Goodreads helps you follow your favorite authors. Be the first to learn about new releases!
Start by following Sohrab Sepehri.
Showing 1-30 of 77
“چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
اسب در حسرت خوابیدن گاریچی
مرد گاریچی در حسرت مرگ”
―
اسب در حسرت خوابیدن گاریچی
مرد گاریچی در حسرت مرگ”
―
“جای مردان سیاست بنشانید درخت / تا هوا تازه شود”
―
―
“چرا گرفته دلت
مثل آنکه تنهایی
چقدر هم تنها
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی عاشق”
― مسافر - هشت کتاب
مثل آنکه تنهایی
چقدر هم تنها
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی عاشق”
― مسافر - هشت کتاب
“من به آمار زمین مشکوکم اگر این سطح پر از آدمهاست پس چرا این همه آدم تنهاست.؟”
―
―
“زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی ماه
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
زندگی شستن یک بشقاب است
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی مجذور اینه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست”
―
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی ماه
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
زندگی شستن یک بشقاب است
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی مجذور اینه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست”
―
“به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید
تا مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهائی من”
―
نرم و آهسته بیایید
تا مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهائی من”
―
“خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
همیشه فاصله ای هست
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد ”
―
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
همیشه فاصله ای هست
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد ”
―
“زندگی سوت قطاریست که در خواب پلی می پیچد.”
―
―
“… مدرسه خوابهای مرا قیچی کرده بود؛
نماز مرا شکسته بود
مدرسه عروسک مرا رنجانده بود
روز ورود، یادم نخواهد رفت:
مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند. خودم را تنها دیدم و غریب …
از آن پس و هربار دلهره بود که بجای من راهی مدرسه میشد…
… در دبستان ما را برای نماز به مسجد میبردند.
روزی در مسجد بسته بود.
بقال سر گذر گفت: "نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید."
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم
...بی آن که خدایی داشته باشم”
―
نماز مرا شکسته بود
مدرسه عروسک مرا رنجانده بود
روز ورود، یادم نخواهد رفت:
مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند. خودم را تنها دیدم و غریب …
از آن پس و هربار دلهره بود که بجای من راهی مدرسه میشد…
… در دبستان ما را برای نماز به مسجد میبردند.
روزی در مسجد بسته بود.
بقال سر گذر گفت: "نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید."
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم
...بی آن که خدایی داشته باشم”
―
“هر کجا هستم،باشم
آسمان مال من است.
پنجره،فکر،هوا،عشق،زمین مال من است.
چه اهمیت دارد؟
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟
من نمی دانم
که چرامیگویند:اسب حیوان نجیبی است،کبوترزیباست؟
وچرادرقفس هیچ کسی کرکس نیست؟
گل شبدرچه کم ازلاله ی قرمزدارد؟
چشمهارابایدشست،جوردیگربایددید.
واژه ها رابایدشست.
واژه بایدخودباد،واژه بایدخودباران باشد.
چترهارابایدبست،
زیرباران بایدرفت”
― صدای پای آب
آسمان مال من است.
پنجره،فکر،هوا،عشق،زمین مال من است.
چه اهمیت دارد؟
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟
من نمی دانم
که چرامیگویند:اسب حیوان نجیبی است،کبوترزیباست؟
وچرادرقفس هیچ کسی کرکس نیست؟
گل شبدرچه کم ازلاله ی قرمزدارد؟
چشمهارابایدشست،جوردیگربایددید.
واژه ها رابایدشست.
واژه بایدخودباد،واژه بایدخودباران باشد.
چترهارابایدبست،
زیرباران بایدرفت”
― صدای پای آب
“زندگي يعني: يك سار پريد.
از چه دلتنگ شدي؟
دلخوشيها كم نيست: مثلا اين خورشيد،
كودك پسفردا،
كفتر آن هفته.
يك نفر ديشب مرد
وهنوز، نان گندم خوب است.
وهنوز، آب ميريزد پايين، اسبها مينوشند.”
― حجم سبز
از چه دلتنگ شدي؟
دلخوشيها كم نيست: مثلا اين خورشيد،
كودك پسفردا،
كفتر آن هفته.
يك نفر ديشب مرد
وهنوز، نان گندم خوب است.
وهنوز، آب ميريزد پايين، اسبها مينوشند.”
― حجم سبز
“و ما ... برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم...”
―
چقدر تنها ماندیم...”
―
“انتظاری نوسان داشت
نگاهی در راه مانده بود
و صدایی در تنهایی می گریست”
―
نگاهی در راه مانده بود
و صدایی در تنهایی می گریست”
―
“من در اين تاريكي
فكر يك برهي روشن هستم
كه بيايد علف خستگيام را بچرد.
من در اين تاريكي
امتداد تر بازوهايم را
زير باراني ميبينم
كه دعاهاي نخستين بشر را تر كرد.
من در اين تاريكي
در گشودم به چمنهاي قديم،
به طلاييهايي، كه به ديوار اساطير تماشا كرديم.
من در اين تاريكي
ريشهها را ديدم
و براي بتهي نورس مرگ، آب را معني كردم.”
―
فكر يك برهي روشن هستم
كه بيايد علف خستگيام را بچرد.
من در اين تاريكي
امتداد تر بازوهايم را
زير باراني ميبينم
كه دعاهاي نخستين بشر را تر كرد.
من در اين تاريكي
در گشودم به چمنهاي قديم،
به طلاييهايي، كه به ديوار اساطير تماشا كرديم.
من در اين تاريكي
ريشهها را ديدم
و براي بتهي نورس مرگ، آب را معني كردم.”
―
“دنگ...، دنگ ...
ساعت گيج زمان در شب عمر
مي زند پي در پي زنگ.
زهر اين فكر كه اين دم گذر است
مي شود نقش به ديوار رگ هستي من.
لحظه ام پر شده از لذت
يا به زنگار غمي آلوده است.
ليك چون بايد اين دم گذرد،
پس اگر مي گريم
گريه ام بي ثمر است.
و اگر مي خندم
خنده ام بيهوده است.
دنگ...، دنگ ....
لحظه ها مي گذرد.
آنچه بگذشت ، نمي آيد باز.
قصه اي هست كه هرگز ديگر
نتواند شد آغاز.
مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ
بر لب سر زمان ماسيده است.
تند برمي خيزم
تا به ديوار همين لحظه كه در آن همه چيز
رنگ لذت دارد ، آويزم،
آنچه مي ماند از اين جهد به جاي :
خنده لحظه پنهان شده از چشمانم.
و آنچه بر پيكر او مي ماند:
نقش انگشتانم.
دنگ...
فرصتي از كف رفت.
قصه اي گشت تمام.
لحظه بايد پي لحظه گذرد
تا كه جان گيرد در فكر دوام،
اين دوامي كه درون رگ من ريخته زهر،
وا رهاينده از انديشه من رشته حال
وز رهي دور و دراز
داده پيوندم با فكر زوال.
پرده اي مي گذرد،
پرده اي مي آيد:
مي رود نقش پي نقش دگر،
رنگ مي لغزد بر رنگ.
ساعت گيج زمان در شب عمر
مي زند پي در پي زنگ :
دنگ...، دنگ ....
دنگ... ”
―
ساعت گيج زمان در شب عمر
مي زند پي در پي زنگ.
زهر اين فكر كه اين دم گذر است
مي شود نقش به ديوار رگ هستي من.
لحظه ام پر شده از لذت
يا به زنگار غمي آلوده است.
ليك چون بايد اين دم گذرد،
پس اگر مي گريم
گريه ام بي ثمر است.
و اگر مي خندم
خنده ام بيهوده است.
دنگ...، دنگ ....
لحظه ها مي گذرد.
آنچه بگذشت ، نمي آيد باز.
قصه اي هست كه هرگز ديگر
نتواند شد آغاز.
مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ
بر لب سر زمان ماسيده است.
تند برمي خيزم
تا به ديوار همين لحظه كه در آن همه چيز
رنگ لذت دارد ، آويزم،
آنچه مي ماند از اين جهد به جاي :
خنده لحظه پنهان شده از چشمانم.
و آنچه بر پيكر او مي ماند:
نقش انگشتانم.
دنگ...
فرصتي از كف رفت.
قصه اي گشت تمام.
لحظه بايد پي لحظه گذرد
تا كه جان گيرد در فكر دوام،
اين دوامي كه درون رگ من ريخته زهر،
وا رهاينده از انديشه من رشته حال
وز رهي دور و دراز
داده پيوندم با فكر زوال.
پرده اي مي گذرد،
پرده اي مي آيد:
مي رود نقش پي نقش دگر،
رنگ مي لغزد بر رنگ.
ساعت گيج زمان در شب عمر
مي زند پي در پي زنگ :
دنگ...، دنگ ....
دنگ... ”
―
“نفس آدم ها سر به سر افسردست
روزگاریست در این گوشه بژمرده هوا
هر نشاطی مردست”
―
روزگاریست در این گوشه بژمرده هوا
هر نشاطی مردست”
―
“باید کتاب را بست
باید بلند شد
.در امتداد وقت قدم زد
.گل را نگاه کرد
ابهام را شنید
باید دوید تا ته بودن
باید به بوی خاک فنا رفت
باید به ملتقای درخت و خدا رسید
باید نشست نزدیک انبساط
جایی میان بیخودی و کشف
...”
―
باید بلند شد
.در امتداد وقت قدم زد
.گل را نگاه کرد
ابهام را شنید
باید دوید تا ته بودن
باید به بوی خاک فنا رفت
باید به ملتقای درخت و خدا رسید
باید نشست نزدیک انبساط
جایی میان بیخودی و کشف
...”
―
“زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی پنجره ای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم”
―
زندگی پنجره ای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم”
―
“آسمان مال من است
پنجره؛عشق؛هوا؛فکر؛زمین
مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت
((سهراب سپهری))”
―
پنجره؛عشق؛هوا؛فکر؛زمین
مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت
((سهراب سپهری))”
―
“If you are looking for me
I am beyond nowhere [ … ]
Beyond nowhere there is a place desire opens
like an umbrella,
breeze like thirst sinks deep into the leaves.
Bells of rain carol fresh watery tunes
about how lonely humans are here
where the shadows of tree trunks stream into
endlessness.
If you are looking for me,
come soft and quietly, lest you crack the glass
heart
that cups my loneliness.”
― The Oasis of Now: Selected Poems
I am beyond nowhere [ … ]
Beyond nowhere there is a place desire opens
like an umbrella,
breeze like thirst sinks deep into the leaves.
Bells of rain carol fresh watery tunes
about how lonely humans are here
where the shadows of tree trunks stream into
endlessness.
If you are looking for me,
come soft and quietly, lest you crack the glass
heart
that cups my loneliness.”
― The Oasis of Now: Selected Poems
“قدیما زور خدا بیشتر بود”
―
―
“من برای زندگی خودم را اندازه گرفتم.یک پنجره و نیم طول خوشی های من است.”
―
―
“شب خرداد
به آرامی یک مرثیه
از روی سر ثانیهها میگذرد
و نسیمی خنک
از حاشیه سبز پتو خواب مرا میروبد
بوی هجرت میآید
بالش من پُر آواز پَر چلچلههاست
صبح خواهد شد
و به این کاسهی آب
آسمان هجرت خواهد کرد”
― Hajm Sabz: Persian Version
به آرامی یک مرثیه
از روی سر ثانیهها میگذرد
و نسیمی خنک
از حاشیه سبز پتو خواب مرا میروبد
بوی هجرت میآید
بالش من پُر آواز پَر چلچلههاست
صبح خواهد شد
و به این کاسهی آب
آسمان هجرت خواهد کرد”
― Hajm Sabz: Persian Version
“من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد”
―
―
“هرکه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود”
―
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود”
―
“زندگی شستن یک بشقاب است”
― صدای پای آب
― صدای پای آب
“روزی خواهم آمد،و پیامی خواهم آورد
در رگها ،نور خواهم ریخت.
و صدا خواهم در داد:ای سبدهاتان پر خواب!سیب آوردم
سیب سرخ خورشید”
― گزیده یی از اشعار سهراب
در رگها ،نور خواهم ریخت.
و صدا خواهم در داد:ای سبدهاتان پر خواب!سیب آوردم
سیب سرخ خورشید”
― گزیده یی از اشعار سهراب
“زندگی وزن نگاهی است که درخاطره ها میماند
شایداین حسرت بیهوده که بردل داری،شعله ی امیدتوراخواهدکشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است که نخواهدآمد
تو نه دردیروزی ونه درفردایی،ظرف امروز پر ازبودن توست
*زندگی شایدآن لبخندی است که دریغش کردیم”
―
شایداین حسرت بیهوده که بردل داری،شعله ی امیدتوراخواهدکشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است که نخواهدآمد
تو نه دردیروزی ونه درفردایی،ظرف امروز پر ازبودن توست
*زندگی شایدآن لبخندی است که دریغش کردیم”
―
“من اناری را میکنم دانه ...
و با خود میگویم :
کاش این مردم دانه های دلشان پیدا بود...
می پرد در چشمم آب انار اشک میریزم...”
―
و با خود میگویم :
کاش این مردم دانه های دلشان پیدا بود...
می پرد در چشمم آب انار اشک میریزم...”
―
“من در این تاریکی ریشه ها را دیدم
و برای بته نورس مرگ، آب را معنی کردم”
―
و برای بته نورس مرگ، آب را معنی کردم”
―