Academia.eduAcademia.edu

Articles in Farsi

‫شخصیت‬ ‫یک ماه پیش بــود که جایــزه بیــن المللی «ملک‬ ‫فیصل» در بخش مطالعات اسالمی به وائل حالق‬ ‫اختصاص داده شــد و نامش بیش از پیش بر سر‬ ‫زبانها افتاد‪ .‬حالق در ایران و جهان عرب بیشتر‬ ‫به واســطه دو کتاب «تاریــخ تئوریهــای حقوقی‬ ‫اســالمی» و «دولــت ناممکن‪/‬ممتنع» شــناخته‬ ‫میشــود ولی به نظر میرســد که همچنان بخش‬ ‫مهمــی از اندیشــه او‪ ،‬بهویــژه در ایران ناشــناخته‬ ‫ماندهاست‪.‬اهمیتحالق بدانجهتاستکهاو‬ ‫را میتوان از معدود متفکرانی دانست که همچون‬ ‫شــاه ولــی هللا دهلــوی‪ ،‬گرایشهــای گوناگــون و‬ ‫گاه متضــاد میکوشــند تا خــود را به وی منتســب‬ ‫کرده و میراثشان را به نفع خویش مصادره کنند‪.‬‬ ‫نگاهی مختصر به واکنشهایی که پس از نگارش‬ ‫کتــاب ‪ The Impossible State‬یــا همــان دولــت‬ ‫ناممکن‪/‬ممتنعاوبرانگیختهشدوآثاریکهدر نقد‬ ‫و بررسی آن نوشته شد این ادعا را اثبات مینماید‪.‬‬ ‫از آن هنــگام تــا کنون برخــی از اســالمگرایان او را‬ ‫میســتایند و در نقطه مقابل‪ ،‬عدهای نوشتهها و‬ ‫ســخنانش را در امتداد ادعاهای علــی عبدالرازق‬ ‫و کتاب معروفش یعنی اإلســالم و أصــول الحکم‬ ‫قلمداد میکنند‪ .‬البته در سالهای گذشته برخی‬ ‫از گفتوگوهایش بخشــی از ابهامهای کتابش را‬ ‫زدود و گرایشهای او را بیشتر آشکار کرد‪ .‬او در این‬ ‫گفتوگوها نه خود را پیرو عبدالرازق دانست و نه‬ ‫از اقدامات گروههایی مانند داعش حمایت کرد‪.‬‬ ‫البته باز هم تمجیدهایش از سید قطب و ترجیح‬ ‫دادن دوران امــوی و عباســی بــر زندگــی در عصر‬ ‫مدرنیته باز هم بر پیچیدگی شخصیت او افزود‪.‬‬ ‫حالق اکنون میراثدار ادوارد ســعید در دانشگاه‬ ‫کلمبیــا اســت و البته آنچــه ایــن دو را بــه یکدیگر‬ ‫نزدیکمیکندبیگماناستعمارستیزیآنهاست‪.‬‬ ‫او گرچه منتقد شرقشناسی سعید است اما خود‬ ‫را ادامهدهنــده راه او در نقــد اســتعمار میدانــد‪.‬‬ ‫پژوهشهای حالق عمدتاً بر چیســتی شــریعت‪،‬‬ ‫تاریخ شکلگیری‪ ،‬جایگاه و کارآمدی آن در جوامع‬ ‫اســالمی بوده و در این زمینه آثار گوناگونی نوشته‬ ‫که تا کنون در ایران چنان که شایسته است بازتاب‬ ‫نیافته‪ .‬در پرونده شخصیت شماره چهارم مجله‬ ‫باور تالش شــده اســت تا میراث حالق در هر یک‬ ‫از محورهای یادشده نقد و بررسی شود و این برای‬ ‫نخســتین بار اســت که گزارشــی نســبتاً جامع از‬ ‫اندیشه حالق‪ ،‬مهمترین گفتوگوها و همچنین‬ ‫تحول برخی از اندیشــههایش به زبان فارســی در‬ ‫اختیار مخاطبان قرار میگیرد‪.‬‬ ‫در جستوجوی شریعت‬ ‫نگاهی به سرچشمههای فقه اسالمی از منظر وائل حالق‬ ‫حمیدرضا تمدن‬ ‫دبیر پرونده| دکتری فقه و مبانی‬ ‫حقوق اسالمی از دانشگاه امام‬ ‫صادق‪ .‬پژوهشگر تاریخ فقه و‬ ‫اندیشۀ اسالمی معاصر‬ ‫‪110‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫وائل حالق‪ ،‬استاد شریعت اسالمی در دانشگاه کلمبیا‪ ،‬را چه در ایران‬ ‫و چه در جهان عرب بیــش از هر چیز با کتاب جنجالبرانگیزش یعنی‬ ‫دولت ممتنع‪ 1‬میشناسند‪ .‬اما او آثار دیگری هم دارد که تا کنون کمتر‬ ‫مورد توجه قرار گرفته‪ ،‬ولی غفلت از آنها فهم ناقصی از اندیشۀ وی به‬ ‫دست خواهد داد‪ .‬حالق در ســال ‪ 2005‬م کتابی با عنوان خاستگاهها‬ ‫و تکامل حقوق اسالمی‪ 2‬نوشــت که بالفاصله توسط ریاض المیالدی‬ ‫به زبــان عربی ترجمــه شــد و در ســال ‪2007‬م توســط انتشــارات «دار‬ ‫المدار اإلســالمی» منتشر شــد‪ .‬شــاید در نگاه نخســت چنین به نظر‬ ‫آید که این نوشــتۀ حــالق ارتباطی با نوشــتههای بعدی او نداشــته و یا‬ ‫دستکم در مقایسه با آنها کم اهمیت باشد‪ ،‬اما مطالعۀ آثار بعدی او‬ ‫نشان میدهد که هســتۀ اصلی اندیشهاش‬ ‫دربارۀ شریعت‪ ،‬فقه و شرقشناسی را باید در‬ ‫همین کتاب جســتوجو کرد‪ .‬او در آخرین‬ ‫نوشــتههایش بارهــا بــر ایــن مطلــب تأکید‬ ‫کرده اســت کــه برداشــت قانونــی و فقهی از‬ ‫شــریعت برآمده از مدرنیته و اتفاقات پس از‬ ‫آن در کشورهای اســالمی بوده و شریعت‪ ،‬در‬ ‫معنای پیشــامدرن آن‪ ،‬هرگز محــدود به امر‬ ‫قانونگذاری نبوده است‪ .‬اینجا میتوان پی‬ ‫برد که چرا حــالق به تاریخ شــریعت‪ ،‬کارکرد‬ ‫آن در میان مسلمانان ســدههای نخستین‬ ‫و آمیختگیاش با سیاســت‪ ،‬اقتصــاد و دیگر‬ ‫ابعادجامعهتوجهنشاندادهاست‪.‬برهمین‬ ‫پایه میتــوان گفت که مبنــای ارزیابی حالق‬ ‫از کارکــرد شــریعت در دوران مدرن وضعیت‬ ‫آن در دوران پیشــامدرن و بهویژه ســدههای‬ ‫نخســتین اســت که پژوهش او در این اثر بر‬ ‫محور آن استوار است‪.‬‬ ‫نخســتین مخاطبــان ایــن اثــر حــالق ‪-‬چنانکــه خــودش هــم در‬ ‫مقدمه نوشته است‪ -‬خوانندگان غربی و انگلیسیزبان هستند که به‬ ‫تاریخ اســالم تنها از دریچۀ نوشتههای مستشــرقان مینگرند‪ .‬حالق‬ ‫ازاینرو کوشــیده تا تاریخنگاری شریعت اســالمی را از بند رویکردهای‬ ‫شرقشناســانه برهانــد و در سرتاســر کتاب‪ ،‬بــی آنکه چنــدان نامی از‬ ‫مستشرقانی همچون شــاخت‪ ،‬گلدتســیهر و کولســون به میان آورد‪،‬‬ ‫ادعاهایشان دربارۀ سرچشــمههای فقه اســالمی و تاریخ شکلگیری‬ ‫آن را به نقد بکشد‪.‬‬ ‫او‪،‬در همینمقدمه‪ ،‬پذیرشکورکورانۀادعای یکجامعه یافرهنگ‬ ‫دربارۀ جامعه یا فرهنگی دیگر(خواه در قالب تاریخ ارائه شود و خواه در‬ ‫قالب هر کار دیگری که علمی نامیده میشود) را عین سادگی دانسته‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫اســت‪ ،‬چراکه از منظر حــالق این علــوم نمیتوانند بیطرف باشــند‪.‬‬ ‫بنابراین معتقد اســت که گرچه هدف آشــکار تاریخ شناخت گذشته‬ ‫اســت‪ ،‬اما غایات دیگری هم در پس تاریخنگاری نهفته است که البته‬ ‫لزوماً سرچشــمۀ آنها توطئه و دســتبرد تاریخ توســط مورخ نیست‪،‬‬ ‫بلکه در این میان عوامل معرفتی نیز اثری شگرف دارد‪ 3.‬میتوان گفت‬ ‫که حــالق این کتــاب و دو اثر دیگرش یعنــی تاریخ النظریــات الفقهیة‬ ‫فی اإلســالم که در ایران با عنوان نادرســت تاریــخ تئوریهای حقوقی‬ ‫اسالمی منتشر شده و السلطة المذهبیة‪ ،‬التقلید و التجدید فی الفقه‬ ‫اإلســالمی را با هــدف نقد گفتمــان شرقشناســی و دســتاوردهایش‬ ‫در زمینۀ تاریخ شــکلگیری شــریعت اســالمی در چهار قرن نخســت‬ ‫هجــری بــه رشــتۀ تحریــر درآورده اســت‪ .‬این‬ ‫نگاه نقــاد به گفتمــان استشــراقی نیــز برپایۀ‬ ‫چارچوبمعرفتیمعینیاست‪.‬اومعتقداست‬ ‫که گفتمان نقاد هم باید در برخی فرضیهها و‬ ‫پیشفرضها با گفتمان حاکم همســو باشد‬ ‫و در غیر این صورت هیــچ گفتوگویی اتفاق‬ ‫نمیافتد‪ 4.‬در اندیشۀ حالق‪ ،‬تاریخ هم مانند‬ ‫سایر علوم انسانی پیوندی استوار با ایدئولوژی‬ ‫داردکهنبایداز آنغفلتکرد‪.‬بنابراینبهدنبال‬ ‫کشــف انگیزههایی میرود که به باور او سبب‬ ‫شدهاند گفتمان شرقشناســی حاکم نهتنها‬ ‫قرن نخســت هجری را دچار گسست تاریخی‬ ‫بدانــد‪ ،‬بلکــه آن را دروغــی بــزرگ و ســاخته و‬ ‫‪5‬‬ ‫پرداختۀ مسلمانان تلقی کند‪.‬‬ ‫نویســندۀ ایــن ســطور بــر ایــن باور اســت‬ ‫کــه شــاید مهمتریــن اشــکال روش حــالق از‬ ‫همینجا آغاز میشود‪ .‬چراکه او نیز همچون‬ ‫محمــود شــاکر‪-‬گرچه گاه بهدرســتی‪ -‬ســخن از انگیزههــا و اهــداف‬ ‫شرقشناسی و مستشرقان به میان میآورد‪ ،‬اما عدم ارائۀ سند و مدرک‬ ‫کافیویادستکمارجاعبهچنداثرکهادعارابرایخوانندهباورپذیرسازد‬ ‫موجب میشــود که پارهای از ادعاهایش از گمانهزنــی فراتر نرود؛ برای‬ ‫نمونهحالقمعتقداستکهمستشرقاندوگاممهمبرایدستیازیدن‬ ‫به اهدافشان برداشتهاند‪:‬‬ ‫مسلمانان سدۀ دوم و سوم هجری‬ ‫که‬ ‫شدند‬ ‫در گام نخست مدعی‬ ‫ِ‬ ‫برای حل معضل گسســت یادشده دســت به جعل حدیث و ساختن‬ ‫احادیث نبوی زدند‪ .‬از منظر حالق‪ ،‬طرفداران این نگاه آخرین حلقه از‬ ‫جریانی هستند که در پی نفی پیامبری محمد (ص) هستند و از سوی‬ ‫دیگر‪ ،‬چون فضای اروپا به دلیل پذیرش حق اصالت ادیان به این عده‬ ‫از مستشرقاناجازهنمیداداسالمرااز اساسانکار کنند‪،‬بهنقدحدیث‬ ‫شخصیت‬ ‫نبویرویآوردهومدعیشدندکهاسالمچیزیجزگرتهبرداریاز قوانین‬ ‫غیرعربی و غیراسالمیای نیست که همزمان با آن ظهور کردهاند‪ 6.‬بنا‬ ‫بر ادعای حالق‪ ،‬درست به همین ســبب است که مستشرقان مدعی‬ ‫اقتباسووامگیریاسالماز تمدنهایرومی‪،‬یونانیویهودی‪-‬بهعنوان‬ ‫‪7‬‬ ‫سه بنمایۀ تمدن غرب‪ -‬شدند‪.‬‬ ‫اوج این نــگاه را میتوان در یکــی دیگر از پیشفرضهــا و ادعاهای‬ ‫حالق مشاهده کرد‪ .‬او بر این باور است که هدف پنهان غرب از تثبیت‬ ‫و ترویج نگاه یادشــده ایجاد پلی میان گذشــته و اکنون است تا نشان‬ ‫دهــد همانطور که در گذشــته دســتیافتن به پیشــرفت تنها منوط‬ ‫به پیروی از تمدن غربــی و مفاهیم آن بــود‪ ،‬امروز هم تنهــا راه رهایی‬ ‫از جمود و واپسماندگی همین اســت‪ 8.‬باوری وجود دارد که طبق آن‬ ‫صحرانشینانونومسلمانانمردمیبیگانهاز فرهنگومظاهرآن‪،‬مانند‬ ‫قانون‪ ،‬هستند‪ .‬دیدگاه ضدمدرنیتۀ حالق او را بر آن داشته است تا این‬ ‫باور را ناشی از این نگاه بداند که همۀ گونههای فرهنگ نزد مسلمانان‬ ‫و نهادهــای قانونیشــان از فرهنــگ امپراتوریهــای شــمالی و بهویژه‬ ‫بیزانســی (حتی نه فارسی) اخذ شــده و‪ ،‬همانطور که پیشتر چنین‬ ‫اتفاقی افتاد‪ ،‬امــروزه هم این نیــاز وجود دارد که مســلمانان همچنان‬ ‫از فرهنــگ و ارزشهای غربــی وام گیرند تا بتوانند همپــای مدرنیته و‬ ‫‪9‬‬ ‫مدنیت پیش بروند‪.‬‬ ‫حالق‪ ،‬در امتداد همین نــگاه‪ ،‬تأکید بیشازاندازۀ مستشــرقان بر‬ ‫نقش شافعی را در شکلگیری دو علم فقه و اصول به نقد میگیرد‪ .‬این‬ ‫در حالی است که اندیشــۀ تاریخی در آکادمیای غرب از قهرمانگرایی‬ ‫عبور کرده‪ ،‬ولی همچنان بر نقش بیبدیل شــافعی اصرار میورزد‪ 10.‬او‬ ‫گرچه به نقش قابلمالحظۀ شافعی در شــکلگیری علم اصول و فقه‬ ‫اشاره کرده اســت‪ ،‬اما همزمان تذکر میدهد که این بدان معنا نیست‬ ‫که تا پیــش از او هیچ کوششــی در ایــن زمینهها انجام نگرفته اســت‪.‬‬ ‫حالق‪ ،‬شــافعی را یکی از عالمانی میدانــد که در انتقال فقــه از دوران‬ ‫پیــش از تدویــن حدیث بــه دوران پــس از آن مشــارکت داشــت‪ ،‬ولی‬ ‫همانطور که شاخت گفته اســت‪ ،‬نمیتوان پختگی و علمشدن فقه‬ ‫‪11‬‬ ‫را به او نسبت داد‪.‬‬ ‫در نهایتگامدوم‪،‬کهحالقکوشیدهاستتادر اثرحاضرآنرابهنقد‬ ‫بگیرد‪ ،‬اصرار مستشرقان بر سرعت شکلگیری شریعت اسالمی در دو‬ ‫قرن نخست است و مبنای آن همان ادعای مصادرۀ آموزههای شرایع و‬ ‫قوانین یونانی‪ ،‬رومی و یهودی توسط اسالم است‪.‬‬ ‫او شــکلگیری موج تازۀ توجه به شــریعت اســالمی و تاریخش را در‬ ‫ادامۀ شعار بازگشت به شــریعت برای بازیابی هویت اسالمی میداند‪،‬‬ ‫اما معتقد اســت آثاری که سرچشــمههای شــکلگیری فقه اسالمی را‬ ‫بررسی کردهاند انگشتشــمارند‪ .‬به باور او حتی نوشتههای شاخت و‬ ‫موتســکی‪ ،‬گرچه مدعی بررسی این سرچشمهها هســتند‪ ،‬نیز در این‬ ‫زمینهنتوانستهاندآنچهراکهدر عنوانادعاشدهاستارائهدهند‪ 12.‬البته‬ ‫شایستهبودحالقدستکمشاخصهایتاریخنگاریمعیار دربارۀفقه‬ ‫نخستینرا‪،‬کهدر اینآثار وجودندارندولیدر اثرحاضریافتمیشوند‪،‬‬ ‫ذکر کند چراکــه بهلحاظ موضوع و حتــی روش تفاوت آشــکاری میان‬ ‫کتابهایی مانند خاستگاههای فقه محمدی‪ 13‬نوشتۀ جوزف شاخت‬ ‫یا خاستگاههای فقه اسالمی‪ 14‬نوشتۀ هارالد موتسکی با اثر وائل حالق‬ ‫وجود ندارد‪ ،‬گرچه نتیجهگیریها گاه متفاوت است‪.‬‬ ‫البته حالق بررسی این دوره را به دلیل کمبود منابع دشوار میداند؛‬ ‫براینمونهاسنادیدر دستنداریمکهبتواندعملکردنخستینقضات‬ ‫و احکامشــان را در دورۀ پاگرفتن فقه اســالمی نشــان بدهد یا مسائل‬ ‫مربوط به مرافعــات آن دوران را به تصویر بکشــد‪ .‬بااینحــال او تالش‬ ‫کرده است تا پیش از هر چیز معنای «مرحلۀ شکلگیری» را روشن کند‬ ‫و نقاط تمایز این دوره از دیگر دورانها را دریابد‪ .‬بنابراین حالق ابتدا به‬ ‫بررسی تصوری رایج پرداخته است که ناشی از تالشهای شاخت بوده‬ ‫نخستین شــکلگیری فقه تا پایان نیمۀ‬ ‫است‪ .‬طبق این تصور‪ ،‬دوران‬ ‫ِ‬ ‫فقهی‬ ‫مذاهب‬ ‫و‬ ‫اســالمی‬ ‫فقه‬ ‫آن‬ ‫طی‬ ‫و‬ ‫یافت‬ ‫سدۀ ســوم هجری ادامه‬ ‫ِ‬ ‫شخصمحور شکل گرفتند‪ 15.‬مهمترین ویژگیهای این دوران از منظر‬ ‫حالق عبارتاند از‪:‬‬ ‫الف) توسعۀ قضایی در کنار نظام فقهی‪.‬‬ ‫ب)تکمیلشکلگیریچارچوبهایعلمفقه(شرحکتبفروع)‪.‬‬ ‫ج)شکلگیریعلمیکهبهروشقانونگذاری‪،‬تأویلوتفسیرمتون‬ ‫میپردازد؛ یعنی علم اصول‪.‬‬ ‫د) ادامۀ روند شکلگیری مذاهب فقهی‪.‬‬ ‫او بر همین پایه معتقد است آنچه در نیمۀ قرن سوم اتفاق افتاد تنها‬ ‫شکلگیرینهاییاینمذاهبوعلماصولفقهبود‪،‬نهآغاز شکلگیری‬ ‫آن‪ .‬بههرحال‪ ،‬در نیمۀ قرن چهارم‪ ،‬هر چهار ویژگی اساسی پدیدار شد‬ ‫و آنچه قوام شریعت اسالمی به شمار میرفت نیز همان ظهور مذاهب‬ ‫‪16‬‬ ‫فقهی و علم اصول فقه است‪.‬‬ ‫حالق این باور مستشرقان را که شــبهجزیره پیش از ظهور اسالم و‬ ‫همزمان با آن بهکلی از فرهنگ خالی بوده اســت هم ناشــی از کمبود‬ ‫منابع میداند‪ .‬این در حالی اســت که در نگاه او دستاوردهای فرهنگ‬ ‫عربــی‪ ،‬چه بســا بیــش از دیگــر فرهنگهــا‪ ،‬مــورد توجه اســالم بوده‬ ‫اســت و عرب حجاز از طریق کاروانهای تجاری یا مبشران مذهبی با‬ ‫دســتاوردهای فرهنگی ســوریه و بین النهرین (هالل حاصلخیز) آَشنا‬ ‫شدهاندوپیشاز اسالمنیزپیامبر(ص)و ْ‬ ‫مردماینمناطقوفرهنگشان‬ ‫را میشــناختند‪ .‬البته مشــخص نیســت که چــرا حالق ایــن بخش از‬ ‫باورهای مستشــرقان را نتیجۀ کمبود منابع دانســته و بخشی دیگر را‬ ‫به انگیزههای آنان ربط داده اســت‪ ،‬بهویژه که پوشــیده نیست ادعای‬ ‫خالیبودن شبهجزیره از فرهنگ و علم تنها برای آن است که اقتباس‬ ‫و گرتهبرداری اســالم از فرهنگ و قانون دیگر ســرزمینها اثبات شود‪.‬‬ ‫ازهمینرو ادعا میشــود که مســلمانان پس از مدنیشــدن و استقرار‬ ‫امپراتوری خود از فرهنگ‪ ،‬قانون و علم هیچ چیز در اختیار نداشــتند‬ ‫و بدین ترتیب به فرهنگ رومی‪-‬بیزانسی و فارسی روی آوردند و چنین‬ ‫شــد که ســوریه و عراق به دو معبر برای واردکردن قانون سرزمینهای‬ ‫‪17‬‬ ‫دیگر تبدیل شدند‪.‬‬ ‫بنابراینکوششدیگرحالق‪،‬در بخشنخستکتاب‪،‬ارائۀتصویری‬ ‫درســت از فرهنگ عربی پیش از اســالم بهعنوان یکی از فرهنگهای‬ ‫مهم منطقه اســت‪ .‬البته به نظر نگارنــده مهمترین اشــکال اثر او‪ ،‬هم‬ ‫در این بخش و هم در ســایر فصلهای کتاب‪ ،‬عدم اســتفاده از منابع‬ ‫کهن تاریخی‪-‬جغرافیایی مســلمانان اســت و آنچه دربارۀ غربیبودن‬ ‫مخاطبانش در مقدمه گفته اســت هم توجیه مناســبی در این زمینه‬ ‫نیســت‪ .‬او حتی هنگامی که برای نمونه نوشــتههای هویلند و کرونه را‬ ‫بر نوشــتههای دیگران ترجیح میدهد‪ ،‬دربارۀ سبب این ترجیح هیچ‬ ‫نمیگوید و اساســاً کتاب دربــارۀ مبنایــش در ارزیابــی و ترجیح منابع‬ ‫ساکت است‪.‬‬ ‫البته نکتۀ مهم دربارۀ روش حالق اســتفاده از علوم یا شــیوههایی‬ ‫اســت که بهندرت در تاریخنگاری فقه مورد اســتفاده قــرار میگیرند‪.‬‬ ‫او برای نمونــه به اثرپذیــری دینی‪-‬فرهنگــی غســانیان از دو امپراتوری‬ ‫رومی‪-‬بیزانسی و ساسانی برپایۀ دادههای باستانشناختی و حفاریها‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫به باور حالق‬ ‫برداشت قانونی و‬ ‫فقهی از شریعت‪،‬‬ ‫برآمده از مدرنیته و‬ ‫اتفاقات پس از آن در‬ ‫کشورهای اسالمی‬ ‫است‪.‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫‪111‬‬ ‫به باور حالق هدف پنهان غرب از بازگرداندن ریشههای اسالم به مسیحیت و‪ ...‬ایجاد پلی میان‬ ‫گذشته و اکنون است تا نشان دهد همانطور که در گذشته دست یافتن به پیشرفت تنها پیروی از‬ ‫تمدن غربی و مفاهیم آن بود‪ ،‬امروز هم تنها راه رهایی از جمود و واپسماندگی همین است‪.‬‬ ‫توجه نشان داده است‪ 18.‬همچنین بر نقش قبایل و روابط تجاریشان‬ ‫تأکید کرده و نشــان داده که در این بین بازارهایی مانند عکاظ و دومة‬ ‫الجندل هم نقش مهمی داشــتهاند‪ .‬حالق به نقــش قبیلۀ قریش در‬ ‫ایجادیکشبکۀتجاریگستردهتحترهبری ُقصیاشارهکردهکهباعث‬ ‫شد مکه به دیگر سرزمینها متصل شود‪ 19.‬البته ارتباط قریش فقط با‬ ‫قبایل محلی شبهجزیره نبود‪ ،‬بلکه بیشــتر قبایل خاور نزدیک را در بر‬ ‫میگرفت‪ .‬بدین ترتیــب قریش از طریق لخمیــان‪ ،‬تمیم و عبدقیس‬ ‫به صورت غیرمستقیم با فرهنگ ساسانی و شرقی‪ ،‬یعنی هند و آسیای‬ ‫مرکزی‪ ،‬آشنا شــد و ارتباطش با غســانیان نیز آنان را به فرهنگ رومی‪-‬‬ ‫بیزانســی پیوند زد‪ .‬همین امر حالتی منحصربهفــرد در مکه پدید آورد‬ ‫و عناصر غریبه که جــزء قبایل آنجا نبودند هم جایــگاه یافتند‪ ،‬وبدین‬ ‫ترتیب علم و هنر و صنعت هم به مکه راه یافت‪.‬‬ ‫هدف حالق از پرداختن به موارد یادشده بیان این مطلب است که‬ ‫اعراب شــبهجزیره تنها عدهای صحراگرد و بدوی نبودند و در ارتباط با‬ ‫دیگرسرزمینهابافرهنگهایگوناگونیآَشناشدهبودندوحتیبعضی‬ ‫‪20‬‬ ‫از شهرهای آن دیار از چند سده پیش از اسالم حیات شهری داشتند‪.‬‬ ‫بنابراین در چنین محیطی دو دسته قوانین وجود داشت‪:‬‬ ‫‪ .1‬قوانین مربوط به نیازهای جامعۀ مدنی‪ ،‬زراعی و تجاری‪.‬‬ ‫‪ .2‬قوانین مربوط به شرایط زندگی قبایل صحراگرد‪.‬‬ ‫حالق بر این باور است که دســتۀ دوم از قوانین فوق برپایۀ قوانین‬ ‫رایج پیش از اســالم بوده اســت؛ مثالً مجــازات قتل در بیــن النهرین‬ ‫معموال ًیا قصاص بود یا دیه (فرقی ندارد بدوی باشد یا حضری) و همین‬ ‫نیز توســط اســالم پذیرفته شــد‪ .‬صحراگردان هم در معامالت تجاری‬ ‫به قوانیــن رایج در خاور نزدیــک پایبند بودند؛ قوانینی کــه احتماال ًبه‬ ‫دوران بابلی و آشــوری بازمیگردد یا ریشــه در متون تلمــودی و لحیانی‬ ‫دارد (در شمالغرب جزیره) و در آنها عالوهبر حقوق مالکیت اموال‬ ‫منقول و غیرمنقــول به برخی مســائل جزایی هم پرداخته شــده بود‪.‬‬ ‫بخشی از قوانین پیشین هم توسط اســالم تغییر داده نشد و به همان‬ ‫حالت گذشته باقی ماند؛ مثالً احکام زراعی و پیمانهای مالی و تجاری‬ ‫در اســالم تقریباً به همان شــکل پیشــین مــورد پذیرش قــرار گرفت‪.‬‬ ‫قراردادهای بیعکهاز دیرباز در خاور نزدیک متداول بود واز دوهزار سال‬ ‫پیش از میالد رواج داشــت نیز چنین بود؛ بــرای نمونه میتوان به بیع‬ ‫عرایا و َس َلم اشاره کرد که از گذشته رواج داشته و در اسالم هم به همان‬ ‫‪21‬‬ ‫صورت پذیرفته شد‪ .‬از میان احکام جزایی نیز قسامه چنین بود‪.‬‬ ‫حالق کمی بعد به قانون ارث پرداخته و نشان میدهد توجه قرآن به‬ ‫زنان و دختران بیش از قوانین پیشین بوده و برای نمونه تعیین میزانی‬ ‫برایدختر(نصفپسر)ظاهراًدر شبهجزیرهبیسابقهبودهاست‪،‬گرچه‬ ‫اینبهمعنایاقتباسصرفاز احکامپیشیننبودهوتشریعاتجدیدی‬ ‫در زمینۀ مجازاتها و سایر احکام نیز وجود داشت؛ برای نمونه مسئلۀ‬ ‫‪22‬‬ ‫ّ‬ ‫عده یکی از این احکام جدید است که به احکام طالق افزوده شد‪.‬‬ ‫نباید فرامــوش کرد که یمن هم از یک ســده پیش از میالد مســیح‬ ‫قانون پیشرفتهای داشته است‪ .‬باری‪ ،‬همین ارتباط عرب شبهجزیره با‬ ‫شمال و جنوب باعث شد تا از فرهنگ قانونی و حقوقی این سرزمینها‬ ‫مطلع شود‪ 23.‬پیامبر اسالم (ص) هم که خود زادۀ یک محیط قبیلهای‪-‬‬ ‫تجاری بود ادیــان آن منطقــه و پیرامونــش را میشــناخت‪ ،‬بهویژه که‬ ‫یهودیت و مســیحیت در میان مردم شــبهجزیره طرفدارانی داشــتند‬ ‫و در یثــرب برخی از قبایــل یهودی بودنــد و در یمن نیز تعــدادی قبیلۀ‬ ‫یهودی و مسیحی نسطوری میزیستند‪ 24.‬حالق در این بخش از منابع‬ ‫غیراســالمی همزمان با پیدایش اســالم‪ ،‬مانند نامۀ سبئوس (اسقف‬ ‫ِ‬ ‫‪112‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫ارمنی)‪ ،‬استفاده کرده تا تمایز قوانین دین اسالم با قوانین سایر ادیان‬ ‫‪25‬‬ ‫را نیز نشان دهد‪.‬‬ ‫خالصــۀ دیدگاه حــالق در این بخش چنین اســت که گزاف اســت‬ ‫اگر فرهنگ خاورمیانــه را یونانی و رومــی بدانیم‪ ،‬بلکه به بــاور او عرب‬ ‫شــبهجزیره پیــش از اســالم ســهم مهمــی در شــکلگیری فرهنگ و‬ ‫ســنتهای خاور نزدیک داشــته و همین ســنتها بودند که پایهگذار‬ ‫فرهنگ بیزانسی شدند‪ .‬از منظر او امروزه مشخص شده است که آنچه‬ ‫در گذشتهبهعنوانمیراثیونانیشناختهمیشددر اصلچیزیاست‬ ‫که یونان از فرهنگهای محلی سامی در خاورمیانه به ارث برده است‪،‬‬ ‫نه بالعکس‪ 26.‬به نظر نگارنده‪ ،‬شایســته بود که حالق در این بخش یا‬ ‫خود نمودهای این اثرگذاری را نشان دهد و یا دستکم به چند اثر مهم‬ ‫در این زمینه اشاره کند‪.‬‬ ‫او در فصل دوم کتاب عملکرد قضات و نســبت آن با گسترش فقه‬ ‫اسالمی را بررسی کرده اســت‪ .‬به بیان دیگر‪ ،‬او تحوالت فقه اسالمی را‬ ‫در آیینۀ عملکرد و احکام قضات کاویده است‪ .‬به باور حالق شاید بتوان‬ ‫عملکردنخستینقضاتمسلمانرااولیناقداماتدر جهتگسترش‬ ‫‪27‬‬ ‫مبادیقانونگذاریدر اسالموبهترینشاخصدر اینزمینهدانست‪.‬‬ ‫البته مهمترین اشــکال روش حالق در این بخش محدودیت منابعی‬ ‫است که او از آنها بهره گرفته‪ ،‬درحالیکه گزارشهایی متفاوت با آنچه‬ ‫وی به آنها استناد کرده است در دیگر منابع وجود دارد‪ .‬عمده منابع‬ ‫مورد استفادۀ او در این فصل عبارتند از‪ :‬أخبار القضاة از محمد بن خلف‬ ‫بن حیان وکیع و أخبار قضاة مصر از أبوعمرو محمد الکندی‪.‬‬ ‫حالق چنین نوشته است که فعالیت نخستین قاضیان‪ ،‬از خلیفۀ‬ ‫نخســت تا ابوموســی اشــعری‪ ،‬بیش از هر چیز در زمینۀ امــور اداری و‬ ‫‪28‬‬ ‫اجرایی بوده اســت تا امور فقهی و دینی یــا حلوفصل خصومتها‪.‬‬ ‫البته به نظر او فرایند قضاوتهای نخستین بسیار ساده‪ ،‬ابتدایی و به‬ ‫دور از استداللهای فقهی بوده است‪ ،‬اما بالفاصله‪ ،‬احتماال ًدر پاسخ‬ ‫بهمستشرقان‪،‬تصریحمیکندکهعدمآگاهیدقیققاضیاننخستین‬ ‫از فقه اســالمی هرگز به معنای عدم وجود فقه در آن ســالها نیست‪،‬‬ ‫بلکه باید راز این امر را در انگیزههای والیانی جستوجو کرد که آنها را‬ ‫انتخاب میکردند؛ مضاف بر آنکه بیشتر این قضات َح َکمهای باتجربۀ‬ ‫پیش از اسالم بودند که همه به قضاوتشان اعتماد میکردند‪ 29.‬به باور‬ ‫حالق نخستین انتخابهای قضات بیارتباط با انگیزههای مدیریتی‬ ‫نبوده و در انتخاب آنها این نکته مدنظر بوده که توانشان در مدیریت‬ ‫مناطقتاچهحداست‪،‬بااینتوضیحکهدر مناطقگوناگون‪،‬جزسوریه‬ ‫که مرکز خالفت اموی بود‪ ،‬قضات طیفی از وظایــف (از تأمین امنیت‬ ‫گرفته تا تدبیر امور مالی) را بر عهده داشتند؛ مثالً عابس بن سعید در‬ ‫فســطاط هم امر قضاوت و هم مدیریت شــرطه را بر عهده داشــت‪ .‬در‬ ‫واقع‪ ،‬تا نیمههای حکومت اموی‪ ،‬معموال ًبین دو منصب قضاوت و امور‬ ‫نظامی جمع میکردند ولــی بههرحال در حدود ســال ‪ 40‬ق و در زمان‬ ‫خالفت معاویه طبقهای بــه نام قضات‪ ،‬با وظیفهای مشــخص‪ ،‬پدیدار‬ ‫شد‪ 30 .‬پس از این دوران‪ ،‬قضاوت رفتهرفته رنگ و بوی دینی یافت‪ ،‬ولی‬ ‫این بدین معنا نیســت که قضاوت برپایۀ قرآن انجــام میگرفت‪ ،‬بلکه‬ ‫بهجز احکامی ماننــد ارث‪ ،‬که احــکام قرآنــی آن از دوران ابوبکر و عمر‬ ‫مبنای عمل بود‪ ،‬احکام دیگر مانند شرب خمر تا مدتها حتی توسط‬ ‫کسانی مثل شریح قاضی هم نقض میشدند‪ .‬امری که نشان میدهد‬ ‫در آن زمــان‪ ،‬به قــول حالق‪ ،‬توجهی نســبت به منظومــۀ فقه اخالقی‬ ‫‪31‬‬ ‫وجود نداشت‪.‬‬ ‫حــالق بــا بررســی عملکــرد قضــات نخســتین منابــع و مصــادر‬ ‫شخصیت‬ ‫کوشش حالق ارائه‬ ‫تصویری درست‬ ‫از فرهنگ عربی‬ ‫پیش از اسالم‬ ‫به عنوان یکی از‬ ‫فرهنگهای مهم‬ ‫منطقه است‪.‬‬ ‫قانونگــذاری را کتاب‪ ،‬ســنت و رأی معرفــی کرده اســت‪ .‬در نگاه او‬ ‫ســنت عبارت اســت از مفهوم عربی کهنی کــه نوعی ســیرهی الگو‬ ‫بــه شــمار میرفــت؛ همانطور کــه پیــش از اســالم‪ ،‬عرب شــمال‬ ‫حضرت اســماعیل را بهلحاظ شــیوۀ زندگی فردی شایستۀ پیروی و‬ ‫الگوبرداری میدانســتند‪ .‬در واقع هر فردی که به اســتواری اخالق‬ ‫و کاریزماتیکبودن معروف بود میتوانســت الگویی برای پیروی به‬ ‫شمار رود‪ .‬او بر همین پایه منظور از سنن را در کالم نخستین قضات‬ ‫و همچنین خلفــا کارهــا و نمونههایی میداند کــه بهلحاظ اخالقی‬ ‫الزامآور بودهاند و این نشــان میدهد که سنن طبیعت الزام قانونی‬ ‫نداشتهاند‪ 32.‬حالق حتی اینجا نیز به ســراغ منابع اسالمی نرفته و‬ ‫تعریف ســنت را از منابع انگلیســیزبان ذکر کرده اســت‪ .‬مضاف بر‬ ‫این او گزارشهای موجود در همین منابع را هم دربست پذیرفته و‬ ‫آنها را گزارشهایی قطعی پنداشته و برپایۀ الفاظشان نتیجهگیری‬ ‫‪33‬‬ ‫کرده است‪.‬‬ ‫او به این نکته پرداخته اســت که ســنت پیامبر (ص) پــس از وفات‬ ‫ایشان تا تبدیلشدنش به دومین منبع تشریع پس از قرآن در سرآغاز‬ ‫قرن سوم فرایندی طوالنی را طی کرد‪ .‬پس از وفات پیامبر (ص) سنت‬ ‫او تنها یکی از ســنتهای موجود در آن منطقه بــود و در تراجم قضات‬ ‫نخستیننیزسنتشچندانپررنگنبودهاست‪ 34.‬بعدهانقلسخنان‬ ‫پیامبر (ص) توسط قضات نخستین و پدیدآمدن مسئلۀ حدیث سبب‬ ‫توجه بیشــتر به سنت پیامبر شــد‪ .‬حالق در این قســمت‪ ،‬احتماال ًباز‬ ‫هم ناظر به ادعاهای شاخت‪ ،‬بر این مطلب تأکید کرده است که اساساً‬ ‫بافتار اجتماعی و قبیلهای شبهجزیره به نحوی بود که اقوال گذشتگان‬ ‫اهمیت بسیاری داشت و نمونههایی از رفتار خلفا در استناد به بالغات‬ ‫یا نیافتن حکــم در بالغات نشــان میدهد کــه چنین فرهنگــی در آن‬ ‫منطقه وجود داشته است‪ .‬همین امر نشان میدهد که چگونه برخی از‬ ‫اعمال پیامبر (ص) ریشه در سنن قدیم داشت‪ ،‬بی آنکه هدف اقتباس‬ ‫‪35‬‬ ‫یا گرتهبرداری در میان باشد‪.‬‬ ‫حــالق در فصلهــای بعــد‪ ،‬ارتبــاط گســترش فعالیت قضــات و‬ ‫همچنین هیئت و ترکیب دادگاهها را با استوارشدن مبادی علم فقه‬ ‫بررسی کرده است و سپس بخشــی را به زمینهها و نتایج پدیدآمدن‬ ‫طبقۀ فقیهــان در نســل ‪ 120-80‬ق‪ ،‬ارتقــای جایگاه احادیــث نبوی و‬ ‫ظهور اصحــاب حدیــث و اصحــاب رأی اختصــاص داده اســت‪ ،‬زیرا‬ ‫کشمکشهای میان این دو دسته اثری شگرف بر شکلگیری اصول‬ ‫فقه بر جای گذاشته است‪ .‬در واقع از منظر حالق کاوش در قرن سوم‬ ‫اساســی یادشده به شکل‬ ‫نشــان میدهد که در این قرن صفتهای‬ ‫ِ‬ ‫نهایی خود درآمده و منظومۀ فقه بیش از پیش گسترش یافت‪ 36.‬در‬ ‫همین قرن بود که حدیث در پیکارش با عنصر رأی پیروز شد و پیش از‬ ‫پایاناینقرنششمجموعۀحدیثیپدیدآمد‪.‬در پایانقرننیزتغییر‬ ‫قابلتوجهی رخ داد‪ ،‬زیرا بیشتر فقیهان در پی آشتیدادن دو عنصر‬ ‫حدیث و رأی برآمدند و سرانجام مســائلی که در پی ماجرای محنة و‬ ‫مخلوقبودن یا قدیمبودن قرآن پیش آمد بر امکان نزدیکشدن این‬ ‫دو گرایش افزود و ســبب شــد تا علم اصول فقه در نیمۀ سدۀ چهارم‬ ‫‪37‬‬ ‫هجری پا گیرد‪.‬‬ ‫ســرانجام حالق قرن چهارم را تاریخ پختگــی کامل مذاهب فقهی‬ ‫دانسته که در نتیجۀ پیدایش علم اصول فقه و گذار از حلقههای علمی‬ ‫به مذاهب شخصی و ســپس مذاهب فقهی حاصل شــده است‪ 38.‬او‬ ‫فصل آخر را نیز به بررســی رابطۀ فقه و سیاست در سدههای نخستین‬ ‫اختصاص داده است‪.‬‬ ‫پینوشت‬ ‫‪1. The Impossible State‬‬ ‫‪2. The Origins and Evolution of Islamic Law‬‬ ‫‪ .3‬نشأة الفقه اإلسالمی و تطوره‪ ،‬ص ‪.10‬‬ ‫‪ .4‬همان‪ ،‬ص ‪.11-10‬‬ ‫‪ .5‬همان‪ ،‬ص ‪.11‬‬ ‫‪ .6‬همان‪ ،‬ص ‪.11-12‬‬ ‫‪ .7‬همان‪ ،‬ص ‪.12‬‬ ‫‪ .8‬همان‪ ،‬ص ‪.12-13‬‬ ‫‪ .9‬همان‪ ،‬ص ‪.54‬‬ ‫‪ .10‬همان‪ ،‬ص ‪.14-13‬‬ ‫‪ .11‬همان‪ ،‬ص‪ .169‬برای یافتن توضیحات بیشتر دربارۀ نگاه حالق به نقش شافعی‬ ‫در شکلگیری علم اصول و فقه و نقد دیگاه مستشرقان در این زمینه نک‪:‬‬ ‫‪Hallaq, Wael (1993). “Was al-Shafii the Master Architect of Islamic‬‬ ‫‪Jurisprudence?”. International Journal of Middle East Studies,‬‬ ‫‪Vol. 25, No. 4 (Nov., 1993), p 587-605 (19 pages). Cambridge‬‬ ‫‪University Press.‬‬ ‫‪ .12‬نشأة الفقه اإلسالمی و تطوره‪ ،‬ص ‪.22‬‬ ‫‪13. The Origins of Muhammadan Jurisprudence‬‬ ‫‪14. The Origins of Islamic Jurisprudence‬‬ ‫‪ .15‬نشأة الفقه اإلسالمی و تطوره‪ ،‬ص ‪.23-22‬‬ ‫‪ .16‬همان‪ ،‬ص ‪.24‬‬ ‫‪ .17‬همان‪ ،‬ص ‪.26-25‬‬ ‫‪ .18‬همان‪ ،‬ص ‪.35-34‬‬ ‫‪ .19‬همان‪ ،‬ص ‪.41-38‬‬ ‫‪ .20‬همان‪ ،‬ص ‪ .41‬به نقل از‪:‬‬ ‫‪KING, G. R. D, Settlement in Western and Central Arabia and the‬‬ ‫‪Gulf in the Sixth-Eighth Centuries A.D, The Byzantine and early‬‬ ‫‪Islamic Near East ; 2: Land use and settlement patterns : (papers of‬‬ ‫)‪the Second Workshop on Late Antiquity and Early Islam‬‬ ‫‪ .21‬همان‪ ،‬ص ‪.53-52‬‬ ‫‪ .22‬همان‪ ،‬ص ‪.50-49‬‬ ‫‪ .23‬همان‪ ،‬ص ‪.45-44‬‬ ‫‪ .24‬همان‪ ،‬ص ‪.45‬‬ ‫‪ .25‬همان‪ ،‬ص ‪.51‬‬ ‫‪ .26‬همان‪ ،‬ص ‪.55-54‬‬ ‫‪ .27‬همان‪ ،‬ص ‪.65‬‬ ‫‪ .28‬همان‪ ،‬ص ‪.65‬‬ ‫‪ .29‬همان‪ ،‬ص ‪.67-66‬‬ ‫‪ .30‬همان‪ ،‬ص ‪.70-67‬‬ ‫‪ .31‬همان‪ ،‬ص ‪.73‬‬ ‫‪ .32‬همان‪ ،‬ص ‪.81-80‬‬ ‫‪ .33‬نک‪ :‬همان‪ ،‬ص ‪.83‬‬ ‫‪ .34‬همان‪ ،‬ص ‪.85-84‬‬ ‫‪ .35‬همان‪ ،‬ص ‪.88-87‬‬ ‫‪ .36‬همان‪ ،‬ص ‪.175‬‬ ‫‪ .37‬نک‪ :‬همان‪ ،‬ص ‪.183-175‬‬ ‫‪ .38‬همان‪ ،‬ص ‪.209‬‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫‪113‬‬ ‫شریعت‪،‬‬ ‫اسالمگرایی‬ ‫و دولت سکوالر‬ ‫مدرن‬ ‫‪114‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫شخصیت‬ ‫پیشگفتار‬ ‫در‬ ‫گفتوگو‬ ‫با‬ ‫وائل‬ ‫حالق‬ ‫دکتر حالق نزدیک به سه دهه است که پیرامون مباحث شریعت و فقه اسالمی و تاریخچۀ‬ ‫آن فعالیت میکند‪ .‬از وی آثار زیادی منتشر شده است که برای هر پژوهشگر عرصۀ الهیات‬ ‫و تاریخ آن آثــاری قابلتوجه به شــمار میآید‪ .‬این آثــار بیتردید چالش بزرگــی در برابر‬ ‫جریان گســتردۀ شرقشناســی غربی میباشــد‪ .‬مصاحبهای که با دکتر حالق انجام شد‬ ‫شامل مباحثی است که در پی انتشار کتاب دولت ناممکن وی شکل گرفت و دراینباره‬ ‫مطالب زیادی نوشته شده اســت‪ .‬این مصاحبه که شــاید مفصلترین مصاحبه با وائل‬ ‫حالق دربــارۀ کتاب او‪ ،‬یعنــی دولت ناممکن‪ ،1‬اســت و دیدگاههــای او دربارۀ شــریعت را‬ ‫روشنتر میســازد‪ ،‬در پی آن نیســت که خودسرانه درســتی گفتههای پروفسور حالق را‬ ‫اثبات کند‪ ،‬زیرا این امر از یک سو به محتوای افکار و از سوی دیگر به درک و فهم خواننده‬ ‫بستگی دارد‪ .‬وی از همان ابتدای مصاحبه بیان میکند که آنچه برای وی اهمیت دارد در‬ ‫پرسشهای مطرحشده در کتاب نهفته است؛ همانگونه که میگوید‪« :‬چه استداللهای‬ ‫من قابلقبول و چه غیرقابلقبول باشد‪ ،‬اشکاالت مطرحشده در کتاب در مرکز توجهات‬ ‫و دغدغههای عربی‪-‬اسالمی قرار دارد»‪ .‬در پایان امیدوارم این گفتوگو در عمق و ژرفای‬ ‫خود افقهایی برای تأمل بیافریند و گفتههای مهم نوشتهشده توسط دکتر حالق را تأیید‬ ‫نماید‪ .‬این مصاحبه در ســال ‪2017‬م توسط معهد العالم للدراســات انجام شده و اینک‬ ‫برای نخستین بار به زبان فارسی ترجمه شده است‪.‬‬ ‫حمیدرضا تمدن‬ ‫مترجم| دکتری فقه و مبانی حقوق‬ ‫اسالمی از دانشگاه امام صادق‪.‬‬ ‫پژوهشگر تاریخ فقه و اندیشۀ‬ ‫اسالمی معاصر‬ ‫شــاید بعد از بهار عربی کــه در جهان‬ ‫عرب جنجــال به پــا کرد هیــچ کتابی‬ ‫بــه انــدازۀ کتــاب شــما‪ ،‬کــه عنــوان‬ ‫قابلتوجه دولت ناممکن را به همراه‬ ‫دارد‪ ،‬غوغا به پا نکرده است‪ .‬عدهای از‬ ‫آن انتقاد کردند و عدهای دیگر دربارۀ‬ ‫آن ابــراز خوشــحالی کردنــد‪ .‬عدهای‬ ‫این کتاب را یک نابسامانی در شناخت‬ ‫پروژۀ اسالم سیاسی دانستهاند که در‬ ‫میان این مِه و تاریکی استبداد و اقتدار‬ ‫که بر سراسر منطقه سایه افکنده است‬ ‫پرچمــی دموکراتیــک را با خــود حمل‬ ‫میکند‪ ،‬درحالیکه گروهی دیگر آن را‬ ‫نابودی واقعی توهمات اسالمگرایانه‬ ‫دانستهاند؛ در نتیجه دلیلی بر اندیشۀ‬ ‫ســکوالر بــه شــمار میآیــد کــه از آغاز‬ ‫قــرن بیســتم رواج یافته اســت‪ .‬علی‬ ‫عبدالرازق الگویی در کتاب اســالم و‬ ‫اصول حکومت معتقد است که اسالم‬ ‫الگــوی حکمرانی سیاســی بــه همراه‬ ‫نداشته است‪ .‬بهعنوان یک شخصیت‬ ‫دانشگاهی برجسته‪ ،‬ممکن است این‬ ‫دوگانگی آرا شــما را آزار دهــد‪ ،‬اما این‬ ‫یــک حقیقــت اســت‪ .‬همــه میدانیم‬ ‫که مخاطــب دولت ناممکــن در ابتدا‬ ‫عربها و مســلمانان نبودند‪ ،‬بلکه در‬ ‫واقع غربیها هســتند تا کتاب اثبات‬ ‫کند که آنهــا در ایجاد ارتباط اخالقی‬ ‫باهمتایانفکریمسلمانخودناتوان‬ ‫هســتند‪ .‬ازآنجاکــه ایــن گفتوگــو به‬ ‫طــور ويــژه خواننــدگان عــرب را مورد‬ ‫خطاب قرار میدهــد‪ ،‬برای ما توضیح‬ ‫دهید که شما به عربها و مسلمانانی‬ ‫کــه در شــرایط خفقــانآور و در واقــع‬ ‫بنبســت تاریخــی بــه ســر میبرنــد و‬ ‫همۀ افقهای شــناختی و سیاســی در‬ ‫ً‬ ‫دقیقا‬ ‫کشورهایشان بسته شده است‪،‬‬ ‫چه میخواستید بگویید؟‬ ‫همان طــور کــه همــه می داننــد‪ ،‬از‬ ‫لحظهای که نوشــتهها و ایدههــا در میان‬ ‫عموم مردم منتشــر میشــود‪ ،‬نویســنده‬ ‫کنترلــش را بــر ایــن نوشــته ها و افــکار‬ ‫از دســت می دهــد‪ .‬نمی توانــم بگویــم‬ ‫کــه چــه انــدازه از واکنشهــای متفــاوت‬ ‫بــه کتــاب شــگفت زده شــده ام‪ .‬حتــی‬ ‫قبــل از کاملشــدن پیشنویــس کتــاب‬ ‫میدانســتم کــه این کتــاب از نظــر فکری‬ ‫تحریک آمیــز و چالش برانگیــز خواهــد‬ ‫بــود‪ ،‬اما ایــن کتــاب ثابت کرده اســت که‬ ‫بــرای برخــی از خواننــدگان چیزی بســیار‬ ‫فراتر از عاملی تحریککننده بوده اســت‪.‬‬ ‫در واقــع‪ ،‬بیــش از آنکــه ارزش و اهمیــت‬ ‫این کتاب شــناخته شــود‪ ،‬با آن برخوردی‬ ‫سیاســی شــده اســت‪ .‬اما من این دیدگاه‬ ‫را بیشــتر قبول دارم که شــدت واکنشها‬ ‫نشاندهندۀ محوریبودن سؤاالتی است‬ ‫که در این کتاب مطرح شده است‪ .‬چه این‬ ‫اســتداللها قابلقبول باشــد چه نباشد‪،‬‬ ‫اشــکاالت مطرحشــده در ایــن کتــاب در‬ ‫واقــع در مرکــز توجهــات و دغدغههــای‬ ‫عربی‪-‬اسالمی قرار دارد‪.‬‬ ‫بســیاری از خواننــدگان که تا حــدی از‬ ‫نظر سیاسی جاهطلب هستند این کتاب‬ ‫را اشــتباه درک کردهانــد و بــه آن مواضعی‬ ‫نســبت میدهند که با پایههــای تفکر من‬ ‫در تضاد اســت‪ .‬برای مثال‪ ،‬مــن عمیقاً با‬ ‫تز اصلی علی عبدالرازق در مورد حکومت‬ ‫سیاسی‪-‬اســالمی مخالفــم‪ .‬بنابرایــن‪،‬‬ ‫اگــر کتــاب دولــت ناممکــن به درســتی‬ ‫خوانده شود‪ ،‬چیزی در آن وجود ندارد که‬ ‫عقاید عبدالــرازق را تأیید یــا تصدیق کند‪.‬‬ ‫درحالیکه حکومت و سیاست (به معنای‬ ‫عــام خــود) ابزارهایی بــرای ســازماندهی‬ ‫جامعه در یک ســاختار پیچیده هســتند‪،‬‬ ‫اســالم از همان آغاز رویکردی مســتحکم‬ ‫درمورد حاکمیت ارائه کرده است‪ .‬اما این‬ ‫رویکرد در مقایســه با آنچه که در دو یا سه‬ ‫دهۀ اخیر در غرب و اخیراً در سراسر جهان‬ ‫دیدهایــم انعطافپذیرتــر و قابلتغییرتــر‬ ‫است‪ .‬عبدالرازق در استدالل خود اشتباه‬ ‫کرده اســت کــه میگویــد اســالم الگویی‬ ‫برای سیاست و حکومتداری ارائه نکرده‬ ‫اســت‪ ،‬چراکــه اســالم الگویی ارائــه کرده‬ ‫اســت که میتوان آن را بســیار پیشرفته و‬ ‫از نظر ساختار داخلی پیچیدهتر دانست‪.‬‬ ‫اما عبدالــرازق‪ ،‬مانند دیگر مستشــرقان‪،‬‬ ‫اســالم را فاقــد ســازوکار قضایــی و نهادی‬ ‫میبینــد‪ ،‬زیــرا بهرسمیتشــناختن یــک‬ ‫نظام نهادی‪ ،‬سیاسی و قضایی قوی مانع‬ ‫از انجــام «اصالحات مدرنی» خواهد شــد‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫‪115‬‬ ‫که عبدالرازق و بسیاری افراد دیگر مشتاق‬ ‫توجیه و عرضــۀ آنهــا بودند‪ .‬اگــر چنین‬ ‫نظــام «ســازمانیافتهای» در طــول تاریخ‬ ‫اســالم وجود داشته باشد‪ ،‬ســؤالی دشوار‬ ‫و انتقــادی پیــش میآیــد کــه‪ :‬اگر ســنت‬ ‫اسالمی الگویی را به ما ارائه کرده است که‬ ‫کارآمدی مشابهی دارد‪ ،‬حتی اگر کارآمدتر‬ ‫نباشــد‪ ،‬چــرا بایــد الگویــی اروپامحــور را‬ ‫انتخــاب کنیــم؟ درحالیکــه توجیهــات‬ ‫صورتگرفته و جایــگاه آن در پایان دوران‬ ‫اســتعمار به طور اساســی عقایــد اکثریت‬ ‫قریببهاتفــاق اندیشــمندان مســلمان‪،‬‬ ‫از جملــه افرادی همچــون عبدالــرازق‪ ،‬را‬ ‫تعیین میکند‪ .‬از سوی دیگر‪ ،‬کتاب دولت‬ ‫ناممکن آنچه را که اصالحات تلقی میشود‬ ‫نامشــروع دانســته و آن را جــزء الینفــک‬ ‫پــروژۀ اســتعماری میدانــد‪ ،‬اســتعماری‬ ‫که ســاختار این اصالحــات را معيــن کرد‬ ‫و مفاهیــم ناسیونالیســم و عقالنیــت را‬ ‫برای مسلمانان به جا گذاشــت که تداوم‬ ‫ســلطۀ اروپا را حتی پس از خروج فیزیکی‬ ‫از بسیاری از سرزمینهای اسالمی تضمین‬ ‫نمــود‪ .‬آنچــه امــروز میبینیم بقایــای این‬ ‫هژمونی و سلطه است‪.‬‬ ‫همچنین باید گفت هر استداللی مبنی‬ ‫بر اینکه کتاب دولت ناممکن دیدگاههایی‬ ‫شــبیه به دیدگاههــای عبدالــرازق را تأیید‬ ‫میکند و باید به منزلۀ دفاع از سکوالریسم‬ ‫تلقی شود‪ ،‬در واقع خوانشی کامالً اشتباه‬ ‫اســت‪ .‬بر کســی پوشــیده نیســت که من‬ ‫اساســاً مخالف سکوالریســم‪ ،‬اومانیســم‬ ‫ســکوالر‪ ،‬عقل گرایــی ســکوالر و همــۀ‬ ‫ســاختههای عصر روشــنفکری هستم که‬ ‫میتوانند مسبب مشــکالت عمدۀ جهان‬ ‫امروز باشــند‪ .‬مــن در کتــاب آینــدۀ خود‬ ‫که دربــارۀ خاورشناســی (شرقشناســی)‬ ‫(‪ )2018‬میباشــد این موضوع را بهتفصیل‬ ‫و با جزئیات توضیح خواهم داد‪ .‬بنابراین‪،‬‬ ‫ایــن دیــدگاه کــه کتــاب دولــت ناممکــن‬ ‫از طریــق نقد ســکوالر به مبــارزه بــا پروژۀ‬ ‫اسالم میپردازد‪ ،‬در بهترین حالت خود‪،‬‬ ‫دیدگاهی پوچ و بیاساس است‪.‬‬ ‫شما درســت میگویید که این کتاب در‬ ‫درجۀ اول برای مخاطبان انگلیســیزبان‪،‬‬ ‫به ویــژه افــراد دانشــگاهی و فیلســوفان‬ ‫غربــی‪ ،‬بــوده اســت‪ ،‬اگرچــه مخاطبــان‬ ‫عرب و مســلمان خارج از دایرۀ مخاطبان‬ ‫کتاب نبودند‪ .‬پس میتــوان گفت که این‬ ‫کتاب جهان را مــورد خطاب قرار میدهد‪،‬‬ ‫‪116‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫همانطور که پیــش از این (بهویــژه بعد از‬ ‫ســال ‪ )2005‬ایــن مطلــب را بیان کــردهام‪،‬‬ ‫چراکه کتابهــا و مقاالت من به بســیاری‬ ‫از زبانها ترجمه شده است‪ .‬این واقعیت‬ ‫همیشه در ذهن من اســت‪ .‬درست است‬ ‫که این کتــاب از نظر محتــوا و دیدگاههای‬ ‫خود با فیلسوفان اخالق و سیاست غربی‬ ‫در تقابل است‪ .‬انگیزۀ اصلی این کتاب ‪-‬تا‬ ‫آنجا که میدانم‪ -‬تنها توســط تعداد بســیار‬ ‫کمی از خواننــدگان در جهان عــرب مورد‬ ‫توجه قرار گرفته است‪ .‬این انگیزه در واقع‬ ‫فراخوانی دیــدگاه اســالمی و جهانبینی و‬ ‫تجربۀ تاریخی آن بر ســر میز دانشگاههای‬ ‫غربی اســت و به نوعی پژوهشگران غربی‬ ‫را برای تعامل با اسالم‪ ،‬اخالق و ارزشهای‬ ‫آن و آنچه میراث یهودی‪-‬مسیحی مینامند‬ ‫هدایــت میکنــد؛ میراثــی که بــرای مدت‬ ‫زمــان طوالنــی در بحثهــا و گفتوگوهــا‬ ‫مطرح بــوده اســت‪ .‬من بــا چندیــن دهه‬ ‫مطالعۀ تاریخ اسالم و اروپا متقاعد شدهام‬ ‫که بسیاری از تحوالت فکری غرب در طول‬ ‫هزاران ســال گذشته بهشــدت تحتتأثیر‬ ‫مؤلفههــای اســالمی در دانــش و فرهنگ‬ ‫بوده است و اروپا این دانش را به روشهای‬ ‫متعدد و فراوانی در طول یک دورۀ تاریخی‬ ‫طوالنی بــه دســت آورده اســت‪ .‬امــا وقتی‬ ‫دانشــگاهیان غربی در مورد میراث فکری‬ ‫و فرهنگــی خود صحبــت میکنند‪ ،‬تمایل‬ ‫دارنــد مواردی را که اســالم بــه آنها کمک‬ ‫زیادی کــرده اســت از میراث خــود حذف‬ ‫کنند‪ .‬این بخشی از پیشــینۀ کتاب است‪،‬‬ ‫اما بخــش دیگــر آن مربــوط به پتانســیل‬ ‫عظیــم ســنتهای فکری‪-‬اســالمی بــرای‬ ‫کمک به نقد مدرنیته و آثار منفی آن است‪.‬‬ ‫همانطور که پیش از این در صفحات‬ ‫ابتدایی کتاب بیان شــد‪ ،‬تجربۀ اســالمی‬ ‫به طــور کلــی ‪-‬از جملــه تجربۀ سیاســی و‬ ‫اجتماعی حال حاضــر آن‪ -‬میتواند زمینۀ‬ ‫مســاعدی را برای نقد و بحــث فراهم کند‬ ‫و از ایــن نظر میتواند نســبت بــه آنچه که‬ ‫پژوهشگرانی همچون السدیر مکاینتایر‬ ‫ارائــه دادهاند ‪-‬یعنــی آنچــه از تعامل میان‬ ‫مکاینتایر با ارســطو و تومــاس آکویناس‬ ‫ارائه شــده اســت‪ -‬زمینههــای پُربارتری را‬ ‫ارائه نماید‪ .‬مقایســهایی کــه کتاب دولت‬ ‫ناممکــن ســعی در انجــام آن دارد صرفــاً‬ ‫دیدگاه هایــی فلســفی نیســتند‪ ،‬بلکــه‬ ‫دیدگاههایی حقیقــی و منطبق با واقعیت‬ ‫سیاســی و اجتماعــی هســتند‪ .‬بــه طــور‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫خالصه‪ ،‬یکــی از اهداف اصلــی این کتاب‬ ‫توجه بــه مســئلۀ حکومــت طوالنیمدت‬ ‫در پروژۀ مدرن و دعوت از اندیشــمندان و‬ ‫دانشگاهیان غربی برای تجدیدنظر دربارۀ‬ ‫این مشکل در سایۀ دیگر تجربیات تاریخی‬ ‫اســت‪ .‬این یک پروژۀ اکتشــافی و اساسی‬ ‫بــرای بحثهای فکــری و تجربۀ اســالمی‬ ‫اســت‪ ،‬چراکه یکی از پدران اروپای مدرن‬ ‫با تولیدات فکری و فرهنگی خود میتواند‬ ‫توشه و تجهیزات بسیار خوبی ارائه نماید‬ ‫که بتوان به کمک آن به احتماالت خروج‬ ‫از بحرانهای مدرنیته اندیشید‪.‬‬ ‫امــا متأســفانه‪ ،‬درحالیکه غــرب برای‬ ‫مقابلــه بــا بحرانهــای مدرنیتــه و یافتن‬ ‫راهحلهایــی بــرای خــروج از آنهــا (کــه‬ ‫اکنون به طور کلی و هرچند ناکافی در غرب‬ ‫به رســمیت شــناخته شده اســت) تالش‬ ‫میکنــد‪ ،‬جهــان اســالم و عرب وسوســه‬ ‫میشــوند که خود را بهعنوان مدرنیســت‬ ‫معرفــی کنند و در ایــن راه‪ ،‬بــدون آنکه به‬ ‫انــدازۀ کافــی اندیشــه مســتقل و اصیلــی‬ ‫داشته باشند‪ ،‬از خطمشی مدرنیتۀ غربی‬ ‫تبعیت کنند‪.‬‬ ‫اگــر یک چیــز در مــورد پروژۀ مــدرن در‬ ‫جهان آموخته باشــیم این است که پروژۀ‬ ‫مدرن داســتان جهــان غیرغربیای بوده‬ ‫کــه دائماً تــالش میکنــد به غرب برســد‪:‬‬ ‫پس هرچه جهان غیرغربی بیشتر از غرب‬ ‫تقلید کنــد‪ ،‬بیشــتر از آن عقــب میماند‪،‬‬ ‫زیــرا تقلیــد همیشــه به طــور طبیعــی دیر‬ ‫از راه میرســد‪ .‬بــا گذشــت زمــان‪ ،‬جهان‬ ‫غیرغربــی ارزشهــا و نهادهــای غربــی را‬ ‫تجسم میکند و در واقع غرب وارد مرحلۀ‬ ‫دوم میشــود‪ .‬کتاب دولــت ناممکن نیز‬ ‫تالشی برای کنارگذاشتن این موضعگیری‬ ‫است‪ ،‬درحالیکه این شیوهای از زندگی و‬ ‫حضور در جهان اســت‪ .‬این کتــاب تأکید‬ ‫میکند کــه نقد اســالمی نهتنها مســتقل‬ ‫نیســت‪ ،‬بلکــه می توانــد در مســیری‬ ‫حرکــت کند کــه غــرب در تالش اســت تا‬ ‫با شــعار پستمدرنیســم بر آن غلبه کند‪.‬‬ ‫اسالمی «اگر انسان شهامت‬ ‫بنابراین‪ ،‬نقد‬ ‫ِ‬ ‫اندیشــیدن متهورانه را داشــته باشد» این‬ ‫توانایــی را دارد که راهحلی فرامــدرن ارائه‬ ‫دهد یا راهحلی را پیشــنهاد دهــد که صرفاً‬ ‫برای اصالح مدرنیته نیست‪ ،‬بلکه موجب‬ ‫بازسازی مجدد آن از طریق بحث عقالنی‬ ‫و رویکرد تدریجی میشــود‪ .‬ایــن پروژهای‬ ‫تدریجی اســت و نیاز بــه شــکیبایی دارد‪،‬‬ ‫این مصاحبه که‬ ‫شاید مفصلترین‬ ‫مصاحبه با وائل‬ ‫حالق دربارۀ کتاب‬ ‫مهمش یعنی "دولت‬ ‫ناممکن" است‬ ‫دیدگاههای او دربارۀ‬ ‫شریعت و دولت‬ ‫مدرن را روشنتر‬ ‫میسازد‪.‬‬ ‫شخصیت‬ ‫اما باید انجام شــود‪ .‬حتی اگر این هدف و‬ ‫چشمانداز بلند محقق نشود‪ ،‬نقد اسالمی‬ ‫به جــای اینکه در دنیــای تولید اندیشــه و‬ ‫فرهنگ بهعنوان گیرنــدهای منفعل باقی‬ ‫بماند‪ ،‬حتی به صورت جزئــی میتواند به‬ ‫این تالش کمک کند‪.‬‬ ‫اگر این مورد پذیرفته شــود‪ ،‬مشــخص‬ ‫خواهد شــد که چــرا این کتــاب بالفاصله‬ ‫مخاطبان غربی و عربی‪-‬اســالمی را مورد‬ ‫خطاب قــرار میدهــد‪ .‬مخاطبــان اخیر‪،‬‬ ‫بــرادران و خواهــران مــا کــه در دنیایــی‬ ‫آشفته به ســر میبرند‪ ،‬باید از بحثها ‪-‬در‬ ‫میــان محافل خــود و جهــان غــرب‪ -‬آگاه‬ ‫شــوند تــا ارزش مشــارکت خــود را‪ ،‬که در‬ ‫قالب اندیشه و انتقاد است‪ ،‬در این پروژۀ‬ ‫جهانی ببینند‪ .‬بنابراین نقد اسالمی بدون‬ ‫درنظرگرفتن مشــکالت غرب امکانپذیر‬ ‫نیست‪ ،‬و درعینحال بدون بیرونماندن‬ ‫از پارادایم هــای فکــری مرکــزی غــرب‬ ‫استقالل فکری وجود نخواهد داشت‪.‬‬ ‫شــاید بتوان گفت آخریــن اثر شــما‪ ،‬که‬ ‫البتــه از آثــار قبلــی جــدا نیســت‪ ،‬از نظر‬ ‫معرفتشــناختی تالشــی اســت بــرای‬ ‫برخورد با فلســفۀ اخالقــی و بازگرداندن‬ ‫اخــالق در شــرایطی که اخــالق بــه ابزار‬ ‫تبدیل شــده اســت‪ .‬تالش و توجه شــما‬ ‫به موضوع مســئولیت اخالقی مشخص‬ ‫اســت‪ .‬به نظر مــن‪ ،‬این تــالش دو جنبه‬ ‫دارد‪ ،‬البتــه نمیدانــم شــما در ایــن‬ ‫تقســیمبندی بــا مــن موافق هســتید یا‬ ‫خیر‪ :‬جنبۀ شــناختی محض که تالشــی‬ ‫بــرای ایجاد محیــط اخالقــی جدید پس‬ ‫از میــراث عصــر روشــنگری و اســتعمار‬ ‫غرب اســت؛ و جنبۀ سیاســی برای بحث‬ ‫با اندیشمندان لیبرال غربی که آگاهانه‬ ‫یــا ناآگاهانــه بــه سیاســتهای غــرب در‬ ‫برابــر اســالم‪ ،‬مســلمانان و به طــور کلی‬ ‫منطقه خدمت کردهاند‪ .‬شما اهل کشور‬ ‫فلسطین اشغالی و شهر الناصره هستید؛‬ ‫حاال اخالق چــه ســودی دارد؟ به عبارت‬ ‫دیگر‪ ،‬دعوت به فلسفۀ اخالقی در درجۀ‬ ‫اول از نظر سیاسی و در درجۀ دوم از نظر‬ ‫شــناختی‪ ،‬در این شرایط فشــار جهانی‪،‬‬ ‫چه چیزی را فراهم میکند؟‬ ‫ایــن ســؤال بســیار مهمــی اســت‪ .‬برخی‬ ‫از خواننــدگان ممکــن اســت ایــن ســؤال‬ ‫را به عنــوان تمایــز ضمنــی بیــن جنبــۀ‬ ‫اخالقی و معنــوی از یک ســو و امر اخالقی‬ ‫و سیاســی از ســوی دیگــر تفســیر کننــد‪.‬‬ ‫مــن مطمئــن نیســتم کــه دقیقــاً منظــور‬ ‫آن هــا چیســت‪ .‬بااین حــال‪ ،‬می توانــم‬ ‫بــا اطمینــان بگویــم که پــروژۀ مــن در دو‬ ‫دهــۀ گذشــته بــر جدانکــردن جنبههای‬ ‫اخالقی از تمامــی حوزههای زندگی تمرکز‬ ‫داشته است‪ ،‬و این بدان معناست که من‬ ‫چراکه ایــن موضع همیشــگی مــن بوده‬‫اســت‪ -‬مخالــف روشهــای عقلگرایــی‬ ‫هســتم که هدایتکنندۀ چیزی است که‬ ‫آن را حوزههــای مرکــزی مدرنیتــه و عصر‬ ‫روشنگری مینامم و کامالً درک میکنم که‬ ‫سیاست انعطافپذیرتر از سایر زمینههای‬ ‫فعالیت بشری است‪ ،‬چراکه خود را درگیر‬ ‫سلطه و قدرت میکند‪ ،‬همانگونه که خود‬ ‫را درگیر رفتارهای غیراخالقی و ضدانسانی‬ ‫میکند‪ .‬بنابراین‪ ،‬من برای مهار سیاست‬ ‫بــه سیاســت تکیــه نمیکنــم‪ ،‬زیــرا انجام‬ ‫ایــن کار زمینــه را بــرای سوءاســتفاده‬ ‫و آزار و اذیــت بــاز میکنــد‪ .‬ایــدۀ تفکیک‬ ‫کامــل بهاصطالح قــوای ســهگانه (مقننه‪،‬‬ ‫قضاییــه و مجریه) بهویژه به سیاســت این‬ ‫امــکان را میدهد کــه‪ ،‬با معیــاری خاص‪،‬‬ ‫خودکامگی و اســتبداد خود را کنترل کند‬ ‫و کاهش دهد‪ .‬بــه همین دلیل اســت که‬ ‫نظام مدرن‪ ،‬بهعنوان یک پروژۀ انســانی و‬ ‫اخالقی‪ ،‬شکست خورده است‪ .‬در نهایت‪،‬‬ ‫قــوای ســهگانه بخشــی جداییناپذیــر از‬ ‫کل سیســتم هســتند‪ ،‬چراکــه سیاســت‬ ‫برای کنترل و نظمبخشــی به چیز دیگری‬ ‫بیرون از خود نیاز دارد و این چیز نمیتواند‬ ‫سیســتمی از قوانین باشــد که توسط یک‬ ‫مکانیســم جبری بیرونی دیکته میشود‪.‬‬ ‫این جبر خارجی داستان حاکمیت دولت‬ ‫مدرن است و شکلی ناکارآمد از شکلگیری‬ ‫اخالقی است که قدرتمندانه امکان تولید‬ ‫ظالمان‪ ،‬مجرمین کشــتار دســتهجمعی‬ ‫و رژیمهــای بوروکراتیــک بی شــماری را‬ ‫فراهم مــیآورد‪ .‬ایــن فســاد و خودکامگی‬ ‫قدرت (کــه در بســتری از آرایههای کالمی‬ ‫کار خــود را پیــش میبــرد) را میتــوان در‬ ‫همه جا یافــت؛ آخرین نــوع آن بهوضوح‬ ‫در وضعیت کنونی ایاالت متحده آمریکا و‬ ‫حتی با زشتترین مظاهر آن در بسیاری از‬ ‫کشورهای عرب و غیرعرب قابلمشاهده‬ ‫اســت‪ .‬همچنین بایــد توضیــح بدهم که‬ ‫بهوضوح تفاوتهای زیادی بین پروژههای‬ ‫اســتعماری و ســایر پروژههای سیاسی در‬ ‫مدرنیتــه قابل مشــاهده نیســت و تنهــا‬ ‫بیش از آنکه ارزش و‬ ‫اهمیت کتاب دولت‬ ‫ناممکن شناخته‬ ‫شود‪ ،‬با آن برخوردی‬ ‫سیاسی شده است‪.‬‬ ‫تفاوت ناچیزی وجود دارد‪ .‬از نظر ساختار‬ ‫داخلــی‪ ،‬اســتعمار اســرائیل از حکومــت‬ ‫کشور مدرن مســتثنی نیست‪ ،‬بلکه صرفاً‬ ‫نمونهای پیشــرفته از آن است‪ .‬برای درک‬ ‫پتانسیل دولت مدرن میتوان ویژگیهای‬ ‫آن را در مورد اســرائیل به شکلی آسانتر از‬ ‫ســایر موارد تشــخیص داد‪ ،‬همانطور که‬ ‫رشد ســرطان در یک مورد پیشــرفته بهتر‬ ‫تشــخیص داده میشــود‪ .‬بااینحال‪ ،‬این‬ ‫بدان معنا نیســت که ســاختار بیماری در‬ ‫مراحل اولیه وجود ندارد یا کمتر کشــنده‬ ‫اســت‪ .‬همانطــور کــه در کتــاب آیندهام‬ ‫دربــارۀ شرق شناســی توضیــح خواهــم‬ ‫داد‪ ،‬دولــت مدرن ذاتــاً به مجموعــهای از‬ ‫مواضع‪ ،‬از جمله انســانزدایی و اقدام به‬ ‫کشتار دستهجمعی‪ ،‬تمایل دارد‪ .‬بنابراین‬ ‫هــر دولتی بــه دلیــل حاکمبودن قــادر به‬ ‫نسلکشــی اســت (البتــه ایــن بخشــی از‬ ‫داســتان پیچیــدهای اســت کــه در کتاب‬ ‫آینــدهام‪ ،‬کــه در بــاال ذکر شــد‪ ،‬بهتفصیل‬ ‫دربــارۀ آن صحبــت خواهــم کــرد)‪ .‬امــا‬ ‫بهعنوان مثال‪ ،‬و نه به طور خاص‪ ،‬دولت‬ ‫آمــادۀ انجــام بســیاری از کارهــا به روشــی‬ ‫مشخص است؛ از جمله استفاده از قانون‬ ‫برای دســتیابی به اهداف مخرب‪ ،‬ترویج‬ ‫رکود اقتصادی و استثمار اجتماعی و ایجاد‬ ‫شهروند نظامی‪.‬‬ ‫بنابراین‪ ،‬من بین امر معرفتشناختی‪-‬‬ ‫روشــنفکری و امــر سیاســی تفاوتــی قائل‬ ‫نمیشــوم‪ .‬براســاس تجربۀ شخصی من‪،‬‬ ‫اســتعمار شهرکنشینی اســرائیلی انگیزۀ‬ ‫بزرگی برای ســاختار انتقادی بود‪ ،‬اما باید‬ ‫بدانیم کــه گرچــه ایــن موضــع در بیرون‬ ‫جلــوه ای سیاســی دارد‪ ،‬امــا ریشــه ها و‬ ‫پایههای آن بســیار گســتردهتر و عمیقتر‬ ‫اســت‪ .‬اســرائیل و امثــال آن فقــط یــک‬ ‫مشکل سیاسی صرف نیستند‪ .‬به همین‬ ‫ترتیــب‪ ،‬نــه سیاســت و نــه امور سیاســی‬ ‫افــکاری جهانی نیســتند کــه از زمانهای‬ ‫بسیار قدیم بر تاریخ بشــر سیطره افکنده‬ ‫باشند‪ :‬آنها عمدتاً محصول نوع خاصی از‬ ‫شکلگیری اخالق مدرن (که باید بگوییم‬ ‫غیراخالقــی) هســتند‪ .‬دولــت مــدرن‪،‬‬ ‫اســتعمار‪ ،‬کشــتار دســتهجمعی و فــردی‬ ‫و ‪ ...‬چیــزی جــز محصــوالت و مظاهر این‬ ‫شکلگیری نیست‪.‬‬ ‫فراخوانی اخالقی دعوتی اســت به ســوی‬ ‫آگاهی از شکلگیری ذهنیت انسانی و آگاهی‬ ‫به نقــش محــوریای که فــرد از نظر داشــتن‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫‪117‬‬ ‫عبدالرازق در استدالل خود اشتباه کرده است که میگوید اسالم الگویی برای سیاست و حکومتداری‬ ‫ارائه نکرده است‪ ،‬چراکه اسالم الگویی ارائه کرده است که میتوان آن را بسیار پیشرفته و از نظر ساختار‬ ‫داخلی پیچیدهتر دانست‪.‬‬ ‫صالحیتاخالقیومسئولیتپذیریآنراایفا‬ ‫میکند‪ .‬در مدرنیته نهاد‪ ،‬با بهبردگیگرفتن‬ ‫ذهنیت و اثربخشــی فرد‪ ،‬پا را فراتر گذاشــته‬ ‫و در نتیجــه او را تابــع و پیــرو الزامــات قدرت‬ ‫نهــادی کــرده اســت‪ .‬مؤسســات مــدرن مــا‬ ‫صرفــاً تکنیکهــای مدیریــت و ادارهکــردن‬ ‫نیستند‪ ،‬بلکه ساختارهایی از اشکال مرتبط‬ ‫با عقالنیت هستند‪ .‬من معتقدم زمان آن فرا‬ ‫رسیده است که تولید خودِ فردی را بهعنوان‬ ‫اولیــن گام بــرای هــر نهــاد مــورد توجــه قرار‬ ‫دهیم‪ .‬فکر نمیکنم چیزی مهمتر از شــروع‬ ‫شکلگیرینقدفراگیر‪،‬برآنچهکهمدرنتلقی‬ ‫میشود‪ ،‬وجود داشته باشد‪.‬‬ ‫کتــاب دولــت ناممکــن التــزام بــه‬ ‫اخــالق را بهعنــوان اصــل و اســاس‬ ‫مد نظــر قــرار داده اســت‪ ،‬آنگونه که‬ ‫شما در این کتاب میگویید‪« :‬اخالق‬ ‫محور اصلــی اســالم اســت»‪ .‬یقین یا‬ ‫التزام مبتنی اســت بر قــدرت وجدان‬ ‫بهعنوان قاعدهای برای کنترل درون‪،‬‬ ‫چراکه وجدان نیازی به راهنما ندارد؛‬ ‫همانطــور کــه کانــت میگویــد‪« :‬اگر‬ ‫وجــدان داشــته باشــی همــان کافی‬ ‫اســت»‪ ،‬و روســو میگویــد کــه تعهــد‬ ‫اخالقــی مبتنــی بــر قــدرت وجدانــی‬ ‫اســت که خداونــد در درون فــرد قرار‬ ‫داده اســت‪ ،‬بدون اینکه به کســی که‬ ‫آن را قــرار داده اســت بازگــردد‪ .‬ایــن‬ ‫همــان چیــزی اســت کــه طالل اســد‬ ‫دربــارهاش میگویــد‪ :‬وقتــی وجدان‬ ‫را بهعنــوان قاعــدهای بــرای کنتــرل‬ ‫خود قــرار میدهیم‪ ،‬آیا مــا را با چیزی‬ ‫مدرن و درعینحال مســیحی مواجه‬ ‫نمیکنــد؟ کتــاب دولــت ناممکــن‬ ‫مهمترین اصل اخالقــی را «ناتوانی یا‬ ‫پرهیــز از ارتــکاب یک عمــل میداند‪،‬‬ ‫نه بــه این دلیل کــه اصــوال ًنمیتوانی‬ ‫آن را انجام دهــی‪ ،‬بلکه بــه این دلیل‬ ‫که نمیتوانی بــا پیامدهای آن زندگی‬ ‫کنــی»‪ .‬در اینجــا‪ ،‬پروفســور حــالق‬ ‫میخواهــد عمــل را بــرای رویارویــی‬ ‫بــا چیــزی کــه «ارادۀ نفــوذی» نامیده‬ ‫میشــود (تخریب طبیعــت‪ ،‬برچیدن‬ ‫ساختارهای اجتماعی مانند خانواده‬ ‫و غیــره) محــدود کنــد‪ .‬در اینجــا‬ ‫اخالقگرایی به معنای پرهیز از عمل‬ ‫است و این دیدگاهی است که در آرای‬ ‫طه عبدالرحمن میبینیم که همیشه‬ ‫‪118‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫ً‬ ‫اساسا‪ ،‬افعال و اعمال‬ ‫او را ستودهاید‪.‬‬ ‫خــارج از این مــوارد نیســت‪ :‬واجب‪،‬‬ ‫حــرام و ممنــوع‪ ،‬مســتحب و مکــروه‬ ‫و مبــاح‪ .‬واجــب نمیتوانــد مبتنی بر‬ ‫اخالقگرایــی باشــد‪ ،‬زیــرا از وجدان‬ ‫سرچشــمه نمیگیرد‪ ،‬بلکــه از موضع‬ ‫قدرت بیان شده است؛ به این معنا که‬ ‫نمیتوان از انجــام آن خودداری کرد‪،‬‬ ‫زیرا ترک آن مجــازات به دنبــال دارد‪.‬‬ ‫درحالیکه امــر اخالقی بر امــر مکروه‬ ‫مترتب میشود‪ ،‬چراکه به وجدان فرد‬ ‫واگذار شده است و در صورتی که این‬ ‫کار را انجــام دهد مجازات نمیشــود و‬ ‫اگر از انجام آن خــودداری کند برایش‬ ‫ثــواب دارد‪ .‬در اینجــا اختیــار وجدان‬ ‫وجود دارد و این در مورد امر مستحب‬ ‫نیز صدق میکند و در مورد امر ممنوع‬ ‫و حرام صــدق نمیکند‪ ،‬زیرا شــخص‬ ‫به خاطــر انجــام ایــن عمل مجــازات‬ ‫میشــود و به خاطــر انجامنــدادن آن‬ ‫پــاداش میگیــرد‪ .‬پــس آیا ایــن گفتۀ‬ ‫شــما کــه «اخالقگرایی محــور اصلی‬ ‫اسالم اســت» همۀ واجبات را مساوی‬ ‫یا در یک سطح قرار نمیدهد؟‬ ‫مــن معتقــدم بهتریــن راه برای پاســخ به‬ ‫ســؤال شــما این اســت کــه بیــن وجدان‬ ‫و آنچــه غزالــی و فوکــو بــه ترتیــب ریاضت‬ ‫نفــس و تکنیک هــای ذات نامیده انــد‬ ‫تفــاوت قائــل شــویم‪ .‬بــه نظر مــن‪ ،‬کانت‬ ‫عالقهای به این تکنیکها نداشت‪ ،‬چراکه‬ ‫این تکنیکهــا را بقایای میراث مســیحی‬ ‫استبدادی میدانســت‪ .‬کانت بهشدت به‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫ارادۀ عقالنی آزاد توجه داشت‪« ،‬آزادی»ای‬ ‫که او خواستار آن بود تا حد زیادی با مفهوم‬ ‫تکنیکهای درونی در تضاد بود‪ ،‬حداقل به‬ ‫شکلی که آن را در ظاهر مسیحیاش درک‬ ‫کرده بود‪ .‬شاید این همان چیزی است که‬ ‫طالل اسد میخواســت از آن انتقاد کند‪.‬‬ ‫وجدان مسیری باز برای زندگی در جهان‬ ‫است؛ راهی اســت که میتوان آن را دائماً‬ ‫به میل و ارادۀ خود تعریف و بازتعریف کرد‪:‬‬ ‫مســئلهای که رواج آن در گفتمان و عمل‬ ‫آزادیخواهانه را تفســیر میکند‪ .‬وجدان‬ ‫لزومــاً بــه دســتورات اصــول اولیــه پایبند‬ ‫نیست؛ اصولی که مرز مشخصی را تعیین‬ ‫میکنند‪ ،‬یا آنچه که در مورد رفتار انســان‬ ‫خواه اعتقاد یا عمل‪ -‬مرجعیت مینامم‪.‬‬‫اینکه وجدان از نظر اخالقی‪ 2‬پرورشیافته‬ ‫اســت ‪-‬این اصطــالح را بــا احتیاط بــه کار‬ ‫میبرم‪ -‬به این معناســت کــه در جهان به‬ ‫گونهای عــادتوار وجــود دارد و این نوعی‬ ‫تزکیۀ اخالقی نفس است که روح را تربیت‬ ‫میکند تا با دنیا (همراه با عناصر انســانی‪،‬‬ ‫حیوانی و غیرمادی) به شیوهای مسئوالنه‬ ‫ارتباط برقرار کند‪ .‬اما نکتۀ جالبتر دربارۀ‬ ‫این موضوع این اســت کــه در واقع فرایند‬ ‫عادتوارهبــودن بــا کنشهــای خــاص‪،‬‬ ‫سیســتماتیک و منظــم شــکل می گیــرد‬ ‫و ذهنیتــی خــاص ایجــاد میکند‪ .‬بــر این‬ ‫اساس‪ ،‬مشــکالت بســیاری بر لیبرالیسم‬ ‫و معیشــت لیبرالــی تأثیــر می گــذارد‪.‬‬ ‫عادتوارهبــودن لیبرالیســم در معــرض‬ ‫تغییــرات منافــع مــادی‪ ،‬ســرمایهداری و‬ ‫مصرفگرایی قــرار دارد که در نهایت همۀ‬ ‫آنها توسط مفهوم آزادی منفی (که مورد‬ ‫حمایت آیزایــا برلیــن و امثال وی اســت)‬ ‫تعییــن میشــوند‪ .‬در لیبرالیســم هیــچ‬ ‫مرجع اخالقیای وجود ندارد که همیشــه‬ ‫اعتقــاد و عمل انســان را بــه اصــول اولیه‬ ‫پیوند دهد؛ یعنی چیزی برخالف مفاهیم‬ ‫خــاص مالکیــت‪ ،‬مادیگرایــی و تدبیــر‬ ‫سیاســی‪ .‬ما نباید فراموش کنیــم که این‬ ‫اقدامــات اخیــر مســتقل نیســتند‪ ،‬بلکه‬ ‫مســتقیماً از اقدامــات اقتصــادی ناشــی‬ ‫میشــوند و بــه دنبال یــک مفهوم بســیار‬ ‫خاص از مالکیت انجام میشــوند‪ .‬اثرات‬ ‫آن را میتــوان در پیدایــش شــرکتهای‬ ‫مــدرن و تأثیــرات بســیار مخــرب آنها بر‬ ‫جامعۀ مدرن مشاهده کرد‪.‬‬ ‫بنابراین‪ ،‬وقتــی از تکنیکهای درونی‪،‬‬ ‫با ایــن عنــوان که بــا اصــول اولیــه مرتبط‬ ‫شخصیت‬ ‫کتاب دولت‬ ‫ناممکن آنچه را که‬ ‫اصالحات تلقی‬ ‫میشود نامشروع‬ ‫دانسته و آن را‬ ‫جزء الینفک پروژۀ‬ ‫استعماری میداند‪.‬‬ ‫هستند‪ ،‬صحبت میکنیم‪ ،‬در واقع دربارۀ‬ ‫درونی متعهــد به اصــول اخالقی صحبت‬ ‫میکنیم که نمیتــوان آن را جدای از اراده‬ ‫تفســیر نمود‪ .‬به عبارت دیگر‪ ،‬هنگامی که‬ ‫اصول اولیه در زندگی انسان نادیده گرفته‬ ‫میشــود‪ ،‬حاکمیت در هر چیزی که فراتر‬ ‫از ارادۀ بشری باشــد‪ ،‬اعم از یک فرد یا یک‬ ‫دولــت‪ ،‬از بین مــیرود‪ .‬به عبــارت دیگر‪،‬‬ ‫اصــول اولیه غالبــاً جامعه بشــری را از این‬ ‫حاکمیت محروم میکنــد‪ ،‬حاکمیتی که‬ ‫حضور پُررنگ آن در زندگــی مدرن به طور‬ ‫کامــالً فاجعهآمیز به اثبات رســیده اســت‬ ‫(همانطور که در کتاب شرقشناسی‪ 3‬به‬ ‫طور مفصل توضیح خواهم داد)‪.‬‬ ‫بااینحــال‪ ،‬تکنیکهــای درون‪ ،‬که در‬ ‫اینجا درمورد آن صحبــت میکنم‪ ،‬چیزی‬ ‫بیــش از اختصــاصدادن حــق حاکمیت‬ ‫به اصــول اولیه اســت‪ ،‬بــه طوری کــه این‬ ‫حاکمیت ساختاری از نگرشها و باورها را‬ ‫ایجاد میکند یا به ایجاد آن ادامه میدهد‬ ‫و این ســاختار همیشــه به گونــهای عمل‬ ‫میکند که با اســتفاده از یک الگو یا بنیان‬ ‫اخالقی در همۀ موقعیتها نفوذ میکند‪.‬‬ ‫این بدان معنا نیست که هر فرد یا جامعه‪،‬‬ ‫بهعنوان یک کل‪ ،‬خود را به صورت تجربی‬ ‫بــه روشــی اخالقــی مدیریــت می کنــد‪،‬‬ ‫همانگونــه کــه بســیاری از خواننــدگان‬ ‫کتــاب دولــت ناممکن بهاشــتباه بــه این‬ ‫نتیجه رســیدهاند‪ .‬این خوانشــی سطحی‬ ‫و گزینشــی از کتاب من اســت کــه باعث‬ ‫میشــود منقد بیپــروا و متهــور بهراحتی‬ ‫بــه کتــاب حملــه کنــد‪ .‬وقتــی در مــورد‬ ‫تکنیکهای درون صحبت میکنم‪ ،‬نهتنها‬ ‫مفهومــی بهعنوان معیــار در ذهــن دارم‪،‬‬ ‫بلکه به طــور خاص مفهــوم مرجعیت مد‬ ‫نظرم اســت‪ .‬مرجعیتها همیشه به طور‬ ‫کامــل در دســتیابی بــه آرزوهای خــود در‬ ‫دنیــای واقعی موفــق نمیشــوند‪ ،‬بلکه به‬ ‫منزلۀ یادآورها و هشــدارهای تزلزلناپذیر‬ ‫و اســتانداردهای سرســختی هســتند که‬ ‫نه تنهــا واقعیــت برخــالف آن ســنجیده‬ ‫نمیشود‪ ،‬بلکه به موارد خالف واقع فشار‬ ‫وارد میکند‪ .‬یک مرجعیت راســخ و ثابت‬ ‫مرجعیتی است که فشار آن بسیار بیشتر از‬ ‫فشار اعمالشده توسط سایر مرجعیتها‬ ‫باشــد‪ ،‬بهخصوص اگر الگــو و منبع اقتدار‬ ‫آن از «حوزۀ مرکزی» برگرفته شــده باشد‬ ‫کــه در ایــن کتــاب از آن یــاد کــردهام‪ .‬اگر‬ ‫مراجــع اخالقــی‪ ،‬بنا بــه تعریــف‪ ،‬اخالقی‬ ‫و اخالقمدارانه باشــند‪ ،‬رویکــرد اجباری‬ ‫آنها کمتر و رویکرد آموزشــی آنها بیشتر‬ ‫خواهد بود و دقیقاً بــه همین دلیل زمینۀ‬ ‫انحــراف بیشــتر از اســتاندارد اجبــاری را‬ ‫فراهم میکند‪.‬‬ ‫آنچــه کــه بنــا دارم بــر آن تأکیــد کنــم‬ ‫تأثیــرات سیســتماتیک مرجعیتهــا بــه‬ ‫معنــای عمــل بــه روح آن اســت‪ ،‬صــرف‬ ‫روح فــردی متعهــد‬ ‫نظــر از اینکــه ایــن ِ‬ ‫به ایــن مرجعیتهــا باشــد یا نباشــد‪ .‬اگر‬ ‫بــه ایــن شــکل نــگاه کنیــم‪ ،‬مقولههایــی‬ ‫ماننــد «ممنوع یــا حــرام» و «واجــب» را‪،‬‬ ‫از نظــر محتــوا و رابطــۀ اخالقی بینشــان‪،‬‬ ‫نمیتــوان از ســایر مقولههــا جــدا نمــود‪.‬‬ ‫روح بــا تکنیکهایی شــکل گرفته اســت‬ ‫(و ایــن تکنیکهــا ممکــن اســت بــه هــر‬ ‫شــکل یا ســاختاری باشــند‪ ،‬فقــه عبادی‬ ‫یــا آموزه هــا و اعمــال صوفیانــه تنهــا دو‬ ‫ســاختار موجود در میان دیگر ساختارها‬ ‫هســتند) و ‪-‬همانطــور کــه مــن در مورد‬ ‫آن صحبت میکنــم‪ -‬نمیتوان آنهــا را از‬ ‫یکدیگــر تشــخیص داد؛ بهعنــوان مثــال‬ ‫بین «مســتحب» و «ممنوع یا حرام»‪ ،‬زیرا‬ ‫هر دوی آنهــا اعمــال عبــادی و تعبدی و‬ ‫بندگــی ناشــی از ذات اخالقــی هســتند‪.‬‬ ‫بااینحــال‪ ،‬ایــن نباید بــه این معنا باشــد‬ ‫که همۀ اعمــال برابر هســتند‪ ،‬زیرا اعمال‬ ‫بهعنــوان مقولههــای اخالقی‪-‬گفتمانــی‬ ‫ممکن است ترتیبی یکنواخت یا ثانویه یا‬ ‫غیره داشته باشند‪.‬‬ ‫بــرای مثال‪ ،‬مشــخص اســت کــه قتل‬ ‫همســطح با عبــور از چراغ قرمز نیســت‪،‬‬ ‫همان گونــه کــه «ممنــوع» هــم ماننــد‬ ‫«مســتحب» نیســت‪ ،‬امــا موضــوع بحث‬ ‫ما این نیســت‪ .‬آنچــه بهعنــوان محک در‬ ‫مسئلۀ ما مطرح است این است که چگونه‬ ‫مرجعیت اخالقی و تکنیکهــای درون با‬ ‫هــم کار میکنند تا ســوژهای را تولید کنند‬ ‫که واقعیتــی که آن ســوژه میبینــد و با آن‬ ‫ســروکار دارد و اعمالــی کــه در دســترس‬ ‫اوســت مبتنی بــر اخــالق اســت‪ .‬اگر من‬ ‫ذاتی باشــم که از وجــوه اخالقی تشــکیل‬ ‫شده باشم‪ ،‬آنگاه قوای اخالقی من در هر‬ ‫کاری که انجام میدهم نفــوذ میکند و در‬ ‫تمام اعمالم دخالــت میکند‪ ،‬چه عبور از‬ ‫خیابان یا پرداخت «مالیات» باشد یا مثالً‬ ‫یک ژنرال نظامی باشــم که دســتور کشتار‬ ‫دســتهجمعی گروهی دیگــر را صادر کنم؛‬ ‫بنابریــن ذات اخالقــی واقعــی نمیتوانــد‬ ‫تکهتکه یا قابلتقسیم باشد‪.‬‬ ‫اگر به آثار قبلی شــما‪ ،‬بهویژه نوشتۀ «آیا‬ ‫احیای شریعت ممکن است؟» (‪،)2004‬‬ ‫و سپس کتاب ارزشمند شما «شریعت‪:‬‬ ‫نظریه‪ ،‬اقدام و تحوالت» (‪ )2009‬مراجعه‬ ‫کنیــم‪ ،‬ایــن ایــده را خواهیــم یافــت‬ ‫کــه «شــریعت»‪ ،‬همانطــور که امــروزه‬ ‫بهعنــوان یــک نظــام حقوقــی فهمیده‬ ‫ً‬ ‫نسبتا‬ ‫میشــود‪ ،‬ایدهای بســیار مدرن و‬ ‫ســکوالر اســت‪ .‬فنیکــردن شــریعت‬ ‫در واقــع مخربتریــن ســاختار بــرای‬ ‫شــریعت اســت‪ ،‬و این مســئلهای است‬ ‫که به شرقشناســی یاری رســاند زمانی‬ ‫که شــریعت را بهعنــوان «قانــون» درک‬ ‫کــرد و همچنیــن زمانــی که شــریعت در‬ ‫مســتعمرات بهعنوان قانون خانواده و‬ ‫بــه ويژگیهایی شــخصی تقلیل یافت‪.‬‬ ‫بدونشکایننزولجایگاه‪،‬همانطور‬ ‫که صبا محمود در کتــاب اختالف دینی‬ ‫در عصــر ســکوالر و حســین عجرمــه در‬ ‫کتاب زیرسؤالبردن سکوالریسم اشاره‬ ‫کردهاند‪ ،‬ارتبــاط نزدیکی با پروژۀ دولت‬ ‫مدرن بــرای ایجــاد تغییر در شــریعت و‬ ‫قــراردادن آن تحت فرمان خود داشــته‬ ‫اســت‪ .‬آیــا اســالمگرایان بــا دعــوت به‬ ‫اجرای دیــن و شــریعت در این مســئله‬ ‫مشارکتداشتهاند؟‬ ‫قبل از هر چیز میخواهم مقاله را از کتاب‬ ‫جدا کنــم‪ .‬مقالۀ «آیا شــریعت قابــل احیا‬ ‫اســت؟» در نوشــتههای بعــدیام اصالح‬ ‫شــده اســت‪ .‬مــن ایــن مقالــه را قدیمــی‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫‪119‬‬ ‫میدانم (همانطــور که در کتــاب دولت‬ ‫ناممکــن به ایــن نکتــه اشــاره کــردهام)‪،‬‬ ‫بنابراین این مقاله در حال حاضر به هیچ‬ ‫یک از تالشهای علمی مربوط نیست‪.‬‬ ‫فکر میکنم امروزه کامالً مشخص شده‬ ‫است که بعد از ســال ‪ 1826‬شریعت دیگر‬ ‫مانند گذشــتۀ خود نیســت و تنها نامی از‬ ‫آن مانــده اســت‪ .‬کتــاب شــریعت‪ ،‬که در‬ ‫ســال ‪ 2009‬منتشــر نمودم‪ ،‬بهنوعی بیانی‬ ‫جامع از کل این دولت مــدرن و اقتدار آن‬ ‫است‪ .‬مشــکل اینجاســت که این دولت‪،‬‬ ‫چون قدرتمند و هژمونیک است‪ ،‬مستبد‬ ‫و بدیهــی شــده اســت و حــدس مــن این‬ ‫اســت که امــروزه افــراد اندکــی میتوانند‬ ‫دنیــای بــدون دولــت را تصــور کننــد‪.‬‬ ‫بنابراین‪ ،‬قابلدرک اســت که وقتی برخی‬ ‫از منتقدان با خشــونتی بیوقفه به کتاب‬ ‫دولــت ناممکن حملــه میکننــد‪ ،‬به این‬ ‫دلیل است که نمیتوانند دنیایی را بدون‬ ‫این دولت تصــور کنند‪ .‬متأســفانه دولت‬ ‫مدرن بــه گونهای اســت که تفکــر آنها را‬ ‫بهشدت ســازمان میدهد‪ .‬من همچنین‬ ‫معتقدم که اســالمگرایان حتی به اشکال‬ ‫مختلف حکومت فکر نکردهاند‪ .‬بنابراین‬ ‫مشــکل‪ ،‬آنگونــه کــه مــن میبینــم‪ ،‬این‬ ‫اســت که اســالمگرایان (با همۀ تفاوتها‬ ‫و تنوعشــان) ماهیــت دولــت مــدرن را‬ ‫شــکل خاصــی از حکومــت نمی داننــد‪.‬‬ ‫لیبرالهای ســکوالر نیز در جهان اســالم‬ ‫وضعیت بهتــری ندارند‪ .‬اســالمگرایان بر‬ ‫این باورند کــه به محض اجرای نســخهای‬ ‫وضعی از قوانین شریعت به شکل خودکار‬ ‫بــه یــک دولــت اســالمی دســت خواهند‬ ‫یافــت‪ .‬این خطــر بزرگی اســت کــه درکی‬ ‫عوامانــه را از آنچــه که دولــت در حقیقت‬ ‫در آن قرار دارد آشــکار میســازد‪ .‬بنابراین‬ ‫بله؛ اصرار بر دولت مدرن و درعینحال بر‬ ‫اجرای شــریعت تحت حاکمیت آن‪ ،‬تابع‬ ‫شــریعتی مرتبط با نظام سیاســی باالتری‬ ‫خواهد بــود‪ ،‬نظامی کــه با هــر مفهومی از‬ ‫شــریعت ‪-‬که ما آن را بیــش از دوازده قرن‬ ‫قبــل از اســتعمار شــناختهایم‪ -‬در تضــاد‬ ‫اســت‪ .‬اگر الزم باشــد که دولــت محتوا و‬ ‫صالحیــت شــریعت را تعییــن نمایــد‪ ،‬در‬ ‫نتیجه این شــریعت قانون کشــور است و‬ ‫نمیتواند چیز دیگری باشــد‪ .‬هنگامی که‬ ‫گذاری مربوط به‬ ‫دستگاه مســتقل قانون‬ ‫ِ‬ ‫شــریعت به قوۀ مجریه دیکتــه میکند که‬ ‫چه کاری را میتواند انجام دهد و چه کاری‬ ‫‪120‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫را نمیتواند‪ ،‬دیگر تنها کارکردش در سطح‬ ‫اصول و مبانــی حکمرانی بر پایۀ شــریعت‬ ‫محــدود میشــود‪ .‬واقعیت این اســت که‬ ‫این حالــت آخــر ‪-‬همانطور کــه در فصل‬ ‫ســوم دولت ناممکن توضیح دادم‪ -‬کامالً‬ ‫با دولت مدرن در تضاد است و هیچکس‬ ‫جز مستکبران نمیتواند آن را انکار کند‪.‬‬ ‫فکر نمیکنم اغراق باشــد اگــر بگوییم‬ ‫اســالمگرایان حداقل بــا دو چالش روبرو‬ ‫هســتند؛ دو چالــش کــه کتــاب دولــت‬ ‫ناممکن بهشدت اسالمگرایان را به مقابله‬ ‫بــا آن واداشــت‪ .‬اولین چالش این اســت‬ ‫که‪ ،‬قبل از شــروع هر گونه اقدام سیاسی‬ ‫جاهطلبانهای‪ ،‬اسالمگرایان نیاز به درکی‬ ‫اصولــی دارند که بــر کار شــریعت در طول‬ ‫تاریخ تا قــرن نوزدهم حاکم بوده اســت‪.‬‬ ‫ایــن درک هنوز وجــود نــدارد و اگــر فهم و‬ ‫درکی وجود داشته باشد‪ ،‬دستکم درگیر‬ ‫تناقضها و ابهامات تاریخی باقی میماند‪.‬‬ ‫من نمیگویم که الگوهــای تاریخی واقعی‬ ‫حقوق شــریعت و نهادهای تاریخــی آن را‬ ‫میتوان در دنیای امروز بــه همان صورتی‬ ‫که در گذشته وجود داشت احیا کرد؛ این‬ ‫غیرممکــن اســت‪ ،‬همانطور کــه هر فرد‬ ‫عاقلی باید به آن اذعــان کند‪ .‬بااینحال‪،‬‬ ‫درک اصولــیای کــه بــر عملکرد شــریعت‬ ‫حاکم است‪ ،‬چه در دنیای طبیعی و چه در‬ ‫مدیریت سیاسی‪ ،‬مهم است‪ ،‬چراکه این‬ ‫اصول بهوضوح با اصول ارائهشــده توسط‬ ‫دولت مدرن متفاوت اســت‪ .‬من باید این‬ ‫مطلب را بهروشنی بیان کنم که این اصول‬ ‫نهتنها به دلیل این اختالف مهم هستند‪،‬‬ ‫بلکه اگر بهدرســتی درک شــوند نیــز حائز‬ ‫اهمیت هستند‪ ،‬چراکه راهی به جلو ارائه‬ ‫میدهنــد و بذر انتقاد هدفمنــد و معنادار‬ ‫در آن نهفتــه اســت‪ .‬الگــوی مادیســونی‪،‬‬ ‫که توســط اروپا و آمریکا اتخاذ شده است‪،‬‬ ‫بــرای همــۀ مــردم و همــۀ جوامــع جهان‬ ‫مفید نیســت‪ ،‬چراکه ایــن الگوهــا از یک‬ ‫روند تاریخی خاص‪ ،‬که جوامع مســلمان‬ ‫تجربه نکردهاند‪ ،‬پدید آمدهاند‪ ،‬زیرا تاریخ‬ ‫و شریعت آنها براســاس منطق متفاوتی‬ ‫عمل میکرده است‪.‬‬ ‫ثانیــاً‪ ،‬الزم اســت اســالمگرایان دربارۀ‬ ‫دولت مــدرن مطالعه کننــد‪ ،‬چراکه حتی‬ ‫در غرب نیز به میزان اندکی فهمیده شده‬ ‫است‪ .‬اسالمگرایان حتی درک این پدیدۀ‬ ‫بسیار بزرگ و مهم را آغاز نکردهاند‪ .‬چگونه‬ ‫میتوانیم بدون درک دادههای موجود‪ ،‬در‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫واقعیت و در امکان‪ ،‬اقدام کنیم و شــکلی‬ ‫از حکمرانی و حکومت را ایجاد کنیم؟ اگر‬ ‫یــک فقیــه مســلمان از قرن دوم‪ ،‬ششــم‬ ‫یا دهــم در عصــر حاضر حضــور مییافت‪،‬‬ ‫احتماال ً میگفت که درهای فقه اســالمی‬ ‫در قرن بیستم و بیســتویکم کامالً بسته‬ ‫شده است‪ ،‬چراکه هرچه نگاه کند چیزی‬ ‫جز تقلید کورکورانه و ناامیدکننده از غرب‬ ‫نمیبیند؛ نه کمتر‪ ،‬نه بیشتر!‬ ‫بایــد اضافه کنــم که مــا نبایــد از برخی‬ ‫برنامههــای فکــری تأثیرگــذار کــه مدعی‬ ‫ارائــۀ «پروژههــای اصالحــی» مســتقل از‬ ‫مدرنیتــۀ غربی هســتند فریــب بخوریم‪.‬‬ ‫ایــن پروژههــا ‪-‬مــن در اینجــا بــه یکــی از‬ ‫نمونههــای بــارز آن‪ ،‬ماننــد پــروژۀ محمد‬ ‫عابد الجابری‪ ،‬اشاره میکنم‪ -‬از همدستی‬ ‫بــا ســاختارهای هژمونیــک روشــنگری و‬ ‫مدرنیتۀ آن آگاه نیستند‪ .‬این پروژهها فقط‬ ‫ظاهر فریبنــدهای از یک تــالش دارند‪ ،‬اما‬ ‫در ذات و معنای واقعیشــان چیزی از این‬ ‫قبیل نیستند‪.‬‬ ‫یکی از اهداف‬ ‫اصلی کتاب دولت‬ ‫ناممکن توجه به‬ ‫مسئلۀ حکومت‬ ‫طوالنیمدت در‬ ‫پروژۀ مدرن و دعوت‬ ‫از اندیشمندان و‬ ‫دانشگاهیان غربی‬ ‫برای تجدیدنظر‬ ‫دربارۀ این مشکل در‬ ‫سایۀ دیگر تجربیات‬ ‫تاریخی است‪.‬‬ ‫بــه منتقــدان خــود کــه میگوینــد‬ ‫توصیف شــما از اکثــر متفکــران عرب‬ ‫ّ‬ ‫«مقلــد» غــرب بــه معنــای‬ ‫بهعنــوان‬ ‫تقلیــد از ویژگیهــای فرهنگی اســت‬ ‫چگونــه پاســخ میدهیــد؟ پروفســور‬ ‫حــالق‪ ،‬همانطور کــه میدانید‪ ،‬این‬ ‫اتهام پیــش از این برای همۀ کســانی‬ ‫کــه منتقدانه بــه شــرایط مــدرن فکر‬ ‫میکننــد آمــاده اســت‪ ،‬و همانطــور‬ ‫که آموختیــم به ایــن دلیل اســت که‬ ‫ایــدۀ پیشــرفت بر تصــورات مــدرن ما‬ ‫حاکــم اســت‪ ،‬و همچنیــن بــه دلیــل‬ ‫اعتقــاد مدرنیســتی ما مبنی بــر اینکه‬ ‫سنت ثابت اســت و پیشــرفتی ندارد‪.‬‬ ‫آیــا میتوانیــد دوگانگــی خاصبودن‬ ‫و جهانشــمولی را توضیــح دهیــد؟‬ ‫چگونــه ادعــای خاصبــودن در‬ ‫اروپاگرایــی متمرکــز به این اســت که‬ ‫هر چیــزی کــه اروپایی نیســت خاص‬ ‫اســت‪ ،‬درحالیکه هر چیــزی که اروپا‬ ‫تولید میکند جهانی است؟‬ ‫من فکــر میکنــم ســؤال شــما بینهایت‬ ‫دقیق اســت و نشــاندهندۀ این است که‬ ‫اشــکالی که مطــرح میکنید موشــکافانه‬ ‫است‪ .‬من معتقدم که پروژۀ امپریالیستی‪-‬‬ ‫استعماری اروپا بهنوعی با عصر روشنگری‬ ‫کــه آن را بــه وجــود آورده مرتبــط اســت‪،‬‬ ‫شخصیت‬ ‫اگر یک چیز در‬ ‫مورد پروژۀ مدرن‬ ‫در جهان آموخته‬ ‫باشیم این است که‬ ‫پروژۀ مدرن داستان‬ ‫جهان غیرغربیای‬ ‫بوده که دائمًا تالش‬ ‫میکند به غرب‬ ‫برسد‪ :‬پس هرچه‬ ‫جهان غیرغربی‬ ‫بیشتر از غرب تقلید‬ ‫کند‪ ،‬بیشتر از آن‬ ‫عقب میماند‪ ،‬زیرا‬ ‫تقلید همیشه به‬ ‫طور طبیعی دیر از راه‬ ‫میرسد‪.‬‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫‪121‬‬ ‫از نظر ساختار داخلی‪ ،‬استعمار اسرائیل از حکومت‬ ‫کشور مدرن مستثنی نیست‪ ،‬بلکه صرفًا نمونهای‬ ‫پیشرفته از آن است‪.‬‬ ‫چراکه در قالــب یک رابطــۀ دیالکتیکی با‬ ‫پروژۀ اســتعماری اروپا پشــتیبانی میشد؛‬ ‫روایتی جهانی که روح و جوهر امپریالیسم‬ ‫آن را تعریــف میکنــد‪ .‬بــه عبــارت دیگــر‪،‬‬ ‫بهندرت درک میشــود که مدرنیتۀ غربی‬ ‫و گفتمــان روشــنگری مترقــی و جهانــی‬ ‫آن در قلــب پروژۀ اســتعماری قــرار گرفته‬ ‫و بخشــی جداییناپذیــر از آن اســت‪ .‬در‬ ‫هر صــورت‪ ،‬هیچ جدایــی واقعــیای بین‬ ‫این دو وجــود نــدارد‪ .‬این پــروژه نهتنها در‬ ‫اروپا‪ ،‬بلکه در مستعمرات نیز تا حدی ‪-‬نه‬ ‫چنــدان زیاد‪ -‬موفــق بوده اســت‪ ،‬ازاینرو‬ ‫موفقیتی اروپایی به شمار میآید که موفق‬ ‫شده ذهن استعمارشده را دوباره بازسازی‬ ‫کنــد‪ .‬دکترین بیچونوچرای پیشــرفت‬ ‫در محافــل آســیایی‪-‬آفریقاییها شــاهد‬ ‫و برهانــی قــوی بــر ایــن موفقیت اســت‪.‬‬ ‫بااین حــال‪ ،‬از آنجایــی کــه مســلمانان‬ ‫بهندرت دولــت را درک میکنند‪ ،‬معتقدم‬ ‫که الهیات پیشرفت (و من بر این اصطالح‬ ‫تأکید میکنم) اشتباه درک شده است‪.‬‬ ‫در واقــع‪ ،‬مــن اعتقــاد بــه پیشــرفت‬ ‫را الهیــات پیشــرفت می نامــم‪ ،‬چراکــه‬ ‫تقریبــاً بهعنــوان یک دین عمــل میکند‪،‬‬ ‫و این دینی اســت که کــودکان در آن بزرگ‬ ‫می شــوند‪ .‬امــا نکتــۀ مهم تــر از آن ایــن‬ ‫اســت که ایــن الهیات توســط طرفــداران‬ ‫و پیروانــش مــورد تردیــد قــرار نگیــرد‪.‬‬ ‫بااینحال‪ ،‬برخالف بسیاری از الهیاتها‪،‬‬ ‫پیشــرفت به نام بــرادری و برابــری به طرز‬ ‫چشــمگیری ویرانگر بوده اســت و در نیم‬ ‫قرن‪ ،‬بیشــتر از آنچــه مســیحیت در هزار‬ ‫ســال در اروپا بــه بــار آورده بــود‪ ،‬جهان را‬ ‫ویــران کــرد‪ .‬بــه دلیــل اینکــه اکثریــت‬ ‫قریب به اتفــاق مــردم‪ ،‬از جملــه تعــداد‬ ‫زیــادی از پژوهشــگران و اندیشــمندان‬ ‫برجســته‪ ،‬حتی بــه این الهیات پیشــرفت‬ ‫یا بــه تأثیــرات عمیــق آن فکــر نمیکنند‪،‬‬ ‫دکترین پیشــرفت بهعنوان ماهیت دوم‬ ‫بــه مســیری صحیح تبدیل شــده اســت‪.‬‬ ‫مفهــوم پیشــرفت موضعــی ایدئولوژیــک‬ ‫است که به قواعد گفتمان خوب میپردازد‬ ‫و آن را از قبــل تعییــن میکنــد و بنابرایــن‬ ‫دیدگاههای رقیب را از هر لحاظ و منظری‬ ‫‪122‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫سرکوب میکند‪ .‬به همین دلیل است که‬ ‫استناد به یک روایت ضدترقیخواه نوعی‬ ‫بدعت تلقی میشود که بیشتر از حال (یا‬ ‫آینده) مورد حمله قرار میگیرد و بهعنوان‬ ‫نوســتالژیک و محافظــهکار و منتســب به‬ ‫قرونوسطی طبقهبندی میشود و پیرو آن‬ ‫فردی است که بهنحوی راه خود را گم کرده‬ ‫اســت‪ .‬اما پیشــرفت صرفاً کنارگذاشــتن‬ ‫تاریــخ از بررســی و تحقیــق نیســت‪ ،‬زیرا‬ ‫تاریــخ در هر لحظه مــورد توجــه همه قرار‬ ‫میگیرد‪ .‬تاریخ بهعنوان پیشرفت تنها در‬ ‫زبان ما وجود ندارد‪ ،‬بلکه این تاریخ است‬ ‫کــه زبان را شــکل میدهــد‪ .‬اما اگــر تاریخ‬ ‫بخشــی از الهیات پیشــرفت باشــد‪ ،‬برای‬ ‫نشاندادن این نکته است که همیشه در‬ ‫آخر قــرار دارد‪ .‬واقعیت این اســت که این‬ ‫موضــع ایدئولوژیــک تا حــدودی با حذف‬ ‫پیشــبینی هر ادعایــی در تاریخ کــه با افق‬ ‫پیــش رو در تضاد باشــد تعیین میشــود؛‬ ‫ْ‬ ‫پیشرفت‬ ‫افقی که در دکترین استراتژیک‬ ‫سالحی گفتمانی برای دفاع در نظر گرفته‬ ‫میشود‪ .‬در تصور و برداشــت این الهیات‬ ‫از تاریخ تناقــض وجــود دارد‪ ،‬چراکه خود‬ ‫از بینشــی تاریخی دربــارۀ جهان‪ 4‬نشــأت‬ ‫گرفته شــده اســت‪ ،‬به طوری کــه از تاریخ‬ ‫برای توجیه و مشروعیتبخشیدن به خود‬ ‫اســتفاده میکند‪ ،‬اما درعینحال‪ ،‬زمانی‬ ‫که تاریخ به نفع تفسیری در تضاد با دیدگاه‬ ‫آن مــورد اســتفاده قــرار میگیــرد‪ ،‬تاریخ‬ ‫را انــکار میکنــد‪ .‬به عبــارت دیگــر‪ ،‬تاریخ‬ ‫مــدرن‪ ،‬ماننــد نظریههای نــژادی‪ ،‬نهتنها‬ ‫ریاکارانه است‪ ،‬بلکه به طور خاصی طراحی‬ ‫شده است تا گذشته را به سلسله مراتبی‬ ‫طبقهبندی کند که این امر باعث میشود‬ ‫گذشتهای را بر گذشتهای دیگر برتری دهد‬ ‫و در نهایت حال را بر همۀ گذشتهها برتری‬ ‫دهد‪ .‬در این حالت حتی آیندۀ ناشناخته‬ ‫نیز از جهت مهمی برتر از حال میشود و در‬ ‫نتیجه این عقیده‪ ،‬از طریق محدودسازی‬ ‫شدید تاریخ‪ ،‬اقدامات زمان حال را توجیه‬ ‫میکند و عقالنی نشــان میدهــد و لباس‬ ‫مقام برتر را به آن میپوشــاند تــا دربارۀ هر‬ ‫چیــزی کــه خــارج از معیارهــای آن تلقی‬ ‫میشــود صحبت کند‪ .‬صرف نظر از اینکه‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫حال حاضر بهتر اســت یا خیر‪ ،‬هیچکس‬ ‫اجازه نــدارد این فرضیه را بــدون پرداخت‬ ‫هزینهای سنگین زیر سؤال ببرد‪ .‬بنابراین‪،‬‬ ‫برای مثــال‪ ،‬اســتناد به یک مــورد اخالقی‬ ‫در یک ســنت تاریخی (مانند شیوۀ زندگی‬ ‫برخــی از جوامــع در جهــان) بــه منظــور‬ ‫راهنمایی ما در ارزیابی مجدد زیادهخواهی‬ ‫پروژۀ مدرن و نقش آن در ویرانی طبیعت‬ ‫اغلب نوستالژی تلقی میشود‪ ،‬زیرا گفته‬ ‫میشــود که ابزارهای مترقی مدرنیته‪ ،‬که‬ ‫در پیچیدگی فنــی خود تجســم یافتهاند‪،‬‬ ‫توانایــی التیامبخشــیدن بــه ایــن اثــرات‬ ‫مخرب را دارند‪ .‬اگر این اســتبداد نیست‪،‬‬ ‫پس استبداد چه میتواند باشد‪.‬‬ ‫بنابرایــن‪ ،‬مدرنیتــه در ذات خــود‬ ‫تقدمگــرا و مترقی اســت و همیشــه طبق‬ ‫شــرایط خودش از خود مراقبــت میکند‬ ‫و دیگــر نیــازی به راهنمــای قدیمــی ندارد‬ ‫کــه بــه آن دســتور دهــد و آن را هدایــت‬ ‫نماید‪ .‬بنابراین‪ ،‬الهیات پیشــرفت شــکل‬ ‫قدرتمنــدی از حاکمیت اســت‪ .‬مدرنیته‬ ‫میتواند براســاس شــرایط خــود از خود و‬ ‫دیگران مراقبت کند‪ ،‬اما بــا وجود تمامی‬ ‫تحقیقــات هیجان انگیــز و بی نظیــرش‬ ‫در زمینــۀ دانش و پیچیدگــی فنی تخریب‬ ‫نظــم طبیعــی‪ ،‬از جمله خــود انســانها‪،‬‬ ‫بیوقفه و خــارج از کنترل ادامــه دارد‪ .‬ما‬ ‫همیشــه میدانیم که چه چیــزی بهترین‬ ‫اســت‪ .‬ایــدۀ پیشــرفت مبتنی بــر حقایق‬ ‫اخالقی ابدی نیســت‪ ،‬بلکه مبتنی بر علم‬ ‫فنی اســت‪ ،‬به طوری که مرجعیت نهایی‬ ‫حقیقت همان خودش است‪ .‬ما همیشه‬ ‫میدانیم که چه چیزی بهتر است‪ .‬دیدگاه‬ ‫مبتنی بر پیشــرفت هرگز بر اخالقمداری‬ ‫ابدی استوار نیست‪ ،‬بلکه بر علم و فناوری‬ ‫اســتوار اســت‪ ،‬بــه گونــهای کــه خــود آن‬ ‫مرجعیت نهایی خواهد بود‪ .‬ما همیشــه‬ ‫میدانیم که چه چیزی بهتر است‪ ،‬چرا که‬ ‫عقلگرایی‪ ،‬علم و تکنیکگرایی پایههای‬ ‫حقیقت را گذاشتهاند و قوانین آن را دیکته‬ ‫کردهاند‪ .‬در هر برههای از زمان‪ ،‬هر آنچه را‬ ‫که علم و عقالنیت بیان میدارد حقیقت‬ ‫اســت‪ .‬از ایــنرو‪ ،‬پادزهر علمی بــرای یک‬ ‫بیماری به حقیقتی مبدل میشود و زمانی‬ ‫شخصیت‬ ‫فکر میکنم امروزه‬ ‫کامًال مشخص‬ ‫شده است که بعد از‬ ‫سال ‪ ۱8۲6‬شریعت‬ ‫دیگر مانند گذشتۀ‬ ‫خود نیست و تنها‬ ‫نامی از آن مانده‬ ‫است‪.‬‬ ‫خطرنــاک میشــود کــه از منافعــی کــه در‬ ‫واقــع از آن انتظــار میرفــت فراتــر رود‪ ،‬و‬ ‫این تا زمانی اســت که پادزهــر دیگری ‪-‬که‬ ‫آن نیــز نتیجــۀ پیشــرفت اســت‪ -‬اختــراع‬ ‫شــود‪ .‬دکترین پیشــرفت هرگــز در وهلۀ‬ ‫اول نمیپرسد که چرا بیماری وجود دارد‪،‬‬ ‫و همچنیــن ســؤاالت اخالقــی و وجــودی‬ ‫عمیقــی در مــورد سیســتم تولیدکننــدۀ‬ ‫بیماریهــا‪ ،‬ســاختارها و الگوهــای تولید‬ ‫آن مطرح نمیسازد‪ .‬هنگامی که سیستم‬ ‫بهعنوان یک کل زیر ســؤال مــیرود‪ ،‬خود‬ ‫علمی که درمان را ایجاد میکند‪ ،‬برخالف‬ ‫میــل خود‪ ،‬مــورد ســؤال قــرار میگیــرد و‬ ‫در نهایــت تضعیــف میشــود‪ .‬بنابرایــن‪،‬‬ ‫دکتریــن پیشــرفت ماننــد شــترمر غ در‬ ‫بیابانها زندگی میکند‪ ،‬در لحظه زندگی‬ ‫میکنــد کــه لحظــهای نامطمئن اســت‪،‬‬ ‫لحظــهای کــه حقیقــت آن بــه انــدازهای‬ ‫زودگــذر اســت کــه شــترمر غ از حقیقت‬ ‫دیگری که باید تولید شود به وجد میآید‪.‬‬ ‫دکتریــن پیشــرفت نمیتوانــد بــه دنبال‬ ‫راهنمایی از گذشــته باشــد‪ ،‬زیرا گذشته‪،‬‬ ‫علیرغــم ســادگی‪ ،‬ســؤاالت بزرگــی را در‬ ‫رابطه با دکترین پیشرفت مطرح مینماید‬ ‫که آمادگــی ارتباط بــا آن و پاســخگویی به‬ ‫آن را نــدارد‪ .‬دکترین پیشــرفت همچنین‬ ‫نمیتواند حقیقت خود را در برابر آیندهای‬ ‫تضمین کند که همیشه قدرتی مطلق برای‬ ‫لغو و بطالن دارد‪ .‬اگر در دنیای پیشــرفت‬ ‫زندگی میکنیم‪ ،‬بدان معنی اســت که در‬ ‫یــک رویا زندگــی میکنیم؛ یعنی همیشــه‬ ‫در یک وضعیت دائمی مبــارزه و کار بدون‬ ‫تحقق واقعی زندگی میکنیم‪.‬‬ ‫هیــچ پایــه و اساســی بــرای الهیــات‬ ‫پیشــرفت و مرجعيــت جز خــود آن وجود‬ ‫نــدارد‪ ،‬چراکــه آن مرجــع اصلــی بــرای‬ ‫خــود و‪ ،‬همانگونــه کــه گفتم‪ ،‬به شــکل‬ ‫خداگونهای ســروری دارد‪ .‬از آنجــا که این‬ ‫خدابــودن باید از لحاظ عقالنی مســتقل‬ ‫باشــد ‪-‬کما اینکــه همۀ مــا فــرض را بر آن‬ ‫میگیریــم‪ -‬ایــن خداونــد از طریــق علم‬ ‫و عقــل بــه ایــن نتیجــه رســیده اســت که‬ ‫سؤاالت بزرگ گذشــته را نمیتوان شنید‪،‬‬ ‫زیــرا متحجرانــه و بیارتبــاط با پیشــرفت‬ ‫تمدن مــدرن و علــم و عقل مدرن اســت‬ ‫و ایــن مــورد دوم البتــه جهانی اســت‪ .‬اما‬ ‫واقعیت این است که پرسشهای گذشته‬ ‫بیپاسخ باقی میمانند‪ ،‬زیرا هیچ چیز در‬ ‫الهیات پیشــرفت آن را وادار نمیکند تا به‬ ‫پرســشهای اخالقــی عمیقی بیندیشــد‬ ‫که ســاختارهای اساســی مدرنیته را دچار‬ ‫مشکل میســازد‪ .‬بااینحال‪ ،‬این ناتوانی‬ ‫تنهــا در الهیات ریشــه ندارد‪ ،‬بلکــه نتیجۀ‬ ‫الهیات نیز هست که خود ناشی از وضعیت‬ ‫ناپایــدار این ساختارهاســت و مشــکالت‬ ‫آن همیشــه از درون ایــن ســاختارها حل‬ ‫میشود‪ .‬اما مسلم است که این راهحلها‬ ‫اصالً اخالقی نیســتند‪ .‬اگر ایــن راهحلها‬ ‫وانمود میکنند که مبنــای اخالقی دارند‪،‬‬ ‫در واقــع مالحظاتــی ابــزاری هســتند کــه‬ ‫توســط مقتضیات زمان تحمیل شدهاند‪.‬‬ ‫دقیقــاً بــه همین دلیل اســت کــه الهیات‬ ‫پیشــرفت با نوســتالژی و بــیارزش جلوه‬ ‫دادن سؤاالت اخالقی از درگیرشدن با این‬ ‫سؤاالت خودداری میکند و به تالش برای‬ ‫بازگرداندن «استبداد اخالقگرایی» ادامه‬ ‫میدهد و این واقعیــت را نادیده میگیرد‬ ‫که موضــع عقیدتی و جزمی ایــن الهیات‪،‬‬ ‫از نظر فکری‪ ،‬ظالمانه و استبدادی است‪.‬‬ ‫الهیــات پیشــرفت‪ ،‬بنــا به تعریــف آن‪،‬‬ ‫بر ایــن واقعیــت اســتوار اســت کــه زمان‬ ‫ســاختار تکنولوژیکــی همگنــی دارد و از‬ ‫این ســاختار گریزی نیست‪ .‬عالوهبراین‪،‬‬ ‫مراحــل گذشــتۀ تاریــخ مقدماتــی بــرای‬ ‫مراحل بعدی بوده که‪ ،‬به نوبۀ خود‪ ،‬صرفاً‬ ‫وسیله و ابزاری برای رسیدن به اوج آمادگی‬ ‫پیشــرفت واقعی بشــر بــوده اســت؛ یعنی‬ ‫مدرنیتــۀ غربی‪ .‬و این ســاختار زمانی (که‬ ‫غــرب و بهویــژه دو جهــان عرب و اســالم‬ ‫در فهــم آن بهشــدت دچــار ســوءتفاهم‬ ‫شــدهاند) صرفاً یــک الــزام منطقــی برای‬ ‫الهیات پیشــرفت نیســت‪ ،‬بلکه بهشدت‬ ‫از وقایع و تحوالت کنونــی حمایت نموده‬ ‫و بــه آن مشــروعیت بخشــیده اســت‪،‬‬ ‫چراکــه تحــوالت حاضــر اجتنابناپذیــر و‬ ‫حتمی تلقی شده اســت‪ .‬بااینحال‪ ،‬بُعد‬ ‫دیگری نیــز در ایــدۀ پیشتعیینــی (ملت‬ ‫ازپیشتعیینشــده) وجــود دارد‪ :‬تمــام‬ ‫تاریخ‪ ،‬که خود را برای ظهور مدرنیته آماده‬ ‫کرده اســت‪ ،‬به اندازۀ کافی توســعه نیافته‬ ‫و هنــوز «بــه بلــوغ خود نرســیده اســت»‪.‬‬ ‫نتیجۀ منطقی این خط فکری آن است که‬ ‫هیچکدام از فرهنگها و «تمدن»هایی که‬ ‫در خارج یا قبل از اروپای مدرن واقع شده‬ ‫باشند‪ ،‬اعتبار‪ ،‬شایســتگی و رشد اخالقی‬ ‫و فکری مشــابهی نخواهند داشــت‪ .‬مهم‬ ‫نیســت که ایــن تمدنها چقــدر ‪-‬از منظر‬ ‫فرهنگی یا مــوارد دیگر‪ -‬ارزشــمند بودند‪،‬‬ ‫چراکه برای رسیدن به هدفی باالتر‪ ،‬خارج‬ ‫از آن و فراتــر از آن‪ ،‬مــورد اســتفاده واقــع‬ ‫شــدهاند‪ .‬رســیدن بــه تمــدن «واقعی» و‬ ‫«بالــغ» تنها راهی اســت که ایــن تمدنها‬ ‫میتوانند بــا بهکارگیــری آن از سرنوشــت‬ ‫خــود در مســیر تاریخــی دوری بجوینــد؛‬ ‫سرنوشتی که قرار است در آن مثل علوفه‬ ‫توسط دام بلعیده شوند‪.‬‬ ‫براســاس آنچــه کــه فالســفه ســاختار‬ ‫تفکر هژمونیک غربــی مینامند‪ ،‬الهیات‬ ‫پیشــرفت‪ ،‬تقریبــاً با همــۀ اشــکال خود‪،‬‬ ‫تاریخ را به طور خاص به شیوههای اروپایی‬ ‫محــور بنــا نهــاده اســت‪ ،‬روشهایــی که‬ ‫مفاهیــم آن بــرای بســیاری از غربیهــا و‬ ‫غیرغربیها از جمله علما و متفکران عرب‬ ‫و مســلمان قابــلدرک نیســت‪ .‬بهعنوان‬ ‫مثــال‪ ،‬فیلســوف فرانســوی‪ ،‬کندورســه‪،‬‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫‪123‬‬ ‫هیچ ایدهای در تمدن مدرن ‪-‬و فعلی‪ -‬غربی مهمتر از آن قدرتمندترین ایدهها یا ارزشهای‬ ‫اروپایی نبوده که بر شیوههایی که ما از طریق آنها تاریخ را میبینیم و مینویسیم تسلط‬ ‫یافتهاند؛ از جمله تاریخ ما بهعنوان عرب و مسلمان‪.‬‬ ‫شکســت های تاریخــی را «اشــتبا هاتی»‬ ‫هدایتگرانه ‪-‬در صورتی که تعبیری صحیح‬ ‫باشد‪ -‬دانسته است که اروپا‪ ،‬بهعنوان ُقلۀ‬ ‫تمدن‪ ،‬میتوانســت یاد بگیرد که از آنها‬ ‫اجتناب کند‪ .‬بنابراین‪ ،‬اشتباهات همیشه‬ ‫در جایی خــارج از اروپــا رخ میدهند‪ .‬به‬ ‫نظر میرســد همۀ جوامع گذشته‪ ،‬صرف‬ ‫نظر از موقعیت جغرافیایــی و زمان‪ ،‬برای‬ ‫آمادهســازی اروپــای مــدرن و جهانبینی‬ ‫آن زندگی کرده و جان دادهاند‪ .‬این همان‬ ‫چیزی اســت که در نظــر ولتــر میبینیم‪.‬‬ ‫او اســتدالل میکند کــه انگیزههای حاکم‬ ‫بر تاریــخ از تمــام تاریخ جهــان در جهت‬ ‫خدمت به روشنگری استفاده کرده است‪.‬‬ ‫هگل آزادی شخصی را براساس نظریۀ خود‬ ‫دربارۀ تاریخ روح پایهگذاری کرده است‪ ،‬به‬ ‫طوری که جنگها‪ ،‬خشونتها و جنایات‬ ‫تاریخ در واقع باعــث تهذیب و بهبود روح‬ ‫میشــود‪ .‬در واقع‪ ،‬چیزی متمایز و برتر در‬ ‫نظریۀ هــگل دربــارۀ دورۀ مدرنیتــه وجود‬ ‫دارد؛ دورهای کــه تمــام تاریخهــای قبلــی‬ ‫بــرای آن بهمثابــۀ تاریخهای آمادهســازی‬ ‫بودنــد‪ .‬ایــن درک و ایــن الهیات هنــوز در‬ ‫قرن بیســتویکم با مــا اســت و اکنون به‬ ‫همان اندازه قدرتمند اســت که همیشــه‬ ‫بوده است و حتی در ساختار تولید فکری‬ ‫اســالمی بهویژه در نیم قرن گذشته نفوذ‬ ‫کرده است‪ .‬متأســفانه عدۀ کمی به آثار و‬ ‫پیامدهای این الهیــات دگماتیک و جزمی‬ ‫پیمیبرند که این امر سبب شده است که‬ ‫افراد زیادی از روی حماقت و ســادهلوحی‬ ‫به سوی «مدرنســازی اندیشــۀ اسالمی»‬ ‫قدم بردارند‪.‬‬ ‫همانطــور که توضیــح دادیــم‪ ،‬نظریۀ‬ ‫آنارشیســتی پیشــرفت نهتنها تاریخ بلکه‬ ‫ســاختارهای خــود مدرنیتــه را نیز شــکل‬ ‫میدهــد؛ زبانــی که بــه نوبــۀ خــود نهتنها‬ ‫جهانبینی ســلطه بر طبیعت و انســان را‬ ‫منعکس میکند‪ ،‬بلکه خود ســلطه را نیز‬ ‫شــکل داده و منتقل میکند‪ .‬شــاید هیچ‬ ‫ایده یــا دکترینی بــه انــدازۀ ایــن نظریه در‬ ‫ذهن مدرن وجود نداشته باشد‪ ،‬به طوری‬ ‫که قانون توسعۀ تاریخی فلسفهای تاریخی‬ ‫و در نتیجــه فلســفهای سیاســی را ایجــاد‬ ‫کرده است‪.‬‬ ‫هیچ ایدهای در تمدن مدرن ‪-‬و فعلی‪-‬‬ ‫غربی مهمتر از آن قدرتمندترین ایدهها یا‬ ‫ارزشهای اروپایی نبوده که بر شیوههایی‬ ‫که مــا از طریــق آنهــا تاریــخ را میبینیم‬ ‫‪124‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫و مینویســیم تســلط یافتهانــد؛ از جمله‬ ‫تاریخ مــا بهعنوان عرب و مســلمان‪ .‬این‬ ‫اندیشــه در دو قرن گذشــته تأثیــر زیادی‬ ‫بر امور عمومی و خصوصی داشــته اســت‬ ‫و هیچ تأثیــر و نفوذی هرگز بــه درجۀ این‬ ‫الهیات نرسیده است‪ .‬الهیات پیشرفت‪،‬‬ ‫بهعنوان ظرفی برای ایدئولــوژی‪ ،‬پیروان‬ ‫مؤمنی را به وجود میآورد که معتقدند در‬ ‫مسیر روشن حقیقت قرار دارند و همواره‬ ‫خود را در تقابل با دیگرانی میبینند که از‬ ‫دید آنها در گمراهی آشکار هستند‪ .‬این‬ ‫نوعی واپسگرایی در باالترین میزان خود‬ ‫است‪ .‬واقعیت این است که چیزی که این‬ ‫الهیات را تا این حد فریبنــده میکند این‬ ‫اســت که‪ ،‬برخالف ســایر الهیات سنتی‪،‬‬ ‫خــود را الهــی نمیدانــد و غمانگیزتریــن‬ ‫چیــز ایــن اســت کــه متفکــران عــرب و‬ ‫مســلمان ریشــۀ آن را در آن برداشــت از‬ ‫تاریــخ ندانســتهاند کــه خودشــان بدون‬ ‫درک اهمیــت و تأثیراتــش پذیرفتهانــد‪.‬‬ ‫این پذیــرش باعث شــد که نهتنهــا آزادی‬ ‫اندیشــه‪ ،‬بلکه تاریخ و هویت خود را نیز از‬ ‫دست بدهند‪.‬‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫هدف کتاب شــما با عنــوان پیدایش‬ ‫و تحول فقه اســالمی‪ 5‬بیثباتکردن‬ ‫گفتمان شرقشناسی است که دوران‬ ‫تاریخی شکلگیری شــریعت اسالمی‬ ‫را شــرح میدهــد‪ .‬ایــن بیثباتــی که‬ ‫میخواهید ایجاد کنید با یک رویکرد‬ ‫روشــن آغــاز شــده اســت کــه در آن‬ ‫گفتمــان بیثباتکننده بایــد برخی‬ ‫از مفروضــات و مقدمــات اساســی‬ ‫گفتمانبیثباتشدۀشرقشناسیرا‬ ‫بهاشتراکبگذارد‪.‬اینعدممشارکت‪،‬‬ ‫همانطــور که اشــاره میکنیــد‪ ،‬یکی‬ ‫از دالیــل اصلــی ســوزاندن پلهــای‬ ‫شــناختی بین خــود و دیگری اســت‪،‬‬ ‫بهخصــوص که علــم تاریــخ مبتنی بر‬ ‫دادههــا و مفروضاتی اساســی اســت‬ ‫که نمیتــوان آنها را نادیــده گرفت و‬ ‫نادیدهگرفتن این امر بــه منزلۀ قطع‬ ‫راه دســتیابی به دیگری اســت‪ .‬شــما‬ ‫در کتاب خود تاریخ نظریههای فقهی‬ ‫در اسالم‪ 6‬به این نکته اشاره میکنید‬ ‫که بیثباتی هژمونی مستشرق غربی‬ ‫را نمیتــوان خــارج از محــدودۀ ایــن‬ ‫تفکــر بــه دســت آورد‪ .‬اســتاد حــالق‪،‬‬ ‫متوجه شــدیم که شــما ایــن رویکرد را‬ ‫به منظــور تغییر مفاهیم دیگــری برای‬ ‫ایجــاد پلهــای شــناختی بین خــود و‬ ‫دیگری ایجاد کردید‪ .‬امــا آیا این روش‬ ‫ریســک و پیامدهای محاسبهنشدهای‬ ‫بههمراهندارد؟چراگفتماناستشراقی‬ ‫(شرقشناســی) بایــد دچــار بیثباتی‬ ‫شــود تــا از درون بــه کارآمدی برســد و‬ ‫بــا برخــی از فرضیــات و دســتاوردهای‬ ‫اساســی آن همــراه شــود؟ آیــا ایــن به‬ ‫معنای واردکــردن ســاختارهای زبانی‬ ‫با بنمایههــای مدرن نیســت؟ آیا این‬ ‫تالشــی شــبیه بــه تالشهــای برخــی‬ ‫از اســالمگرایان لیبــرال نیســت کــه‬ ‫دموکراســی و شــورا‪ ،‬امــر به معــروف و‬ ‫نهــی از منکــر‪ ،‬حکومــت اســالمی ‪-‬نه‬ ‫دولت اســالمی را کــه در کتــاب دولت‬ ‫ناممکن توضیــح دادهایــم‪ -‬و مدرنیته‬ ‫و غیــره را ترکیــب میکنند و بــه خاطر‬ ‫عدم مقایســه بــا نظامهای اســالمی و‬ ‫نظامهای مدرنیته مورد سرزنش واقع‬ ‫میشوند؟‬ ‫شــما یکــی از عمیق تریــن و مهم تریــن‬ ‫ســؤاالت را مطــرح میکنیــد‪ ،‬ســؤالی که‬ ‫بزرگتریــن چالــش را در نقــد مدرنیته به‬ ‫وجود میآورد‪ .‬در واقع‪ ،‬من به این ســؤال‬ ‫در کتابــی پرداختــهام که بهتازگــی دربارۀ‬ ‫شرقشناســی تکمیل کردهام (که توسط‬ ‫انتشــارات دانشــگاه کلمبیــا تــا چنــد ماه‬ ‫دیگر منتشر خواهد شــد)‪ .‬از یک جهت‪،‬‬ ‫بخش قابلتوجهی از کتاب به این پرسش‬ ‫میپــردازد و ســعی میکنــد تــا اشــکاالت‬ ‫پیچیدۀ ناشی از این ســؤال را حل نماید‪.‬‬ ‫مطمئن نیســتم که اینجا مکان مناســبی‬ ‫بــرای پرداختن بــه این مســئله و اشــکال‬ ‫باشــد که دهها صفحه از کتــاب را به خود‬ ‫اختصاص داده اســت‪ .‬اما اجازه دهید به‬ ‫صورت خالصه جواب دهم‪.‬‬ ‫اوالً‪ ،‬این یک حقیقت بدیهی اســت که‬ ‫ما نمیتوانیم بیــرون از مدرنیته صحبت‬ ‫کنیم‪ ،‬صرفاً بــه این دلیل کــه نمیتوانیم‬ ‫از نظر معرفتشناختی مستقیماً از درون‬ ‫مدرنیتــه بــه واقعیتــی خــارج از مدرنیته‬ ‫دسترســی پیدا کنیم‪ .‬این یک غیرممکن‬ ‫شناختی اســت‪ .‬کســی که مدعی چنین‬ ‫تواناییای است‪ ،‬ادعا میکند که میتوان‬ ‫او را به جهان تاریخی دیگری منتقل کرد‪،‬‬ ‫یا اینکه زمان تاریخــی را میتوان بهعنوان‬ ‫یک تجربۀ زیســتی بازیابی کرد‪ .‬بنابراین‪،‬‬ ‫اگر به ما اجازۀ بینش و تأمــل در جنبهای‬ ‫شخصیت‬ ‫چند لحظه پیش‬ ‫گفتم مدرنیته‬ ‫نابودشدنی است‬ ‫و نقد تنها روش‬ ‫تخریب است‪.‬‬ ‫بسیاری از کسانی‬ ‫که به کتاب دولت‬ ‫ناممکن حمله‬ ‫کردند (خواه در‬ ‫اروپا‪ ،‬آمریکا یا جهان‬ ‫عرب) به این دلیل‬ ‫دست به این اقدام‬ ‫زدند که من از یک‬ ‫پدیدۀ اجتنابناپذیر‬ ‫انتقاد کردهام‪.‬‬ ‫از واقعیت خــارج از مدرنیته داده شــود‪،‬‬ ‫این بینشــی اســت که بالفعل در مدرنیته‬ ‫واقع شــده اســت‪ .‬بنابرایــن‪ ،‬بایــد از این‬ ‫باور دســت برداریــم کــه میتوانیم خارج‬ ‫از مدرنیتــه بــه نقــد آن بپردازیــم‪ .‬هیــچ‬ ‫فضای انتقادیای در جهــان امروز وجود‬ ‫ندارد که ابعاد آن خارج از محیط مدرنیته‬ ‫باشــد‪ ،‬زیرا نقــد خــود ‪-‬آنگونه کــه امروز‬ ‫میشناســیم‪ -‬بهعنوان یک پدیدۀ متمایز‬ ‫مــدرن صورتبندی شــده و شــکل گرفته‬ ‫اســت (بااینحــال‪ ،‬ایــن در مورد اشــکال‬ ‫خاصــی از نقد که قبــل از مدرنیتــه وجود‬ ‫نداشــت صــدق نمیکنــد)‪ .‬بلــه‪ ،‬وجــود‬ ‫داشــتند‪ ،‬اما مانند هر چیــز دیگری با یک‬ ‫منطق داخلی متفــاوت اداره میشــدند‪،‬‬ ‫که آنها را در انــواع دیگــری از انتقاد قرار‬ ‫میدهد‪.‬‬ ‫با ایــن وجــود‪ ،‬و در واقــع همــۀ اینها‬ ‫نمیتواند بــه این معنا باشــد که نمیتوان‬ ‫مدرنیته را از درون و از طریق نقد تخریب‬ ‫کرد‪ .‬راهحل من یــا راهحل مــورد نظر این‬ ‫اســت کــه نقــد خــود را براســاس نظریــۀ‬ ‫پارادایمها قــرار دهم کــه در کتاب دولت‬ ‫ناممکــن ارائه کــردهام و در کتــاب بعدی‬ ‫خــود دربــارۀ شرق شناســی آن را بســط‬ ‫دادهام‪ .‬شــاید نقلقولی از مقدمۀ کتابی‬ ‫که در آینده درمورد شرقشناســی منتشر‬ ‫خواهد شد این مســائل را بهوضوح نشان‬ ‫دهــد‪« :‬اگرچه نقطۀ شــروع من بــا کتاب‬ ‫شرقشناسی ادوارد ســعید آغاز میشود‪،‬‬ ‫امــا همچنان دایــرۀ پژوهــش پیرامون آن‬ ‫را گســترش میدهــم‪ ،‬درهمتنیدگیهای‬ ‫تاریخــی و فلســفی را اضافــه میکنــم و تا‬ ‫حد زیادی با اجتناب از روایــت و زیربنای‬ ‫سیاسی آن به اوج خود میرسم‪ .‬به عبارت‬ ‫دیگــر‪ ،‬اگرچه کتــاب با موضوع سیاســت‬ ‫بهعنــوان موضوع نقــد آغاز میشــود‪ ،‬اما‬ ‫در حــوزۀ فکــری کامــالً متفاوتی بــه پایان‬ ‫میرســد و دقیقــاً هدفش همین اســت‪.‬‬ ‫بنابراین‪ ،‬این کتاب مقالهای دربارۀ اصول‬ ‫اخالقــی بنیــادی و ســاختارهای اخالقــی‬ ‫است که در مجموعۀ پیچیدهای از روابط‬ ‫با مدرنیتــه‪ ،‬عمدتاً بهعنــوان نوعی انکار‪،‬‬ ‫و آرمانســازی و همچنیــن بهعنــوان یک‬ ‫ســایت نقد اصالحی نهفته اســت‪ .‬شاید‬ ‫بــه نظــر برســد کــه در معرفتشناســی و‬ ‫نظام عقالنی‪ ،‬که وجودش مبتنی بر طرد‬ ‫اصولی برخــی بینشها و الگوهــای تفکر‬ ‫اســت‪ ،‬هر دعوتی به چنین اندیشــهای به‬ ‫محــض درخواســت محکوم به شکســت‬ ‫اســت‪ .‬بااین حــال‪ ،‬همان طــور کــه‬ ‫ایــن کتــاب پیوســته اســتدالل میکنــد‪،‬‬ ‫عملکردگرایــی ‪ ،7‬شــکلگیری گفتمانی‪،‬‬ ‫دانش و ســاختارهای قدرت پویا هستند‬ ‫و بــه دلیــل پویایــی خــود همیشــه در‬ ‫حوزههای مرکزی ‪-‬گشایشها‪ ،‬شکافها‬ ‫و گسیختگیهای متناقض با ساختارهای‬ ‫پارادایماتیک‪ -‬قرار میگیرند‪ .‬واقعیت این‬ ‫اســت که پروژۀ مدرن دقیقاً بــه این دلیل‬ ‫پر از این شــکافها اســت که آنها را انکار‬ ‫میکند‪ ،‬اینکه فکر کنیم آنها نمیتوانند‬ ‫آنچــه را کــه نقــد اصالحــی نامیــده ام‬ ‫به مــا ارائــه دهنــد‪ ،‬نهتنهــا یک پیشــنهاد‬ ‫متناقض اســت‪ ،‬بلکه پیشــنهادی اســت‬ ‫که بهســادگی وفاداری اســتعاری به مرگ‬ ‫مولف را از نظر فوکو تأیید میکند‪ .‬واقعیت‬ ‫این اســت کــه اندیشــیدن به واســطۀ آن‬ ‫روزنهها و شــکافها‪ ،‬اعطــای حضور مؤثر‬ ‫به استثنائات و ابهامات و احیای آنچه که‬ ‫حوزههای مرکزی آنها را به حاشــیه برده‬ ‫و نامرتبط ساخته اســت‪ ،‬همۀ اینها تنها‬ ‫معانی واقعی انتقاد هستند»‪.‬‬ ‫در اینجــا نکتــهای پایانــی دارم‪ :‬چند‬ ‫لحظه پیش گفتم مدرنیته نابودشــدنی‬ ‫اســت و نقــد تنهــا روش تخریب اســت‪.‬‬ ‫بســیاری از کســانی کــه به کتــاب دولت‬ ‫ناممکــن حمله کردنــد (خــواه در اروپا‪،‬‬ ‫آمریــکا یــا جهــان عــرب) بــه ایــن دلیل‬ ‫دســت به این اقدام زدند که مــن از یک‬ ‫پدیــدۀ اجتنابناپذیــر انتقــاد کــردهام‪.‬‬ ‫فکر میکنم کامالً درست است که بگویم‬ ‫ادعــای آنهــا (کــه برخــی آن را صریــح‬ ‫گفتهانــد) این اســت کــه هــم مدرنیته و‬ ‫هم دولت «ابدی» هستند‪ ،‬به این معنی‬ ‫که جایی بــرای انتقاد یــا مقاومت وجود‬ ‫تاریخ‬ ‫ندارد‪ .‬امیــدوارم تغییــر کند‪ .‬اگــر‬ ‫ِ‬ ‫چرخهای بزرگ (با همۀ شکستهایش)‬ ‫چیزی به ما آموخته باشــد‪ ،‬این است که‬ ‫هیچ پدیدهای در تاریخ بشر‪ ،‬حتی خود‬ ‫نوع بشــر‪ ،‬نمیتواند ابدی باشــد‪ .‬بدون‬ ‫نظریۀ تناوب «تمدنی» (کــه میتوان آن‬ ‫را بــه طــور مفیــد از مفهــوم معرفتی ابن‬ ‫خلــدون و فوکو اســتنباط کــرد) ممکن‬ ‫اســت توضیــح ظهــور مدرنیتــه را خارج‬ ‫از خــود اروپــای پیشــامدرن یــا پیدایش‬ ‫یونــان یــا اســالم را ‪-‬در میــان دیگــران‪-‬‬ ‫خارج از صورت فلکی تمدنی غیرممکن‬ ‫بدانیم‪.‬‬ ‫پینوشت‬ ‫‪1. The impossible state‬‬ ‫‪2. Ethically‬‬ ‫‪ .3‬یا استشراق‬ ‫‪4. Weltanschaung‬‬ ‫‪ .5‬نشأة الفقه االسالمی و تطوره‬ ‫‪ .6‬تاریخ التظریات الفقهیه فی االسالم‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫‪7. performativity‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫‪125‬‬ ‫وائل حالق و طرحوارۀ امتناع‬ ‫حکومت اسالمی در عصر مدرن‬ ‫بازخوانی انتقادی ایدۀ حالق از افق فکر ایرانی‬ ‫مقدمه‬ ‫بحــث از حکومــت در میــان مســلمانان‪،‬‬ ‫از فــوت پیامبــر تــا اکنــون‪ ،‬مســئله ای‬ ‫مناقشهبرانگیز بوده است‪ .‬این پرسش که‬ ‫حکومت اســالمی چیســت و چه ویژگیها‬ ‫و یا چه نمادها و نشــانههایی دارد؟ پرسش‬ ‫بنیادیــن ادوار مختلــف بــوده اســت‪ .‬در‬ ‫گذشته‪ ،‬به دلیل نزدیکی افقهای معنایی‬ ‫ناشــی از زیســت در فضای ســنت‪ ،‬برسازی‬ ‫حکومــت اســالمی بــا صفــات‪ ،‬نمادهــا و‬ ‫نشــانههای حکومت نبوی و جانشــینانش‬ ‫در مدینــه قابلفهــم بــوده و تحقــق عینی‬ ‫داشته است‪ .‬لذا مســلمانان ترکیه در ذیل‬ ‫خالفت عثمانی همان تصــوری را از مفهوم‬ ‫حکومــت داشــتند که در ســدۀ میانــه و در‬ ‫ذیــل حاکمیت عباســی رایج بوده اســت‪.‬‬ ‫این ســخن را بایــد از ایــن زاویــه فهمید که‬ ‫حکومت بهمثابۀ ســاختار قدرت منسجم‬ ‫در دوران پیامبر برپایۀ اصول و ویژگیهایی‬ ‫برســاخته شــده اســت که در ادوار بعد این‬ ‫اصول با ضوابــط و معیارهای دیگر همســاز‬ ‫شــدند‪ ،‬اما نقطۀ پایدار و مبنایی جانشینی‬ ‫پیامبر در اهداف و اصولی بوده که براساس‬ ‫آن میتوان سیستمی را با صفت اسالمی در‬ ‫‪126‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫ادوار تاریخی مختلف برساخت‪ .‬این امر در‬ ‫پراتیک‪ )peratik( 1‬نبــوی در مدینه معنایی‬ ‫مییابــد کــه بــه وســیلۀ آن هــر حکومتــی‬ ‫توانســته خــود را‪ ،‬بــا انتســاب بــه پیامبــر‪،‬‬ ‫اســالمی بدانــد؛ یعنــی از خالفــت خلفای‬ ‫راشــدین تا جمهوری اســالمی در ایران و یا‬ ‫طالبان در افغانستان با تکیه به یک سلسله‬ ‫اصول و مبانــی که ریشــه در حکومت نبوی‬ ‫دارد خود را اسالمی میخوانند‪ .‬چیستی این‬ ‫اصــول و ویژگیها بحث اصلــی وائل حالق‬ ‫در طرحوارۀ فکریاش اســت که براساس‬ ‫آن امتناع برسازی و شــکلگیری حکومت‬ ‫اســالمی در دورۀ معاصــر و مــدرن را مطرح‬ ‫ساخته است‪.‬‬ ‫بحث زمانی مسئلهســاز میشود که‪ ،‬در‬ ‫نتیجۀ رویارویی با دنیای غــرب و مدرنیته‪،‬‬ ‫حکومت اسالمی و قابلیت تحقق عینی آن‬ ‫به موضوعی چالشی تبدیل شد‪ .‬تا پیش از‬ ‫ســقوط امپراطوری عثمانــی‪ ،‬امر حکومت‬ ‫بــا ذهنیت ســنتی در مــدار حکومت نبوی‬ ‫و جانشینانش خوانش میشــد‪ .‬با سقوط‬ ‫آخریــن مدعــی خالفــت و ســاختار قدرت‬ ‫اسالمی‪ ،‬ذهنیت عمومی جامعه تحتتأثیر‬ ‫امواج جهانزیست مدرن تغییر کرده بود‪.‬‬ ‫لذا پرســش «چه باید کرد؟» انســان رویارو‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫با دوگانۀ ســنت و مدرنیتــه را حیــران کرد‪.‬‬ ‫این یا آن‪ ،‬یا چگونه میتوان هــر دو را با هم‬ ‫داشت؟ این پرســش جریانهای گوناگون‬ ‫فکــریای را در مواجهه با ســنت بــه وجود‬ ‫آورد‪ .‬عدهای بازگشــت به دوران گذاشــته و‬ ‫تکیه بر داشــتههای خــود را مطــرح کردند‬ ‫کــه بــه اســالمگرایان و ســلفیها معــروف‬ ‫شدند‪ .‬عدهای دیگر‪ ،‬با طرح عدم سازگاری‬ ‫گذشــته بــا دنیــای جدیــد‪ ،‬عبور از ســنت‬ ‫بــه زیســت مــدرن را طــرح کردنــد‪ .‬در این‬ ‫میان‪ ،‬جریانهــای میانهرو‪ ،‬بــا خودآگاهی‬ ‫از موقعیتی کــه در آن قرار داشــتند‪ ،‬امکان‬ ‫گسســت از ســنت را بــه دلیــل زیســت در‬ ‫افــق معنایــی آن ناممکــن میدانســتند‪.‬‬ ‫همچنین‪ ،‬مواجهه با غرب و جهانزیســت‬ ‫مدرن نیز آنان را ناگزیــر از پذیرش آن کرده‬ ‫اســت‪ .‬با توجه به چالش سنت و مدرنیته‪،‬‬ ‫بازشناسی سنت و شــناخت مدرنیته برای‬ ‫آنان به مسئلهای تبدیل شد تا با خودآگاهی‬ ‫از این دوگانه راهی به ســوی همســازی پیدا‬ ‫کنند‪.‬‬ ‫پیــش از دو قــرن اســت کــه ملل شــرق‬ ‫در این چالــش و رویارویی بــه تفکر و طرح‬ ‫دیــدگاه پرداختهانــد‪ .‬امــا اکنــون برپایــۀ‬ ‫تالش هــای صورت گرفتــه در بازشناســی‬ ‫محمدعثمانی‬ ‫دکتری علوم سیاسی گرایش‬ ‫اندیشهسیاسی ایران و اسالم‬ ‫شخصیت‬ ‫فرشته ای که شهر مینیاتوری را به پیامبر‬ ‫(باال ســمت چــپ) و همراهانش هدیه‬ ‫میدهــد‪ .‬در کتابخانــه کاخ توپکاپــی‪،‬‬ ‫استانبول‪.‬‬ ‫پس از سقوط‬ ‫خالفت عثمانی‬ ‫پرسش «چه باید‬ ‫کرد؟» انسان رویارو‬ ‫با دوگانۀ سنت و‬ ‫مدرنیته را در حیرانی‬ ‫قرار داد ‪.‬‬ ‫ســنت و درک غــرب و دســتاوردهای ذهنی‬ ‫و عینی آن جریــان نوین فکــریای در حال‬ ‫تکوین است که‪ ،‬در بستر پسااستعمارگرایی‬ ‫و در گذر از شرقشناســی به سمت رویکرد‬ ‫شرقشناســی وارونه‪ ،‬دیدگاههــا و نظریات‬ ‫نوینی عرضه مــیدارد‪ .‬وائل حالق از جمله‬ ‫اندیشــمندانی اســت که در ایــن حلقه قرار‬ ‫دارد‪ .‬وی کــه اندیشــمندی عــرب بــا تبــار‬ ‫دینی مسیحی است‪ ،‬نســبت میان دشوارۀ‬ ‫اصلی جهانزیست اســالمی‪-‬عربی و غرب‬ ‫و دنیای مــدرن و پُســتمدرن را از منظری‬ ‫ایجابی و تأثیرگذار مورد بازخوانی و کنکاش‬ ‫قــرار میدهــد‪ .‬او دیگر بــه بحثهــای ما و‬ ‫غرب‪ ،‬ســنت چیست؟‪ ،‬ســنت و مدرنیته و‬ ‫پرسشهای قرن بیستمی باور ندارد‪ ،‬بلکه‪،‬‬ ‫با توجه به تالشهای صورتگرفته توســط‬ ‫نسلهای گذشــته در بازشناسی سنت‪ ،‬به‬ ‫داشتههای مســلمانان به طور کامل واقف‬ ‫اســت‪ .‬در مقابل‪ ،‬با توجه بــه تحصیالت او‬ ‫که در غرب بــوده و در دانشــگاههای کانادا‬ ‫و آمریــکا بــه تحصیــل‪ ،‬تدریــس و پژوهش‬ ‫مشغول بوده‪ ،‬غرب و چالشهای مدرنیته‬ ‫را هم بهخوبی میشناسد‪ .‬از این رهیافت‪،‬‬ ‫او تالش برای همســازی یا گسست از غرب‬ ‫و مدرنیتــه را مســئلۀ نســل پیــش از خــود‬ ‫میدانــد‪ .‬امــروز مســئلۀ جهان اســالمی‪-‬‬ ‫عربــی با غرب از نوع گسســت و همســازی‬ ‫نیســت‪ ،‬بلکــه دشــواره در چگونگــی حل‬ ‫چالشهای نهفته و نهادینه در شرق و غرب‬ ‫با اســتفاده از امکانــات دو طرف اســت‪ .‬به‬ ‫باور حالق‪ ،‬چالشهایی که امروز مدرنیته‬ ‫‪2‬‬ ‫با آن روبرو شــده در فقــدان روح معنویت‬ ‫در وجــدان عمومــی نهفتــه اســت‪ .‬شــرق‬ ‫اســالمی و عربی در ایــن دشــواره از فقدان‬ ‫روح توسعهگرا و علمگرا در رنج است‪ .‬حالق‬ ‫از این نقطــه آغاز میکند کــه توجه به غرب‬ ‫بایــد از منظر یک شــرقی مســلمان صورت‬ ‫گیرد‪ .‬در این مواجهه‪ ،‬شــرقی خــودآگاه به‬ ‫خود و دیگــری (غرب)‪ ،‬با امکانــات معنوی‬ ‫خود میتواند حضور فعال و تأثیرگذاری در‬ ‫حل چالشهای جهانزیست مدرن داشته‬ ‫باشــد و ســپس‪ ،‬با توجه به تجربــۀ غرب در‬ ‫مسیر توســعه‪ ،‬از توسعه و پیشــرفت مادی‬ ‫غرب بدون چالشهای آن بهره گیرد‪.‬‬ ‫در این چارچوب‪ ،‬در نخستین گام وائل‬ ‫حالق بــا نگارش کتــاب امتنــاع حکومت؛‬ ‫اسالم و سیاست‪ ،‬چالش اخالقی مدرنیته‬ ‫به طرح این نکته پرداخته که مسئلۀ اصلی‬ ‫امروز مسلمانان دیگر نباید امر حکومت و‬ ‫برســازی قدرت با صفت اسالمی باشد‪ .‬این‬ ‫موضوعی ممتنع و ناممکن در جهانزیست‬ ‫جدیــد اســت‪ ،‬زیــرا دشــوارۀ اصلــی دیگــر‬ ‫برسازی حکومت اســالمی‪ ،‬همچون قرون‬ ‫گذشــته‪ ،‬نیســت‪ .‬امــروز جهان بــا بحران‬ ‫اخــالق و بنیادهــای معنــوی در مناســبات‬ ‫اجتماعی روبهرو است‪ .‬تالش برای برسازی‬ ‫این حکومت خود یکی از مؤلفههای اصلی‬ ‫شکلگیری این بحران اســت که باید از آن‬ ‫گذر کرد‪ .‬چرایی امتناع حکومت اســالمی‬ ‫در دورۀ معاصــر پرســش اصلی این نوشــتار‬ ‫خواهد بود که با تکیه بــر کتاب وائل حالق‬ ‫بــه خوانش اصــول و مبانــی این طــرحواره‬ ‫پرداختــه و تحلیلهــا و نظریــات مطرح در‬ ‫آن را مورد بررســی انتقــادی قــرار خواهیم‬ ‫داد‪ .‬بــا درک ایــن طــرحوارۀ مهــم حــالق‬ ‫میتوان دیدگاههــای دیگر این اندیشــمند‬ ‫در خصوص مباحث فقه و حقوق اســالمی‬ ‫را فهمید‪ .‬همچنین درک ایــن طرحواره ما‬ ‫را در درک رهیافتهــا و بحثهــای جریان‬ ‫پسااســتعمارگرایان یــا پساشرقشناســان‬ ‫یاری خواهد کرد‪.‬‬ ‫مبانی فکری طرحوارۀ امتناع حکومت‬ ‫اسالمی‬ ‫وائل حــالق در آغاز کتاب ایــدۀ اصلی خود‬ ‫را بدین صــورت مطرح مینمایــد‪« :‬مفهوم‬ ‫دولــت اســالمی امــری ممتنــع و ناممکــن‬ ‫اســت‪ ،‬زیرا برپایــۀ تناقضــی درونی اســتوار‬ ‫شــده اســت‪ .‬ایدۀ دولت اســالمی از لحاظ‬ ‫محتــوا و ماهیت در تضــاد با دولــت مدرن‬ ‫اســت»‪ 3 .‬ایــن عبــارت دو افــق معنایــی‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫‪127‬‬ ‫ســنت و مدرنیته را در وضعیت ناهمســاز و‬ ‫همستار(متضاد) ترسیم میکند و‪ ،‬ازاینرو‪،‬‬ ‫تالشهای صورتگرفتــه در عرصۀ فکری و‬ ‫عملی را برای همســازی این دو افق معنایی‬ ‫ثمربخش نیافته است‪ .‬حالق این شرایط را‬ ‫ناشی از تضاد بنیادین نهادینه در این دو افق‬ ‫دانســته و لذا هر تالشــی را برای تداوم امور‬ ‫ســنتی در دنیای مدرن ناممکــن و ممتنع‬ ‫میدانــد‪ .‬یکــی از نمودهای ذهنــی و عینی‬ ‫ســنت مفهوم حکومت اســالمی است‪ .‬در‬ ‫اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیستویکم‪،‬‬ ‫تالشهــای عملــی بســیاری برای برســازی‬ ‫این حکومت در جهانزیســت نوین انجام‬ ‫گرفته است که از دیدگاه وائل حالق نتیجۀ‬ ‫اثربخشی در عرصۀ واقع برای مسلمانان و‬ ‫دنیای جدید نداشته است‪.‬‬ ‫وائــل حــالق در نــگاه بــه مؤلفۀ ســنت‬ ‫و اســالم آن را بهعنــوان دیــن مد نظــر قرار‬ ‫نمیدهــد‪ ،‬بلکــه‪ ،‬هماننــد جهانزیســت‬ ‫مــدرن‪ ،‬اســالم را مفهومــی تمدنــی و‬ ‫شــمولگرایانه در نظر میگیرد‪ .‬وی معتقد‬ ‫است که در طول ‪ 12‬قرن (از هجرت پیامبر‬ ‫به مدینه تا قرن نوزدهم) اســالم ساختاری‬ ‫منســجم و منتظــم (سیاســی‪ ،‬اقتصادی‪،‬‬ ‫حقوقی و اخالقی) بر مدار شریعت یا قانون‬ ‫بــه وجــود آورده اســت‪ .‬ایــن ســاختار ذیل‬ ‫نظامی حکومتی برســاخته شــده است که‬ ‫پس از هجرت پیامبر و شکلگیری اجتماع‬ ‫مؤمنان به اســالم ضرورت یافته اســت‪ .‬در‬ ‫ســایۀ این امر و با بهوجودآمــدن حکومت‪،‬‬ ‫بایســتههای سیاســی‪ ،‬اقتصادی‪ ،‬نظامی و‬ ‫اخالقی در چارچوب اصولــی منتج از وحی‬ ‫رشــدونمو پیــدا کردنــد‪ .‬وائل حــالق بیان‬ ‫میکنــد کــه تالشهــای صورتگرفتــه در‬ ‫صدر اســالم‪ ،‬برای ایجاد حکومــت و تداوم‬ ‫آن در ادوار بعدی‪ ،‬ســبب شــده تــا در دورۀ‬ ‫معاصــر بســیاری از اســالمگرایان و پیروان‬ ‫این دیــن آرزوی بازگشــت به دوران ســلف‬ ‫صالح یا احیای ســاختار حکومتی گذشتۀ‬ ‫اســالم را همراه با محتوای آن در ذهن خود‬ ‫بپروراننــد‪ 4.‬ایــن گرایــش بــه بازگشــت به‬ ‫حکومت اسالمی گذشته و احیای شریعت‪،‬‬ ‫همراه با پذیرش دولت مدرن بهمثابۀ امری‬ ‫مفروض‪ ،‬از ســوی نخبگان و اندیشمندان‬ ‫اســالمگرا نمود یافته اســت‪ .‬این امر امروز‬ ‫در فراینــد بازتولید گذشــتۀ طالیی اســالم‬ ‫در جهانزیســت مــدرن و مناســبات آن به‬ ‫‪128‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫دشــوارهای بــرای مســلمانان تبدیل شــده‬ ‫است‪.‬‬ ‫حالق ریشۀ این دشواره را در این مسئله‬ ‫میبیند که اندیشمندان اســالمگرا در این‬ ‫چارچــوب میاندیشــیدند کــه ریشــههای‬ ‫اجتماعی‬ ‫دولت مدرن را نه فقط در بســتر‬ ‫ِ‬ ‫اســالمی به صورت تاریخی بازتعریف کنند‪،‬‬ ‫بلکه با بازنمایی مفاهیمی چون شهروندی‪،‬‬ ‫دموکراســی و حــق انتخــاب و ‪ ...‬از طریــق‬ ‫منابعی چون قــرآن‪ ،‬روایتهــای حدیثی و‬ ‫صحیفــه النبی مســتندات مبناییای برای‬ ‫تولیــدات فکــری در چارچــوب همســازی‬ ‫‪5‬‬ ‫ســنت اســالمی با مدرنیته فراهم نمایند‪.‬‬ ‫این در حالی اســت که اندیشمندان غربی‬ ‫در وضعیــت پســت مدرن عــدم امــکان‬ ‫اســتمرار دولــت در بســتر اجتماعی پیش‬ ‫روی جهانزیســت غربــی را در دســتور کار‬ ‫فکــری خود قــرار دادهانــد‪ .‬در این شــرایط‬ ‫اندیشــمندان مســلمان‪ ،‬با توجه به فاصلۀ‬ ‫زمانــی بــا اندیشــۀ غربی‪ ،‬بــه تولیــد فکری‬ ‫دربــاب همســازی ذهنــی و عینــی دولــت‬ ‫مدرن با اســالم میپردازند‪ .‬مســلمانان در‬ ‫دورۀ معاصــر با دنیــای مــدرن در تالشاند‬ ‫تا دو حقیقــت را با هم همســاز کنند‪ :‬الف)‬ ‫درک از وجود دولت و حضــور تأثیرگذار آن‬ ‫بهمثابۀ امری مســلم غیرقابلانکار اســت؛‬ ‫ب) تالش برای بازتولید صورتی از حاکمیت‬ ‫شریعت همساز با دولت مدرن را در اولویت‬ ‫فکــری خود قــراردادن‪ .‬به باور حــالق‪ ،‬این‬ ‫حقیقت دوگانه ســبب شــده تا مســئلهای‬ ‫متضــاد و متناقــض به صــورت اساســی در‬ ‫دنیای فکری اسالمی و مدرن به وجود آید‪.‬‬ ‫به طور مثال‪ ،‬جمال البناء‪ ،‬از اندیشمندان‬ ‫اخوان المسلمین‪ ،‬در کتاب ما بعد االخوان‬ ‫المسلمین به این باور میرسد که اخوانیها‬ ‫اثبات کردند که اســالم بهعنــوان یک دین‬ ‫شــمولگرا امــکان تحقق نخواهد داشــت‪،‬‬ ‫مگــر ذیــل ســاختار حکومتی اســالمی که‬ ‫زکات را از ثروتمندان بگیرد و به فقرا بدهد‪.‬‬ ‫ایــن تلقــی از برســازی حکومت اســالمی و‬ ‫هدفی که برای آن تعریف میکنند نشانهای‬ ‫از تصور ابتدایی و بدیهی از دو جهانزیست‬ ‫سنتی اسالم و مدرن است‪ .‬این متفکر نه به‬ ‫لوازم بازتولید حکومت اسالمی واقف است‬ ‫و نه به اصول حکومت مدرن‪ ،‬لذا با تصوری‬ ‫بدیهــی از شــکلگیری حکومــت اســالمی‬ ‫‪6‬‬ ‫سخن میگوید‪.‬‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫مثال دیگری که حالق در این زمینه ارائه‬ ‫میکند حزب نور است که پس از بهار عربی‬ ‫در مصر تأســیس شده اســت‪ .‬در مرامنامۀ‬ ‫این حــزب‪ ،‬بهعنــوان هدف‪ ،‬مطرح شــده‬ ‫که دولت ملی دموکراتیــک مدرن بر مبنای‬ ‫‪7‬‬ ‫اسالم باید در دستور کار تأسیس آن باشد‪.‬‬ ‫ایــن هــدف در مرامنامۀ یک حــزب از عدم‬ ‫آگاهی به التزام یک ایده در کیفیت بازتولید‬ ‫آن نشان دارد‪ .‬حالق در تحلیل این موضوع‬ ‫بر این امر تأکید میکند که دو مبنای متضاد‬ ‫در فرایند همســازی باعث میشــود که یک‬ ‫مبنا بر دیگری ســلطه یابد؛ یعنــی این روند‬ ‫به جای همســازی به بازتولید ســاختارهای‬ ‫گذشــته و تولیــد اســتبداد و ناهمزمانی در‬ ‫بستر اجتماعی منجر میشود‪ .‬حالق از این‬ ‫نقطه آغاز میکند تا تناقــض مد نظر خود را‬ ‫با دولت مدرن در چارچــوب اخالق مدرن‬ ‫توضیح دهد‪ .‬حــالق در توضیــح این تضاد‬ ‫اخالقی بــه تجربههــای برســازی حکومت‬ ‫ایران بعــد از انقالب اســالمی و‬ ‫اســالمی در‬ ‫ِ‬ ‫کســب قدرت توســط اخــوان المســلمین‬ ‫تونس بعــد از انقالب‬ ‫در مصر و النهضــه در‬ ‫ِ‬ ‫بهار عربی و برآمدن طالبان و داعش اشاره‬ ‫میکند‪ .‬همۀ این نمونهها بر این امر گواهی‬ ‫میدهند که حکومتاندیشی سنتی متکی‬ ‫بر بنیادهای اخالقی تعالیگرایانه در تضاد با‬ ‫دولت مدرن معاصری قرار دارد که بر اصول‬ ‫عرفیگرایانه و مبتنی بر زیســت انســانی در‬ ‫زندگی مادی اســتوار است‪ 8.‬این دو دیدگا ِه‬ ‫متکی به امر متعالی و امر عرفی در شــرایط‬ ‫امتناع و ناهمســازی با یکدیگر قــرار دارند‪.‬‬ ‫تالش بــرای ایجاد هر نوع همســازی نتیجۀ‬ ‫ثمربخشی به ارمغان نخواهد آورد‪.‬‬ ‫ادلۀ امتناع حکومت اسالمی‬ ‫حالق در توجه به ســنت حکومتاندیشی‬ ‫مســلمانان مهمتریــن دســتاورد آن را امــر‬ ‫قانونــی متجلــی در شــریعت میدانــد‪ .‬وی‬ ‫ضمن بررسی شــریعت آن را ابزاری اخالقی‬ ‫در خدمــت حکومت مییابد که براســاس‬ ‫آن مناســبات ارتباطــی میــان افــراد تحــت‬ ‫حاکمیــت حکومــت اســالمی را تنظیــم‬ ‫میکنــد‪ .‬این وجــه اخالقــی زمینــهای را به‬ ‫وجود میآورد تا در این جامعه روابط اخالقی‬ ‫میان انســانهای مؤمن و غیرمؤمن شکل‬ ‫جمال البناء (‪)1920 - 2013‬‬ ‫حالق معتقد‬ ‫است مفهوم دولت‬ ‫اسالمی‪ ،‬امری‬ ‫ممتنع و ناممکن‬ ‫است‪،‬؛ زیرا بر پایۀ‬ ‫تناقضی درونی‬ ‫استوار شده است‪.‬‬ ‫ایدۀ دولت اسالمی‬ ‫از لحاظ محتوا و‬ ‫ماهیت در تضاد با‬ ‫دولت مدرن است‪.‬‬ ‫شخصیت‬ ‫بگیرد‪ .‬حالق در این رابطــه عنوان میکند‬ ‫که اندیشــمندان اســالمی‪ ،‬با غفلت از این‬ ‫بُعد اخالقی متجلی در شریعت‪ ،‬در بازتولید‬ ‫حکومتاندیشی اسالمی تنها تجلی قدرت‬ ‫نزد مســلمانان را مورد توجه قــرار دادهاند‪.‬‬ ‫این بخــش مهمــی از ایــن طرحواره اســت‬ ‫که حــالق با تکیــه بــر آن ابــراز میکنــد که‬ ‫مســلمانان از شــناخت مهمتریــن مؤلفــۀ‬ ‫برســازندۀ حکومتاندیشــی اســالمی‪ ،‬که‬ ‫همانــا بُعــد اخالقی آن بــوده اســت‪ ،‬غافل‬ ‫ماندهاند‪ .‬بخش دیگر ناآگاهی در شناخت‬ ‫غرب بوده است‪ .‬وی شناخت اندیشمندان‬ ‫مســلمان از غــرب را تحتتأثیــر آموزههای‬ ‫شرق شناســان می دانــد‪ .‬اندیشــمندان‬ ‫غربــی ذیــل گفتمــان اســتعماری هــم در‬ ‫شــناخت مســلمانان تصویــر خودباخته و‬ ‫عقبمانــدهای را از آنان ترســیم کردهاند و‬ ‫هم در بازنمایی غرب اغراق و بزرگنمایی را‬ ‫در دستور کار قرار دادهاند‪ .‬ازاینرو‪ ،‬حالق‬ ‫در طرحوارۀ فکری خود از یکسو در جهت‬ ‫بازشناسی خویشتن خویش تالش میکند‬ ‫و از ســویی دیگر در جهت شناخت غرب از‬ ‫منظر یک شرقی؛ غربی که موضوع اندیشۀ‬ ‫اندیشمندان شرقی است‪ .‬او در این فرایند‬ ‫مهمتریــن دســتاورد مســلمانان در عصــر‬ ‫ســنت را اصــول اخالقی حاکــم بر قانــون یا‬ ‫‪9‬‬ ‫شریعت آنان میداند‪.‬‬ ‫اما در مقابل‪ ،‬بازخوانی غرب و شناخت‬ ‫بحران هــای آن الزمــه ای اساســی بــرای‬ ‫گرایش بــه آن اســت‪ ،‬چراکه مــا در دورانی‬ ‫زندگــی میکنیم کــه فرایند توســعه و ترقی‬ ‫از مجــرای فکر غربــی معنــا و مفهــوم پیدا‬ ‫کرده است‪ .‬نظریۀ توســعه از دیدگاه حالق‬ ‫برســاختۀ تاریخ‪ ،‬زبــان و ذهنیــت عمومی‬ ‫جهانیــان در جهــت ســلطه بــر طبیعــت و‬ ‫بــرای رفــاه و ســعادت انســان بوده اســت‪.‬‬ ‫نگرش تاریخــی در این دیــدگاه‪ ،‬کــه برپایۀ‬ ‫ایدهای فلسفی شــکل گرفته‪ ،‬بستری برای‬ ‫برســازی ایدئولــوژی ســلطهگرایانۀ غربــی‬ ‫بوده است که همواره غرب را از لحاظ سلطۀ‬ ‫فکــری و قــدرت در اولویت قــرار میدهد‪.‬‬ ‫تبعیــت از غــرب در زمینۀ توســعه فرایندی‬ ‫است که به بهزیســتی منتهی میشود‪ .‬این‬ ‫نکتۀ بنیادینی اســت کــه حــالق از نگرش‬ ‫اســتعماری بــر آن تکیــه میکنــد‪ .‬او از این‬ ‫رهیافــت بیــان میکند کــه اندیشــۀ احیا و‬ ‫بازنمایی تجربۀ مدرنیته در ســرزمینهای‬ ‫غیرغربــی بایــد در چارچــوب ســاختار‬ ‫فکــری و فرهنگــی غربــی انجام پذیــرد‪ .‬بر‬ ‫ایــن اســاس‪ ،‬مهمتریــن مؤلفــۀ مدرنیتــه‬ ‫در بحث حکومتاندیشــی معنــا مییابد‪.‬‬ ‫لذا دیــدگاه هریــک از اندیشــمندان غربی‬ ‫از زاویههــای گوناگــون بــه این بحــث مهم‬ ‫حکومتاندیشــی غربی منتهی میشــود‪.‬‬ ‫هگل روند طبیعی تکامل روح بشــر‪ ،‬هابز و‬ ‫اشمیت قانون و حقوق طبیعی و در نهایت‬ ‫مارکــس نتیجــۀ ســلطۀ هژمونیــک طبقــۀ‬ ‫اقتصــادی کارگــر را بــه مفهوم دولــت ختم‬ ‫میکنــد‪ .‬امــا نکتــۀ اساســی این اســت که‬ ‫دولــت معاصــر محصول تجــارب برآمــده از‬ ‫مناســبات اســتعماری بــوده اســت‪ .‬از این‬ ‫جهــت‪ ،‬دولت بــا پشــتوانۀ ایدئولوژیکی به‬ ‫دنبال توجیه مشــروعیت سلطۀ خود بوده‬ ‫اســت‪ .‬بر این اســاس‪ ،‬ایــن اندیشــمندان‬ ‫در راســتای توجیــه مشــروعیت دولــت به‬ ‫دیدگاههای اســتعالیی یــا متافیزیکی روی‬ ‫آوردند‪ .‬ایــن نگرش به مفهــوم دولت وائل‬ ‫حالق را بــه این نتیجه میرســاند که دولت‬ ‫نوین مدرنیته محصول نوع خاصی از سلطۀ‬ ‫‪10‬‬ ‫استبدادی است‪.‬‬ ‫وی معتقد است که دولت مدرن برآیند‬ ‫ارادۀ عمومی به حاکمیت اســت که منشــأ‬ ‫برسازندۀ قانون در چارچوب قدرت است‪.‬‬ ‫حال از این چشــمانداز دولت عبارت است‬ ‫از مؤلفه هایــی چــون ســرزمین‪ ،‬ملــت و‬ ‫حاکمیــت در بســتر قانــون متکی بــه ارادۀ‬ ‫سیاســی؛ قانونی که دولت بــرای اجرای آن‬ ‫خشــونت مطلــوب را توجیــه میکنــد‪ ،‬زیرا‬ ‫دولــت برآمــده از ارادۀ یک ملــت در تحقق‬ ‫قانون اســت و خود وجهۀ قانونی دارد‪ .‬اگر‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫‪129‬‬ ‫حالق در توجه به سنت حکومتاندیشی مسلمانان‬ ‫مهمترین دستاورد آن را در امر قانونی متجلی در‬ ‫شریعت میداند‪.‬‬ ‫این رهیافت را بر حکومتاندیشی اسالمی‬ ‫تطبیــق دهیــم‪ ،‬درمییابیــم کــه ماهیــت‬ ‫قدرت در حکومت اسالمی برآمده از اراده و‬ ‫خواست الهی است‪ .‬قانون در این حکومت‬ ‫به وسیلۀ نخبگان از طریق اجتهاد از منابع‬ ‫تشریع استخراج میشود‪ .‬حکومت در این‬ ‫بســتر تنها مجــری قوانیــن برآمــده از ارادۀ‬ ‫الهی اســت‪ .‬در صورت تطبیق این دو ایده‪،‬‬ ‫دو منشــأ متفــاوت و دو ارادۀ گوناگون را در‬ ‫نمــود قــدرت و قانــون میتوانیــم ببینیم‪.‬‬ ‫حکومت مدرن عرفی اســت و تجلیبخش‬ ‫خواســت و ارادۀ عمومــی شــهروندان‪ ،‬اما‬ ‫در مقابل حکومت اســالمی امر و خواست‬ ‫خداونــد را بــه اجــرا درمــیآورد‪ .‬بــا ایــن دو‬ ‫رویکرد متفاوت در منشــأ قدرت و برسازی‬ ‫قانــون‪ ،‬چگونه میتوان حکومت اســالمی‬ ‫را که متعلق بر دوران ســنت اســت در عصر‬ ‫جدید با امور متکی به انسان و عرف همساز‬ ‫کرد؟ این مهمترین مسئله و پرسشی است‬ ‫که وائل حالق در فراینــد توضیح طرحوارۀ‬ ‫فکری خــود مطرح میســازد‪ .‬ایــن دو مبنا‬ ‫در حکومتاندیشــی حــالق را بــه امتنــاع‬ ‫حکومــت اســالمی در بســتر دنیــای مدرن‬ ‫‪11‬‬ ‫رسانیده است‪.‬‬ ‫‪12‬‬ ‫ســه کارویــژۀ دولــت وضــع قانــون‬ ‫(مجلــس)‪ ،‬اجــرای قانــون (حکومــت) و‬ ‫تفســیر قانــون (قــوۀ قضائیــه) اســت کــه‬ ‫در دولت مــدرن بــا منشــأ انســانی‪ ،‬تجلی‬ ‫خواست و ارادۀ عمومی در این سه قوه باید‬ ‫مد نظر قرار گیرد‪ .‬ملــت‪ 13‬محصول قرارداد‬ ‫اجتماعی است‪ .‬توافق زیربنای شکلگیری‬ ‫هر توافــق اســت کــه براســاس آن گروهی‬ ‫از مــردم طی خواســت و ارادۀ مســتقل‪ ،‬در‬ ‫فراینــد قــرارداد اجتماعــی‪ ،‬همبســتگی و‬ ‫برســازی ملــت را برمیســازند‪ .‬در تمامــی‬ ‫مراحل‪ ،‬از برآمدن ملت تا تشــکیل دولت‪،‬‬ ‫این نقش خواست و ارادۀ عمومی در تجلی‬ ‫قــدرت معنــا و مفهوم پیــدا میکنــد‪ .‬اما در‬ ‫مقابل‪ ،‬در بستر اســالمی ما به جای مفهوم‬ ‫ملت بــا اُمت روبرو هســتیم‪ .‬اُمــت با ملت‬ ‫معــادل گرفتــه میشــود‪ ،‬امــا ایــن مفهوم‬ ‫برســاختۀ مناســبات اخالقی هــر بخش از‬ ‫جامعه اســت که بــا پذیرش دین اســالم به‬ ‫اتحاد و یکتایی رســیدهاند‪ .‬در این فرایند‪،‬‬ ‫با اعتقاد به یک دین و مبانی آن‪ ،‬جامعهای‬ ‫از مؤمنــان به این دین برســاخته میشــود‬ ‫که‪ ،‬با اتکای آنان به ایمان‪ ،‬قانون شــریعت‬ ‫مورد قبول واقع میشود و به اجرا درمیآید‪.‬‬ ‫عضویــت در امــت ورود بــه دارالســالم را به‬ ‫‪130‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫ارمغان میآورد‪ .‬دارالسالم جامعهای است‬ ‫که از اجتماع مؤمنان به دین اسالم تشکیل‬ ‫میشود و اعتقاد به اجرای شریعت اسالمی‬ ‫به وسیلۀ حکومت اسالمی تجلی مییابد‪.‬‬ ‫از ایــن چشــمانداز‪ ،‬دولــت اســالمی نمود‬ ‫عینی ارادۀ هللا را محقق میســازد‪ .‬نخبگان‬ ‫این جامعه‪ ،‬که همانا فقها هستند‪ ،‬برمبنای‬ ‫اجماع این ارادۀ الهی را اســتخراج و کشف‬ ‫میکنند‪ .‬این نخبگان‪ ،‬در قالب مفســران‬ ‫شــریعت‪ ،‬حاکمیت تأویلی (قوۀ قضائیه) را‬ ‫در اختیار خود دارند‪ .‬حاکم براساس صفات‬ ‫و ویژگیهایی که از جانب خداوند در فردی‬ ‫خــاص متعیــن میشــود بــرای حکمرانــی‬ ‫برگزیده میشــود‪ .‬حکومت اســالمی با هر‬ ‫شــکل و شــمایلی کــه در رأس آن خلیفــه‪،‬‬ ‫سلطان‪ ،‬امیرالمؤمنین یا هر عنوان دیگری‬ ‫باشد نماد ارادۀ الهی در هستی مادی است‪.‬‬ ‫فقها نیز روح قانونگذاری الهی را از طریق‬ ‫منابعی که در اختیار دارند کشف و استخراج‬ ‫میکننــد‪ .‬حکومت اســالمی فراینــد نمود‬ ‫قــدرت از طریق اتحــاد نخبــگان در جامعۀ‬ ‫‪14‬‬ ‫مؤمنان به دین اسالم است‪.‬‬ ‫اکنــون بــا درک نقطــۀ تضــاد دو نــوع‬ ‫حکومتاندیشی مدرن و اسالمی‪ ،‬حالق‬ ‫ایــدۀ خــود را به صــورت دیگری هــم طرح‬ ‫میکنــد‪ .‬وی بیان میکند کــه فرض کنیم‬ ‫تمام شــرایط الزم بــرای برســازی و احیای‬ ‫دولت اســالمی در عرصۀ واقع مهیا شــده‬ ‫اســت‪ ،‬حال الگوی حکومت اسالمی باید‬ ‫به چه صورتی باشــد؟ این پرسش بنیادین‬ ‫بــرای جوامعی چون ایران یــا مصر و تونس‬ ‫بعد از انقالب اســالمی و عربی خــود با آن‬ ‫روبرو بودند‪ .‬حالق نُــه نکته و اصل را برای‬ ‫تحقــق ایــن حکومــت برمیشــمارد که در‬ ‫صورت تحقق تمام این موارد در دورۀ مدرن‬ ‫میتــوان مدعی تشــکیل دولت اســالمی‬ ‫بود‪.‬‬ ‫‪ .1‬نمود ارادۀ الهی از طریق اجرای قوانین‬ ‫الهــی و اخالقی بــه صورتــی که مــورد قبول‬ ‫و پذیــرش عمومــی و حتــی جهانی باشــد‪.‬‬ ‫مســئله نباید به صورتی باشــد که‪ ،‬با اجرای‬ ‫قوانین شریعت‪ ،‬ترس وهن اسالم در ذهن‬ ‫مســلمانان و مجریــان قانون الهی باشــد‪.‬‬ ‫یعنی باید امکان اســتخراج قوانین انسانی‬ ‫و متکــی بــه حقــوق بشــر از منابع مــد نظر‬ ‫اسالم مطابق شــرایط زمانی و مکانی وجود‬ ‫داشته باشد‪.‬‬ ‫‪ .2‬تفکیــک کامــل قــوا؛ تســلط قــوۀ‬ ‫قانونگذار در کشف قواعد قانونی و عملی‪.‬‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫‪ .3‬دو قــوۀ قضائیــه و مجریــه متکــی به‬ ‫ارزشهــای اخالقــی باشــند و آرمانهــای‬ ‫انسانی و معنوی را در عمل به اجرا درآوردند‪.‬‬ ‫‪ .4‬قدرت اجرایــی باید محــدود به ارادۀ‬ ‫اجرایی باشــد و در چارچوبی مشــخص به‬ ‫طرح لوایــح در عرصــۀ اجرایی بپــردازد که‬ ‫برآیند آن ارزشهای اخالقی باشد‪.‬‬ ‫‪ .5‬قانونگــذاری بایــد متکی بــه قواعد‬ ‫قانونی با پشتوانههای اخالقی برای خدمت‬ ‫به جامعه باشد‪.‬‬ ‫‪ .6‬مؤسســات آموزشــی‪ ،‬از ابتدایــی تــا‬ ‫مــدارج عالیه‪ ،‬بایــد در چارچوب پاســخ به‬ ‫این سؤال بنیادین از معنای زندگی آرمانی و‬ ‫فاضلۀ اسالمی به طرح درسگفتارها و تولید‬ ‫دانش و علم اقدام نمایند‪.‬‬ ‫‪ .7‬مؤسســات آموزشــی در تمام سطوح‬ ‫بایــد خــارج از ادارۀ حکومــت و ذیــل ادارۀ‬ ‫جامعــه مدنــی بــه فعالیــت خــود انتظــام‬ ‫بخشند‪.‬‬ ‫‪ .8‬تحول در مفهوم شهروندی در شکل‬ ‫جامعــۀ اخالقی آرمانــی که رابطۀ هــر فرد با‬ ‫دیگــری برپایۀ مناســبات اخالقــی متقابل‬ ‫صورت گیرد‪ .‬در این جامعه شــهروندانی با‬ ‫روابط متکی به منافع و مصالح جای خود را‬ ‫به شهروندان اخالقمدار میدهند‪.‬‬ ‫‪ .9‬در این جامعه افراد امت باید‪ ،‬با توجه‬ ‫به خویشتن خویش و نظارت بر خود از منظر‬ ‫مناسبات اخالقی‪ ،‬خود را در مدار اصالح و‬ ‫تکامل فردی و حرکت به ســوی تعالی الهی‬ ‫‪15‬‬ ‫قرار دهند‪.‬‬ ‫حالق در این چارچوب آرمانی از جامعۀ‬ ‫مســلمانان و نمــود حکومــت اســالمی در‬ ‫آن به دنبــال این بوده کــه غیرممکنبودن‬ ‫برسازی حکومت اسالمی در دورۀ معاصر و‬ ‫مدرن را به تمام مدعیان حکومت اسالمی‬ ‫نشــان دهــد‪ .‬وی در طرحوارۀ فکــری خود‬ ‫به صورت واضح و مبرهن بیــان میکند که‬ ‫حکومت اســالمی عصر ابتدایــی در مدینه‬ ‫و امتداد آن در ادوار مختلــف برپایۀ آرمانی‬ ‫از تعالــی انســان بــه ســوی تکامــل اخالقی‬ ‫بوده است‪ .‬حال در دورۀ مدرن و در نتیجۀ‬ ‫گرایــش انســان بــه مادهگرایی و ســعادت‬ ‫دنیوی‪ ،‬اخالق از پیشزمینۀ سعادت الهی‬ ‫به اخــالق متکی بــر منافع مــادی و مصالح‬ ‫فــردی تغییــر ماهیــت داده اســت‪ .‬در این‬ ‫شــرایط چگونه میتوان حکومتی اسالمی‬ ‫را با این اهــداف متعالی برســاخت‪ .‬نتیجۀ‬ ‫تالشهــای صورتگرفتــه در دورۀ معاصــر‬ ‫بــرای برســازی حکومت اســالمی تشــکیل‬ ‫شخصیت‬ ‫حکومتهایــی بوده کــه مســلمانان برای‬ ‫حفــظ اســالم از وهــن و خدشهدار شــدن‬ ‫صورت و ماهیت آن به نفی این حکومتها‬ ‫گرایش یافتهاند‪ .‬وائل حالق با تکیه بر وجه‬ ‫اخالقــی دین اســالم و تجلــی آن در معارف‬ ‫و دســتاوردهای فکــری این دیــن‪ ،‬هرگونه‬ ‫تالش برای شــکلگیری حکومت اســالمی‬ ‫را در ایــن دوران ناممکن دانســته و معتقد‬ ‫است که منتج به امتناع حکومت اسالمی‬ ‫خواهد شد‪.‬‬ ‫نتیجهگیری‬ ‫ُ‬ ‫حالق در بنمایههای‬ ‫آموزههای اسالمی‪،‬‬ ‫اخالقیاتی مییابد‬ ‫که در شریعت و‬ ‫مناسبات اجتماعی‬ ‫جامعۀ اسالمی‬ ‫در چند قرن اولیه‬ ‫اسالمی نمود و‬ ‫متجلی بوده است‪.‬‬ ‫وائل حالق‪ ،‬با اشــراف بــر دشــوارههای دو‬ ‫جهانزیســت اســالمی و غربی‪ ،‬خــود را در‬ ‫مقام یــک ُمصلــح اجتماعــی و متفکر برای‬ ‫ارائۀ طرحوارههای حل این بحران میبیند‪.‬‬ ‫غــرب و مدرنیتــه‪ ،‬در نتیجۀ حــذف دین و‬ ‫نگرش الهی از زیســت اجتماعــی خود‪ ،‬در‬ ‫معرض بحرانهای اخالقــی و معنویتی قرار‬ ‫گرفته است‪ .‬از این جهت‪ ،‬در بُنمایههای‬ ‫آموزههــای اســالمی اخالقیاتــی مییابد که‬ ‫در شــریعت و مناســبات اجتماعــی جامعۀ‬ ‫اســالمی در چند قــرن اولیه متجلــی بوده‬ ‫اســت‪ .‬بــا اســتخراج و عرضــۀ ایــن اصــول‬ ‫اخالقی و معنوی به دنیای غرب میتوان در‬ ‫جهت حل بحران معنویتگرایی و اخالقی‬ ‫جامعۀ آنها اقدام کرد‪.‬‬ ‫در مقابــل‪ ،‬حــالق بزرگتریــن بحــران‬ ‫جوامــع مســلمانان را احیــای حکومــت‬ ‫اسالمی‪ ،‬که امری ناهمزمان با دورۀ معاصر‬ ‫اســت‪ ،‬نمیبینــد‪ ،‬بلکــه بحــران اصلــی از‬ ‫دیــد او در عــدم توجه بــه خودداشــتههای‬ ‫فکــری و معنوی تمدنســاز اســت؛ اصولی‬ ‫کــه مســلمانان بــا اتــکا بــه آنهــا در قرون‬ ‫میانه به تدوین تمدن اســالمی پرداختند‪.‬‬ ‫مسلمانان در دورۀ معاصر با عدم شناخت‬ ‫درســت غــرب از یکســو و درک ناقــص از‬ ‫خودداشتههایشان از سوی دیگر در بحرانی‬ ‫دوگانه قرار گرفتند‪ .‬مســلمانان همواره در‬ ‫مواجهه با غرب‪ ،‬از زاویۀ نگاه شرقشناسان‬ ‫و اهــداف اســتعماری آنــان به این مســئله‬ ‫توجه کردهاند‪ .‬در این فرایند غربشناســی‪،‬‬ ‫مســلمانان در وضعیتی پایینتر از غربیها‬ ‫معرفی شــدهاند‪ .‬اصطــالح جهان ســومی‬ ‫نمونهای از تحقیر شرقشناســان در رابطه‬ ‫با موقعیت شــرقی مســلمانان بوده است‪.‬‬ ‫حالق در این وضعیــت دو گام بزرگ را برای‬ ‫مســلمان در دورۀ معاصر طراحی میکند‪.‬‬ ‫گام نخســت غربشناســی از موضــع یــک‬ ‫شــرقی مســلمان در مواجهه با پدیداری به‬ ‫نام غرب اســت‪ .‬غرب باید با تمام خوبی و‬ ‫بدی آن مورد مطالعۀ انسان مسلمان شرقی‬ ‫قرار گیرد‪ .‬این گام مهم در جهت شــناخت‬ ‫غــرب و درک بحرانهــای آن و تــالش برای‬ ‫حل این بحرانها از موضع انسان مسلمان‬ ‫شــرقی برداشــته میشــود کــه بــا پشــتوانۀ‬ ‫تاریخی و تمدنی خود میتوانــد در در عصر‬ ‫مدرن حضــوری فعــال و تأثیرگذار داشــته‬ ‫باشــد‪ .‬گام دوم شــناخت خودداشتههای‬ ‫متناســب بــا بحران هــای دورۀ مــدرن‬ ‫و پســامدرن اســت‪ .‬مســلمانان از دیــدگاه‬ ‫حــالق‪ ،‬در ایــن دورۀ مــدرن‪ ،‬نمیتوانند از‬ ‫آموزههای حکومتاندیشی خود برای حل‬ ‫بحران غــرب چیزی عرضــه کننــد‪ ،‬چراکه‬ ‫غرب در این زمینه از مســلمانان توانمندتر‬ ‫اســت‪ .‬ضعفی که در غرب وجــود دارد و در‬ ‫شرق نقطۀ قوت اســت‪ ،‬مباحث اخالقی و‬ ‫معنوی اســت‪ .‬این مباحث گمشدۀ انسان‬ ‫غربــی در دورۀ مــدرن اســت‪ .‬مســلمانان‬ ‫از ایــن زاویــه میتواننــد در مــدار تعامــل و‬ ‫همسازی با غرب وارد شوند؛ عرصهای که در‬ ‫آن مسلمانان با توجه به منابع خود آموزهها‬ ‫و حرفهای اساســی برای گفتــن دارند و از‬ ‫آن غافل هستند‪ .‬این زاویۀ دید وائل حالق‬ ‫نقطۀ عزیمت جریان فکری نوینی در جهان‬ ‫اسالم و عرب شده اســت‪ .‬امروز بسیاری از‬ ‫اندیشــمندان مســلمان در جوامع غرب و‬ ‫حتی اسالمشناســان غربی با تکیــه بر این‬ ‫ایدۀ حالق در جهت درک معانی و مفاهیم‬ ‫اخالقی و معنوی اسالم اقدام کردهاند‪.‬‬ ‫منابع‬ ‫‪ .1‬حالق‪ ،‬وائل (‪ .)2014‬الدوله المستحیله‪ ،‬االسالم‬ ‫و السیاسه و مأزق الحداثه الخالقی‪ .‬ترجمه‪ :‬عمرو‬ ‫عثمــان‪ .‬دوحه‪ :‬المرکــز العربی لألبحاث و دراســه‬ ‫السیاسات‪.‬‬ ‫‪ .2‬حالق‪ ،‬وائــل (‪ .)2016‬ما هی الشــریعه؟‪ .‬ترجمه‪:‬‬ ‫طاهره عامــر و طــارق عثمان‪ .‬بیــروت‪ :‬مرکــز نماء‬ ‫للبحوث و الدراسات‪.‬‬ ‫‪3. Hallaq, Wael (2009). An Introduction‬‬ ‫‪to Islamic Law. New York: Cambridge‬‬ ‫‪University prss.‬‬ ‫‪4. Hallaq, Wael (2005). The Origins and‬‬ ‫‪Evolution of Islamic Law. New York:‬‬ ‫‪Cambridge University prss.‬‬ ‫پینوشت‬ ‫‪ .1‬به معنای زیست عملی است و مداخلۀ انسان در‬ ‫واقعیت و جوانب گوناگون آن را‪ ،‬از جامعۀ بشری تا‬ ‫طبیعت‪ ،‬شامل میشود‪ .‬تمام درگیریهای انسان با‬ ‫واقعیت را پراتیک میخوانند‪.‬‬ ‫‪2. spirituality‬‬ ‫‪ .3‬حالق‪ ،‬وائل (‪ .)2014‬الدوله المستحیله‪ ،‬االسالم‬ ‫و السیاسه و مأزق الحداثه الخالقی‪ .‬ترجمه‪ :‬عمرو‬ ‫عثمان‪ .‬دوحــه‪ :‬المرکــز العربی لألبحاث و دراســه‬ ‫السیاسات‪ ،‬ص ‪.12‬‬ ‫‪ .4‬همان‪ ،‬ص ‪.20‬‬ ‫‪ .5‬همان‪ ،‬ص ‪.21‬‬ ‫‪ .6‬حالق‪ ،‬وائــل (‪ .)2016‬ما هی الشــریعه؟‪ .‬ترجمه‪:‬‬ ‫طاهــره عامــر و طــارق عثمان‪ .‬بیــروت‪ :‬مرکــز نماء‬ ‫للبحوث و الدراسات‪ ،‬ص ‪.56‬‬ ‫‪ .7‬حالق‪ ،‬وائل (‪ .)2014‬الدوله المستحیله‪ ،‬االسالم‬ ‫و السیاسه و مأزق الحداثه الخالقی‪ .‬ترجمه‪ :‬عمرو‬ ‫عثمان‪ .‬دوحــه‪ :‬المرکــز العربی لألبحاث و دراســه‬ ‫السیاسات‪ ،‬ص ‪.96‬‬ ‫‪8. Hallaq, Wael (2005). The Origins and‬‬ ‫‪Evolution of Islamic Law . New York:‬‬ ‫‪Cambridge University prss, p 125.‬‬ ‫‪9. Hallaq, Wael (2009). An Introduction‬‬ ‫‪to Islamic Law . New York: Cambridge‬‬ ‫‪University prss, p 210.‬‬ ‫‪ .10‬حالق‪ ،‬وائل (‪ .)2014‬الدوله المستحیله‪ ،‬االسالم‬ ‫و السیاسه و مأزق الحداثه الخالقی‪ .‬ترجمه‪ :‬عمرو‬ ‫عثمان‪ .‬دوحــه‪ :‬المرکــز العربی لألبحاث و دراســه‬ ‫السیاسات‪ ،‬ص ‪.60‬‬ ‫‪ .11‬همان‪ ،‬ص ‪.130-125‬‬ ‫‪12. state‬‬ ‫‪13. nation‬‬ ‫‪14. Hallaq, Wael (2009). An Introduction‬‬ ‫‪to Islamic Law . New York: Cambridge‬‬ ‫‪University prss, p 205.‬‬ ‫‪ .15‬حالق‪ ،‬وائل (‪ .)2014‬الدوله المستحیله‪ ،‬االسالم‬ ‫و السیاسه و مأزق الحداثه الخالقی‪ .‬ترجمه‪ :‬عمرو‬ ‫عثمان‪ .‬دوحــه‪ :‬المرکــز العربی لألبحاث و دراســه‬ ‫السیاسات‪ ،‬ص ‪.115‬‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫‪131‬‬ ‫شریعت چیست؟‬ ‫چیستی و سرگذشت شریعت در نگاه وائل حالق‬ ‫عدنان فالحی‬ ‫دکتری فقه و حقوق‪ ،‬پژوهشگر‬ ‫تاریخ و اندیشۀ سیاسی‬ ‫‪132‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫وائلبهجتحالق(متولد‪)1955‬پژوهشگرمسیحیفلسطینیاالصل‬ ‫تبعۀ کاناداست‪ .‬حالق پس از اخذ مدرک دکترا از دانشگاه واشنگتن‬ ‫در سال ‪ 1985‬به انستیتو مطالعات اسالمی دانشگاه مکگیل کانادا‬ ‫پیوست و در کسوت استادیار حقوق اسالمی مشغول به کار شد‪ .‬او در‬ ‫سال ‪ 1994‬به درجۀ استادی رسید و به پاس تحقیقاتش در سال ‪2005‬‬ ‫به باالترین درجۀ علمی دانشــگاه مکگیل‪ 1‬در رشتۀ حقوق اسالمی‬ ‫نائل شد‪ .‬او اکنون اســتاد دپارتمان خاورمیانه در دانشگاه کلمبیای‬ ‫آمریکاست‪ .‬گفتنی است حالق در حوزۀ هنر هم دستی بر آتش دارد و‬ ‫در دو دهۀ گذشته تعداد بسیار زیادی تابلوی نقاشی خلق کرده است‪،‬‬ ‫اما خود را بهمثابۀ یکی از پژوهشگران پیشــرو در حوزۀ مطالعات‬ ‫حقوق اسالمی شناســانده اســت‪ .‬برخی آثار او به زبانهای مختلف‬ ‫دنیا‪ ،‬مانند اندونزیایی‪ ،‬ایتالیایی‪ ،‬ترکی‪ ،‬روسی‪ ،‬ژاپنی‪ ،‬عربی‪ ،‬عبری‬ ‫و فارسی‪ ،‬ترجمه شدهاند‪ .‬حالق در سال ‪ 2009‬بهعنوان یکی از پانصد‬ ‫چهرۀ تأثیرگذار مســلمانان بر جهان معرفی شــد‪ 2.‬وی در نخستین‬ ‫آثار خود کوشــید ایدۀ بستهشــدن باب اجتهاد را به نقد بکشد‪ .‬این‬ ‫ایدهای بود که پیشتر اسالمشــناس بزرگ آلمانی‪ ،‬پروفســور یوزف‬ ‫شــاخت‪ ،3‬مطرح کرده بود چراکه باور داشــت باب اجتهاد از حدود‬ ‫ســال ‪ 900‬میالدی (اواخر قرن سوم هجری) بسته شده است‪ .‬حالق‬ ‫در آثار اخیرش (خاصه کتاب دولت ممتنع‪ )4‬به بررسی و بحث دربارۀ‬ ‫انگارههای سیاسی و اخالقی میراث مسلمین میپردازد و این موضوع‬ ‫را برای نقد انگارههای چیرۀ غربی به کار میگیرد‪.‬‬ ‫آثار حالق به طور کلی سه حوزه را در بر میگیرند‪:‬‬ ‫معرفتــی برآمده از مدرنیته (شــامل‬ ‫‪ )1‬چالشها و گسســتهای‬ ‫ِ‬ ‫استعمار و‪)...‬‬ ‫‪ )2‬تاریخ گفتمان شرقشناســانه و بررســی اثرات آن بر مطالعات‬ ‫حقوق اسالمی‬ ‫‪ )3‬توســعه و گســترش تاریخی نظریات حقوقی و مباحث حقوق‬ ‫اساسی در سنت اسالمی‬ ‫پروژۀ فکری حالق مبتنی بر بازخوانی شــریعت و فقه اسالمی در پرتو‬ ‫تحوالت تاریخیای اســت که در طول تاریخ مســلمین جریان داشته‬ ‫اســت‪ .‬حالق معتقد اســت که شــریعت قانونی انتزاعی نیست که از‬ ‫باال بر جامعه اِعمال میشــود‪ ،‬بلکه کوششــی گفتمانی اســت که به‬ ‫شــکل طولی و عرضی در تاروپود بافــت اجتماعی در جریان اســت‪.‬‬ ‫بر این اســاس‪ ،‬حالق بر این باور اســت که مقایسۀ شــریعت و قانون‬ ‫مدرن از اســاس اشــتباه و نابههنگام است؛ مقایســهای که برآمده از‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫پیشفرضها و خطاهای پژوهشهای معاصر غربی در مورد اســالم‬ ‫اســت‪ .‬وی بر این باور اســت که شــریعت ‪-‬برخالف تصوف‪ ،‬فلسفه یا‬ ‫کالم‪ -‬شالوده‪ ،‬بنیاد و قوام اسالم اســت و خطوط کلی حیات فردی و‬ ‫زیست گروهی مسلمانان را شکل میدهد‪ .‬او در اینجا به ایدۀ محمد‬ ‫عابدالجابری‪-‬نویسندهوپژوهشگربزرگمراکشی‪-‬نزدیکمیشودکه‬ ‫تمدن اسالمی رنگوبویی فقهی دارد و به قول الجابری «تمدن فقه»‬ ‫است‪ .‬از این خاستگاه است که حالق به نقد گفتمان شرقشناسانه‬ ‫روی مــیآورد چراکه به زعــم او این گفتمان با مشــوهکردن چهرۀ فقه‬ ‫درواقع تصویر اسالم را مثله کرده و آن را صرفاً محدود به برخی احکام‬ ‫فقهی محــدود مانند احکام جزایــی یا وضعیت زنــان و‪ ...‬مینماید‪.‬‬ ‫حالق میکوشد تا نشــان دهد که مقایســه و مقابلۀ شریعت و قانون‬ ‫مدرن یکی از آفات گفتمان شرقشناسانه در بازخوانی شریعت است و‬ ‫نتایجنامطلوبیهمبرآنمترتبمیشود‪.‬اینمقایسهاز آنجانادرست‬ ‫است که شریعت ـ برخالف قانون مدرن ـ نمیتواند بین امر اخالقی و‬ ‫امر قانونــی تفکیک ایجاد کند‪ .‬این معضل از آنجا ناشــی میشــود که‬ ‫پژوهشهای معاصر ناظر بر مفهوم قانون بــه جنبۀ اکراهی و اجباری‬ ‫قانون اشاره دارند درحالیکه شریعت ‪-‬به سبب بنیان اخالقیاش‪ -‬بر‬ ‫مفهــوم آزادی و انعطاف و مشــارکت در نظم اجتماعی متکی اســت‪.‬‬ ‫شریعت با نگاه نخبهساالرانه هم نسبتی ندارد بلکه دموکراتیکترین‬ ‫مفهوم تمدن اســالمی اســت چراکه در بطن نظــام اجتماعی بالیده‬ ‫اســت و متخصصین آن نیز از طبقات مختلف اجتماعــی برآمدهاند‪.‬‬ ‫همچنین از نظر حــالق این نکته کــه فقیهان وظایف شــرعی خود را‬ ‫در اماکن عمومیای نظیر مســاجد‪ ،‬بازارها یا منــازل انجام میدادند‬ ‫بیانگر مشارکت و همکاری بین گروههای مختلف اجتماعی و علمای‬ ‫شریعت است‪ .‬حالق انعطافپذیری و تکثر ِذاتی شریعت را هم تمایز‬ ‫مهم آن از قانون مدرن میداند؛ شریعتی که در بیشتر مسائلش با دو‬ ‫ِ‬ ‫رأی یا حتی بیشتر از دو رأی مواجهیم‪ .‬حالق این تکثر را نقیض تجربی‬ ‫قانون مدون و کدگذاریشده قلمداد میکند‪.‬‬ ‫در انتهای این مختصر باید افزود که نتیجۀ پژوهشهای حالق در‬ ‫مورد شــریعت و تاریخ تکوین فقه را میتوان در این مهم خالصه کرد‬ ‫که شــریعت ‪-‬از ابتدا تا به انتهایش‪ -‬قابلیت تجدید و بازنگری دارد و‬ ‫میتواند خود را با تحوالت جامعه درگیر کند و به سازوکارهایی دست‬ ‫یابد که آن را مهیای اجتهاد و گشودگی به امر واقع نمایند‪.‬‬ ‫گفتنی اســت تاکنون ســه جلد از کتب وائل بن حالق به فارسی‬ ‫برگردانده شدهاند‪:‬‬ ‫شخصیت‬ ‫ تاریخ تئوریهای حقوقی اسالمی‪ :‬مقدمهای بر اصول فقه ّ‬‫سنی‪،‬‬ ‫ترجمۀ دکتر محمد راسخ‪ .‬این کتاب دربارۀ تاریخ تئوریهای حقوقی‬ ‫اسالمی یا همان اصول فقه از آغاز اسالم تا دوران مدرن است‪ .‬وائل‬ ‫بن حالق «اصول فقه» را «تئوریهای حقوقی اسالمی» نامیده است‪.‬‬ ‫این کتاب بیشتر به بررسی تحوالت همزمان و تاریخی حقوق اسالمی‬ ‫در میان اهل ســنت میپــردازد‪ .‬وی در این کتاب تاریــخ تئوریهای‬ ‫حقوقی اسالمی را از آغاز تا دوران مدرن بررسی میکند‪ .‬حالق «اصول‬ ‫فقه» را به «تئوری حقوقی اســالمی» برگردانده اســت‪ .‬این بررســی‪،‬‬ ‫گزارشــی نســبتاً جامع از شــکلگیری اولیه تئوری حقوقی اســالمی‬ ‫است با تمرکز بر موضوعات و اســتداللهای عمده موجود در آن که‬ ‫به مطالعه تحوالت همزمان و تاریخی این تئوری در میان اهل سنت‬ ‫میپردازد‪ .‬این تحوالت بهنوبۀ خود به ظهور طیفی غنی از آموزههای‬ ‫گوناگون منجر شدهاند‪ .‬همچنین ارتباط خاص میان واقعیات دینی‬ ‫اجتماعی با تولید گفتمــان نظری حقوقی بهطور نســبتاً تفصیلی به‬ ‫بحث گذاشته میشود‪ .‬کتاب با بحث از اندیشۀ مدرن دربارۀ مبانی‬ ‫نظری و روششــناختی حقوق اســالمی پایان مییابد و فهرســتی از‬ ‫مشــکالت روششناســانه را که اصالحگران مدرن با آن مواجهاند و‬ ‫همچنین برخی از راهحلهایی را که برای صورتبندی جدید تئوری‬ ‫حقوقی پیشنهاد کردهاند ارائه میدهد‪.‬‬ ‫این کتاب از جهت دستهبندی مطالب‪ ،‬رویکرد به موضوع و شیوۀ‬ ‫نقد در نوع خود منحصربهفرد است و مواد الزم را برای فهم علم اصول‬ ‫فقه (تئوری حقوقی اســالمی) بهطور خاص و حقوق اسالمی بهطور‬ ‫کلی فراهم میآورد‪ .‬این ویژگی در کنار شیوۀ بیان و ساختار مستحکم‬ ‫کتاب بیتردید طیفی وســیع از خوانندگان را از میان دانشــجویان‪،‬‬ ‫طالب و علمای دینی و عالقهمندان به پژوهش در مورد اسالم و سیر‬ ‫تکاملی آن به خود جذب خواهد کرد‪ .‬نشــر نی این کتاب را در ســال‬ ‫‪ 1393‬به بوستان کتاب عرضه کرده است‪.‬‬ ‫دولت ممتنع‪ :‬اســالم‪ ،‬سیاســت‪ ،‬مخمصــۀ اخالقــی مدرنیته‪،‬‬‫ترجمۀ مهدی رضایی‪ .‬حالق در این کتاب میکوشــد با تصویرکردن‬ ‫وجوه و خاستگاههای معرفتی دولت مدرن در فلسفۀ سیاسی غرب‬ ‫نسبت بین این پدیده با بدیل اسالمیاش را ارزیابی کرده و به بحث‬ ‫اسالمی مدرن بپردازد‪.‬‬ ‫از امکان یا امتناع دولت‬ ‫ِ‬ ‫شــریعت چیســت‪ .‬این اثر ترجمۀ نگارندۀ این سطور با همکاری‬‫دکتر حمید مسجدسرایی از نوشتار مفصل حالق با عنوان ‪What is‬‬ ‫‪ sharia‬است که در ادامه کوشش بر آن بوده تا ایدۀ اصلی نوشتۀ حالق‬ ‫توضیح داده شــود‪ .‬لذا آنچه در ادامه آمده بخشهایی از مهمترین‬ ‫عبارات حالق و برداشتهایی از این عبارات است‪:‬‬ ‫حــالق در این پژوهــش نیــز مطابق با عــادت همیشــگیاش به‬ ‫شناســی شرقشناسانۀ مســلط بر حوزۀ مطالعات‬ ‫مواجهۀ معرفت‬ ‫ِ‬ ‫اسالمی در غرب (و شرق) میرود‪ .‬وی خواستار بازاندیشی در مفهوم‬ ‫«شــریعت» اســت؛ مفهومی که مقارن با طلوع جنبشهای اســالمِ‬ ‫سیاســی در مشــرق عربی محل اهتمام وسیع دانشــگاهیان غربی‬ ‫قرار گرفته است‪ .‬این جنبشها ایدئولوژیای را برپا کردهاند که کم یا‬ ‫زیاد مبتنی بر مفهوم «بازگرداندن شریعت» یا «اجرای شریعت» است‪.‬‬ ‫حالق در این کتــاب به تصور شرقشناســانه و مدرن از شــریعت‬ ‫بازمیگردد و ادعای ســازگاری تصور مدرن از شــریعت بــا تصوری که‬ ‫مســلمانان در طــول تاریخشــان از شــریعت داشــتند را بــه چالش‬ ‫میکشــد‪ .‬او بخش بزرگی از ایــن ادعا را ناشــی از «پرتــگاه» زبانیای‬ ‫میداند که نیچه آن را «قانونگذاری زبــان» میخواند؛ بدین معنا که‬ ‫واژگان ‪-‬خالف ظواهر‪ -‬فارغ از ارزشداوری نیستند و بلکه «هر واژهای‬ ‫یک جهتگیری اســت»؛ هر واژهای کولهباری از احــکام و معانی را بر‬ ‫دوش میکشد که فرجام مدلول خود را تعیین میکند‪.‬‬ ‫بنابرایــن‪ ،‬تصور مــدرن از شــریعت بهمثابــۀ «قانون» بــه آن نگاه‬ ‫میکند درحالیکــه مدلول مــدرن واژۀ قانون مشــتمل بــر احکام و‬ ‫معانیای است که علیاالطالق با مفهوم شــریعت جور درنمیآیند‪.‬‬ ‫مثالً یکی از معانی قانون تفکیک بین امر قانونی و امر اخالقی است؛‬ ‫یعنی هرآنچه که قانون مدرن خوانده میشود مؤکداً بین امر قانونی‬ ‫و امر اخالقی تفکیک قائل اســت درحالیکه شــریعت در تمام طول‬ ‫تاریخش شــاهد چنین تفکیکی نبوده اســت و بلکه امر قانونی و امر‬ ‫اخالقی از نظر شــریعت تماماً منطبقانــد‪ .‬نتیجتاً وقتی شــریعت را‬ ‫موصوف به وصف قانون ‪-‬قانون اســالمی‪ -‬میکنیم و ســپس شاهد‬ ‫فقدان جدایی امر اخالقــی از امر قانونی در آن هســتیم آن را قانونی‬ ‫معیوب‪َ ،‬‬ ‫بدوی و نیازمند «اصــالح» خواهیم یافت‪ .‬حالق در مقدمۀ‬ ‫مشــکل مفهومی میپردازد‬ ‫این‬ ‫حل‬ ‫به‬ ‫نیچــه‬ ‫از‬ ‫الهام‬ ‫با‬ ‫پژوهش‬ ‫این‬ ‫ِ‬ ‫و ســه مفهوم بنیادیــن را وارد بافتار بحــث خویش میکنــد‪ :‬قانون‪،‬‬ ‫اصالح‪ ،‬امر دینی‪.‬‬ ‫مأموریت اساســی حــالق در ایــن پژوهــش «آزادســازی» مفهوم‬ ‫شریعت از چنبرۀ معرفتشناسی شرقشناسانه است که این مهم را‬ ‫با کشیدن دیواری حائل مابین شریعت و قانون مدرن انجام میدهد‪.‬‬ ‫همانا هدف حالق اثبات این نکته است که شریعت اصالً قانونی [در‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫حالق بر این باور‬ ‫است که شریعت‬ ‫ـ برخالف تصوف‪،‬‬ ‫فلسفه یا کالم ـ‬ ‫شالوده‪ ،‬بنیاد و‬ ‫قوام اسالم است و‬ ‫خطوط کلی حیات‬ ‫فردی و زیست‬ ‫گروهی مسلمانان را‬ ‫شکل میدهد‪.‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫‪133‬‬ ‫شریعت در وهلۀ‬ ‫نخست برای خدمت‬ ‫به نظم اجتماعیای‬ ‫ظهور کرد که خود‬ ‫در بستر همان نظم‬ ‫روییده و درون آن‬ ‫رشد کرده بود‪.‬‬ ‫‪134‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫معنای] مدرن نیست‪ .‬اما اگر شریعت قانون نیست پس دقیقاًچیست؟‬ ‫در بخش نخســت این پژوهش حــالق با پیشکشــیدن تحلیل‬ ‫عمیقی از جامعهشناســی شــریعت که بیانگر بنیادهای اجتماعی و‬ ‫اخالقی است ‪-‬بنیادهایی که شریعت بهمثابۀ «کنشی گفتمانی» و نه‬ ‫«قانونی مدرن» از آنها نشئت میگیرد‪ -‬این پرسش را پاسخ میدهد‪.‬‬ ‫حالق معتقد است که تاریخ شریعت (شــریعت بهمثابۀ کنش و‬ ‫روش زندگانی) تقریباً از دو قرن پیش تاکنون پایان یافته است؛ یعنی‬ ‫دقیقاًاز دورۀ استعمار تاکنون‪ .‬و اکنون در این لحظه شریعت به قانون‬ ‫تبدیل شده است‪ .‬لکن چگونه چنین تحولی رخ داد؟‬ ‫حالق به این موضوع میپردازد که این تحول در بستر نزاع شریعت‬ ‫و دولت مدرن رخ داد و پیامدش پیروزی دولت مدرن بر شریعت بود‪.‬‬ ‫حــالق در قســمت دوم پژوهش خــود رابطــۀ عوامل این نــزاع را‬ ‫تحلیل کرده و از اختالفات ریشــهای بین دولت و شریعت ‪-‬خاصه در‬ ‫حوزۀ سلطۀ تشریع و نقشــۀ راه هر یک از آنها برای نظام اجتماعی‪-‬‬ ‫پرده برمــیدارد‪ .‬او وضعیت هنــد در دوران اســتعمار بریتانیا را مثال‬ ‫کردن» فقه برای نخستینبار در آنجا رخ داد‪.‬‬ ‫میزند که «قانون‬ ‫ِ‬ ‫بنابراین از آغاز اســتعمار و حتی تا الن فرایند تبدیل شــریعت به‬ ‫صرفاً قانون (قانون اســالمی) و تبدیل فقه به صرفاً شکلی از ادبیات‬ ‫(ادبیات شرعی) رخ داده است‪ .‬و این تحول بهقدری ریشهای و عمیق‬ ‫بوده که غیرقابلابطال است‪ .‬اینجاست که حالق در پایان پژوهش‬ ‫مسلمانانمعاصرچهمعناییاز بازگرداندنشریعت‬ ‫خودمیپرسدکه‬ ‫ِ‬ ‫مراد میکنند‪.‬‬ ‫مفهومی‬ ‫و‬ ‫فرهنگــی‬ ‫ابهامــات‬ ‫که‬ ‫کــرد‬ ‫اســتدالل‬ ‫چنین‬ ‫میتوان‬ ‫ِ‬ ‫شناســی متمرکز بر‬ ‫«شرق‬ ‫کــه‬ ‫(ابهاماتــی‬ ‫قانــون‬ ‫مفهــوم‬ ‫مرتبط بــا‬ ‫ِ‬ ‫قانــون» نکوشــیده آنهــا را در چهارچوبــی علمی تعییــن کند‪ ،‬چه‬ ‫رسد به مسئلهســازی از آن) مسئول ســوءتفاهم تام و ســاختاری در‬ ‫مورد ویژگیهای «شــریعت اسالمی» اســت‪ .‬وقتی اروپا به مدت یک‬ ‫قرن یا بیشــتر مشغول بررســی جایگاه شــریعت اسالمی شــد‪ ،‬آن را‬ ‫مأیوسکننده یافــت چراکه هیــچ شــباهتی بین شــریعت و قانون‬ ‫اروپایی ندید و شریعت را ناکارآمد و دونپایه و حتی اساساً ناشایست‬ ‫تلقی کرد‪ .‬این اعتقاد به شکل گستردهای شیوع مییافت که شریعت‬ ‫اسالمی فقط در حوزۀ احوال شــخصی قابلاِعمال است چراکه این‬ ‫شــریعت پیشتر خــود را از «دولت و جامعــه» منزوی کــرده بود‪ .‬اما‬ ‫قانون جزای شریعت نیز تقریباًچیزی در حد شوخی تلقی میشود که‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫«هیچگاه فایدۀ عملی نداشت» و فیالواقع قانونی مطلقاً«معیوب» به‬ ‫شمار میآید‪ .‬طبعاً بیشتر این نظرات چیزی جز گفتمانی استعماری‬ ‫و باوری ریشــهدار و روبهگســترش ‪-‬بهمثابۀ طرحی برای خشــکاندن‬ ‫شــریعت اســالمی و جایگزینی آن با قوانین و نهادهــای قانونگذاری‬ ‫غربی‪ -‬نیست‪.‬‬ ‫یکیاز ویژگیهایشایستۀتوجهشریعتکهگاهموجبسوءتفاهم‬ ‫میشود پررنگبودن عنصر اخالق در آن و عدم تفکیک میان عنصر‬ ‫اخالقــی و قانونــی اســت‪ .‬بنابراین مشــکل از آنجــا آغاز میشــود که‬ ‫بخواهم شــریعت را قانون بنامیــم‪ .‬بهکاربــردن واژۀ قانون در وصف‬ ‫مختصات‬ ‫ِ‬ ‫شــریعت اســالمی بدین معناســت که مفاهیم گرانبار از‬ ‫قانون دولت ملی مدرن را بر فرهنگ تشریعی اسالم تحمیل‬ ‫مفهومی‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫کنیم؛ مفاهیمــی که نظــارت و مجازات در کانــون آنها قــرار دارند و‬ ‫در قیاس بــا رویکردهای تشــریع در اســالم خبری از عامــل و عنصر‬ ‫اخالقی در آنها نیســت‪ .‬حال برای اینکه اصطالح «قانون» حقیقتاً‬ ‫منعکسکنندۀ چیزی باشد که شریعت بدان اهتمام دارد و بازنمایی‬ ‫میکند باید حجم عظیمی از حذف و اضافه و جرحوتعدیلها را روی‬ ‫این اصطالح اِعمال کنیم کــه نهایتاً‪ ،‬اگر نگوییم تماماً‪ ،‬دســتکم تا‬ ‫حد زیادی آن را تهــی از معنا میکند و حتی اطــالق اصطالح «قانون‬ ‫اسالمی» نیز به همین اندازه دچار اشکال خواهد بود‪.‬‬ ‫این در حالی است که شــریعت در معنای پیشامدرنش فقط یک‬ ‫دستگاه قضایی و نظریۀ حقوقی نبود که کارکردش فقط تنظیم روابط‬ ‫اجتماعی و حل منازعات باشــد‪ ،‬بلکه یک کنش گفتمانی بود که به‬ ‫شکل ساختاری و ارگانیک خود را از جهت افقی و عمودی‪ ،‬ساختاری‬ ‫و خطی‪ ،‬اقتصادی و اجتماعــی و اخالقی‪ ،‬فکری و معنوی‪ ،‬معرفتی و‬ ‫فرهنگی‪ ،‬نثری و شعری و‪ ...‬به جهان پیوند زده بود‪.‬‬ ‫اما بهرغم اینکه شــریعت ماحصل کل روابط فوق بود‪ ،‬خود را‪ ،‬به‬ ‫شیوۀ بسیار مهم و متفاوتی‪ ،‬از قانون مدرن تمیز داده است‪ :‬شریعت‬ ‫در وهلۀ نخست برای خدمت به نظم اجتماعیای ظهور کرد که خود‬ ‫در بستر همان نظم روییده و درون آن رشد کرده بود‪ .‬درحالیکه نُمود‬ ‫متنی و تخصصی شــریعت الجرم ماهیت نخبهگرایانه داشت‪ ،‬سایر‬ ‫نمودهای آن بهندرت واجد چنین ماهیتی بودند‪ .‬شــریعتمداران از‬ ‫هر طبقهای بودند و در حالوهوایی مشترک و عامیانه کار و وظایف‬ ‫خــود را انجــام میدادنــد‪ .‬دادگا ِه قاضی و نیــز کالس درس اســتاد و‬ ‫مفتــی در صحن مســجد برگزار میشــد و اگــر چنین امکانــی وجود‬ ‫شخصیت‬ ‫نداشــت به بازار یا منزل شــخصی منتقل میشــد‪ .‬مســجد و بازار و‬ ‫دولتی مدرن ‪-‬که در آنها اشخاص تا وقتی که‬ ‫منازل‪ ،‬خالف ادارات‬ ‫ِ‬ ‫مکلف به رسیدگی به امور رسمی نباشــند وارد آن نمیشوند (چراکه‬ ‫ادارات مــدرن در وهلۀ نخســت هیچ وظیفــهای جز ایــن ندارند)‪ -‬با‬ ‫لحاظکردن بعضی تعدیالت در خدمت انبوهی از وظایف اجتماعی‬ ‫دینی جمعی بودند‪ .‬پیوند امر حقوقی با امر جمعی و دینی‬ ‫و تکالیف ِ‬ ‫بر وجود عوامگرایــی و جمعگرایی داللــت میکرد‪ .‬بنابراین نشــانۀ‬ ‫دانش حقوقی [= فقه] این بود که تا باالترین حد ممکن در تمام ابعاد‬ ‫نظم اجتماعی تنیده بود‪ .‬به بیان بهتر‪ ،‬آموزۀ حقوقی (فقه) به لحاظ‬ ‫مذهبی راهنما و سروساماندهندۀ اخالق اجتماعی بود اما خود را‬ ‫فراتر از آن نمینشــاند‪ .‬فقه و اخالقیات اجتماعی ‪-‬اگر اساســاً بتوان‬ ‫این دو را از هم جدا کرد‪ -‬دو روی یک سکه بودند که توأمان همدیگر‬ ‫را تغذیه و تثبیت میکردند‪ .‬دادگاه مسلمانان همانگونه که نهادی‬ ‫حقوقی بود‪ ،‬نهادی اجتماعی نیز به شمار میآمد و بالشک نتیجه و‬ ‫اجتماع دقیقاً اخالقی بود؛ اجتماعی که دادگاه در خدمت‬ ‫ثمرۀ یک‬ ‫ِ‬ ‫آن بود و در پناه آن انجام وظیفه میکرد‪.‬‬ ‫بنابراین فقها از دل جامعه و فرهنگی سر برآوردند که به آن خدمت‬ ‫میکردند و قانون بهمثابــۀ ایدئولوژی و نظریهای بــود که در آن فقها‬ ‫الجرم باید خدمتگزار جامعه و فرهنگ میبودند‪ .‬یکی از جنبههای‬ ‫نظرگیر شریعت بهمثابۀ سامانهای قانونی که با امور واقع سروکار دارد‬ ‫این بود که شریعت دقیقاً محصول همان سطح اجتماعیای بود که‬ ‫ملت مدرن (هرچند که‬ ‫قانون دولت‪ِ -‬‬ ‫در آن عمل میکرد‪ .‬حال آنکه‬ ‫ِ‬ ‫این قانون نمایندۀ دموکراتیــک «مصالح مردم» باشــد)‪ ،‬در تمایزی‬ ‫آشــکار از شــریعت‪ ،‬دیکتهشــده از ســوی مرکز و دارای جهتگیری‬ ‫نزولی است؛ بدین معنا که نیروهای بسیار قدرتمندِ سازمان دولت‬ ‫مولدقانونمدرنهستندوسپسقانون‪-‬در حرکتیبسیار ساختاری‬ ‫که عمداً ســیر نزولی دارد‪ -‬به استفادۀ افراد دخیل در نظم اجتماعی‬ ‫درمیآید؛ همــان افرادی کــه ذیل عنوان شــهروندان تحــت کنترل‬ ‫دولت هستند‪.‬‬ ‫حالق این پرسش را پیش میکشد که اگر فقه هیچگاه «قانون»‪،‬‬ ‫به معنایی که مدرنیته از نظریات قانونی ســاخته‪ ،‬نبوده اســت پس‬ ‫بهراســتی چه اتفاقی افتاد و چرا «فقه» در معنایی اســتعمال شد [=‬ ‫قانون] که هیچگاه چنین مدلولی از آن برداشت نمیشد؟ به عقیدۀ‬ ‫حالق ‪-‬گرچه شاید عقیدهاش سادهانگارانه به نظر برسد‪ -‬تحول فقه‬ ‫غیرمستقیمرویاروییشریعت‬ ‫بهقانوننتیجۀمستقیمودرعینحال‬ ‫ِ‬ ‫با مهمترین و جدیترین نهاد برآمده از دل مدرنیته است؛ نهادی که‬ ‫مدرنیته حدود و ثغور آن را مشخص کرده است‪ ،‬یعنی دولت مدرن‪.‬‬ ‫بهلحاظمفهومی‪،‬نهادیوتاریخی‪،‬دولت‪-‬خواهدولتاستعمارگر‬ ‫یا بومی‪ -‬وارد نزاعی مســتمر با شریعت شد و همزیســتی احتمالی با‬ ‫شریعت را در وضعیتی متناقض آغاز کرد‪ .‬دولت و شریعت به لحاظ‬ ‫ساختاریناسازگار بودندوشریعتدر نبردبایکدولتسرتاپامسلح‪،‬‬ ‫ثروتمند و دارای بوروکراسی تهاجمی هیچ شانسی نداشت‪ .‬یکی از‬ ‫اثرات این رویارویی ‪-‬البته رویاوریی تعبیر گزافی برای این جدال نابرابر‬ ‫اســت‪ -‬زوال و ازکارانداختن ســاختارهای بنیادین شــریعت ‪-‬شامل‬ ‫استقالل مالی حوزهها و مؤسســات آموزشی دینی‪ ،‬زیستبوم کامالً‬ ‫حقوقیای که به فقهای مســلمان بهمثابۀ مجموعهای از اشــخاص‬ ‫متخصص فرصت کنشورزی و شــکوفایی مــیداد‪ -‬بود و اینچنین‬ ‫طبقۀ فقیهان نیز کارکرد اجتماعی و حقوقی پیشین خود را از دست‬ ‫دادند‪.‬‬ ‫تأثیــر دیگر ایــن رویاوریی از نگاه حالق بهحاشــیهرفتن بســیاری‬ ‫از محتویات شــریعت بود که این محتویات اکنون اشــتباهاً بهمثابۀ‬ ‫«حقوق وضعــی» دیده میشــوند‪ .‬بیشــتر «قوانین» فرجــام همین‬ ‫رویارویی بودند و «قانون تجارت» و «قوانین جزا» نخستین قوانینی‬ ‫بودند که ایــن فرایند را بر خــود همــوار کردند‪ .‬امــا همچنان بخش‬ ‫کوچکی از «قانون شــریعت» باقی ماند که به تســخیر قوانین مدنی‬ ‫دولتهای مسلمان مدرن درنیامده‪ .‬از خالل چنین آوردگاهی و نیز‬ ‫به مدد قوۀ دولت بود که معنای فقه به قانون استحاله شد‪.‬‬ ‫حالق در ادامۀ نوشــتارش وجــوه گوناگون تضاد دولــت مدرن و‬ ‫شــریعت را برشــمرده اســت‪ .‬این تضادهای مفهومی [بیــن دولت و‬ ‫حقوقی‬ ‫شــریعت] به انضمام چیرگی مؤثــر دولت بر تمــام نهادهای‬ ‫ِ‬ ‫ُس ّنی الجرم با توسل به نیروی موجود در دل گفتمان غالب و مسلط‬ ‫هرگونه مفهوم رهاییبخش از شــریعت را تحتتأثیر قــرار دادند (یا‬ ‫تضعیف کردند) چراکه تاریخ را فاتحان مینویسند‪ .‬این تأثیرگذاری‬ ‫یا تضعیف فرایند پیچیدهای بود که تقریباً در تمام سطوح و از خالل‬ ‫مدرن اســتعمارگر ‪-‬خالــق دولت مدرن‪ -‬و‬ ‫روابط نابرابر بیــن اروپای‬ ‫ِ‬ ‫جوامعمسلماندر اقصینقاطجهاناِعمالمیشد‪.‬عواملتضعیف‬ ‫شــریعت (یا خصایص ایــن عوامل) شــامل تمــام چیزهایــی بودند‬ ‫که ســتون فقرات پروژۀ دولت مدرن را تأســیس کردهانــد‪ ،‬از جمله‬ ‫مرکزگرایی‪ ،‬تدوین قانون (در عامترین معنا)‪ ،‬ایجاد بوروکراســی و‬ ‫یکسانسازی قضایی‪ .‬تمام این عوامل در هماهنگی با هم علیه هر‬ ‫نیروی مخالف عمل میکردند‪ .‬حالق در ادامه بــرای اثبات مدعای‬ ‫خویش به نمونــۀ هند در دوران اســتعمارگری بریتانیا اشــاره کرده و‬ ‫ثمرات تبدیل فقه به ماده‪-‬قانون از طریق ترجمۀ کتاب فقهی الهدایة‬ ‫فقیه مرغینانی را برشمرده است‪.‬‬ ‫حالق دست آخر به این نتیجه رســیده است که تبدیلشدن فقه‬ ‫به این واقعیت جدید نهتنها از مرگ نمادین آن حکایت میکرد‪ ،‬بلکه‬ ‫این تغییر و تحول بهمنزلۀ انقضای رســمی و واقعی شریعت و فقه آن‬ ‫بود؛ همان شریعت و فقهی که مسلمین تا پیش از دو قرن پیش آن‬ ‫را میشناختند و با آن میزیستند‪.‬‬ ‫حالق به این نکته اشاره کرده است که آنچه برای او اهمیت دارد عبارت‬ ‫اساسی روند یادشده و نیز استیال‬ ‫دگرگونی معرفتشناختی و‬ ‫است از‬ ‫ِ‬ ‫ِ‬ ‫بر آن‪ .‬از منظــر حالق‪ ،‬فقه هرچه که بود نهایتــاً تحتالحمایۀ قوانین‬ ‫مدنی کشــورهای مدرن مســلمان درآمد؛ قوانینی که نسخۀ ناقصی از‬ ‫فقه به شــمار میآیند‪ .‬تحتالحمایه قراردادن تتمــۀ فقه ذیل قوانین‬ ‫مدنی نشانگر واپسین اقدام علیه فقه یعنی مدفونکردن آن در خاک‬ ‫دولت است؛ جایی که فقه در آنجا به بیان قاطع خواسته و میل قدرت‬ ‫قاهرۀ دولت تبدیل میشود‪ .‬بهرغم اینکه فقه زمانی کامالًبرای استمرار‬ ‫اخالقی موجود سروسامان‬ ‫هماهنگی اجتماعی و تأیید و تثبیت زمینۀ‬ ‫ِ‬ ‫یافته بود‪ ،‬فقه مدون [= قانون] به ابزار دولت بوروکراتیک مجهز شده‬ ‫است تا همان کارکرد اساسیای را ارائه دهد که فقه در وهلۀ اول برای‬ ‫نیل به آن ایجاد شده بود‪ ،‬یعنی مهندسی اجتماعی‪.‬‬ ‫نتیجتاً ابعاد ایــن دگرگونی خیرهکننده اســت و از خالل آن داللت‬ ‫کارکردی و نشانهشناســانۀ فقه واژگون شــد‪ .‬پرســش پایانی نوشــتار‬ ‫حالق که در آثار بعدیاش میکوشد پاســخی برای آن بیابد این است‬ ‫که اگر تاریخ قضایی‪ ،‬اجتماعی‪ ،‬اقتصــادی و اخالقی فقه زیر چندین‬ ‫الیه از ایدئولوژیهای مدرن دفن شده است ‪-‬ایدئولوژیهایی که محور‬ ‫اصلیشان کامالً در مقابل روح فقه قرار میگیرد‪ -‬پس اینکه مسلمان‬ ‫معاصر به بازگشت شریعت فرامیخواند چه معنای محصلی دارد؟‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫پینوشت‬ ‫‪1. James McGill Professor‬‬ ‫‪2. The 500 most influential‬‬ ‫‪Muslims (2009) Eds., John‬‬ ‫‪Esposito and Ibrahim Kalin,‬‬ ‫‪p. 98.‬‬ ‫‪3. Joseph Schacht‬‬ ‫‪4. The Impossible State: Islam,‬‬ ‫‪Politics, and Modernity’s‬‬ ‫‪Moral Predicament‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫‪135‬‬ ‫بازسازی مدرنیته‪ :‬اخالق و انسان جدید‬ ‫در فلسفۀ طه عبدالرحمن گفتگو با وائل حالق‬ ‫مقدمه‬ ‫طه عبدالرحمــن یکی از فیلســوفان بزرگ‬ ‫جهان عرب و جهان اســالم و همچنین کل‬ ‫جهــان به شــمار میآیــد‪ .‬این بــدان خاطر‬ ‫است که طرح فلسفی غنی او مسائل عمدۀ‬ ‫فلســفی را‪ ،‬از هستیشناسی و فلسفۀ زبان‬ ‫و منطــق تــا اخــالق و فلســفۀ دیــن‪ ،‬در بــر‬ ‫میگیرد‪ .‬عالوه بر اینکه فلسفۀ او به مسائل‬ ‫مربوط به واقعیت و پرســشهای رنسانس‬ ‫میپردازد و رهیافتهایی به مدرنیتۀ بدیل‬ ‫و نقدهای عمیقی بــه مدرنیتــۀ غربی ارائه‬ ‫داده است‪ ،‬کتابهایش از میراث اسالمی‬ ‫‪136‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫و آموزههای روحی و اخالقــی بهجامانده از‬ ‫آن برای ارائۀ پاسخهایی برای چالشهای‬ ‫عصر و آیندۀ بشری الهام گرفته است‪.‬‬ ‫وائل حالق برجســتهترین متفکری به شمار‬ ‫میآید کــه بــا آرا و نظــرات طــه عبدالرحمن‬ ‫در بافــت غربی ارتبــاط برقــرار کرده اســت‪.‬‬ ‫او متفکــری عمومــی و محقــق بــزرگ تاریــخ‬ ‫نظریههای فقهی و میراث شــریعت اســالمی‬ ‫در دانشــگاه کلمبیــا در آمریــکا اســت‪ .‬وائل‬ ‫حــالق بــه دلیــل آثــار فکــری عمومــیای به‬ ‫شهرت رســیده که در آنها از دستاورد علمی‬ ‫تخصصیاش در میــراث فقهــی بهرهبرداری‬ ‫کرده اســت‪ .‬دســتاوردهای علمی او در ارائۀ‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫دیدگاههای انتقادی از پروژۀ مدرنیته و دولت‬ ‫مدرن‪ ،‬همانطور که در کتاب دولت ممتنع‬ ‫تبیین شــده‪ ،‬و ارائــۀ دیدگاهی گســتردهتر و‬ ‫عمیقتــر در نقــد استشــراق در کتــاب دیگر‬ ‫او‪ ،‬یعنــی کاســتیهای شرقشناســی‪ ،2‬دیده‬ ‫میشــود‪ .‬امــا مرکــز مطالعاتــی و پژوهشــی‬ ‫«نهــوض» بــا وائل حــالق طی یــک مصاحبۀ‬ ‫اختصاصــی راجعبــه کتــاب اخیــرش بــه‬ ‫گفتوگو نشسته اســت‪ .‬این کتاب با عنوان‬ ‫بازســازی مدرنیتــه‪ :‬اخــالق و انســان جدید‬ ‫در فلســفۀ طــه عبدالرحمــن در ســال ‪2019‬‬ ‫در دانشــگاه کلمبیــا منتشــر شــده و دربــارۀ‬ ‫فلســفۀ طه عبدالرحمن است‪ .‬وائل حالق‪،‬‬ ‫‪1‬‬ ‫علی غبیشاوی‬ ‫مترجم‬ ‫شخصیت‬ ‫با توجــه به مطالــب این کتاب‪ ،‬فهم فلســفۀ‬ ‫طه عبدالرحمن و فهم جایــگاه او را در بافتار‬ ‫فکری عربی اســالمی و تعامالتش با مدرنیته‬ ‫پیش از هر چیز مشــروط به شــناخت شرایط‬ ‫تاریخیای میکند که فهم طرح فلســفی او را‬ ‫ممکن میســازد‪ .‬در این گفتوگو به همین‬ ‫موضوع پرداخته شده است‪.‬‬ ‫ایــن مصاحبه بــدان جهــت حائــز اهمیت‬ ‫اســت که اوال ًفیلســوف مهمی همچون طه‬ ‫عبدالرحمن را از منظر یک متفکر مسیحی‬ ‫ً‬ ‫ثانیــا ســیر تفــاوت نگاه‬ ‫ارزیابــی میکنــد و‬ ‫وائل حالق به مدرنیته را از آثار پیشینش تا‬ ‫آخرین نوشتهاش نشان میدهد‪.‬‬ ‫میبینیــم کــه طــه عبدالرحمــن‬ ‫مفهــوم «روح» را بــه صورتــی روشــن‬ ‫در فلســفهاش بــه کار میبــرد‪« :‬روح‬ ‫مدرنیتــه»‪« ،‬روح دیــن» و ‪ . ...‬مــراد از‬ ‫روح در فلسفۀ طه چیست؟ آیا در اینجا‬ ‫روح ادامۀ طرح فلسفی کانت است یا‬ ‫ادامۀ طرح فلسفی عرفان؟‬ ‫بــرای درک معنای موردنظر طــه از «روح»‪،‬‬ ‫شاید بهتر باشد این مفهوم را در چارچوب‬ ‫فلسفۀ جامع او قرار دهیم‪ .‬طرح فلسفی‬ ‫طه بر چند فــرض اســتوار اســت؛ اوالً‪ :‬به‬ ‫دلیــل فقــدان روششناســی مناســب و‬ ‫ساختار فکری مســتقل‪ ،‬اندیشۀ اسالمی‬ ‫معاصر در تعامل و ارتباطگیــری با میراثی‬ ‫که از گذشته برایش به جا مانده بود ناکام‬ ‫ماند‪ .‬ثانیــاً‪ :‬علت این شکســت اطمینان‬ ‫مطلــق و بیچونوچــرای مســلمانان به‬ ‫ّ‬ ‫تمثــل غلطــی اســت کــه از روح مدرنیتــه‬ ‫ً‬ ‫در غرب بروز یافته اســت‪ .‬ثالثــا‪ :‬این روح‬ ‫قابلیتی وجودی دارد و بنابراین فراتاریخی‬ ‫اســت؛ یعنــی روح مدرنیتــه توانایــی‬ ‫بازتولید مدرنیتههــای متعــددی را دارد و‬ ‫نمــود اســالمی آن میتوانــد حداقل یکی‬ ‫از صورت هــای عینیت یافتنــش باشــد‪.‬‬ ‫رابعاً‪ :‬تفــاوت مدرنیتۀ اســالمی با همتای‬ ‫غربی خود ‪-‬دقیقاً‪ -‬در این است که نسخۀ‬ ‫اسالمی مدرنیته اخالق را بهعنوان ارزشی‬ ‫محوری و جدانشــدنی از دین و سیاســت‬ ‫میداند‪.‬‬ ‫میبینیــم کــه طــه بیــن روح مدرنیتــه‬ ‫از یــک ســو و تجســم واقعــی آن در خارج‬ ‫از دیگــر ســو تمایــز قائــل میشــود‪ .‬نکتۀ‬ ‫قابلتوجه در اندیشــۀ طه این است که او‬ ‫ادعا میکنــد روح مدرنیته متعلق به تمام‬ ‫بشــریت اســت‪ ،‬چراکه میبینیم این روح‬ ‫در تاریــخ همۀ تمدنهــا ریشــه دارد‪ .‬این‬ ‫بدان معنا اســت که مدرنیتــه از قرنها یا‬ ‫هزاران ســال پیــش امکان تحقق داشــته‬ ‫اســت‪ .‬بنابراین این ادعا مشخصاً عرفانی‬ ‫نیســت‪ .‬حداقل بــه این دلیل کــه عرفان‬ ‫هیچگاه با گفتمان اصالحطلبانۀ مرتبط با‬ ‫مدرنیته بهعنوان یک پروژۀ اخالقی ممکن‬ ‫همراه نشده است‪ .‬در واقع من غیر از طه‬ ‫کسی را نمیشناســم که باور داشته باشد‬ ‫پروژۀ مدرنیته در هر زمــان و مکانی ‪-‬حتی‬ ‫دوهــزار ســال پیــش‪ -‬قابلتحقق اســت‪.‬‬ ‫البته من در کتابم اختالفم را با طه در این‬ ‫باره بیان کردهام‪.‬‬ ‫ادعای فراتاریخــی طــه عبدالرحمن با‬ ‫ایدههای ایمانوئل کانت ســازگار نیســت‪.‬‬ ‫در واقع آرای کانــت‪ ،‬در ایــن زمینه‪ ،‬توجه‬ ‫ویژهای بــه حیثیت تاریخی داشــتهاند و او‬ ‫همیشه به طور مشخص از پدیدۀ اروپایی‬ ‫ســخن میگفــت‪ .‬او حتــی هنگامــی کــه‬ ‫دربارۀ مبنای فراگیری ‪-‬که طه آن را از کانت‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫‪137‬‬ ‫این مصاحبه بدان جهت حائز اهمیت است که اوًال فیلسوف مهمی همچون طه عبدالرحمن را از منظر‬ ‫یک متفکر مسیحی ارزیابی میکند و ثانیًا سیر تفاوت نگاه وائل حالق به مدرنیته را از آثار پیشینش تا آخرین‬ ‫نوشتهاش نشان میدهد‪.‬‬ ‫بهعنوان یکی از ســه اصل «روح مدرنیته»‬ ‫به عاریت گرفته بود‪ -‬صحبت میکرد‪ ،‬آن‬ ‫را به تمامی جهان تعمیم نمیداد و «لحظۀ‬ ‫«اکنــون» اروپا میدانســت‪ ،‬نه‬ ‫اکنــون» را‬ ‫ِ‬ ‫چیزی غیر از اروپا‪.‬‬ ‫حال در چنــد کلمه به ســؤالت پاســخ‬ ‫می گویــم‪ .‬آنچــه طــه از روح مدرنیتــه‬ ‫میفهمیــد اختصــاص بــه خــود او دارد و‬ ‫ایــن صورتبندی را مشــخصاً از هیچکس‬ ‫وام نگرفتــه اســت‪ .‬او مفهــوم جدیــدی‬ ‫را وضــع کــرد‪ ،‬امــا از ســوی دیگر بــه نظرم‬ ‫میآید کــه ‪-‬مشــخصاً‪ -‬این مفهــوم به طور‬ ‫کلی مشکلســازترین مفهوم در اندیشــۀ‬ ‫طه اســت‪ .‬به نظرم طه به دالیلی راهبردی‬ ‫نمیخواســت شــخصی بــه نظــر بیاید که‬ ‫مدرنیته را به طور کامل رد میکند‪ ،‬شــاید‬ ‫به دلیــل تــرس از اینکه طــرح فکریاش‬ ‫بهعنــوان پــروژهای غربــی رد شــود‪ .‬امــا‬ ‫حقیقــت ماجرا این اســت که تعمــق او در‬ ‫حیطۀ نظری روح مدرنیته او را در تنگنای‬ ‫بزرگتری قرار میدهــد؛ تنگنایی که در آن‬ ‫قرار نمیگرفــت اگر صرفــاً میگفت پروژۀ‬ ‫مدرنیته [غربی] شامل مجموعه نیتها‬ ‫و ادعاها و فعالیتهای او نیز میشود‪.‬‬ ‫بســیاری از ناظران اینگونه اســتدالل‬ ‫می کننــد کــه اخــالق آرزوی مطلــوب‬ ‫روشــنگری بــود و روشــنگری بــه آن نظــر‬ ‫داشت‪ .‬اما مطالعۀ آثار اکثر نظریهپردازان‬ ‫روشــنگری نشــان می دهــد کــه آن هــا‬ ‫در واقــع‪ -‬رضایــت بــه اســتعمار دادنــد و‬‫آن را ترویــج نمودنــد و حتــی اســتبداد و‬ ‫نابــودی طبیعت و بردهداری و شــیوههای‬ ‫آزمندانۀ ســرمایهداری را نیــز رواج دادند‪.‬‬ ‫از آن گذشــته میتــوان گفــت کــه دوران‬ ‫روشنگری‪ ،‬بدون شــرایطی که استعمار و‬ ‫حذفگرایی و بهبردگیکشاندن انسان و‬ ‫طبیعت آنها را پدید آورد‪ ،‬هیچگاه محقق‬ ‫نمیشد‪.‬‬ ‫طه عبدالرحمــن به آنچه خــود «روح‬ ‫مدرنیته»اش مینامد اشــاره میکند‬ ‫و آن را مفهومی جدا از نمــود مدرنیته‬ ‫و متفــاوت بــا آن میدانــد‪ .‬بــه نظر او‬ ‫مدرنیتۀ غربــی تنها یکــی از مصادیق‬ ‫عینیتیافتــۀ روح مدرنیتــه در خارج‬ ‫‪138‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫اســت؛ آن هــم مصداقــی پررخنــه‬ ‫و پراشــکال‪ .‬طــه در عیــن حــال روح‬ ‫مدرنیتــه را بــه اصــل انتقــاد ‪-‬اصلــی‬ ‫موجــود و نهفتــه در مدرنیتــۀ غربــی‪-‬‬ ‫پیونــد داد‪ .‬اصــل نقــد و انتقاد اســت‬ ‫کــه مدرنیتــۀ غربــی را بــرای اصــالح‬ ‫مســیرهایش یــاری میدهــد؛ همــان‬ ‫اصلی که در تمدن اســالمی بــه بهانۀ‬ ‫بســتهبودن بــاب اجتهــاد فرامــوش‬ ‫شده است‪.‬‬ ‫درســت اســت‪ .‬همانطــور کــه گفتم طه‬ ‫تمایــز قاطعانهای بین آنچــه روح مدرنیته‬ ‫مینامد با نمودهای آن قائل است‪ .‬هدف‬ ‫او از ایــن تمایزقائلشــدن صورتبنــدی‬ ‫جدید این روح با روشــی جدیــد و منطبق‬ ‫بر شیوهای اسالمی اســت تا جنبۀ اخالقی‬ ‫پــروژهاش را حفظ کنــد‪ .‬طه این انــگاره را‬ ‫مفروض میداند که روح مدرنیته اخالقی‬ ‫اســت‪ ،‬ولی غــرب در اجرای آن شکســت‬ ‫خورده اســت‪ .‬به نظر مــن او در اینجا یک‬ ‫ویژگی اساســی مدرنیته را‪ ،‬که در باال ذکر‬ ‫کردم‪ ،‬نادیده گرفته است و آن اینکه هیچ‬ ‫یک از ارزشهای محوری پــروژۀ مدرنیته‪،‬‬ ‫چه در تئوری (روح مدرنیته) و چه در عمل‬ ‫(اجرای مدرنیته)‪ ،‬به انگیزه و اجبار اخالق‬ ‫پدید نیامدهاند‪ .‬طعنهآمیز است که ‪-‬مثالً‪-‬‬ ‫‪4‬‬ ‫همان وقتی که بنیادهای آزادی‪ 3‬و برابری‬ ‫و برادری‪ 5‬در اروپا حاکم شد‪ ،‬اروپاییان یکی‬ ‫از مخربترین پروژههای مبتنی بر اشغال‬ ‫و بهبردگیکشــاندن مردم را در همه جای‬ ‫دنیا آغاز کردند‪.‬‬ ‫اصرار طه بــر تمایز بیــن روح و مصداق‬ ‫مدرنیتــه شــگفت انگیز اســت‪ ،‬زیــرا او‬ ‫اهمیــت تمایزقائلشــدن بیــن حقیقــت‬ ‫و ارزش‪ ،‬بیــن آنچــه هســت و آنچــه بایــد‬ ‫باشــد‪ ،‬و بیــن آنچــه وجــود دارد و آنچــه‬ ‫بایــد وجــود داشــته باشــد را به خوبــی‬ ‫درک کــرد‪ .‬اینچنیــن بود کــه اوجگرفتن‬ ‫پــروژۀ مدرنیته بــه صورتی کامــل و عمیق‬ ‫بــر دورســازی اخــالق از آنچــه حوزههــای‬ ‫محــوری زندگــی مــدرن مینامــم مبتنــی‬ ‫شــد؛ حوزههایــی کــه در دولــت‪ ،‬اقتصاد‬ ‫ســرمایه داری‪ ،‬ماتریالیســم‪ ،‬فنــاوری‪،‬‬ ‫بوروکراســی‪ ،‬ســودگرایی‪ ،‬منطــق ابزاری‬ ‫و ‪ ...‬تجســم یافتهانــد‪ .‬اما آیا همــۀ اینها‬ ‫بهعنوان یک بینش مثبت و قابلاطمینان‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫شــکل گرفته اســت؟ یعنی چه اروپــا و چه‬ ‫آمریکا ‪-‬بهعنوان نظامهایی که در دویست‬ ‫سال گذشته با سیاستهایی قلدرمآبانه‬ ‫بر جهان مســلط شــدهاند‪ -‬تاریخشــان را‬ ‫با عباراتــی مالیم و نافذ دربارۀ شــیوههای‬ ‫زندگــی ارو‪-‬آمریکایــی در جهــان (یــا بهتر‬ ‫اســت بگویم در ســطح باالتری از جهان)‬ ‫نوشــتهاند و به ما ارائه دادهاند؟ به همین‬ ‫دلیل است که من همیشه اصرار دارم که‬ ‫تاریخ اروپا هنوز نوشته نشــده است‪ ،‬زیرا‬ ‫آنچه تاکنون از تاریخ اروپا میدانیم روایتی‬ ‫اسطورهای است‪.‬‬ ‫باور دارم بازنویسی تاریخ اروپا ‪-‬که الزم‬ ‫است دانشمندان مســلمان و عرب به آن‬ ‫بپردازنــد‪ -‬باید با نگریســتن به ایــن تاریخ‬ ‫بهعنوان یک روندِ برخورد آغاز شود‪ .‬پروژۀ‬ ‫مدرنیته ‪-‬از جمله روشــنگری‪ -‬پیشــرفتی‬ ‫در «تمــدن» ‪-‬اصطالحی که بهخودیخود‬ ‫ناپســند اســت ‪ -‬بــرای بشــریت نبــود؛‬ ‫چیزی که هرچند ســرعت تحقــق آن ُکند‬ ‫باشــد‪ .‬ما اکنــون بهخوبــی از آن آگاهیم‪.‬‬ ‫فقــط بــه ویرانیهایــی کــه بــر پدیدههای‬ ‫دردسترســمان تحمیل شــد نــگاه کنید‪.‬‬ ‫بله‪ ،‬زندگی ما آســودهتر از همیشــه شــده‬ ‫اســت و بله‪ ،‬امروزه آدمی به طور متوسط‬ ‫بیشــتر از آنچه شــخصی در دویست سال‬ ‫پیــش میتوانســت خوابــش را ببیند مال‬ ‫و مایحتــاج زندگی انباشــت میکنــد‪ .‬اما‬ ‫چیــزی کــه نمیتــوان انــکار کــرد وجــود‬ ‫مشــکالت انباشــته در ســالمت روحــی و‬ ‫جسمی انســانها و نیز فرســایش مخرب‬ ‫عمومی در حوزه های روانی و معنوی درون‬ ‫خود مدرنیته است‪.‬‬ ‫شــکی نیســت که مفهــوم نقــد کانتی‪،‬‬ ‫بهعنوان بخشــی از واکنش اروپا به شوک‬ ‫سوءاســتفاده و ســتم بیشازحــد کلیســا‬ ‫و دســتگاه پادشــاهیها‪ ،‬امــری اساســی‬ ‫بــود‪ .‬کانــت آنچــه را کــه در آن زمــان ایدۀ‬ ‫انقالبــی نقد تلقــی می شــد صورتبندی‬ ‫کرد‪ .‬براساس رویکرد کانتی‪ ،‬نقد ارتباطی‬ ‫با فعالکــردن یا عدم فعالکــردن ذهن یا‬ ‫تفکر عقالنــی ندارد‪ .‬مــن تقریبــاً از وجود‬ ‫فرهنــگ و تمدنــی کــه بیبهــره از تفکــر‬ ‫عقالنی باشد بیاطالعم‪ .‬سؤال این است‬ ‫که مردم از چه نوع عقالنیتی استفاده می‬ ‫کنند‪ ،‬و هنگامی که از آن عقالنیت سخن‬ ‫شخصیت‬ ‫طه عبدالرحمن‬ ‫بین روح مدرنیته‬ ‫از یک سو و تجسم‬ ‫واقعی آن در خارج از‬ ‫دیگر سو تمایز قائل‬ ‫میشود‪.‬‬ ‫به میان میآوریم از چه شیوهای برای تفکر‬ ‫بهره میبریم‪ .‬آنها از چــه نوع عقالنیتی‬ ‫اســتفاده مــی کنند؟ آیــا وقتی درمــورد آن‬ ‫صحبت میکنیم‪ ،‬به آن فکــر میکنیم؟ از‬ ‫نظر کانت‪ ،‬نقد بهعنــوان قوهای عقالنی از‬ ‫نوعی خاص‪ ،‬بهعنوان مفهومی از عقل که‬ ‫ســاختارهای فکری موجود و امور مربوط‬ ‫به آن یــا مظاهــر آن را واژگــون میکند‪ ،‬به‬ ‫کار میرفت‪.‬‬ ‫از نظــر کانت‪ ،‬نقــد تا حــدودی معنایی‬ ‫انقالبــی دارد‪ .‬نقــد مبانــی ســاختاری و‬ ‫اصــول اساســیای را کــه نظــام بهعنــوان‬ ‫یــک نظــام فرهنگــی بر آن اســتوار اســت‬ ‫زیر ســؤال می برد‪ .‬به همین دلیل اســت‬ ‫‪7‬‬ ‫کــه مــن اصــرار دارم بیــن نقــد‪ 6‬و انتقاد‬ ‫تفــاوت وجــود دارد‪ .‬مکانیســمهای نقد‪،‬‬ ‫از آنجا کــه اصول و فرضیههــای آن نظام را‬ ‫میپذیرنــد‪ ،‬درون قواعــدش و بــا پیروی‬ ‫از آنهــا عمــل میکنند‪ .‬بــا توجه بــه این‬ ‫پذیرش اســت كه نقد درصدد بهبود نظام‬ ‫برمیآید‪ ،‬درحالیکه انتقاد به دنبال حذف‬ ‫و ارائۀ نمونهای جایگزین برای آن اســت‪.‬‬ ‫در این راســتا‪ ،‬انتقــاد بــر پیشفرضها و‬ ‫مقدمات و مبانی متفاوتــی تمرکز دارد‪ .‬بر‬ ‫این باورم کــه من و طــه‪ ،‬بیــش از نقد‪ ،‬به‬ ‫انتقاد مشغولیم‪.‬‬ ‫بر همین اساس‪ ،‬رد روشنگری اروپایی‬ ‫و انتقــاد از آن بــه خاطــر جداســازی همه‬ ‫چیــز از اخــالق بــود؛ گامــی بــزرگ بــرای‬ ‫دورنگهداشــتن اروپا از سوءاستفادههای‬ ‫متجاوزانۀ کلیسا و ســلطنت مطلقه با این‬ ‫اعتقاد کــه ســاختار قانونگــذاری جدید‬ ‫دولــت و جامعه توان حل مشــکل را دارد‪.‬‬ ‫اما از وقتــی که ماکس وبر‪ 8‬بوروکراســی را‬ ‫با ابعاد منطقی و هستیشــناختی تعریف‬ ‫کــرد و آن را پیــش کشــید‪ ،‬مــا بهخوبــی‬ ‫متوجه شدیم که راهحل ارائهشده توسط‬ ‫روشــنگری بــرای مشــکالت تاریخــی اروپا‬ ‫خود بــه مشــکلی تبدیل شــده که نیــاز به‬ ‫راهحل دارد! پاســخی که طه ارائه میکند‬ ‫و موافق با پاســخهایی اســت که من نیز‬‫به آنها رسیدم‪ -‬بر اولویتدادن مجدد به‬ ‫اخالق‪ ،‬بهعنوان مکانیســم تعیینکننده‬ ‫در شــکلدهی به ســاختهای اجتماعی‬ ‫و فــردی‪ ،‬مبتنــی اســت‪ .‬عینیت یابــی‬ ‫اخالقیای که نشانگر شکلگیری روشمند‬ ‫«خــود» اخالقی اســت ‪-‬همان چیــزی که‬ ‫مــن در جــای دیگــری آن را شــگردهای‬ ‫ذات نزد فوکو نامیدم‪ -‬باید راهحل باشــد‪،‬‬ ‫زیــرا ما هــر دو ‪-‬مــن از طرف طــه اینگونه‬ ‫فرض میگیرم‪ -‬راه جایگزین دیگری پیدا‬ ‫نکردیــم‪ .‬در همین راســتا بایــد بگویم که‬ ‫ما تنها کســانی نیســتیم که این رویکرد را‬ ‫داریم‪ .‬فکر میکنم خود فوکو ‪-‬و بســیاری‬ ‫دیگر‪ -‬این موضــوع را بســیار ارج نهاد و بر‬ ‫ارزش آن تأکید کرد‪ ،‬زیــرا اگرچه میبینیم‬ ‫در ســالهای پایانی زندگــیاش بهتدریج‬ ‫متوجــه اهمیــت ایــن گام تعیینکننــده‬ ‫شــد‪ ،‬اما به باور من ســالها پیــش از آن و‬ ‫هنگامی که داشت مجموعۀ درسهایی را‬ ‫که امروز در کالج فرانسه منتشر شده است‬ ‫ارائه میکرد‪ ،‬ذهنش در حال پرورش این‬ ‫ایدهها بود‪ .‬میتوان گفت سخن او تحت‬ ‫عنوان «خاستگاه هرمنوتیک خود» گواهی‬ ‫بر ایــن تــالش اســت‪ .‬همــۀ اینهــا بدان‬ ‫معناســت که تزریق دوبارۀ مقداری زیاد از‬ ‫اخالق به شکلگیری فردیت مدرن ‪-‬آنچه‬ ‫که ما دربــارهاش صحبــت میکنیــم‪ -‬نیاز‬ ‫به انتقادی دیگر و لحظــۀ انقالبی دیگری‬ ‫دارد؛ آنچــه کــه تــا حــدی بــا صورتبندی‬ ‫ارائهشــده توســط کانت ناســازگار اســت‪.‬‬ ‫تأکید میکنم که «تا حدی»‪ ،‬زیرا همه چیز‬ ‫بســتگی به این دارد که کانت را در رابطه با‬ ‫عقل مستقل چگونه میتوان تفسیر کرد‪.‬‬ ‫امــا دربــارۀ رویکرد اســالمی بــه انتقاد‪،‬‬ ‫من به هیچ وجــه قائل به وجــود ارتباط و‬ ‫پیوندی نیســتم؛ چه به کیفیت اجتهاد و‬ ‫چه به هر قالبی از قالبهای تفکر عقالنی‬ ‫کــه مســلمانان‪ ،‬در طــول قرنها تــا قرن‬ ‫نوزدهــم‪ ،‬از آن بهــره میبردنــد‪ .‬البتــه ما‬ ‫چیــزی بــه نــام بستهشــدن بــاب اجتهاد‬ ‫نداشــتیم و مهمتــر از آن اینکــه باب هیچ‬ ‫عقالنی ملتــزم به اخالقی بســته‬ ‫اندیشــۀ‬ ‫ِ‬ ‫نشد؛ چیزی که تنها محدود به اسالم نبود‬ ‫و در همــۀ فرهنگهای پیچیــدۀ دیگر نیز‬ ‫یافت میشــود؛ چه فرهنگهای هندی و‬ ‫چه فرهنگهای چینی و چه غیر آنها‪.‬‬ ‫تنها استثنا در تاریخ جهان اروپا است‪.‬‬ ‫با توجه به تاریخ مملو از درد و درگیریاش‪،‬‬ ‫اروپا آغازگر اندیشــیدن به انقالب و انتقاد‬ ‫انقالبــی بــود‪ ،‬زیــرا دیگــر نمیتوانســت‬ ‫بــا خــودش زندگــی کنــد‪ .‬در دوران بیــن‬ ‫ســقوط امپراتــوی روم و قــرن پانزدهــم‪،‬‬ ‫اروپا تقریبــاً از همه چیز بیــش از حد رنج‬ ‫مــی بــرد‪ :‬قحطــی‪ ،‬جنگهــای بیپایان‪،‬‬ ‫خشونت افسارگســیخته در همۀ سطوح‪،‬‬ ‫سرکوب ناشــی از کلیســا‪ ،‬تفتیش عقاید‬ ‫بیرحمانه و ‪ . ...‬به مجرد اینکه اروپا از این‬ ‫تنگنا خارج شد‪ ،‬راهحلهایی که برای آن‬ ‫مشــکالت یافته بود خود معضالت جدید‬ ‫زیادی را به وجود آورد! اکنون اروپا و آمریکا‬ ‫بایــد راهحــل دیگــری بیابنــد‪ ،‬اما بــه باور‬ ‫من‪ ،‬در این مرحلــه از تعامــل و ارتباطات‬ ‫شــدید جهانی‪ ،‬بعید نیست که آن راهحل‬ ‫از جایــی دیگــر یافــت شــود یــا بهعنــوان‬ ‫تالشی مشترک از مناطق مختلف جهان‬ ‫شــکل بگیرد‪ .‬بههرحال نیازی نیســت که‬ ‫انتقــاد در هــر جــای دیگــری‪ ،‬چــه جهان‬ ‫اسالم و چه منطقهای دیگر‪ ،‬پدید آید‪ .‬این‬ ‫جوامع عموماً بســیار بهتــر از اروپای قبل‬ ‫از پایان قــرن هفدهــم زندگــی میکردند‬ ‫و ســازمانهای شــکلدهنده بــه حیــات‬ ‫آنها نیز عموماً و تا انــدازهای بهخوبی کار‬ ‫میکردند‪ ،‬بنابراین نیــازی به وارونهکردن‬ ‫فرهنگ خــود به روشــی دیگر نداشــتند‪.‬‬ ‫بــه عبــارت دیگر‪ ،‬چــه نیــازی وجــود دارد‬ ‫به اصــالح چیــزی کــه دارد بهدرســتی کار‬ ‫میکند؟‬ ‫طــه عبدالرحمن مدرنیتۀ اســالمی را‬ ‫مدرنیتــهای اخالقــی میدانــد؛ یعنی‬ ‫بهعنــوان الگویــی تبیینی کــه مبتنی‬ ‫بر اخالق اســت‪ .‬آیا مدرنیتۀ اســالمی‬ ‫تنها گزینــۀ شایســته برای ایفــای این‬ ‫نقش اخالقی اســت یا مدرنیتۀ غربی‬ ‫نیــز میتوانــد یــک مدرنیتــۀ اخالقــی‬ ‫باشــد؟ در همین زمینه‪ ،‬آیا بهنظرتان‬ ‫نمیرســد کــه مدرنیتــۀ اســالمی و‬ ‫ً‬ ‫لزومــا مدرنیتــه ای‬ ‫«اخالقــی» طــه‬ ‫عرفانی است؟ آیا این باعث نمیشود‬ ‫کــه اســالم را بــه برداشــتی عرفانــی‬ ‫خالصه کنیم؟‬ ‫چند سؤال مطرح شــد‪ .‬من فکر نمیکنم‬ ‫طه این احتمال را بعید دانســته باشــد که‬ ‫فرهنگهای دیگر بــه مفاهیم یا ایدههای‬ ‫خــود در مــورد مدرنیتــه اخالقــی دســت‬ ‫یابنــد‪ .‬بهعنوان یــک اصل‪ ،‬به نظــر من او‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫‪139‬‬ ‫فکــر میکنــد کــه میتــوان مدرنیتههای‬ ‫اخالقــی متعــددی را تصــور کــرد‪ .‬در مورد‬ ‫امکان تبدیل مدرنیتۀ غربی به مدرنیتهای‬ ‫برآمده از اخالق‪ ،‬فکر میکنم طه به چنین‬ ‫چیــزی اعتقــاد نــدارد‪ .‬مــن معتقــدم که‬ ‫فرهنگ دیگری بایــد غــرب را وادار کند تا‬ ‫در شــیوۀ زندگی خود و تصــورش از خود‪،‬‬ ‫بهعنــوان فرهنــگ و تمدنی باالتر از ســایر‬ ‫نقاط جهان‪ ،‬تجدیدنظر کند‪ .‬متأســفانه‬ ‫محققشــدن چنیــن انتظــاری در آینــدۀ‬ ‫نزدیــک بعید اســت‪ ،‬امــا بــا توجه بــه این‬ ‫احتمــال کــه وضعیــت فعلــی را نمیتوان‬ ‫تغییر داد‪ ،‬من متقاعد شدهام که این مدل‬ ‫محکوم به شکست است‪.‬‬ ‫در مورد عرفان اما مــن موافقم که طه‪،‬‬ ‫‪140‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫هم در نوشتههایش و هم در ارائۀ راهحل‪،‬‬ ‫تأکیــد زیــادی بــر آن دارد‪ .‬اما این بــه نظر‬ ‫من نباید مشــکلی پدید آورد‪ .‬شــوربختانه‬ ‫به خاطر شــیوهای که بنا بر آن همه چیز را‬ ‫سیاسی و ایدئولوژیک کردهایم‪ ،‬متأسفانه‬ ‫آنچــه پذیرفتــه یــا رد میشــود براســاس‬ ‫دیدگاهــی صورتبنــدی میشــود کــه فرد‬ ‫به آنهــا بهعنوان دوســت یا دشــمن ‪-‬در‬ ‫اینجا من به دیدگاه ارائهشــده توسط کارل‬ ‫اشــمیت در مورد دوست و دشــمن اشاره‬ ‫میکنــم‪ -‬مینگــرد‪ .‬بههرحــال چــه آن را‬ ‫عرفان بنامیم و چه چیزی دیگر‪ ،‬محتوای‬ ‫اخالقی مهمی در عرفان وجــود دارد که با‬ ‫بســیاری از تالشهــای دیگر بــرای اصالح‬ ‫یا جایگزینی مدرنیته مشــترک است‪ .‬من‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫میخواهم بگویم که این محتوا با شریعت‬ ‫اسالم ســازگار اســت و از بســیاری جهات‬ ‫در امــور بنیادین‪ -‬فرهنگهــای دیگر نیز‬‫در آن با اسالم مشترکاند؛ فرهنگهایی‬ ‫مانند یونانی‪ ،‬رومی‪ ،‬هندو‪ ،‬کنفوسیوسی‬ ‫و فرهنگهای دیگر‪ .‬بــرای حفظ تعهد به‬ ‫اصالحــات اخالقــی لزومی ندارد کســی از‬ ‫آنچه طه در تأکید و دعوت به عرفان انجام‬ ‫داد پیشتر رود‪.‬‬ ‫گفتید طه بــر این نکتــه تأکید میکند‬ ‫که واقعیت کنونی اسالمی از خالقیت‬ ‫به دور اســت و الزامــات آن را بــرآورده‬ ‫نمیکنــد‪ ،‬زیــرا مشــغول بــه تقلیــد از‬ ‫شخصیت‬ ‫الگــوی غربــی در اجــرای اصــول روح‬ ‫مدرنیتــه اســت و لذا نســخهای درجه‬ ‫دومی از آن کاربســت اســت‪ .‬تقلید با‬ ‫مدرنیته در تضاد اســت‪ ،‬امــا در عین‬ ‫حــال میبینیم کــه طــه عبدالرحمن‬ ‫الگویــی از مدرنیتــه را پایه گــذاری‬ ‫میکند که مبتنی بــر تقلید از «میراث‬ ‫اســالمی» اســت و از اصل پیوند برای‬ ‫ایجــاد ارتباط بین الگوی مدرنیســتی‬ ‫خــود و آن میــراث اســتفاده میکند‪.‬‬ ‫آیــا بازگشــت به میــراث مانع نــوآوری‬ ‫نمیشــود؟ یا اینکــه نه‪ ،‬برای طــه تنها‬ ‫زایشگاه نوآوری در میراث است؟‬ ‫اوجگرفتن پروژۀ‬ ‫مدرنیته به صورتی‬ ‫کامل و عمیق بر‬ ‫دورسازی اخالق‬ ‫از آنچه حوزههای‬ ‫محوری زندگی مدرن‬ ‫مینامیم مبتنی‬ ‫شد؛ حوزههایی که‬ ‫در دولت‪ ،‬اقتصاد‬ ‫سرمایهداری‪،‬‬ ‫ماتریالیسم‪،‬‬ ‫فناوری‪ ،‬بوروکراسی‪،‬‬ ‫سودگرایی‪ ،‬منطق‬ ‫ابزاری و ‪ ...‬تجسم‬ ‫یافتهاند‪.‬‬ ‫فکر نمیکنم منظور طه عبدالرحمن این‬ ‫بوده که خالقیــت و اصالت بهخودیخود‬ ‫غایتاند‪ .‬شــر اصیل یا نوآورانه چه ارزشی‬ ‫دارد؟ آیا کســی خواهــان آن اســت یا برای‬ ‫رسیدن به آن تالش میکند؟ فکر نمیکنم‬ ‫کســی رغبتی به آن داشته باشــد‪ .‬به جای‬ ‫این پیشــنهاد و صورتبنــدی‪ ،‬خالقیت و‬ ‫اصالت تنها زمانی مــورد ارزشگذاری قرار‬ ‫میگیرند که وســیلهای برای دستیابی به‬ ‫هدفی باشــند که بــه تولید خیــر بهعنوان‬ ‫هــدف نهایی کمــک کند‪ .‬هــدف و غایت‬ ‫در اینجا زندگی اخالقی و انســانی اســت‪.‬‬ ‫عالوه بر این‪ ،‬میراث نباید با رکود یا رسوب‬ ‫همراه باشــد‪ .‬میراث امــری در حال تغییر‬ ‫اســت وگرنــه ‪-‬ماننــد هــر چیــز دیگــری‪-‬‬ ‫محکوم بــه کهنگــی خواهــد بود‪ .‬ســؤال‬ ‫این اســت که چه نــوع تغییــری صحیح و‬ ‫در نتیجه مطلوب است؟ اکنون میدانیم‬ ‫کــه ســرعت دیوانه کننــدۀ تغییــرات در‬ ‫زندگی ما اثرات بســیار مضری دارد‪ .‬تغییر‬ ‫را نبایــد به خودی خــود ارزش دانســت‪.‬‬ ‫یک میراث خوب‪ ،‬برای اینکــه فرد در پناه‬ ‫آن احســاس خوشــبختی کنــد یــا زندگی‬ ‫شــرافتمندانهای داشــته باشــد‪ ،‬نیازی به‬ ‫نــوآوری و اصیلبــودن نــدارد‪ .‬خالقیــت‬ ‫زمانــی ضروری اســت کــه کســی بخواهد‬ ‫چیزی را دوبــاره اختراع کنــد؛ یعنی اینکه‬ ‫چیزی را به طور اساســی تغییــر دهد‪ ،‬زیرا‬ ‫از آن راضی نیســت و مطابق با آرزوهایش‬ ‫ســاخت نیافتــه اســت‪ .‬فکــر می کنــم‬ ‫مــردم عمومــاً درک نمیکنند که ســرعت‬ ‫فوقالعــاده و دیوانهکننــدۀ تغییری که ما‬ ‫تجربه میکنیم ربطی به «پیشرفته»بودن‬ ‫ندارد‪ .‬میزان تغییر در زمان ما مستقیماً با‬ ‫حرص و آز شرکتها و سرمایهداری مرتبط‬ ‫است؛ تالش بیپایانی برای بهدستآوردن‬ ‫پول بیشتر با منطق کسب پول برای پول‪.‬‬ ‫طه عبدالرحمــن در کتــاب خود حق‬ ‫اســالمی در تفاوتهای فکری درمورد‬ ‫«پرســش پاســخگو» نامیده‬ ‫آنچه کــه‬ ‫ِ‬ ‫صحبت میکند و سؤال را به استفسار‬ ‫و مســئولیت پذیری پیونــد میزنــد‪.‬‬ ‫بنابراین آیــا مدرنیتۀ غربــی از کمبود‬ ‫مسئولیتپذیری (مسئولیت در برابر‬ ‫خود و بشریت و جهان) رنج میبرد؟‬ ‫بلــه‪ ،‬این گونــه فکــر می کنــم‪ .‬مدرنیتــه‬ ‫پدیدآورنــدۀ شــخصیت های خودخــواه‬ ‫و خودشــیفته اســت‪ ،‬بــه طــوری کــه‬ ‫شــخصیت های روان آزا ر ِ جامعه ســتیز‬ ‫امــروزه مطلوبتریــن گزینههــا در دنیای‬ ‫شــرکتها شــدهاند‪ .‬ما بیشــتر و بیشــتر‬ ‫بیمــار شــدهایم و به ایــن ترتیب بیشــتر و‬ ‫بیشــتر خودخواه و خودشــیفته شدهایم؛‬ ‫یعنــی مــا دیگــر واقعــاً بــه همدیگــر توجه‬ ‫نمیکنیم‪ .‬وقتــی میگویم «مــا» منظورم‬ ‫تکتک ماست‪ ،‬چه غربی و چه غیرغربی‪.‬‬ ‫متأســفانه مدرنیته اکنون متعلق به همه‬ ‫اســت نه فقط غــرب؛ همــۀ مــا وارث این‬ ‫میراث بیماریم‪ .‬فقدان شدید مسئولیت‬ ‫و پاسخگویی دلیل واقعی تمام ویرانیهای‬ ‫اطراف ما است‪ .‬به همین دلیل مهم است‬ ‫که‪ ،‬با درنظرگرفتن فلسفۀ اعتمادگرایانه‬ ‫انســان‬ ‫بهعنوان بخشــی جداییناپذیر از‬ ‫ِ‬ ‫جدید مســئول و پاســخگو‪ ،‬به دعوت طه‬ ‫توجه کنیم‪.‬‬ ‫شــما همنظرید بــا کســانی که پــروژۀ‬ ‫جامع طــه را واژگونی ریشــهای روایت‬ ‫ســهجانبۀ الجابــری از عقالنیــت‬ ‫میداننــد‪ .‬الجابــری ایــدۀ خــود را بــر‬ ‫محوریت «عقل برهانــی» بنا میکند‪،‬‬ ‫درحالیکــه طــه عبدالرحمــن بــرای‬ ‫ســاختن روایــت خــود از مدرنیتــۀ‬ ‫ّ‬ ‫مســدد» تمرکــز‬ ‫اســالمی بــر «عقــل‬ ‫ّ‬ ‫مینمایــد‪ .‬آیــا «عقــل مســدد» خــود‬ ‫نمیتوانــد بیانگــر عیــوب مدرنیتــۀ‬ ‫اسالمی نیز باشد؟‬ ‫فکــر میکنــم هرکــس دولــت ممتنــع و‬ ‫کاستیهای شرقشناسی را خوانده باشد‪،‬‬ ‫پاسخ من به این سؤال را خواهد دانست‪.‬‬ ‫فکر میکنم پاســخ طه نیز با آن هماهنگ‬ ‫باشــد‪ .‬به طور خالصه و همانطــور که در‬ ‫باال اشاره کردم‪ ،‬ما معتقدیم که مشکالت‬ ‫اساسی مدرنیته از فرآیند سکوالریزاسیون‬ ‫ناشی میشود که به معنای جدایی اخالق‬ ‫از هــر چیــز دیگــری (حقیقــت‪/‬ارزش‪،‬‬ ‫موجود‪ /‬آن چه باید وجود داشــته باشــد)‬ ‫است‪ .‬من فکر نمیکنم بدون بازگرداندن‬ ‫تعادل اخالقی‪ ،‬شــبیه به همان روشی که‬ ‫از هزاران ســال پیش وجود داشته است‪،‬‬ ‫راهی برای اصــالح مدرنیته وجود داشــته‬ ‫باشد‪ .‬بازسازی عقل مسدد دقیقاً پاسخی‬ ‫به مشکالت ناشــی از عقل برهانی است؛‬ ‫همان مشــکالتی که عقالنیت ابــزاری نیز‬ ‫از آن رنج میبرد‪ .‬این فقط پیشنهاد من و‬ ‫طه نیست‪ ،‬بلکه دقیقاً همان چیزی است‬ ‫که مکتب فرانکفورت و بسیاری از مکاتب‬ ‫دیگر نیز از آن دفاع کردهاند‪ .‬ما انســانها‬ ‫نمیتوانیم بدون دلیلــی اخالقی زندگی و‬ ‫رشد کنیم‪.‬‬ ‫سکوالریســم از نظر طــه عبدالرحمن‬ ‫مراتــب دارد‪ .‬تفکیــک دیــن از‬ ‫سیاســت صورتــی پایینمرتبــه از آن‬ ‫اســت‪ ،‬درحالیکــه باالتریــن شــکل‬ ‫سکوالریســم‪ ،‬از نظــر طــه‪ ،‬جدایــی‬ ‫اخــالق از دیــن اســت‪ .‬در این راســتا‬ ‫طــه عبدالرحمــن نقــدی اخالقــی بر‬ ‫سکوالریســم وارد کــرد‪ .‬میتوانید این‬ ‫ایده را توضیح دهید؟‬ ‫من فکــر میکنــم که طــه سکوالریســم را‬ ‫اساساً تجسم یک ویژگی میداند‪ .‬ممکن‬ ‫است سکوالریسم خود را به شکلی معتدل‬ ‫یا سخت‪ ،‬مداراگر یا سختگیر ‪-‬همانطور‬ ‫کــه مثــالً در ایــاالت متحــده و فرانســه‬ ‫میبینیم‪ -‬نشان داد‪ ،‬اما سکوالریسم مانند‬ ‫دولت یک ویژگی یکپارچه است‪ .‬دولتها‬ ‫در دوران آســایش ممکــن اســت کمتر به‬ ‫سیاستهای ســرکوبگرانه رو بیاورند‪ ،‬اما‬ ‫دولت همچنان یک دولــت باقی میماند‬ ‫و در نهایــت اگر در شــرایط مشــابهی قرار‬ ‫بگیــرد‪ ،‬بــه همــان شــیوه رفتــار خواهــد‬ ‫کرد‪ .‬همین امــر در مورد سکوالریســم نیز‬ ‫صــدق میکند‪ ،‬زیرا سکوالریســم بخشــی‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫‪141‬‬ ‫جداییناپذیر از شکلگیری دولت مدرن‬ ‫اســت‪ .‬جدایــی اخــالق از دیــن ویژگــی‬ ‫جداگانــهای از ایــن کلیــت نیســت‪ ،‬بلکه‬ ‫پیامــد جدایــی دیــن از سیاســت اســت‪.‬‬ ‫اصــرار طــه مبنی بــر اینکــه هیــچ اخالقی‬ ‫بدون دین و هیچ دینی بدون اخالق وجود‬ ‫ندارد‪ ،‬اعتبار آنچه را که رنه گنون‪ 9‬بهعنوان‬ ‫«اخالق گرایــی» توصیــف می کنــد رد‬ ‫مینماید؛ همان اخالق جدید و خودبنیاد‬ ‫که به میــل و رغبت تغییر میکنــد‪ .‬من بر‬ ‫این باورم که هدف انتقاد طه در این زمینه‬ ‫رد جسورانۀ اخالق سکوالر و تزریق مجدد‬ ‫دین بهعنوان میــراث معتــدل عرفانی به‬ ‫طرح خود است که حول محور «مدرنیتۀ‬ ‫اخالقی» میچرخد‪.‬‬ ‫طه معتقد اســت کــه ترقی اندیشــه با‬ ‫آگاهی و فناوری مشــخص میشود‪ .‬از‬ ‫نظر هستیشناســی‪ ،‬این دو به قدری‬ ‫مکمل و وابســته به یکدیگر شــدهاند‬ ‫که جســتوجو و تــالش برای کســب‬ ‫آگاهی منحصراً توســط فناوری تعریف‬ ‫و محــدود میشــود‪ .‬اوج فرآینــدی‬ ‫کــه طــی آن دو پارادایــم از اوایل قرن‬ ‫هفدهم توســعه یافتند نیــز یکی بود و‬ ‫به بحرانهایی در صورتهای موجود‬ ‫آگاهــی منجر شــد که جــای خــود را به‬ ‫برتری فناوری داد‪ .‬آیا ما امروز در عصر‬ ‫تکنولوژی زندگی می کنیم و آیا فناوری‬ ‫میتواند اخالقی باشد؟‬ ‫بــرای پاســخ کوتــاه بــه ســؤال شــما‪ ،‬فکر‬ ‫می کنــم واضــح اســت کــه مــا در عصــر‬ ‫تکنولوژی پررنگی زندگی میکنیم‪ .‬فناوری‬ ‫به مدلی محوری تبدیل شــده که دســتور‬ ‫کار ســایر حوزههــای زندگــی را مهندســی‬ ‫میکند‪ .‬فناوری به یک حالت ذهنی و یک‬ ‫اســتعداد فرهنگی تبدیل شده است‪ .‬من‬ ‫معتقــدم که من و طــه کامــالً از یافتههای‬ ‫فیلســوف و جامعهشــناس فرانسوی ژاک‬ ‫الــول‪ 10‬حمایت میکنیــم‪ .‬آنچه کــه کمتر‬ ‫وضوح دارد و نمیتوان قاطعانه دربارهاش‬ ‫به نتیجــه رســید‪ ،‬چیزی اســت که بخش‬ ‫آخر ســؤالتان مطرح میکند‪ .‬آیــا فناوری‬ ‫میتواند اخالقی باشد؟ من در کاستیهای‬ ‫شرقشناسی استدالل کردم که تکنولوژی‬ ‫و همۀ چیزهای مادی در جهــان به نوعی‬ ‫بــا توجــه بــه ارزشهایــی که مــا بــه آنها‬ ‫‪142‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫میدهیم ارزشگذاری میشــوند‪ .‬چکش‬ ‫در دســت یک روانپریش سالحی مرگبار‬ ‫است‪ ،‬اما در دست میکل آنژ ابزاری هنری‬ ‫و وسیلهای برای دستیابی به زیبایی است‪.‬‬ ‫نتیجــۀ ســپردن چاقو بــه مردی خشــن با‬ ‫وضعیت سرآشــپزی ماهر که همان چاقو‬ ‫را در اختیــار دارد یکســان نیســت‪ .‬البتــه‬ ‫شــرایط میتوانــد پیچیدهتر شــود اما این‬ ‫اصل ثابت میماند‪.‬‬ ‫ممکــن اســت فناوریهــا‪ ،‬ابزارهــا یــا‬ ‫موجودیتهایــی وجــود داشــته باشــند‬ ‫که ذاتــاً غیراخالقیاند‪ ،‬ماننــد بمبهای‬ ‫هســتهای یــا شــرکتهای ســرمایهداری‪.‬‬ ‫تأکیــد بــر اینکــه ایــن پدیدههــا محصول‬ ‫مدرنیته انــد ‪-‬همان گونــه کــه در آن‬ ‫کتــاب بیــان کــردم‪ -‬مهــم اســت‪ .‬تنهــا‬ ‫عقلهای غیراخالقــی میتوانند مختر ع‬ ‫چنیــن نوآوریهــای ویرانگــری باشــند‪.‬‬ ‫اخالقیبــودن سرشــت آدمــی و عقــل و‬ ‫قلبش خودبهخود مانع چنین احتماالتی‬ ‫میشــود‪ ،‬زیرا سرشــت اخالقی نمیتواند‬ ‫بــه اینگونه مســائل ســرگرم شــود یــا به‬ ‫آنهــا فکر کند‪ .‬اگر کســی بخواهد شــرح‬ ‫مفصلتــری از پاســخ این پرســش مهم را‬ ‫بخواند‪ ،‬در کاســتیهای شرقشناســی به‬ ‫تفصیل به این موضوع پرداختهام‪.‬‬ ‫اسالمی مبتنی‬ ‫آیا الگوی طه از مدرنیتۀ‬ ‫ِ‬ ‫بــر اخــالق مشــکالت جهانیشــدن را‬ ‫حل میکند یــا چیزی بر مشــکالت آن‬ ‫میافزایــد؟ آیــا حمایــت او از روایــت‬ ‫«دیگری» به تعارض میانجامد؟‬ ‫میخواهم بگویم که پیشــنهاد طه دربارۀ‬ ‫جهانیشــدن در بدترین حالت میتواند‬ ‫جلوههــای مفهومیای را که امــروز تجربه‬ ‫میکنیــم بهبــود بخشــد‪ .‬البتــه میتوان‬ ‫برخی از گفتههای طــه را در این زمینه نقد‬ ‫کرد‪ ،‬اما نظــرات او در واقع نشــاندهندۀ‬ ‫پیشــرفت فوقالعادهای است‪ .‬همچنین‬ ‫فکــر نمی کنــم کــه فلســفۀ او دربــارۀ‬ ‫جهانیشــدن یا هر جنبۀ دیگری مشــکل‬ ‫«دیگری» را ایجاد کند‪« .‬دیگری» بهعنوان‬ ‫یک معضل چیز جدیدی نیست‪ .‬همیشه‬ ‫و از زمانی که انسان شدیم با ما بوده است‬ ‫و گمان میکنم که قلمــروی حیوانات نیز‬ ‫براساس فرض «دیگری» ساخته میشود‪.‬‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫هــر کجــا میرفتیــم تصوراتــی راجعبه‬ ‫«دیگری» همراه مــا بود تا اینکــه مدرنیته‬ ‫بــه دلیــل ناسیونالیســم و تئوری هــای‬ ‫نژادپرســتی بی ســابقه ای کــه در درون‬ ‫خود داشــت این مشــکل را برجسته کرد‪.‬‬ ‫مدرنیتــه همچنیــن ثابت کرده اســت که‬ ‫به طــور اســتثنایی خشــونتآمیز اســت؛‬ ‫حقیقتی که هر کســی باید به هنگام مرور‬ ‫تاریخ قرن بیستم و تاریخ اروپا‪ ،‬در مقایسه‬ ‫با سایر تاریخها و فرهنگها‪ ،‬به آن اذعان‬ ‫کند‪ .‬در واقع «خشــونت» یکــی از نودونُه‬ ‫اخالق عشــق‬ ‫نام زشــت مدرنیته اســت‪.‬‬ ‫ِ‬ ‫اخالق شــفقت و همدردی با‬ ‫و احســان و‬ ‫ِ‬ ‫انســان و همــۀ موجــودات دیگــر تأثیرات‬ ‫منفی «دیگری» را کاهش میدهد‪ .‬در اینجا‬ ‫باید اضافه کنم که مشــکل «دیگری» را در‬ ‫مدرنیته نباید از مشــکل بزرگتــر طبیعت‬ ‫جدا یا برکنارشده دانست‪ .‬روشی که ما با‬ ‫طبیعت رفتار میکنیــم ادامۀ همان رفتار‬ ‫ما با یکدیگر است‪ ،‬چون بالخره ما جزئی‬ ‫از طبیعت هستیم‪ .‬بنابراین من نهتنها به‬ ‫نحوۀ تعامل خود ما انســانها با یکدیگر‪،‬‬ ‫بلکه به نحــوۀ تعاملی که از قــرن هفدهم‬ ‫بــا طبیعــت داشــتهایم نیــز عالقهمندم‪.‬‬ ‫«دیگــری» همانطــور کــه میتوانــد زن‪،‬‬ ‫کودک یا مرد باشــد‪ ،‬میتواند درخت‪ ،‬ببر‬ ‫یا رودخانه نیز باشد‪.‬‬ ‫در فصــل آخــر اشــاره کردیــد کــه طــه‬ ‫مفهوم جدیدی از انسان ارائه میدهد‪.‬‬ ‫چگونه مفهومی تازه برای انسان تصور‬ ‫کنیم‪ ،‬وقتی مدرنیتۀ غربی قبال ًانسان‬ ‫مدرن را شکل داده است؟‬ ‫محتوای اخالقی‬ ‫مهمی در عرفان‬ ‫وجود دارد که با‬ ‫بسیاری از تالشهای‬ ‫دیگر برای اصالح یا‬ ‫جایگزینی مدرنیته‬ ‫مشترک است‪.‬‬ ‫اجــازه دهید پاســخ ســؤال شــما را بــا این‬ ‫شــروع کنم کــه هیچ معنــا یا جایــی برای‬ ‫فلسفه وجود ندارد‪ ،‬مگر اینکه بحث حول‬ ‫پاسخ به سؤال «ما چیســتیم؟» محوریت‬ ‫یابد؛ به عبارت دیگــر «ما از کدامین ذات‪/‬‬ ‫خود پدید آمدهایم؟»‪ .‬این پرسش ‪-‬تا قرن‬ ‫شــانزدهم‪ -‬دغدغــۀ اصلی و هزارانســالۀ‬ ‫فلســفه بود و بایــد همچنان باقــی بماند‪.‬‬ ‫هر عصری باید این سوال را از خود بپرسد‬ ‫و توان آن باید برای پاسخ به آن و پرداختن‬ ‫به مشــکالتی صــرف گردد کــه بــه تعریف‬ ‫و شــناخت ذات‪/‬خــود منجــر میشــود‪.‬‬ ‫همانطــور که میشــل فوکو‪ ،‬پیــر هادوت‬ ‫شخصیت‬ ‫و دیگــران در کتابهــای متعــدد بــه طور‬ ‫متقاعدکننــده ای اســتدالل کرده انــد‪،‬‬ ‫و همانطــور کــه دانشــمندان مســلمان‬ ‫بهخوبــی میدانند‪ ،‬توجه به شــکلگیری‬ ‫ذات‪/‬خود و شــیوههای آن رویــهای جاری‬ ‫در میــان همــۀ فرهنگهــا بــه اســتثنای‬ ‫فرهنگهــای مــدرن بــود‪ .‬این غفلــت از‬ ‫ذات‪/‬خود البته کامالً قابلدرک است‪ ،‬زیرا‬ ‫توجه به آسایش ساختارهای درونی ذات‪/‬‬ ‫خــود بــا مصرفگرایــی ســاختاری عمیق‬ ‫و ماتریالیســم مدرنیتــه در تضــاد اســت‪.‬‬ ‫برای پاسخ روشن به سؤال شما میگویم‪:‬‬ ‫بله‪ ،‬دقیقاً به ایــن دلیل که مدرنیتۀ غربی‬ ‫«ذات»ی بیمار ایجاد کرده اســت و ما باید‬ ‫گونــهای دیگــر از «ذات» را دوبــاره تصور و‬ ‫طراحــی و بازآفرینــی کنیم‪ .‬ایجــاد چنین‬ ‫چیزی موضوعی اســت که نیاز به تعلیم و‬ ‫تمرین دارد‪ ،‬اما چالش اصلی فراهمکردن‬ ‫شــرایطی اســت که به این پــروژۀ اصالحی‬ ‫امکان موفقیت میدهد‪ .‬در حال حاضر‪،‬‬ ‫و در طول سه قرن گذشته‪ ،‬سوبژکتیویسم‬ ‫ما ورشکسته شده است‪.‬‬ ‫آیا مــدل فلســفۀ اعتمادگرایانهای که‬ ‫طه مطرح میکند غیرقابلنقد است؟‬ ‫اگر پاسخ منفی اســت‪ ،‬نقد شما به آن‬ ‫چیست؟‬ ‫طه عبدالرحمن‬ ‫بر این نکته تأکید‬ ‫میکند که واقعیت‬ ‫کنونی اسالمی از‬ ‫خالقیت به دور‬ ‫است و الزامات آن را‬ ‫برآورده نمیکند‪.‬‬ ‫چیزی باالتــر از نقد وجــود نــدارد‪ ،‬اما نقدِ‬ ‫یــک پــروژۀ فلســفی همیشــه بــه معنــای‬ ‫ضعیــف یــا نامعتبربــودن آن نیســت‪ .‬در‬ ‫واقع ‪-‬همانطور که قبالً توضیح دادم‪ -‬نقد‬ ‫همیشــه درون سیســتم مــورد انتقــاد کار‬ ‫میکند و بنابراین هدفش بهبود و تقویت‬ ‫آن نظام اســت‪ .‬ولــی انتقاد چیــز دیگری‬ ‫است‪ ،‬زیرا پایهها و اصول آن نظام فکری را‬ ‫تهدید میکند‪ .‬من انتقادی به پروژۀ فکری‬ ‫طه ندارم و تا حد زیــادی با او موافقم‪ ،‬ولی‬ ‫نقدهایی به او دارم‪.‬‬ ‫چکیدۀ فلســفۀ اعتمادگرایانۀ طه این‬ ‫اســت که ما مخلوقاتی اخالقی هســتیم و‬ ‫اخالق چیزی است که ما را تعریف میکند‬ ‫و از ســایر مخلوقات متمایزمان میسازد‪.‬‬ ‫من تا این اندازه با طرح فکری طه موافقم‪.‬‬ ‫گام بعــدی در پروژۀ او این اســت که فرض‬ ‫میکند مــا بهعنــوان موجــودات اخالقی‬ ‫موظــف هســتیم بــه انــدازۀ اطمینانی که‬ ‫بــه مــا داده شــده اســت فــرا رویــم و ارتقا‬ ‫یابیم‪ .‬در مرتبۀ اول‪ ،‬این یــک اصل قرآنی‬ ‫اســت؛ اینکه انســان به نوع خاصی خلق‬ ‫شــده اســت که از نعمتهای زمیــن بهره‬ ‫بگیرد‪ ،‬اما این با بار سنگینی از مسئولیت‬ ‫همراه است‪ .‬ما حق داریم از این پدیدهها‬ ‫لذت ببریــم‪ ،‬اما وظیفهمــان اصالح همۀ‬ ‫چیزهــای پیرامونمان اســت‪ .‬همۀ اینها‬ ‫به ایــن بســتگی دارد که ما با خــود‪ ،‬بدن و‬ ‫ذهنمان همانگونه رفتار کنیم که خداوند‬ ‫به آنها اهمیت میدهد‪ .‬به همین دلیل‬ ‫اســت که ما بهعنوان نســل بشر جانشین‬ ‫خدا در زمین شــدهایم‪ .‬طه بهســادگی بر‬ ‫تمامی اعمال انسان احساس مسئولیت‬ ‫زیــادی بــار میکنــد‪ ،‬زیــرا مــا نمیتوانیم‬ ‫هیــچ چیــزی را بهعنــوان امــری بدیهی و‬ ‫مورد پذیرش بدانیم و نمیتوانیم با اشــیا‬ ‫بهعنوان وســیلهای برای رسیدن به هدف‬ ‫رفتار کنیم‪ .‬اینجا جایی برای ابزارگرایی و‬ ‫عقل ابزاری نیست‪.‬‬ ‫من با هر پیشــنهاد کلیای در این پروژه‬ ‫موافقم و در واقع اندیشهام دربارۀ آن برای‬ ‫مدت طوالنی تقریباً یکســان بوده اســت‪.‬‬ ‫برخــی از دانشــمندان جــوان مســلمان‬ ‫کــه دربــارۀ فلســفۀ طــه ‪-‬فلســفه های‬ ‫اعتمادگرایانه و دیگر ایدههای او به صورت‬ ‫کلــی‪ -‬اظهــار نظــر میکردنــد‪ ،‬او را بــه این‬ ‫متهم میکردند که به جای گسترش دایرۀ‬ ‫فلسفه آن را محدود کرده است‪ ،‬زیرا آنها‬ ‫سکوالریســم را امــری فراگیــر میپندارند‪،‬‬ ‫درحالی کــه دیــن را چنیــن نمی بیننــد‪.‬‬ ‫فکــر میکنم ایــن علما بــه انــدازۀ کافی به‬ ‫سکوالریسم و مدرنیته فکر نکردهاند‪ .‬بله‪،‬‬ ‫فلسفۀ طه اسالمی است و در واقع او هرگز‬ ‫مدعی ایجاد جهانبینی اصالحطلبانهای‬ ‫از مدرنیتــه نبــود‪ .‬او حتی به شــکلگیری‬ ‫بیــش از یــک مدرنیتــۀ اســالمی مجــال‬ ‫میدهد‪ .‬سکوالریسم‪ ،‬به نام کثرتگرایی‬ ‫و بســیاری از مفروضات مشکلساز دیگر‪،‬‬ ‫مداراگرایانه و فراگیر نبوده اســت و از این‬ ‫رو در دگماتیســم چیــزی کمتر از تفاســیر‬ ‫جزمــی از دیــن نــدارد‪ .‬اگــر هــر جامعــه یا‬ ‫فرهنگــی بخواهــد فلســفۀ اعتمادگرایانه‬ ‫(علم و عمل در یک حالت وجودی واحد)‬ ‫را توســعه دهد‪ ،‬بــه اعتقاد من بســیاری از‬ ‫مشــکالتی که امروز با آن روبهرو هســتیم‬ ‫محو خواهند شد و همۀ ما با بهرهگیری از‬ ‫آن بهتر خواهیم بود‪.‬‬ ‫پینوشت‬ ‫‪1. Hallaq, Wael B (2012). The Impossible‬‬ ‫‪State, Islam, Politics, and Modernity’s‬‬ ‫‪Moral Predicament. Columbia University‬‬ ‫‪Press.‬‬ ‫‪2. Restating Orientalism‬‬ ‫‪3. Libert‬‬ ‫‪4. Égalité‬‬ ‫‪5. fraternité‬‬ ‫‪6. criticism‬‬ ‫‪7. critique‬‬ ‫‪8. Max Weber‬‬ ‫‪9. Rene Guenon‬‬ ‫‪10. Jacques Ellul‬‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫‪143‬‬ ‫شریعت به روایت حالق‬ ‫محمد علی شمس‬ ‫کارشناسی ارشد فلسفه اخالق‪،‬‬ ‫ادبیات عرب و مترجمی زبان عربی‬ ‫«ایــن کتاب بــرای هر دانشــجو یا محقــق حقوق اســالمی ضروری‬ ‫‪1‬‬ ‫است»‪.‬‬ ‫«کتاب شریعت چهبســا جاهطلبانهترین کتابی باشد که به زبان‬ ‫‪2‬‬ ‫انگلیسی در مورد شریعت اسالمی نوشته شده است»‪.‬‬ ‫«این کتــاب که به نظریــه‪ ،‬عمل و تحــوالت شــریعت میپردازد‬ ‫نهتنها در این حوزۀ علمی‪ ،‬بلکه به طور کلی در تحقیقات علمی نیز‬ ‫‪3‬‬ ‫اثری برجسته است»‪.‬‬ ‫«این کتاب شاید مهمترین پژوهش در زمینۀ شریعتشناسی‬ ‫‪4‬‬ ‫اسالمی طی پنجاه سال گذشته باشد»‪.‬‬ ‫مدرسین‬ ‫و‬ ‫محققین‬ ‫پژوهشــگران‪،‬‬ ‫آنچه در باال ذکر کردم نظر‬ ‫ِ‬ ‫دقیقی است که کتاب را خوانده و ارزش آن را درک کردهاند و وجوه‬ ‫خالقانه و برخی کاستیها و نارساییهایی را دریافتهاند که ممکن‬ ‫اســت به هر اثر هرچنــد نیکوی انســانی راه یابد‪ .‬کتاب شــریعت‪:‬‬ ‫سید مهدی شال‬ ‫کارشناسی ارشد عمران از دانشگاه‬ ‫صنعتی شریف‬ ‫‪144‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫نظریه‪ ،‬عمــل و تحوالت اثــر وائل حــالق حاصل رویکــرد انتقادی‬ ‫و ســالیان متمادیای اســت که او وقف تحقیق‪ ،‬تحلیل و تفســیر‬ ‫تاریخ میراث حقوقی اسالمی کرده است‪ .‬این کتاب که قصد دارد‬ ‫مقدمهای جامع‪ ،‬منطقی و معتبر دربارۀ موضوع خود به خواننده‬ ‫ارائه کند نهتنها از صرف یک خالصۀ کلی فراتر میرود‪ ،‬بلکه آنچه را‬ ‫به چشمانداز جسورانۀ جدیدی در حوزۀ مطالعات حقوقی اسالمی‬ ‫تبدیل میشود ارائه میکند‪ .‬بنابراین کتاب شریعت نشاندهندۀ‬ ‫اوج کار بسیار پُربار حالق است‪ ،‬قلمفرساییای که مطالعۀ مدرن‬ ‫فقه اسالمی را متحول کرد‪ .‬حالق در سال ‪ 1984‬میالدی با انتشار‬ ‫مقالۀ مفصل خود با عنوان «آیا باب اجتهاد بســته شــده است؟»‪،‬‬ ‫طرح تحقیقاتــی بلندپروازانه و جســورانهای را در پیش گرفت که‬ ‫حقایــق دریافتی دربارۀ شــریعت اســالم را به چالش میکشــد‪ ،‬از‬ ‫جمله آنچه را به مبانی فقه و توسعۀ شــاخههای آن مربوط است‪.‬‬ ‫شخصیت‬ ‫ارزش کتاب بــا ایــن واقعیت افزایــش مییابد کــه مــا در زمانهای‬ ‫زندگی میکنیم که در بسیاری از کشــورهای اسالمی شاهد عالقۀ‬ ‫روزافزون بــه موضوع شــریعت و مســائل مربوط به آن هســتیم‪.‬‬ ‫بنابراین داشتن شــواهد خوب برای این موضوع از اهمیت باالیی‬ ‫برخوردار است‪.‬‬ ‫بیگمان وائل حالق یکی از برجستهترین دانشمندان حقوق‬ ‫اســالمی اســت‪ .‬او در کتاب شــریعت تاریخ شریعت اســالمی را از‬ ‫روزگاران پیشــین تــا دوران مــدرن بررســی میکند‪ .‬این بررســی‬ ‫گزارشی نســبتاً جامع از تشــکیل شریعت است (شــریعت از نگاه‬ ‫حــالق عبــارت اســت از مجموعهقوانیــن مــدون اســالمی بــرای‬ ‫برقراری نظم در جامعه)‪ .‬او در این کتاب‪ ،‬بــا تمرکز بر موضوعات‬ ‫و اســتداللهای کالن موجود در شــریعت‪ ،‬به مطالعــۀ همزمان و‬ ‫تاریخی این تئوری در اهل ســنت و خیلی کمتر در میان شــیعیان‬ ‫میپردازد‪ .‬این تحوالت به ظهور گسترهای پربار از آموزههای فقهی‬ ‫منجر گشتهاند‪.‬‬ ‫کتاب شــریعت خالصۀ بســیاری از آثار تحقیقاتیای اســت که‬ ‫پروفسور حالق دو دهه قبل از انتشار این کتاب انجام داده است‬ ‫و شمهای از تعداد زیادی از پژوهشها و مقاالت مفصل و تخصصی‬ ‫وی است‪ .‬او مقاالتی دارد که در ســی یا چهل صفحه منتشر شده‬ ‫اســت و در این کتاب با بیانی ســاده و خالصهشــده در یــک یا دو‬ ‫صفحه و یا حتی گاه صرفاً در یک پاراگراف جداگانه ظاهر میشود‪.‬‬ ‫قصد حالق از نوشــتن ایــن کتاب این اســت که روایتی منســجم‬ ‫ایجاد کنــد پیرامون تاریــخ قانون شــریعت و توســعۀ آن در طول‬ ‫حیات بیش از چهارده قرن آن و چگونگی انجام وظایف در سطوح‬ ‫اجتماعی‪ ،‬حقوقــی و سیاســی در دوران پیشــامدرن و چگونگی‬ ‫تغییر اساسی آن به دست قدرتهای اســتعماری و امپراتوری در‬ ‫طول قرن نوزدهم یا بعد از آن‪ .‬اکنون که نزدیک به پانزده ســال از‬ ‫انتشار این کتاب میگذرد‪ ،‬میتوان کتاب را در پروژۀ گستردهای‬ ‫قرار داد که پروفســور حــالق از ابتدای عالقهمنــدیاش‪ ،‬یعنی از‬ ‫آغاز تحقیقــات جــدی و آکادمیــک در تاریخ اســالم و روشهای‬ ‫قانونی آن‪ ،‬برای ســازماندهی زندگی و جامعه انجام داده اســت‪.‬‬ ‫اجازه دهید ماجــرا را از اول بازگو کنم؛ در پایــان دهۀ هفتاد قرن‬ ‫بیستم‪ ،‬پرفسور حالق درگیر بحرانی شــد که در تحصیالت عالی‬ ‫دانشــگاهی بــه بنبســت رســید‪ .‬وقایعــی کــه در ســرزمینهای‬ ‫اشغالی اتفاق افتاد باعث شد که ادامۀ تحصیل در مقطع دکتری‬ ‫در دانشگاههای فلسطین اشــغالی که تبعیض و آزار و شکنجه بر‬ ‫آن حاکم بود غیرممکن شود‪ .‬سپس وی تصمیم گرفت خانواده‬ ‫و َم ُ‬ ‫ردمش را ترک کند و زندگی جدیدی را در ایاالت متحدۀ آمریکا‬ ‫شروع کند و در آنجا دورۀ دکتری را در رشتۀ علوم سیاسی و روابط‬ ‫بینالملل آغاز کند‪ .‬ایــن دو موضوع در ابتدا در دوران دانشــگاه‬ ‫برای وی جالب نبود و در همان چند ماه اول تحصیلش در آمریکا‬ ‫متوجه شد که این دو رشته دانش موردنظرش را در اختیار وی قرار‬ ‫نمیدهد‪ .‬این دو حوزه چیزی نبود جز الگوسازی مجدد باورهای‬ ‫هنجاری که در فضای دانشــگاهی غــرب جا افتاده بــود‪ .‬او بر این‬ ‫مقدار اکتفا نکرد بلکه آن دو را بهعنوان دو حوزه و دو روششناسی‬ ‫میدید که فاقد عمقاند و قادر به آشــکار کــردن معنای عمیقتر‬ ‫وضعیت انســانی نیســتند‪ .‬او همچنین میخواســت مسیر خود‬ ‫را ترســیم کند‪ ،‬چیزهایی را مورد بررســی قرار دهد که آنطور که‬ ‫بایدوشــاید مورد مطالعــه قرار نگرفتــه بودند و تصمیــم گرفت از‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫حالق در کتاب‬ ‫شریعت تاریخ‬ ‫شریعت اسالمی را‬ ‫از روزگاران پیشین تا‬ ‫دوران مدرن بررسی‬ ‫میکند‪.‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫‪145‬‬ ‫کتاب شریعت‬ ‫خالصۀ بسیاری از‬ ‫آثار تحقیقاتی است‬ ‫که پروفسور حالق‬ ‫دو دهه قبل از انتشار‬ ‫این کتاب انجام داده‬ ‫است‪.‬‬ ‫‪146‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫طریق آنها یک روایت جدید بســازد‪ .‬این مرحله بســیار ســخت‬ ‫بود‪ ،‬چون جهت خاصی نداشت و حالق مثل کسی بود که راهش‬ ‫را در سرزمینی متروک یا بیابانی گم کرده باشد‪ .‬او زمانی که متوجه‬ ‫شــد دو تن از اســاتیدش به شــریعت و اصــول فقــه عالقهمندند‬ ‫تصمیم گرفت این دو رشته را محور مطالعات خود قرار دهد‪ ،‬زیرا‬ ‫عالقهاش به تاریخ اسالم ‪-‬که سالها در آن تحصیل کرده بود‪ -‬در‬ ‫این زمان شــدت یافت‪ .‬اما وی همیشــه عالقۀ زیــادی به مطالعۀ‬ ‫حقــوق داشــته اســت‪ ،‬موضوعی کــه معمــوال ً در دانشــکدههای‬ ‫حقوق تدریس میشود و به سمت فعالیتهای حقوقی سوگیری‬ ‫دارد‪ .‬حقــوق بهعنــوان یک تخصص فکــری و بهعنــوان یک ایده‬ ‫وی را مجذوب خود ســاخت‪ ،‬نه بهعنــوان یک شــغل‪ ،‬زیرا هرگز‬ ‫نمیخواست حقوقدان حرفهای شود‪ .‬یکی از زندهترین خاطرات‬ ‫او در ابتــدای تحصیالت تکمیلــی اولین دیداری اســت که با یکی‬ ‫از دو اســتاد عالقهمنــد به حقوق و شــریعت داشــته اســت‪ .‬از او‬ ‫دربارۀ کتابهایی سؤال کرد که باید‬ ‫مــورد بررســی قرار دهــد تــا زمینهای‬ ‫برای مطالعۀ شــریعت فراهم شــود‪.‬‬ ‫اســتاد بدون تردیــد و خیلــی واضح‬ ‫پاسخ داد نوشتههای ژوزف شاخت‪.5‬‬ ‫آنگاه میافزاید که شاخت مهمترین‬ ‫دانشمندی است که در تمام زمانها‬ ‫و مکان هــا در ایــن زمینــه نوشــته‬ ‫اصول‬ ‫اســت و وی را بــه دو کتابــش‪،‬‬ ‫ِ‬ ‫فقــ ِه محمــدی‪ 6‬و درآمدی بــر حقوق‬ ‫اسالمی‪ 7‬ارجاع داد‪ .‬استاد به او گفت‬ ‫که درک کامل این دو کتاب مهمترین‬ ‫چیزی اســت کــه باید تالش خــود را‬ ‫به آن معطــوف نمایــد و نمیتواند در‬ ‫ایــن زمینــه کار قابلتوجهــی انجــام‬ ‫دهد مگر اینکه آنچه شــاخت نوشته‬ ‫را مبنا قــرار دهــد‪ .‬اســتاد همچنین‬ ‫تأیید کرد که این برنامۀ مطالعاتی به‬ ‫حالق امکان میدهد تا نحوۀ مطالعۀ‬ ‫علمی شریعت را بیاموزد‪ .‬حدود یک‬ ‫ساعت پس از مالقاتشان‪ ،‬دو نسخه‬ ‫از دو کتاب فــوق را از کتابخانه بــه امانت گرفت و با خــود به اتاق‬ ‫کوچکش در ساختمان خوابگاه دانشگاه برد و شروع به خواندن‬ ‫آنها کرد‪ .‬روزها و هفتهها گذشت که طی آن دو کتاب را خواند و‬ ‫بارهاوبارها خواندن را از نو آغاز کرد و هربار که شروع به خواندن‬ ‫کتاب میکــرد‪ ،‬به صــورت کاملتر و با اشــتیاق بیشــتر ایــن کار را‬ ‫انجام میداد‪ .‬در عرض چند ماه‪ ،‬آشفتگیای که پیش از خواندن‬ ‫کتاب داشت نهتنها برطرف نشــد بلکه بیشتر از قبل شد‪ .‬هر چه‬ ‫در خواندن کتاب بیشتر پیشرفت میکرد‪ ،‬گیجتر میشد‪ .‬هرچه‬ ‫در خواندن بیشتر پیشرفت میکرد بیشتر احساس میکرد آنچه‬ ‫به نظر میرســید پاســخهای ثابتی برای مشکالت اســت در واقع‬ ‫رازهایی اســت که به جای ارائۀ راهحل سؤاالت بیشــتری را ایجاد‬ ‫میکنــد‪ .‬آن موقــع هنوز بیستوسهســاله نشــده بــود‪ .‬ذهنش‬ ‫کامالً مشوش شــده بود‪ .‬زمانی که در سرزمین فلسطین اشغالی‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫ســخت تحت اشــغال روبهرو شــده بود‪ ،‬فکر میکرد که‬ ‫ِ‬ ‫زندگی‬ ‫با‬ ‫ِ‬ ‫میتواند در برابر سختیها مقاومت کند‪ ،‬اما این تجربه ثابت کرد‬ ‫که اشــتباه میکرده اســت‪ .‬این اولین اضطراب روحــی واقعیای‬ ‫بود که با آن مواجه شــد‪ .‬متوجه شــد کــه تمام ســختیهایی که‬ ‫قبالً تجربه کرده ســختیهای زودگذر جســمی و روانــی بودهاند‪،‬‬ ‫حتی به غلیظترین معنایی که فرانتس فانــون‪ 8‬آنها را توصیف‬ ‫میکرد‪ .‬فانون میتوانســت در مورد روانشناســی اســتعمار او را‬ ‫راهنمایــی کند‪ ،‬اما هیــچ دلیلی وجود نداشــت که بتوانــد او را از‬ ‫آشــفتگی روانی خالص کند‪ .‬در همان ســال ادوارد سعید کتاب‬ ‫شرقشناسی‪ 9‬خود را منتشــر کرد‪ ،‬کتابی که جنجالهای زیادی‬ ‫برانگیخت‪ ،‬اما در مورد شریعت که بســیاری از ویژگیهای تمدن‬ ‫اسالمی را معین میکرد یا چیزهای مرتبط با آن صحبتی نکرد‪ .‬در‬ ‫واقع نام شاخت ‪-‬که در آن زمان همکار ســعید بود و در دانشگاه‬ ‫کلمبیا مشــغول به تدریس بود و فاصلۀ دفترش بــا دفتر او کمتر‬ ‫از ســی متر بــود‪ -‬حتی یکبــار هم در‬ ‫کتاب شرقشناسی ذکر نشده بود‪ .‬به‬ ‫نظر میرســد که از نظر سعید شریعت‬ ‫در جهــان‪ ،‬جهــان شرق شناســی و‬ ‫حتی خود جهان اسالم وجود نداشته‬ ‫اســت‪ .‬این ســؤال بزرگ در ذهن وی‬ ‫باقی ماند‪ :‬چگونه میتوان شریعت را‬ ‫در محدودۀ اشکال معرفتیای فهمید‬ ‫که ســعید در مــورد آن صحبــت کرد؟‬ ‫او بــرای ایــن ســؤاالت کــه فراتــر از آن‬ ‫چیزی بــود کــه یــک دانشــجو بتواند‬ ‫بــرای آن راهحلــی پیــدا کند پاســخی‬ ‫نداشت‪ .‬به خواندن و نوشتن تحقیق‬ ‫ادامــه داد تا بــرای مهمتریــن مرحلۀ‬ ‫برنامۀ تحصیلیاش‪ ،‬یعنــی برای اخذ‬ ‫مــدرک دکتــرا و نوشــتن پایاننامــه‪،‬‬ ‫آمــاده شــود‪ .‬تصمیم گرفــت موضوع‬ ‫مشــخصی را انتخاب کنــد‪ ،‬موضوعی‬ ‫کامالً تعریفشده که بتواند به صورت‬ ‫مشــخص و دقیق به آن بپردازد و از آن‬ ‫نتیجهگیری کند‪ .‬امــا انتخاب نهایی‬ ‫موضوع برای پایاننامۀ دکتری از این قرار بود که نقد و جمعبندی‬ ‫مطالبی را ارائــه دهد که مدت زیادی را صــرف خواندن و درک آن‬ ‫کرده بــود‪ ،‬زیرا یکــی از عقایدی که در نوشــتههای غربــی در این‬ ‫زمینه از جمله کتاب شاخت رسوخ کرده بود این بود که شریعت‬ ‫صلب و متحجر است و این ناشــی از پدیدهای است که در قالب‬ ‫«بستهشــدن باب اجتهاد» بیان شــده اســت‪ .‬ایــن اولین کاوش‬ ‫حقیقی وی در این زمینه بود و این ســؤال را مطــرح کرد‪ :‬اگر باب‬ ‫اجتهاد بسته شده است‪ ،‬پس چگونه مسلمانان توانستند قرنها‬ ‫پس از آن انســداد ادعایی تحت حاکمیت شریعت زندگی کنند؟‬ ‫اگر «باب» اجتهاد بسته شده است‪ ،‬چرا مسدود شده و چه کسی‬ ‫آن را مســدود کرده اســت؟ فقها و اصولگرایــان این «انســداد» را‬ ‫چگونه توجیه کردند؟‬ ‫حالق نمیتوانســت کل پدیدۀ این بهاصطالح انســداد را درک‬ ‫شخصیت‬ ‫کنــد‪ .‬ازاینرو تحقیــق و مطالعــه را آغاز کــرد‪ ،‬تحقیقی کــه نهتنها‬ ‫مبتنی بــر نوشــتههای غربی اســت‪ ،‬بلکه شــامل تعداد زیــادی از‬ ‫مؤلفات شرعی اســت که قدمت آن به دورهای طوالنی از قرن دوم‬ ‫هجری تا قــرن هفتم و هشــتم هجــری برمیگــردد‪ .‬حاصل همۀ‬ ‫اینها پایاننامــۀ دکتری او بــود با عنــوان «آیا باب اجتهاد بســته‬ ‫شــده اســت؟» ‪ .‬آیا باب اجتهاد بســته بود؟ پاســخ او به این سؤال‬ ‫این بود که شــکی نیســت که «بــاب» اجتهاد هرگز بســته نشــده‬ ‫است و بستهنشــدن آن از مســلمترین و واضحترین امور است و‬ ‫این بــه دالیل ســاختاری مهمی بــود‪ .‬آنچه وی بدان دســت یافت‬ ‫این بود که «بــاب» بــه مؤثرتریــن روش ممکن مفتوح اســت‪ .‬در‬ ‫ســال ‪ 1984‬خالصهای از پایاننامه را در مقالهای طوالنی با همان‬ ‫عنوانی که برای پایاننامهاش انتخاب کرده بود منتشــر کرد‪ .‬این‬ ‫مقالــه بهقدری موفق بود که بســیاری از اســاتید در اروپــا و آمریکا‬ ‫آن را بــه عنــوان بخشــی از طــرح درس در کالس میخواندنــد‪.‬‬ ‫بعدها به چندین زبان از جمله ژاپنی‪،‬‬ ‫اندونزیایــی‪ ،‬ترکــی‪ ،‬فارســی و حتــی‬ ‫عبری! ترجمه شد‪ .‬در ســال ‪ 1985‬یا‬ ‫سال بعد از آن‪ ،‬او شروع به کنارآمدن‬ ‫ِ‬ ‫با این ایــده کرد کــه کل گفتمان غرب‬ ‫در مــورد شــریعت به هم ریختــه و‬ ‫مغشــوش اســت و حاوی تناقضات و‬ ‫مغالطات جدی اســت و بنابراین نیاز‬ ‫به جایگزینــی کامــل دارد‪ .‬او از همان‬ ‫زمان بهتدریج با این ایده انس گرفت‬ ‫که کل ساختار مواد آموزشی در سطح‬ ‫دانشــگاه در جهان غرب نیاز به تغییر‬ ‫و اصــالح دارد‪ .‬به اظهارات اســتادش‬ ‫مبنی بر علمیبودن نوشــتههایی که‬ ‫میخوانــده شــک کــرد‪ .‬اما مشــکلی‬ ‫که وائل جوان از آن رنــج میبُرد عدم‬ ‫تســلط بــر زبــان انگلیســی بود کــه از‬ ‫آغــاز یادگیــری آن تنهــا چنــد ســال‬ ‫میگذشت‪ .‬زمانی که «آیا باب اجتهاد‬ ‫بسته است؟» را نوشــت کمتر از چهار‬ ‫سال بود که در غرب درس میخواند‬ ‫و تســلطش به زبان انگلیســی همچنان محدود بــود‪ ،‬هرچند که‬ ‫مدام در حــال بهترشــدن بود‪ .‬تغییر درس استشــراقی شــریعت‬ ‫پروژۀ بزرگی بود‪ ،‬زیرا آنچه که قرار بود تغییر کند نوشتههایی بود‬ ‫که یک قرن پیش از دهها محقق غربی نقل شــده بود؛ افرادی که‬ ‫در دهۀ شصت از قرن نوزدهم شــروع به مطالعۀ قوانین شریعت‬ ‫کرده بودند‪ .‬چگونــه یک محقــق میتواند این ســنت جامع را به‬ ‫چالش بکشــد و کل حــوزهای از گفتمان دانشــگاهی را بــه ُمحاق‬ ‫ببرد؟ این یک چالش بود‪ .‬تنها کاری که باید انجام میداد این بود‬ ‫که تصمیم بگیرد به کار تفصیلی خود با نگارش یک سلسلهمقاالت‬ ‫طوالنی ادامــه دهد که به بررســی مســائل خــاص در کتب اصول‬ ‫فقه‪ ،‬فقه‪ ،‬شــرایط و آداب القاضــی‪ ،‬رســالههایی در آداب مفتی و‬ ‫مســتفتی‪ ،‬مجموعۀ فتــاوی و مباحثــی پیرامون مرحلۀ تشــكيل‬ ‫شــریعت و مراحل پیش از تشــکیل شــریعت و حتــی در منطق و‬ ‫علم كالم و فلســفه و در ســاير زمينههای ديگر مقاالتی را به رشتۀ‬ ‫تحریر درآورد‪ .‬بهنوعی میتوان گفت چارهای نداشت جز اینکه به‬ ‫مقالهنویسی روی آورد‪ .‬سالها به نوشتن مقاله ادامه داد و کتاب‬ ‫تألیف نمیکرد زیرا نوشــتن به زبان انگلیســی برایش کار آســانی‬ ‫نبــود‪ .‬عالوهبر ترجمۀ انگلیســی آنچه ابن تیمیــه در نقض منطق‬ ‫یونانی گفته است (ترجمهای که انتشــارات دانشگاه آکسفورد آن‬ ‫را در ســال ‪ 1993‬منتشــر کرد)‪ ،‬حدود پنجاه مقالــۀ مهم در مدت‬ ‫یک دهه و نیم پــس از فار غالتحصیلیاش نوشــت‪ .‬تقریباً در آن‬ ‫زمان احســاس کرد که تســلطش به زبان انگلیســی باعث شــده‬ ‫بتواند به پروژههای بزرگتر فکر کند و این مســئله در کتابهایی‬ ‫که بهطــور پیوســته بیــن ســالهای ‪ 1997‬و ‪ 2009‬ارائه کرد نشــان‬ ‫داده شــده اســت‪ .‬کتاب شــریعت که در ســال ‪ 2009‬در انتشارات‬ ‫دانشــگاه کمبریج منتشــر شــد بزرگترین اثری بود که تا به حال‬ ‫نوشته اســت‪ ،‬کتابی بالغ بر ‪ 614‬صفحه‪ .‬دامنۀ تحقیقات او با هر‬ ‫پروژهای که بر عهده میگرفت‪ ،‬خواه‬ ‫کتاب یا مقالــه‪ ،‬گســترش مییافت‪.‬‬ ‫در ســال ‪ ،2000‬ســؤاالت مطرحشــده‬ ‫در هنــگام پرداختن به فصــل اجتهاد‬ ‫به طــور فزایندهای پیچیده شــده بود‬ ‫و از مســائل صرفاً مربوط بــه اجتهاد‪،‬‬ ‫اصــول فقه یــا حتی شــریعت بــه طور‬ ‫کلــی فراتر میرفــت‪ .‬اگر بــاب اجتهاد‬ ‫مسدود نشــده و فقهای مسلمان آن‬ ‫را مفتــوح میداننــد پــس چه کســی‬ ‫میخواهد آن را مســدود نشان دهد؟‬ ‫ممکــن اســت ماجــرای انســداد در‬ ‫نهایت منشأ و مصدر اسالمی نداشته‬ ‫باشد‪ .‬شــاید از ابداعات مستشرقین‬ ‫باشد‪ .‬بنابراین ســؤال مهمی که برای‬ ‫پرفسور حالق ایجاد شد این بود‪ :‬چرا‬ ‫مستشرقین عمداً تاریخ شریعت را به‬ ‫این شــکل تحریف کردند؟ هدف این‬ ‫جعلها چه بود؟ آیا ممکن اســت کل‬ ‫داستان استشراقی و غربی در ارتباط‬ ‫بــا تاریخ اســالم چیــزی جــز گفتمان‬ ‫استعماریای نباشد که هدف آن تســهیل پروژههای بزرگی است‬ ‫که مقصود از آنها طراحی نهادها و خصوصیات اسالمی در دوران‬ ‫استعمار یا توجیه آنها اســت؟ بنابراین هدف کتاب شریعت این‬ ‫بود که با یک ضربه‪ ،‬بهاصطالح‪ ،‬نوشتههای مستشرقان معمول در‬ ‫این زمینه‪ ،‬بهویژه نوشتههای مورداستفاده در تدریس دانشگاهی‪،‬‬ ‫را حذف کند‪ .‬هدف او این بود که دیدگاه جدیدی را به کالسهای‬ ‫اروپایی‪-‬آمریکایی بیاورد که با ادعاهای شرقشناسی در تضاد باشد‬ ‫و از طریق آن بتوان ذهن دانشجویان جوان را طوری شکل داد که‬ ‫قدرت نقد داشته باشند‪ .‬بنابراین هدف حالق متوجه نسل جوان‬ ‫بود نه محققان باتجربهای که ذهنشان کامالً شکل گرفته است و‬ ‫بعید است هر روایتی را که تحقیقات غربی را نقد کند بپذیرند‪.‬‬ ‫اگرچه کتاب شــریعت در کالسهــای درس در اروپــا و آمریکا‬ ‫مقبولیت گســتردهای پیدا کرده اســت‪ ،‬اما حلقههای متعددی‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫حالق در کتاب‬ ‫شریعت‪ ،‬تغییرات‬ ‫اساسی شریعت به‬ ‫دست قدرتهای‬ ‫استعماری و‬ ‫امپراتوری از قرن‬ ‫نوزدهم به بعد را‬ ‫بررسی کرده است‪.‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫‪147‬‬ ‫وجــود دارنــد کــه تیرهــای نقــد خــود را متوجــه آن کردهانــد‪.‬‬ ‫بهتصویرکشــیدن قوانیــن شــریعت از منظــر مثبــت‪ ،‬بــه دالیل‬ ‫متعددی‪ ،‬بســیاری از محققین را خشــنود نکرد‪ .‬این مسئله دور‬ ‫از ذهن نبود و اجتنابناپذیر بــود‪ .‬این کتاب که راه را برای کتاب‬ ‫بعدی وی‪ ،‬دولت ممتنع‪ ،10‬نیز هموار کرد دیدگاه معرفتشناختی‬ ‫کلیای را که توسط پژوهشهای مدرنیستی پذیرفته شده بود رد‬ ‫میکند؛ دیدگاهی که گذشته را با معیارهای حال قضاوت میکند‪.‬‬ ‫پذیرش این امر برای بسیاری از محققان دشوار است‪ ،‬البته فقط‬ ‫به این دلیل که تغییر عادات قدیمی دشوار است‪ .‬درعینحال‪،‬‬ ‫دالیل این امر بســیار پیچیدهتــر از مقولۀ ترک عادات بــود‪ .‬ارائۀ‬ ‫احکام شرعی از منظری مثبت و نشاندادن آن بهعنوان یک نظام‬ ‫اخالقی بــا مخالفت دو طیف مواجه شــد‪ :‬یکی محققان ســنتی‬ ‫غربی‪ ،‬یعنی مستشرقان‪ ،‬که نمیتوانستند روایتی را بپذیرند که‬ ‫فرهنگ اسالمی در آن ظاهر میشود‪ ،‬که شامل احکام شرعی نیز‬ ‫کتاب شریعت‬ ‫نوشته حالق‬ ‫که سال ‪ ۲۰۰9‬در‬ ‫انتشارات دانشگاه‬ ‫کمبریج منتشر‬ ‫شد گستردهترین‬ ‫کتابیست که او‬ ‫تا به حال نوشته‬ ‫است‪.‬‬ ‫‪148‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫میباشد‪ ،‬به گونهای که حتی از تصویر نظامهای حقوقی مدرن و‬ ‫غربی نیز مثبتتر است‪ .‬کتاب حالق نشان میدهد که شریعت‬ ‫کارآمدی خــود را از طریــق معیارهــای اخالقی به دســت میآورد‬ ‫و‪ ،‬بهرغم آشــفتگیهای عمومــیای که ممکن اســت در جامعۀ‬ ‫اســالمی مانند هر جامعۀ دیگری رخ دهد‪ ،‬بــه حفظ هماهنگی‬ ‫و همزیســتی اجتماعــی تمایــل دارد‪ .‬شــریعت نیامــده تــا نظام‬ ‫اجتماعی را بازطراحی کند‪ ،‬کاری که دولت مدرن انجام داد‪ ،‬بلکه‬ ‫آن را براساس آنچه میتوان عرف و معروف نامید هدایت میکند‪.‬‬ ‫هدف شریعت برقراری عدالت و ایجاد هماهنگی اجتماعی بود‬ ‫که ســاختارهای اجتماعی را قادر میســاخت تا وظایــف خود را‬ ‫بهراحتی انجام دهند‪ .‬این تصویر با این باور مستشــرقان سازگار‬ ‫نیســت که معتقدند اســالم مبتنی بر چیزی اســت که در غرب‪،‬‬ ‫در مقیاسی گسترده‪ ،‬بهعنوان «اســتبداد شرقی» شناخته شده‬ ‫است‪ .‬مستشرقان شریعت را یا ناکارآمد میدانستند (چون نظام‬ ‫قهریای مانند دولت مدرن ایجاد نکرده اســت) یا اســتبدادی‪،‬‬ ‫چون آن را پدرساالری‪ ،‬غیردموکراتیک و مهمتر از همه وابسته به‬ ‫دین میدانند‪ ،‬بدین معنا که شریعت «متعصب» و «غیرعقالنی»‬ ‫اســت‪ .‬بااینحال‪ ،‬با وجود تمام مخالفتهایی که کتاب با آن‬ ‫روبهرو شد و با وجود متهمشدن به اینکه روایتی که ارائه میدهد‬ ‫«ایدئال» است (نکتهای که بهاختصار به آن خواهیم پرداخت)‪،‬‬ ‫کتاب موفــق شــد در کالسهــای درس در محیط دانشــگاهی‬ ‫غربی رد پای خود را به جا بگذارد‪ .‬و اما گروه دیگری که با کتاب‬ ‫به مخالفت برخاســتند متشــکل از کســانی بودند که میتوان‬ ‫آن را مشــرقیها نامید و آنها پژوهشگرانی هستند که به کتاب‬ ‫اعتراض کردند زیرا نشان میدهد رویکردها و جهتگیریهای‬ ‫شرعی در حکومت با رویکردها و جهتگیریهای غربی مدرن‬ ‫مغایرت دارد‪ .‬آنها میدانستند که اخالقی نشاندادن شریعت‬ ‫و اینکه قانون مدرن را مبتنی بر مبانی غیراخالقی نشــان دهند‬ ‫(یعنی بهعنــوان یــک دکتریــن حقوقی‪-‬سیاســی کــه در میان‬ ‫تدوینکننــدگان قدرتمنــد ایجــاد شــده اســت) تقویتکنندۀ‬ ‫ایــدۀ «برخــورد تمدنها» اســت‪ .‬خشــنترین ادعــای آنها در‬ ‫مورد کتاب این است که شــریعت‪ ،‬مانند قوانین‬ ‫غربی و مــدرن‪ ،‬بین «قانــون» و اخالق‬ ‫تمایــز یا تفکیک قائل شــده اســت‪.‬‬ ‫یعنــی شــریعت و فقــه آن میتوانــد‬ ‫قانونــی ســختگیرانه به‬ ‫بــا روشهای‬ ‫ِ‬ ‫امورات زندگانی بپردازد که این روشهای‬ ‫قانونــی ربطــی بــه اخــالق نــدارد‪ .‬اگــر این‬ ‫برداشت بدون مناقشه در مورد حقوق مدرن‬ ‫صادق باشــد‪ ،‬پس این منتقدان آن را‬ ‫به تاریخ شــریعت از ابتدای قرن اول‬ ‫هجــری نســبت میدهند‪ ،‬حتــی اگر‬ ‫هیچیک از آنهــا تابهامروز نتوانســته‬ ‫باشند به نحو پژوهشــی‪/‬علمی این موضوع را‬ ‫ثابت کنند‪ .‬شــکی نیســت که برهان آنها لزوماً‬ ‫مســتلزم این اســت‪ :‬اگر قبول کنیم شــریعت بین‬ ‫اخالق و قانون تمایز قائل شده و همانطور که همگان‬ ‫اتفاقنظــر دارنــد براســاس قرآن پایهگذاری شــده اســت‪،‬‬ ‫شخصیت‬ ‫پس در این صــورت قرآن نیز باید ایــن جدایی را پذیرفته باشــد‪،‬‬ ‫درحالیکه بطــالن این امر بهروشــنی پیداســت‪ .‬بــه عقیدۀ این‬ ‫پژوهشگران‪ ،‬اسالم و قوانین آن را نباید متفاوت از قانون امروزی‬ ‫نشــان داد‪ ،‬در غیر این صورت‪ ،‬چنانچه آنها را متفاوت از قانون‬ ‫امروزی نشان دهیم‪« ،‬اسالم و شریعت» غیرمدرن تلقی خواهند‬ ‫شد‪ ،‬بلکه چهبسا به آن دو چنان نگریسته شود که گویی «مخالف‬ ‫هر چیــز مدرنانــد»‪ .‬این موضع کــه بر بســیاری از اندیشــههای‬ ‫مشــرقی در محیــط آکادمــی غربی حاکم اســت امتــداد مواضع‬ ‫دفاعی و عذرخواهانۀ مدرنیستهاست که از محمد عبده شروع‬ ‫میشود و به شخصیتهایی مانند محمد عابد الجابری و خصوصاً‬ ‫محمد أرگون ختم میشــود و مهم نیســت کــه ایدههای محمد‬ ‫أرگون چقدر پیچیدهتر به نظر میرســد‪ .‬آنهــا معتقد بودند که‬ ‫مطالعۀ «صحیح اسالم» به معنای «سازگارکردن» آن با معیارهای‬ ‫مدرن اســت زیرا در غیر این صورت ممکن است برچسب بدوی‬ ‫یــا قرونوســطایی بخــورد‪ .‬در تفکــر‬ ‫آنها تلویحــاً این مطلــب نهفته بود‬ ‫که غرب معیاری اســت کــه همهچیز‬ ‫را بایــد بــا آن ســنجید‪ .‬بنابرایــن یک‬ ‫اســالم خوب باید یک اســالم مدرن‬ ‫باشــد و هرگونــه انتقــاد از مدرنیتــۀ‬ ‫غربــی از طریــق مشــارکت فکــری‬ ‫اســالم کــه در طــول قرنها توســعه‬ ‫یافته است نادرســت‪ ،‬اشتباه و شاید‬ ‫حتــی خطرنــاک اســت‪ .‬بنابرایــن‬ ‫کتاب شــریعت عمداً از تــندادن به‬ ‫این معیارها خــودداری میکنــد زیرا‬ ‫اســتدالل میکنــد کــه معقولبودن‬ ‫شــریعت به آنچه مدرنیتــۀ غربی آن‬ ‫را انصــاف‪ ،‬عدالت و اخــالق مینامد‬ ‫وابسته نیست‪.‬‬ ‫اشــاره کردیــم کــه هــم کتــاب‬ ‫شــریعت و هم کتاب دولــت ممتنع‬ ‫(ماننــد ســایر کتابهایی کــه پیش‬ ‫از آنها نوشــته شــده اســت) دیدگاه‬ ‫کلی معرفتشــناختی پژوهشهای‬ ‫مدرنیســتی را رد میکنند‪ ،‬دیدگاهی که گذشــته را بــا معیارهای‬ ‫حالحاضــر قضــاوت میکنــد و بااینوجــود درحالحاضر دچار‬ ‫بحرانهــای واقعــی اســت‪ .‬بــرای روشنشــدن ایــن موضــوع‪،‬‬ ‫نمونهای از مطالعۀ قرآن را در پژوهشهــای حقوقی غربی بیان‬ ‫میکنیم‪ .‬نظــر غالــب پژوهشگران ارشــد این حــوزه در حدود‬ ‫یک قرن گذشــته این اســت که قرآن منبــع احــکام قانونی نبود‬ ‫مگر با گذشــت ســه ربع قرن پــس از زمان نــزول‪ ،‬یعنــی حدوداً‬ ‫ســال ‪ 100‬بعد از هجرت‪ .‬یعنــی قرآن ایــدۀ متأخری بــود که برای‬ ‫مشروعیتبخشیدن به «قوانین» وامگرفتهشده از فرهنگهای‬ ‫دیگــر‪ ،‬بهویژه فرهنگهــای رومی‪ ،‬بیزانســی و عبــری‪ ،‬به وجود‬ ‫آمد‪ .‬پس فقــط در این هنگام و تنها پس از ســال ‪ 100‬هجری قرآن‬ ‫غشــایی را ارائه کرد که بر مشــروعیت افزوده بود‪ ،‬پوســتهای که‬ ‫ظهور و بروز نیافت مگر بعد از گذشــت مدتی طوالنی از ســاخت‬ ‫واقعی قوانین موسوم به «اســالمی»‪ .‬دلیل این امر این است که‬ ‫قرآن در پژوهشهای استشــراقی «کتاب قانون» تلقی نمیشد‪،‬‬ ‫بلکه اعتقاد بر این بود که اساســاً این کتاب مربوط به عبادات و‬ ‫اعتقادات اســت و ادعا میشــد که قرآن یک متن اخالقی است‪،‬‬ ‫نه یک متن قانونی‪ .‬این بیانگر یک آموزۀ اساسی برای استشراق‬ ‫چگونگی ظهور ِ شــریعت در‬ ‫روایت‬ ‫ِ‬ ‫قانونی بود‪ ،‬آموزهای که بر کل‬ ‫ِ‬ ‫اســالم و تاریخ آن تأثیر گذاشــت و آن را شــکل داد‪ .‬یعنی قرآن را‬ ‫نمیتوان یک امر «قانونی» دانســت زیرا نیازمنــد قوای قهریای‬ ‫اســت که قانون به معنای امروزیاش از آن بهرهمند اســت‪ .‬زیرا‬ ‫حقوق مــدرن نمیتواند به ســاختار اخالقی آن فــردی که قانون‬ ‫برای او وضع شــده اســت و او هدف قانون است وابســته باشد‪.‬‬ ‫در قلــب این آموزۀ استشــراقی این بــاور بنیادی نهفته اســت که‬ ‫اخالق و قانون از هم جدا هســتند‪ ،‬همانطور که اخالق و علم‪،‬‬ ‫و اخالق و اقتصاد باید بهعنوان حوزههای متمایز فهم و عمل در‬ ‫نظر گرفته شوند‪ .‬این مثال متعلق به‬ ‫قرآن‪ ،‬که به نظر مــا تا حدی فریبنده‬ ‫میآید‪ ،‬پیامدهای عظیمی دارد‪ ،‬زیرا‬ ‫«معرفتشناســی» کــه تاریخگرایی‬ ‫مدرنیســتی آن را تشــکیل میدهد‪،‬‬ ‫در انتهــای کل درک استشــراقی و‬ ‫فهم غربی از واقعیت نهفته اســت‪.‬‬ ‫«شرقشناســی» کل تاریخ شــریعت‬ ‫را با همین روح نوشــته اســت‪ ،‬یعنی‬ ‫آنچه در مورد این توهم در مورد نقش‬ ‫قرآن صدق میکند در تاریخ شریعت‬ ‫تقریبــاً بــر هــر چیــز دیگــری اعمال‬ ‫میشــود‪ .‬بنابرایــن کتــاب شــریعت‬ ‫تصحیــح عمــدهای از نقــش اخالق‬ ‫در نــگارش تاریــخ شــریعت بــه طور‬ ‫خاص و همچنین تاریخ اسالم به طور‬ ‫عام اســت‪ .‬کتاب تأکیــد میکند که‬ ‫عامل یا بازیگری که نقش شخصیت‬ ‫تأثیرگــذار در شــریعت را ایفا میکند‬ ‫با ایفای نقــش شــخصیت تأثیرگذار‬ ‫در حقوق مدرن تفــاوت دارد‪ .‬بازیگر‬ ‫ایفاکنندۀ نقش اثربخش در حقوق مــدرن تابع نظام حکومتی‬ ‫دولت مدرن اســت که متشــکل از شــهروندان اســت‪ .‬اما آنها‬ ‫شامل ُکنشگران اخالقی نمیشوند (و تفاوت بین این دو مورد از‬ ‫دیدگاه شناختی زیاد است)‪ .‬این نیز یکی از اصلیترین پیامهایی‬ ‫است که حالق سعی کرده در کتاب دولت ممتنع‪ ،‬کتابی که باید‬ ‫آن را دنبالۀ کتاب فعلی بدانیم‪ ،‬منتقل کند‪ .‬برای روشنشــدن‬ ‫بیشــتر این مشــکل به مثال دیگــری اشــاره میکنیم کــه تفاوت‬ ‫قانون مدرن و اصول قانونی ســنتی اســالمی را نشــان میدهد و‬ ‫بدین ترتیب تفاوت دو طرف را توضیح میدهم‪ .‬بنابراین مطالعۀ‬ ‫شریعت برای حالق به عالقه و کنجکاوی علمی محدود نمیشود‪.‬‬ ‫همینطور محدود به این نیســت که موضوعی مرتبــط با دین و‬ ‫زندگی دینی باشــد‪ .‬بلکه از نظر حالق مطالعۀ شــریعت به نحوۀ‬ ‫مطالعۀ واقعیات بشری و تاریخهای متنوع و مختلف بسیاری از‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫کتاب حالق نشان‬ ‫میدهد که شریعت‬ ‫کارآمدی خود را از‬ ‫طریق معیارهای‬ ‫اخالقی به دست‬ ‫میآورد ‪.‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫‪149‬‬ ‫اقوام و ملل در این جهان نیز مربوط میشود و یک درس اخالقی‬ ‫از تاریخ اســت‪ .‬از نظر حالق مهم اســت که بدانیم انســانهای‬ ‫دیگــری کــه در گذشــته زندگانــی میکردنــد چگونه بــا مقررات‬ ‫و اصولــی متفــاوت از مقــررات و اصولــی روزگار میگذراندند که‬ ‫مدرنیته بر انسانهای عصر نو تحمیل میکند‪« .‬مطالعۀ شریعت»‬ ‫مطالعۀ نظامهای دانش و چگونگی تأثیرگذاری منطق اجتماعی‬ ‫در جوامــع مختلف اســت‪ .‬همانقدر کــه کتاب دولــت ممتنع‬ ‫مفسر کتاب شــریعت اســت‪ ،‬کتاب اخیر دکتر حالق (بازنمایی‬ ‫شرقشناســی‪ ،‬نقد دانش مدرن‪ )2018 ،‬مکمل کتاب شــریعت‬ ‫است‪ ،‬کمااینکه کتاب شریعت مکمل کتاب دولت ممتنع است‪.‬‬ ‫باید گفت که دانش آکادمیک مدرن چه در غرب و چه در شرق‬ ‫از مشــکالت متعددی رنــج میبرد که بحــث تفصیلــی آن نیازمند‬ ‫چندین کتاب اســت‪ .‬در اینجا بهاختصار به یکی از این اشــکاالت‬ ‫اشــاره میکنیم که میتوان گفت در رأس اشــکاالت است‪ .‬دلیل‬ ‫ســوءفهم از کتاب شریعت چیســت؟ یعنی مشــکلی که حالق در‬ ‫کتاب شرقشناسی آن را «الهیات پیشــرفت»‪ 11‬نامیده است؛ این‬ ‫الهیات چیســت؟ حالق معتقد اســت هیچ مطالعــۀ درخوری در‬ ‫قوانین شریعت وجود ندارد که الهیات پیشــرفت را در نظر گرفته‬ ‫باشــد‪ .‬کســانی که همچنان اصــرار میورزنــد که در هر شــرایطی‬ ‫وضعیت گذشته از حال بدتر است خدمتگزاران وفادار این الهیات‬ ‫هستند و بنابراین هرگز نمیتوانند محقق و متفکر واقعی باشند‪.‬‬ ‫از نظر حالق مطالعۀ شــریعت به موارد زیادی مربوط میشود زیرا‬ ‫به ارزش اصول و به ارزش اخالق مربوط است؛ اینکه چگونه تاریخ‬ ‫میتواند آنچه را که دربارۀ خــود نمیدانیم به مــا بیاموزد و چگونه‬ ‫میتواند مســیر را به ما بنمایانــد‪ .‬هیچ علمی بــدون معلم وجود‬ ‫ندارد و تاریخی که بر مبنای اخالق پِیریزی شــده است از بهترین‬ ‫معلمان است‪ .‬کتاب حالق از جهت دستهبندی مطالب‪ ،‬چینش‬ ‫موضوعات‪ ،‬نــگاه به موضوع و روشــی که نویســنده در نقد اختیار‬ ‫کرده است حقیقتاً در نوع خودش منحصربهفرد است و مواد الزم‬ ‫را برای درک شریعت اســالمی به نحو خاص و علم حقوق اسالمی‬ ‫به صورت کلی فراهم نموده است‪ .‬این خصیصه در کنار نحوۀ بیان‬ ‫و ساختار روشمند و قاعدهمند کتاب بیگمان گسترهای سترگ‬ ‫از خوانندگان را در میان طالب علوم دینی‪ ،‬دانشجویان‪ ،‬عالمان‬ ‫دینی و عالقهمندان به پژوهشهای اسالمی و سیر تکاملی آن گرد‬ ‫خویش جمع خواهد کرد‪.‬‬ ‫‪150‬‬ ‫شمارۀ چهارم‬ ‫آذر و دی ‪1402‬‬ ‫کتابنامه‬ ‫‪ .1‬حالق‪ ،‬وائل (‪ .)2014‬الدولة المستحیلة‪ :‬اإلسالم والسیاسة و مأزق الحداثة‬ ‫الخالقی‪ .‬مترجــم‪ :‬عمرو عثمان‪ .‬بیــروت‪ :‬المركز العربي لألبحاث ودراســة‬ ‫السياسات‪.‬‬ ‫‪ .2‬حالق‪ ،‬وائل (‪َّ .)2018‬‬ ‫الن َظريَّة‪ ،‬والمما َر َســة‪َّ ،‬‬ ‫لشــري َعة‪َّ :‬‬ ‫والت َح ُّوالت‪ .‬مترجم‪:‬‬ ‫کیان أحمد حازم یحیی‪ .‬دار النشر‪ :‬المدار االسالمي‪.‬‬ ‫‪ .3‬حالق‪ ،‬وائل (‪ .)2007‬تاريخ النظريات الفقهية في اإلسالم‪ :‬مقدمة في أصول‬ ‫الفقه السني‪ .‬مترجم‪ :‬احمد موصللی‪ .‬دار النشر‪ :‬المدار االسالمي‪.‬‬ ‫‪ .4‬حالق‪ ،‬وائل (‪ .)1398‬تاریخ تئوریهای حقوقی اسالمی‪ ،‬مقدمهای بر اصول‬ ‫فقه سنی‪ .‬مترجم‪ :‬محمد راسخ‪ .‬تهران‪ :‬نشر نی‪.‬‬ ‫‪ .5‬کِلی‪ ،‬جــان (‪ .)1400‬تاریخ مختصر تئوری حقوقــی در غرب‪ .‬مترجم‪ :‬محمد‬ ‫راسخ‪ .‬تهران‪ :‬نشر نی‪.‬‬ ‫‪ .6‬حالق‪ ،‬وائــل (‪ .)1397‬دولت ممتنع‪ :‬اســالم‪ ،‬سیاســت‪ ،‬مخمصه اخالقی‬ ‫مدرنیته‪ .‬مترجم‪ :‬مهدی رضایی‪ .‬تهران‪ :‬خرسندی‪.‬‬ ‫‪ .7‬حالق‪ ،‬وائل (‪ .)1399‬شــریعت چیســت؟‪ .‬مترجم‪ :‬حمید مسجدسرائی‪،‬‬ ‫س ّیدعدنان ّ‬ ‫فالحی‪ .‬سمنان‪ :‬انتشارات دانشگاه سمنان‪.‬‬ ‫‪ .8‬حالق‪ ،‬وائل (‪ .)2016‬ما هی الشریعة؟‪ .‬مترجم‪ :‬طاهرة عامر‪ ،‬طارق عثمان‪.‬‬ ‫بیروت‪ :‬مرکز نماء للبحوث و الدراسات‪.‬‬ ‫‪9. Welton, Mark D. (2009). ‘Shari’a: Theory, Practice,‬‬ ‫‪Transformations’ (review). The Middle East Journal, Volume‬‬ ‫‪63, 681.‬‬ ‫‪10. Fadel, Mohammad (2011). ‘A Tragedy of Politics or an Apolitical‬‬ ‫‪Tragedy?’. Journal of the American Oriental Society, Volume 131,‬‬ ‫‪109.‬‬ ‫‪11. S. Van den Branden (2012). ‘Shari’a: Theory, Practice,‬‬ ‫‪Transformations’ (review), Journal of Shi’a Islamic Studies,‬‬ ‫‪Volume 5, 105.‬‬ ‫‪12. Hallaq, Wael B. (2012). The Impossible State: Islam, Politics,‬‬ ‫‪and Modernity’s Moral Predicament. New York: Columbia‬‬ ‫‪University Press.‬‬ ‫‪13. Hallaq, Wael B. (2009). Sharī’a: Theory, Practice,‬‬ ‫‪Transformations. New York: Columbia University Press.‬‬ ‫‪14. Rapoport, Yossef (2013). Book Reviews, Islamic Law and‬‬ ‫‪Society, published by Bril, 141.‬‬ ‫پینوشت‬ ‫‪1. Welton, Mark D. Shari’a:‬‬ ‫‪Theory,Practice,Transformations‬‬ ‫‪(review), 681.‬‬ ‫‪2. Fadel, Mohammad. A‬‬ ‫‪Tragedy of Politics or an‬‬ ‫‪Apolitical Tragedy?, 109.‬‬ ‫‪3. S. Van den Branden.‬‬ ‫‪Shari’a: Theory, Practice,‬‬ ‫‪Transformations (review),‬‬ ‫‪105.‬‬ ‫‪4. Rapoport, Yossef. Book‬‬ ‫‪Reviews, 141.‬‬ ‫‪5. Joseph Schacht‬‬ ‫‪The‬‬ ‫‪Origins‬‬ ‫‪of‬‬ ‫‪6.‬‬ ‫‪Mohammedan Jurisprudence‬‬ ‫‪7. An Introduction to Islamic‬‬ ‫‪Law‬‬ ‫‪8. Franz Fanon‬‬ ‫‪9. Orientalism‬‬ ‫‪10. The Impossible state‬‬ ‫‪11. the theology of progress‬‬