفتار متناقضی که در بند پیش توضیح دادم، خود به خود آن‌قدر پیچیده هست که قصدم را برساند. حس و رفتار کلاریس، درگیریش با خود و دنیا، از نوعی است که نمی‌توان با چند جمله صریح بیانش کرد و هر توضیحی، در بهترین حالات، می‌تواند فقط تقریبی از واقعیت حال او باشد. وقوع این شرایط احتیاج به پیش‌زمینه و مقدمه‌های بسیاری دارد که گرچه بسیار تکرارپذیرند و شاید همه تا حدی تجربه‌اش کرده باشند، اما هم‌زمان بسیار مفصل و پردامنه هم هستند، طوری که گفتن دقیق‌شان کار مقاله و حرف نیست. و به عقیده من دقیقا این وضعیت‌هاست که ساخت و انتقالشان کار ادبیات و به طور خاص رمان است. حسی که کوتاه‌ترین راه انتقالش خواندن دست کم چند ده صفحه داستان باشد.
«چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» البته رمان کاملی نیست. اشکالات مهمی دارد که شاید مهم‌ترینشان ضعف مشترک اغلب کارهای ایرانی باشد: پایان بد. البته این بار پایان‌بندی با ذات رمان ناهم‌خوان نیست و اقلا در همه ابعاد در تضاد با کلیت داستان قرار نمی‌گیرد، اما پرداختش از آن‌چه پیش از آن اتفاق افتاده کاملا منفصل است و دقیقا ثبات و آرامش روند رمان را به هم می‌ریزد. برخورد نویسنده با پایان داستانش جوری است که به آدم القا می‌کند عجله داشته که قضیه را زودتر تم��م کند و کتاب را به آخر برساند. آن سر صبور و دم گرم راوی، به پایان رمان که می‌رسد، فرسوده می‌شود و ماجرا با روندی سریع و پر دست‌انداز جمع می‌شود و در این راه حتی آن‌قدر دست نویسنده باز است که عملا سه شخصیت اصلی داستان را حذف فیزیکی می‌کند!
اشکالات دیگری هم وجود دارد. چیزهایی توی کار ول می‌شوند که نباید. مثلا خاطره کلاریس از پدرش، که انگار دو سه باری یاد نویسنده افتاده و بعد هم کلا از یادش رفته. یا رفتار غریب دختربچه و مادربزرگ خانه روبه‌رویی، که بلا تکلیف ول می‌شوند و از جایی در اواسط رمان به مسائل حل شده می‌پیوندند. یا مثلا این ماجرای «ور وسواسی ذهنم»، «ور دروغ‌گوی ذهنم»، «ور توجیه‌کار ذهنم» و ورهای بسیار دیگر ذهنم که راستش به نظر دم‌دستی و تجربه شده می‌آید، گر چه من از تجربه خواندن رمان در دوره اصلی چاپش بی‌بهره بوده‌ام متاسفانه.
جعفر مدرس صادقی در مقاله‌ای راجع به «چراغ‌ها» آن را شبیه به غرور و تعصب جین آستین دانسته بود. باید تایید کنم. به نظر من هم این شباهت وجود دارد، اما تفاوت هم کم نیست. فکر کنید، «چراغ‌ها» شبیه به «غرور و تعصب» است، اگر سرخوشی و زندگی رمان آستین را از آن حذف کنند و به جایش واقعیت یک زندگی فرسایشی را بنشانند.
Profile Image for Maede.
440 reviews617 followers
February 28, 2020
اونقدر روان نوشته شده که می تونی بخونی و چند دقیقه بعد از شماره صفحه تعجب کنی. نوشته ها درست مثل یک ذهن نا آروم بالا پایین میشن ولی تو رو دنبال خودشون می کشند

شخصیت پردازی و توصیف از دهه چهل در آبادان و روی دیگر زندگی که برخلاف کتاب "همسایه ها" در رفاه جریان داره جالب بود. عجیب بود که خستگی ها و نا آرومی های یک زن خانه دار ارمنی حدود چهار دهه قبل اینقدر ملموس و نزدیک بود. من که با این آدم فقط زن بودنمون مشترکه، خیلی اوقات فکر می کردم "ميدونم چی میگی..." ولی ای کاش همه ی این ها در قالب یک داستان بهتر قرار گرفته بود

94.11.21
Profile Image for ZaRi.
2,319 reviews837 followers
September 9, 2015
اولین کتابی که از زویا پیرزاد خواندم.مسلما نمیتوانم از نظر تکنیکی ایرادی به داستان و شیوه داستان نویسی نویسنده وارد کنم. نمیتوانم منکر این شوم که نویسنده توانایی این کتاب را نوشته است با نثری روان و البته لطافتی زنانه. شخصیتها بویژه شخصیت اصلی داستان که اتفاقا یک زن است خوب پرورش یافته و کاملا باورپذیر است. تمام عواطف و احساسات زنانه ای که نویسنده برای نوشتن این کتاب به کار گرفته و در قالب شخصیت زن داشتان به مخاطب ارائه کرده قابل لمس و ب��ورپذیر است تا آنجا که گاه مخاطب با او همذات پنداری میکند. اما...
اما چرا این کتاب با وجود تمام این نکات مثبت باز هم نتوانست انتظارات من خواننده را براورده کند؟
دلیل اولش شاید این��ت که این کتاب بیش از اندازه روان و البته یکنواخت نوشته شده،هیچ فراز و فرودی ندارد. تمام فراز و فرودش یک عشق ممنوع است که در نهایت سرکوب میشود.تمام ان چیزی که میخوانیم کشمکش درونی یک زن است که در نهایت آرامش آغاز میشود و بدون هیچ اوجی ادامه می یابد و در نهایت به پایان می رسد. همین؟!
بله! همین!
گاهی فکر میکنم شاید یکی از دلایلی که ما به هنر و ادبیات پناه می آوریم اینست که ما را حتا برای اندک دقایقی از روزمرگی ها دور کند و شاید اندکی ما را به رویایاهایمان نزدیک تر و در این شرایط خواندن رمانی که باز هم روزمرگی را در آرامترین و ظریف ترین و بی حادثه ترین شکل روایت میکند چه لطفی می تواند داشته باشد؟
و دلیل دیگر و شاید مهمتر؛ من یک نفر از اینکه همیشه شاهد یک تصویر منفعل و قربانی از یک زن باشم آن هم در یک چاچوب خوش آب و رنگ فمنیستی خسته شده ام؛این تصویر دیگر بیش از آنچه که باید تکراری شده است.
Profile Image for محمد شکری.
171 reviews164 followers
November 10, 2021
یکی از تفریحات من وقتی رمان می‌خوانم این است که شخصیت‌ها در ذهنم با آدم‌هایی که می‌شناسم یکی می‌شوند
نه اینکه از عمد بگردم دنبال اینکه این شخصیت شبیه کیست تا تصویر او را دنبال شخصیت راه بیاندازم... این فرآیندی کاملا غیرارادی است... کاملا ناخواسته اما کاملا مورد استقبال من!... شخصیت‌ها اینگونه صورت (نه تصویر) زنده ای در ذهن من پیدا می‌کنند و تا آخر داستان، خاکستریِ موجهی را به دست می‌دهند
فکر می‌کنم این اتفاقی است که برای خیلی‌ها می‌افتد... هرچه رمان در تار و پود خواننده بیشتر نفوذ کند، این قرینه سازی و تلاش ناخواسته برای زیستن (یا به تعبیری که این روزها بیشتر می‌پسندم: هم‌زیستی) درجهان رمان بیشتر می‌شود

برای اینکه بگویم «چراغها را من خاموش می‌کنم» را یک شاهکار می‌دانم نیازی نیست چندین و چند دلیل ردیف کنم... و این بی شک یکی از مزایای اثر است
کلاریس، راوی داستان پیرزاد، یک زن معمولی است، یک همسر و مادر معمولی... آنقدر معمولی که در سی و هشت سالگی از خود میپرسد «چه کاری را فقط برای خودم کرده ام؟»... آنقدر معمولی که آینده اش را در پیرزنی میبیند که آخرین نفری است که فکرمیکند شبیه او باشد (خانم سیمونیان، پیرزن بداخلاقی که هیچ کس از او خوشش نمی آید)... آنقدر معمولی که حرف تلخ و تاریک پدرش را با همدلی برای خودش تکرار میکند که «نه با کسی بحث کن نه ازکسی انتقاد کن. آدمها عقیده ات را که میپرسند نظرت را نمیخواهند. میخواهند با عقیده خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدمها بیفایده است»... و آنقدر معمولی که وقتی با گارنیک درباره مسئله های مهم زنها و مردها از همسرش گله میکند و با جواب طنز گارنیک روبرو میشود میداند که حرف او جوابی دارد اما چیزی به فکرش نمیرسد*
بنظر میرسد پیرزاد آگاهانه از ورود مستقیم به لایه‌های روانی شخصیت‌ها یا بیان مفاهیم فلسفی اجتناب کرده، اما این نه تنها از عمق اثر او هیچ کم نکرده، بلکه آن را خالصتر و بهتر هم کرده است

شاید مهمترین مسئله داستان، نسبت همسر و مادر بودن یک زن با «خود بودن» اوست (یا اگر ترجیح می‌دهید بخوانید توان زن در ساختن خودش آن هم توسط کارهای سازنده و روابط فاعلانه، نه تکرار روزمره خانه‌داری) ... مولف این شکاف را با یکی از بزرگترین تابوهای ما به رخمان میکشد: با علاقمند شدن یک زن متاهل به یک مرد بیوه... علاقه ای که حتی راوی هم از بیان آن ابا دارد
این تابوشکنی تلاشی است برای آشنایی زدایی و روبرو کردن خواننده با عمق فاجعه: با عمق معنای آسیب پذیری یک زن هنگامی که به روزمرگی میافتد و از این روزمرگی خود آگاه میشود

جالبترین بخشهای فرمی در روایت داستان، درگیری دو طرف ذهن راوی و درهم-آمیختگی خاطرات گذشته با جریان روزمره در بخشهایی از داستان است که خواننده را به قهرمان نزدیک‌تر می‌کند: به احساس قربانی بودنش ، به احساس گیرافتادگی و نیز احساس بی‌ارزش بودن


* اگر داستان را می‌خوانید، این بخش (بخش 43) را با فصل 11 (شاید هم 15) سووشون مقایسه کنید تا توان دانشور را در این مسئله، یعنی مقایسه مسائل کم دامنه و خانوادگی زنانه را با مسائل دوربرد و جهانی مردانه ببینید

پ.ن: پادکست بسیار شنیدنی تلی داوودی و امیر صائمی با نام «فراسوی قصه‌ها» قسمت
Profile Image for Mahsa.
5 reviews6 followers
Read
December 23, 2009
برای اینکه قهرمان زندگی خودت باشی لازم نیست حتما تو زندگیت اتفاقای فوق العاده بیافته یا اینکه جوون باشی یا خیلی خاص,میتونی خودت باشی و فقط زندگی کنی!
Profile Image for Miss Ravi.
Author 1 book1,133 followers
October 31, 2016
زن در شکل انفعالی‌اش موجودی است با وظایف مشخص؛ آشپز، نظافت‌چی، ناظم محدوده‌ای مشخص به نام خانه و مهم‌تر از آن تلطیف‌کننده. زن فضای خانه را لطافت می‌بخشد، لطافتی نادیدنی که تنها در صورت غیبتش، برجسته می‌شود. کلاریس در شکل کلی‌اش چنین زنی است. هرچند از درون شخصیتی متفاوت دارد اما فقط اندک آدم‌هایی -آ‌ن‌هم آدم‌های غیرعادی مثل امیل- تفاوت او را درک می‌کنند. برای بقیه او واسطه و میانجی است میان احوالات و شرایط متفاوت. او کسی است که می‌تواند خرده‌کاری‌ها را راست و ریس کند و مشکلات کوچک را رفع اما در سرش فکرهای زیادی غوطه می‌خورند هرچند اثر بیرونی این افکار ناچیز است. مثل قوطی شناوری بر سطح آب که تسلیم زندگی و پیشامدهای آن است.
Profile Image for BAHAR.
134 reviews74 followers
May 11, 2022
چقدر این کتاب برای من محترمه💜
خانم پیرزاد قلم خیلی روونی دارن.
برخلاف عده‌ی زیادی که معتقدن این کتاب، داره کسل‌کننده‌ترین قسمت زندگی یک زن رو نشون می‌ده، من باهاش به "تصویر حقیقی و وحشتناکی از واقعیتِ روزمرگی" رسیدم.
زندگی کلاریس شدیداً واقعیه. واقعیتی که به زوال آمیخته شده و هر زنی، حداقل توی بخشی از زندگیش(یا حتی تمامش) دچارش می‌شه.
دچار گمشدگیِ هویت زنانه، تردید و دست و پا زدن در باتلاقِ چراها و چگونگی‌ها🖤
فکر می‌کنم مشکل اصلی ما اینه که از دیدن واقعیت ترسیدیم. و بخاطر همینه که از دچار شدن به حالاتی مشابه کلاریس، وحشت‌زده می‌شیم. اون حجم از بی‌ارزش‌پنداریِ این زن، منو از چیزی که داره توی چهارچوب خونه‌ها اتفاق میوفته می‌ترسونه.
Profile Image for r.
128 reviews77 followers
August 5, 2015
کتاب تقدیم شده به ساشا وشروین .نویسنده در اول کتاب متذکر شده که داستانش واقعی نیست .ادمها واتفاق ها کاملا تخیلی اند .هرچند زمان داستان کم وبیش مشخص است اما برخی از مکان ها دستکاری شده اند .کتاب با داستان زندگی یک خانواده در یکی از خانه های سازمانی شرکت نفت در عصر یک روز آغاز میشودخانواده های این داستان همه از اقلیت مسیحی ایران هستند ولی فرقی با یک خانواده ایرانی مسلمان ندارند .داستان در حدود دهه 50در شهر ابادان اتفاق میافتد .مادر خانواده راوی داستان است وچقدر هم شیرین قصه میگوید .شخصیت ها همه جاندار وقابل تصوروخوب پرداخته شده اند .خاله آلیس ونامزدهلندیش //مادربزرگ با وسواسش //خانواده سوفی با ان همه راحت بودنشان واز همه بهتر کلاریس وارتوش پدر ومادر قصه //دوقلو ها با شیرین زبانی هاشان وآرمن با غرور جوانیش ..قصه جریان یک چند وقت از زندگی است .در بعضی اوقات داستان شاید یک اتفاق جالبی بیفتد مثل ازدواج خاله الیس وان مرد هلندی وگاهی اتفاقی ترسناک مثل حمله ملخ ها ..خستگی کلاریس خستگی همه مادرهاست ومهربانیش مهربانی یک زن ودرد دل شنیدنش .او یک زن افریده شده برای مادر بودن //گل کاشتن //شعر خواندن//قصه گفتن //وبعضی وقتها خسته شدن وغر زدن.نگرانی های او نگرانی همه زنان دنیاست .نگرانی برای همسر وفرزندان ومادرش ..همه قصه شیرین وجذاب وواقعی به نظر میاید ..کتاب خیلی عالی بود
Profile Image for Haniyeh.
137 reviews55 followers
March 18, 2023
داستان در مورد کلاریس، یک خانم ارمنی ساکن آبادان در دهه ۴۰ ایران هست. کلاریس دل مشغولی های این چنینی داره: خانه داری، بزرگ کردن دو دختر دوقلو و پسر بزرگترش، همسری که سیاسیه و مدتیه نسبت به کلاریس بی تفاوت شده، حضور دائمی مادر و خواهرش در زندگیش و مشکلات خواهرش درباره ازدواج و...
با این حال، کلاریس زمانی متوجه میشه زندگیش باب میلش نیست که همسایه جدیدی به خونه روبرویی میاد. یه مادر و پسرش که یه دختر همسن دخترهای کلاریس داره. مردی که علایق مشترک با کلاریس مثل خواندن کتاب یا پرورش گلها داره و میتونه کلاریس رو بفهمه.

این اولین کتابی بود که از خانم زویا پیرزاد خوندم و باعث شد دلم بخواد بقیه کتابهاشون رو هم بخونم. متن داستان روان بود و با اینکه فکر میکردم شاید خوندن روزمرگیهای کلاریس خسته کننده باشه اما اینطور نشد.

برام یه نکته از این داستان قابل برداشته:
وقتی بخاطر بقیه همه چیز رو در خودت میریزی و حرفی نمیزنی، به مرور یادت میره از زندگی لذت ببری و همین باعث میشه لذت رو از زندگی بقیه هم بگیری در حالیکه فکر میکنی داری بهشون لطف میکنی.

لینک کتاب در طاقچه:
https://taaghche.com/book/125631
Profile Image for Yasamanv.
191 reviews15 followers
September 24, 2024
آبادن؟ خانواده ارمنی؟ دهه چهل؟
بله دقیقا همون کتابی که نیاز داشتم بخونمش
خوشحالم که از شیراز برای خودم سوغاتی خریدمش 🥰
Profile Image for Alam.
104 reviews14 followers
December 21, 2024
چقدر جالب و غم انگیزه که روزمرگی‌ها و دلمشغولی‌های یه خانم (به خصوص اگه مادر هم باشه) ربطی به زمان و مکان و دین و طبقه اجتماعی و سطح فرهنگی نداره. خط داستانی صاف و یکنواخت بود اما برای منی که خیلی جاها با کلاریس هم‌ذات پنداری ‌میکردم خسته‌کننده نبود. به نظرم وقتشه هر کی از خودش شروع کنه و کلیشه‌های اطرافشو کنار بزاره، برای خودش وقت بزاره و ارزش قائل بشه، انقدر وقف اطرافیان نباشه که خودش‌رو فراموش کنه و اون کاری‌رو بکنه که خود واقعیش دوست داره و حس خوبی بهش میده.
Profile Image for Fereshteh.
249 reviews644 followers
February 22, 2016
آیا تا به حال با خود گفته اید آن کسی نشدم که همیشه آرزویش را داشتم؟ تا به حال حس کرده اید بر روزهای زندگیتان رنگ روزمرگی و نارضایتی نشسته است؟ از خود پرسیده اید چرا حس تنهایی می کنم در حالی که همه زندگیم با خانواده و دوستانم پر شده؟ آیا تا به حال حسرت خورده اید که هرگز در تصمیماتتان، خودتان در اولویت نبودید و همواره اطرافیانتان مهم بودنده اند؟

شما در این احساسات تنها نیستید. “کلاریس″ قصه هم اولین و آخرین زنی نیست که این اندیشه ها از ذهنش می گذرد. با “چراغ ها را من خاموش می کنم” سفری خواهید داشت به درون کلاریس (همسری قانع و فداکار، مادری نگران، دختری مطیع و شنوا، خواهری صبور و مهربان و دوست وهمسایه ای بی همتا) تا زندگی نه فقط او، که همه زنان و مادران این سرزمین را به تماشا بنشینید

“کلاریس″ قهرمان داستان و زنی خانه دار است که زندگی روزمره خود را روایت می کند. او ساکن یکی از شهرک های مسکونی شرکت نفت آبادان در دهه ۵۰ است. همه اشخاص داستان از اقلیت ارمنی هستند که به واسطه ارمنی تبار بودن نویسنده ی کتاب، فضا بسیار ملموس به خواننده منتقل می شود. کلاریس که با همسر، فرزندان، مادر، خواهر، دوستان و همسایگانش احاطه شده به سختی فرصتی برای خلوت با خود می یابد و با این وجود “تنها”ست. کلاریس با خود فکر می کند که هرگز آن کسی نشد که همواره آرزویش را داشت. کلاریس فکر می کند لابه لای نقش های همسری، مادری، فرزندی، خواهری و دوستی گم شده است. او حس می کند داستانش بین داستان همه شخصیت های دیگر داستان به دست فراموشی سپرده شده. کلاریس خسته است از فداکاری و گذشت برای رفاه حال اطرافیانش. دلزده است از گوش شنوا بودن برای نگرانی ها و دلواپسی های سایرین و ناراحت است از اهمیت دادن به همه و مهم نبودن برای هیچ کس٫ او دوست داشت کار بزرگی با روزهایش، با زندگیش برای خودش می کرد. دوست داشت کسی از او بپرسد خب حالا تو بگو. تو چه دوست داری؟ تو چه می گویی؟ گاهی دوست داشت خودخواه بودن را بلد بود

و این جاست که با ورود امیل سیمونیان (بیوه مرد همسایه جدید) فرصتی پیش می آید تا کلاریس خود را محک بزند. امیل مردی آرام، صبور، دوست داشتنی و اهل فرهنگ است. به کلاریس به عنوان یک زن، یک انسان احترام می گذارد. حواسش به او هست. متوجه اوست. هر آنچه که سایرین در برخورد با کلاریس ندارند او دارد. امیل می تواند کلاریس را یاد علایقش بیاندازد. حالا این گوی و این میدان! فرصت برای کلاریس مهیاست تا خود را در نبرد ذهنی بین تعهد به خانواده و زندگی متفاوت بسنجد

اما هنر پیرزاد کجاست؟ در این که روزمرگی های زنانه را از زبانش می شنویم ولی هرگز حس نمی کنیم امروز تکرار دیروز است. هرچند تغییر چندانی هم بین امروز و دیروز این زن نیست اما حوصله مان سر نمی رود. ممکن نیست با زن قصه همذات پنداری نکنیم و نگران آینده اش نباشیم. کلاریس می خواهد چه کند؟ رفتارش را تغییر خواهد داد؟ نگاهش را عوض خواهد کرد؟ می سوزد و می سازد؟ چرا کلاریس برای ما مهم است؟ چرا این کتاب را باید خواند؟ شاید چون کلاریس نام همه ی زنان این سرزمین است

از وبلاگ نوار
Profile Image for Arisarah.
118 reviews137 followers
December 19, 2020
چند سال پیش به قصد این که کتاب خوندن رو تبدیل کنم به روتین زندگی مادرم، بعد از بی‌رحمانه جویدن مغز آقای فروشنده و کلی این پا و اون پا کردن، این کتاب رو خریدم واسه‌ش. با خودم گفتم خب شخصیت اصلی این کتاب هم یک زن خانه‌داره، حتماً شباهت‌های زیادی پیدا می‌شه بین دنیاهاشون و می‌تونه به راحتی ارتباط برقرار کنه با کتاب اما هر بار که موقع خوندنش می‌دیدمش و ازش می‌پرسیدم: «چطوره؟» با بی‌رغبتی و بی‌علاقگی تمام شونه بالا می‌انداخت و می‌گفت: «بد نیست.» یا «اون‌قدرا هم چیز خاصی نیست.» یا «معلوم نیست چی به چیه.» و این جملات به قدری تکرار شد، که جدا از دل‌سرد شدنم، خودم هم تا سال‌ها نرفتم سراغ این کتاب و خوندنش رو تا تونستم به تعویق انداختم. ولی وقتی شروع کردم به خوندنش، دیدم که نظرم چندان با نظر مامان هم‌سو نیست. به نظر من یک کتاب روان و دوست‌داشتنی و غیرزرده و روزمره‌های یک زن و مادر خانه‌دار ایرانی رو تا حد زیادی خوب به تصویر می‌کشه. این که به موازات این کار به اقلیت ارمنی می‌پردازه و تا حدودی درباره‌ی آداب زندگی‌شون اطلاعات می‌ده، در نوع خودش جالبه. اما عاری از ضعف هم نیست. ادبیات شخصیت‌ها گاهاً مصنوعی و نچسب می‌شه و از ملموس بودن داستان، کم می‌کنه. پایان‌بندی به شدت ناامیدکننده و شتاب‌زده‌ای هم داره. خیلی صداسیما‌وار، همه چیز گل و بلبل و به‌به چه‌چه می‌شه و مشکلات، حذف و آدم‌ها، جایگزین می‌شن. شعارزده و کلیشه‌ای و تکراری. و به همین خاطر من دلیل این‌ حجم از جایزه و ترجمه به زبان‌های دیگه و تجدید چاپ رو نمی‌فهمم. به طور خلاصه؛ کتاب بدی نیست، اما به قول مامان «اون‌قدرا هم چیز خاصی نیست.» این یکی رو باهاش موافقم ولی به خودش نگفتم هنوز.
Profile Image for Reza Ng.
10 reviews14 followers
July 28, 2024
رمان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» نوشته زویا پیرزاد، نویسنده ارمنی ایرانی‌تبار، داستانی است که به زندگی روزمره و چالش‌های زنان می‌پردازد. یکی از نکاتی که ممکن است برای خوانندگان ارمنی اهمیت ویژه‌ای داشته باشد، سالروز کشتار ارامنه است که در رمان به سرعت از آن گذشته می‌شود و توجه چندانی به آن نشده است.این رمان ایده اصلی و مرکزی خود را از آثار معروفی مانند «آنا کارنینا» و «مادام بوواری» گرفته است. موضوع نارضایتی از زندگی ��وزمره و روابط خانوادگی در این رمان نیز برجسته است و شخصیت اصلی داستان، کلاریس، به دنبال معنا و هیجان در زندگی‌اش است. به نظر می‌رسد که نویسنده با این رمان خواسته است به بیان چالش‌های هویتی و اجتماعی زنان بپردازد.در کل، «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» یک رمان روان و راحت‌خوان است که با پرداختن به مسائل اجتماعی و شخصی، توانسته است جایگاه ویژه‌ای در ادبیات معاصر ایران به دست آورد.
Profile Image for nmshafie.
441 reviews51 followers
September 24, 2024
کتابو سال اول دانشگاه بعد یکی از امتحانهای ریاضی ۲ از انقلاب خریدم، تابستون همون سال که برگشتم خونه خوندمش. یادمه همه چیزش برام آشنا بود چون پدرم شرکت نفتی بود و منم اون زندگی شرکت نفتی توی آبادان رو تجربه کرده بودم البته به مدت خیلی کوتاه. ولی خب رویایی ترین سالهای زندگیم تا الان هنوزم همون سالهای خوزستانه. داستان این کتابم توی آبادان میگذره و خیلی توصیفاتش شبیه چیزی بود که من زندگی کرده بودم. ریتم کتاب خیلی آروم و خوبه و واقعا خوندنش حال آدمو خوب میکنه. من واقعا دوسش داشتم.
Profile Image for Fattane.
48 reviews
July 28, 2014
اولین کتابی بود که از زویا پیرزاد می خوندم با نثری روان و گیرا. وقتی شروع به خوندن کردم بی وقفه خوندمش تا تموم شد. شخصیت پردازی ها عالی بودند.
روزمرگی های مادر بودن و زن بودن، تلاش و جستجوی روزنه ای در روزمرگی برای "خود" بودن رو عمیقا القا میکرد

ساعت 3:20 صبح
22 سپتامبر
Profile Image for Vahid.
330 reviews24 followers
November 5, 2019
نقطه قوت آثار خانم پیرزاد به قطع و یقین روانی، شیوایی و طراوت بیان ایشان است.
داستان، تابلوی نقاشی زیبایی است که مقطعی خاص از آبادان دوست داشتنی و ارامنه و تاریخ کشورمان را نشان می‌دهد( اگرچه بنابه نوشته کتاب این ماجرا واقعی نیست).
روایت داستان دارای اوج و فرود و گره‌افکنی و گره گشایی نیست و آرام و کم حادثه دنبال می‌شود اگر‌چه ریزبینی و نکته‌های بسیار دارد اما زیاد به عمق نمی‌رود و تعداد زیاد کاراکترها باعث عدم شخصیت پردازی کامل آنها می‌شود.
کتاب کلمات و اصطلاحات نا‌آشنای زیادی دارد و ای کاش پانویس و توضیحی برای لغات و اصطلاحات مهجور داشت یا اصل لغت انگلیسی درج می‌شد تا برای علاقمندان مفید فایده می‌افتاد.
ولی در مجموع نوشته‌هایش بسیار زیبا و اثرگذار و خواندنی است.
Profile Image for Ahoo.
40 reviews6 followers
October 2, 2023
این کتاب مرا وسط زندگی خانمی ارمنی نشاند و لحظات او را در نهایت روان‌بودن برایم توصیف کرد؛ آنچنان که روزمرگی‌های کلافه‌کنندهٔ کلاریس (همان خانم مذکور) حوصله‌ام را سر نبرد که هیچ، دائم دلم می‌خواست بدانم «خب بعدش چه؟» و کتاب را ادامه می‌دادم. اواسط کتاب از هرلحاظ برای من جذاب‌تر بود از سایر بخش‌ها اما در هرحال قلمی که این کتاب گیرا و خوش‌خوان را نوشته، بسیار محترم و عزیز است.
Profile Image for •°• Zahra R •°•.
5 reviews3 followers
May 3, 2019
تمام مدتی که خوندمش نمیدونستم چرا ولی دوستش داشتم،با همه ی سادگیش :)
"کاش آخر همه ی قصه ها خوب تمام میشد"
تمام :)
Profile Image for Ali.
Author 17 books669 followers
January 25, 2021
لطافت و ظرافت در قلم، وصفی آرام و دردناک از روزگار زنی از میان میلیون ها، از نگاه یک زن، شعر بلندی دردناک و ترا��یک، که زنی به زمزمه با خود بخواند، و عشقی ممنوع با روایتی زنانه ...
حتی برای توصیف زیبایی و روانی این روایت، کلمه کم می آورم
.
در مورد دو رمان خانم پیرزاد، اینجا را بخوانید؛
https://www.goodreads.com/author_blog...

در مورد "بانوان نویسنده" در ادبیات معاصرمان، مطلبی کلی نوشته ام، اگر مایلید، اینجا را بخوانید؛
https://www.goodreads.com/author_blog...
Profile Image for Arghavan.
69 reviews19 followers
July 19, 2016
چه کتاب خوبی!
خیلی وقت بود داشتمش، نمیدونم چرا نیومده بودم سراغش، ولی فک کنم بهترین زمان واسه خوندنش همین روزا بود، عالی بود، کتاب درباره ی زنیه که برای فرار از روزمره گی و همشکل نشدن با زنای دیگه تلاش میکنه، نمونه ی یه زن مدرن و کتابخوان، اما در آخر بازهم همه چیز شکل یکنواختی داره، چقدر حسارو خوب گفته نویسنده ی کتاب، اصلا انگار خود واقعیته، برای من که حس خوندن کتابو نداشت، با این کتاب زندگی کردم، خیلی شبیه به واقعیت زندگی بود، خوندنش توصیه میشه
Profile Image for Amirhossein.
39 reviews5 followers
December 24, 2024
کتاب داستان زنی ارمنی به نام کلاریس رو نقل میکنه که تو زندگی با شرایط سختی داره ادامه و سعی میکنه یک زن خوب برای شوهرش، مادر خوب برای بچه هاش باشه. داستانش خیلی گرم و لذتبخش بود. از خوندنش اصلا حوصلم سر نرفت. به عنوان یه فرزند حالا درک میکنم که یه مادر واقعا چه سختی هایی رو تو زندگی میکشه تا بهترین چیز ها رو برای فرزندانش مهیا کنه. این برای پدر خانواده هم میتونه صدق کنه ولی بنظرم کسی که بیشتر دل میسوزونه مادر هست.
داستان تو آبادان روایت میشه. خانواده کلاریس و شوهرش آرتوش، 3 بچه هم دارن که یه دوقلو و برادر بزرگتر هستش. دوقلو ها آرمینه و آرسینه و برادر بزرگتر آرمن هست. نانا مادر کلاریس و آلیس هم خواهرش هست. داستان از جایی شروع میشه که همسایه جدیدی برای این خانواده اومده و اتفاقاتی که بین اون ها میوفته رو بانو پیرزاد به خوبی توصیف میکنه.
از ویژگی های داستان میتونم به جریان سیال ذهن خوب و قابل درکی که وجود داشت اشاره کنم. ضعیف بود ولی به داستان فرم خوبی داده بود. به شخصه ور های کلاریس( مثلا ور منطقی و ور احساسی، ور خوشحال و ور غمگین) رو دوست داشتم و بحث هایی که تو سر کلاریس بود به داستان هیجان میداد. تو جای جای کتاب هم به بعضی از حقوق زنانه مثل حق رای تو اون زمان اشاره شده و آزادی زن ها و ... . کتاب بعد سیاسی هم داره و بعضی جملات و پاراگراف ها واقعا دوست داشتنی بودن.
بنظرم اگه فکر میکنید که تو اسلامپ گیر افتادید میتونه گزینه مناسبی باشه
Profile Image for Mahya danesh.
104 reviews
November 21, 2021
یه رمان امن و اروم برای شب های طولانی پاییز و زمستون🌱
Profile Image for Ehsan Shariaty.
127 reviews41 followers
November 17, 2015
کتابی خوب و روان و اولین نوشته ای که از زویا پیرزاد خواندم و ترغیب شدم از او بیش تر بخوانم
این کتاب شرحی بود از روزمرگی یک زن خانه دار به مانند کتاب «اگر بودی می گفتی» نوشته عصمت عباسی
این کتاب آبادان دهه 40 را آنگونه زیبا نشان داد که گلی ترقی شیراز را در کتاب «دو دنیا» خودش
و...
Profile Image for pegah.
115 reviews19 followers
June 20, 2016
دلم میخواست بهش 3.5 امتیاز بدم. نثر روانش باعث میشد بشه راحت آدمها و مکانها رو تصور کرد. شاید کتابی بود که میشد 200 صفحه دیگه ادامه اش داد و بازم خواننده رو به دنبال کشید
Profile Image for Roshana.
8 reviews2 followers
December 27, 2019
با اینکه هیچ فاکتور متمایز کننده و جذابی نداشت، اما کتاب خسته کننده‌ای نبود. روایت ساده‌ای از تکرار روزمرگی‌های زندگی.

امتیاز آخر داستان در حد یه ستاره‌ست فقط
Profile Image for Mahdi.
217 reviews46 followers
April 10, 2021
کلاریس، زن خانه‌داری هست که دچار روزمرگی‌های خونه شده... شوهرش،‌آرتوش به علایق و حرف‌های اون بی‌توجهه و علاقه شدیدی به افکار چپ‌گرایانه داره. خواهرش، آلیس که آرزوی ازدواج رو تو سرش می‌پرورونه شخصیتی هست که همیشه با رفتارهاش کلاریس رو شرمنده می‌کنه و مادرش معمولاً طرف اون رو می‌گیره. پسرش، آرمن هم با دختر همسایه جدیدشون رابطه برقرار می‌کنه و توی یک نامه‌ای که به امیلی، دختر همسایه نوشته نسبت به مادرش اظهار نفرت کرده. اما داستان اصلی با وارد شدن همسایه جدید، امیل سیمونیان و مادرش و دخترش امیلی شروع می‌شه. کلاریس که احساس کمبودهای عاطفی رو تو ز��دگی شخصیش با آرتوش حس می‌کنه به توجه‌ها و اظهارات مثبت امیل واکنش مثبت نشون می‌ده و کم‌کم احساس وابستگی احساسی بهش پیدا می‌کنه اما امیل در انتها با کس دیگری قرار ازدواج می‌ذاره و بعد هم به تهران می‌ره. آلیس هم ازدواج می‌کنه و تغییراتی تو زندگی ملال‌آور کلاریس ایجاد می‌شه. از جمله زندگی کردن مادرش با اونها و شروع فعالیت خود کلاریس در رابطه با حقوق زنان در کنار خانم نوراللهی.
داستان ریتم منظمی داره طوری که از خوندنش خسته نمی‌شی. تعلیق‌های شیرینی هم تو داستان وجود داره. هر چند خیلی از اظهارات فمنیستی (که معمولا اعصاب من رو تو یه داستان خرد می‌کنه) تو داستان وجود داره اما اونقدر ملموس و منطقی بیان شده که دل رو نمی‌زنه. (مثل انتقادات فمنیستی سیمین دانشور تو داستان «مردی که برنگشت«). از موتیف‌ها به صورت عالی استفاده شده (قورباغه‌ها، گل‌های نخودی، شکرپاش، شورلت و...). تصویرش از شهری مثل آبادان هم خیلی واضح و خیلی جالبه.
دفعه‌ی قبل که این رمان رو خوندم بچه دبیرستانی بودم و خیلی چیزها برام مبهم بود اما این دفعه از این رمان بیشتر لذت بردم.
This entire review has been hidden because of spoilers.
Profile Image for this is shin.
127 reviews85 followers
August 17, 2018
یک رمان ایرانی کاملا شیرین و دلنواز!
من این کتاب رو خیلی سال پیش خوندم ولی هنوزم دوستش دارم
اخه مگه ادم از ادبیات داستانی چی میخواد؟
شخصیت اول زن طوری بود که خیلی راحت میشد باهاش همذات پنداری کرد
فضا سازی داستان به عنوان یک زن ارمنی ساکن ابادان پیش از انقلاب که خب برای ما غریب هستش خیلیییی خوب بود خیلی قشنگ توی موقعیت ها و لوکیشن ها قرارت میداد و باهاشون اشنات میکرد انگار از نزدیک دیدی و در جریانش بودی
Displaying 1 - 30 of 753 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.