شخصیت
یک ماه پیش بــود که جایــزه بیــن المللی «ملک
فیصل» در بخش مطالعات اسالمی به وائل حالق
اختصاص داده شــد و نامش بیش از پیش بر سر
زبانها افتاد .حالق در ایران و جهان عرب بیشتر
به واســطه دو کتاب «تاریــخ تئوریهــای حقوقی
اســالمی» و «دولــت ناممکن/ممتنع» شــناخته
میشــود ولی به نظر میرســد که همچنان بخش
مهمــی از اندیشــه او ،بهویــژه در ایران ناشــناخته
ماندهاست.اهمیتحالق بدانجهتاستکهاو
را میتوان از معدود متفکرانی دانست که همچون
شــاه ولــی هللا دهلــوی ،گرایشهــای گوناگــون و
گاه متضــاد میکوشــند تا خــود را به وی منتســب
کرده و میراثشان را به نفع خویش مصادره کنند.
نگاهی مختصر به واکنشهایی که پس از نگارش
کتــاب The Impossible Stateیــا همــان دولــت
ناممکن/ممتنعاوبرانگیختهشدوآثاریکهدر نقد
و بررسی آن نوشته شد این ادعا را اثبات مینماید.
از آن هنــگام تــا کنون برخــی از اســالمگرایان او را
میســتایند و در نقطه مقابل ،عدهای نوشتهها و
ســخنانش را در امتداد ادعاهای علــی عبدالرازق
و کتاب معروفش یعنی اإلســالم و أصــول الحکم
قلمداد میکنند .البته در سالهای گذشته برخی
از گفتوگوهایش بخشــی از ابهامهای کتابش را
زدود و گرایشهای او را بیشتر آشکار کرد .او در این
گفتوگوها نه خود را پیرو عبدالرازق دانست و نه
از اقدامات گروههایی مانند داعش حمایت کرد.
البته باز هم تمجیدهایش از سید قطب و ترجیح
دادن دوران امــوی و عباســی بــر زندگــی در عصر
مدرنیته باز هم بر پیچیدگی شخصیت او افزود.
حالق اکنون میراثدار ادوارد ســعید در دانشگاه
کلمبیــا اســت و البته آنچــه ایــن دو را بــه یکدیگر
نزدیکمیکندبیگماناستعمارستیزیآنهاست.
او گرچه منتقد شرقشناسی سعید است اما خود
را ادامهدهنــده راه او در نقــد اســتعمار میدانــد.
پژوهشهای حالق عمدتاً بر چیســتی شــریعت،
تاریخ شکلگیری ،جایگاه و کارآمدی آن در جوامع
اســالمی بوده و در این زمینه آثار گوناگونی نوشته
که تا کنون در ایران چنان که شایسته است بازتاب
نیافته .در پرونده شخصیت شماره چهارم مجله
باور تالش شــده اســت تا میراث حالق در هر یک
از محورهای یادشده نقد و بررسی شود و این برای
نخســتین بار اســت که گزارشــی نســبتاً جامع از
اندیشه حالق ،مهمترین گفتوگوها و همچنین
تحول برخی از اندیشــههایش به زبان فارســی در
اختیار مخاطبان قرار میگیرد.
در جستوجوی شریعت
نگاهی به سرچشمههای فقه اسالمی از منظر وائل حالق
حمیدرضا تمدن
دبیر پرونده| دکتری فقه و مبانی
حقوق اسالمی از دانشگاه امام
صادق .پژوهشگر تاریخ فقه و
اندیشۀ اسالمی معاصر
110
شمارۀ چهارم
وائل حالق ،استاد شریعت اسالمی در دانشگاه کلمبیا ،را چه در ایران
و چه در جهان عرب بیــش از هر چیز با کتاب جنجالبرانگیزش یعنی
دولت ممتنع 1میشناسند .اما او آثار دیگری هم دارد که تا کنون کمتر
مورد توجه قرار گرفته ،ولی غفلت از آنها فهم ناقصی از اندیشۀ وی به
دست خواهد داد .حالق در ســال 2005م کتابی با عنوان خاستگاهها
و تکامل حقوق اسالمی 2نوشــت که بالفاصله توسط ریاض المیالدی
به زبــان عربی ترجمــه شــد و در ســال 2007م توســط انتشــارات «دار
المدار اإلســالمی» منتشر شــد .شــاید در نگاه نخســت چنین به نظر
آید که این نوشــتۀ حــالق ارتباطی با نوشــتههای بعدی او نداشــته و یا
دستکم در مقایسه با آنها کم اهمیت باشد ،اما مطالعۀ آثار بعدی او
نشان میدهد که هســتۀ اصلی اندیشهاش
دربارۀ شریعت ،فقه و شرقشناسی را باید در
همین کتاب جســتوجو کرد .او در آخرین
نوشــتههایش بارهــا بــر ایــن مطلــب تأکید
کرده اســت کــه برداشــت قانونــی و فقهی از
شــریعت برآمده از مدرنیته و اتفاقات پس از
آن در کشورهای اســالمی بوده و شریعت ،در
معنای پیشــامدرن آن ،هرگز محــدود به امر
قانونگذاری نبوده است .اینجا میتوان پی
برد که چرا حــالق به تاریخ شــریعت ،کارکرد
آن در میان مسلمانان ســدههای نخستین
و آمیختگیاش با سیاســت ،اقتصــاد و دیگر
ابعادجامعهتوجهنشاندادهاست.برهمین
پایه میتــوان گفت که مبنــای ارزیابی حالق
از کارکــرد شــریعت در دوران مدرن وضعیت
آن در دوران پیشــامدرن و بهویژه ســدههای
نخســتین اســت که پژوهش او در این اثر بر
محور آن استوار است.
نخســتین مخاطبــان ایــن اثــر حــالق -چنانکــه خــودش هــم در
مقدمه نوشته است -خوانندگان غربی و انگلیسیزبان هستند که به
تاریخ اســالم تنها از دریچۀ نوشتههای مستشــرقان مینگرند .حالق
ازاینرو کوشــیده تا تاریخنگاری شریعت اســالمی را از بند رویکردهای
شرقشناســانه برهانــد و در سرتاســر کتاب ،بــی آنکه چنــدان نامی از
مستشرقانی همچون شــاخت ،گلدتســیهر و کولســون به میان آورد،
ادعاهایشان دربارۀ سرچشــمههای فقه اســالمی و تاریخ شکلگیری
آن را به نقد بکشد.
او،در همینمقدمه ،پذیرشکورکورانۀادعای یکجامعه یافرهنگ
دربارۀ جامعه یا فرهنگی دیگر(خواه در قالب تاریخ ارائه شود و خواه در
قالب هر کار دیگری که علمی نامیده میشود) را عین سادگی دانسته
آذر و دی 1402
اســت ،چراکه از منظر حــالق این علــوم نمیتوانند بیطرف باشــند.
بنابراین معتقد اســت که گرچه هدف آشــکار تاریخ شناخت گذشته
اســت ،اما غایات دیگری هم در پس تاریخنگاری نهفته است که البته
لزوماً سرچشــمۀ آنها توطئه و دســتبرد تاریخ توســط مورخ نیست،
بلکه در این میان عوامل معرفتی نیز اثری شگرف دارد 3.میتوان گفت
که حــالق این کتــاب و دو اثر دیگرش یعنــی تاریخ النظریــات الفقهیة
فی اإلســالم که در ایران با عنوان نادرســت تاریــخ تئوریهای حقوقی
اسالمی منتشر شده و السلطة المذهبیة ،التقلید و التجدید فی الفقه
اإلســالمی را با هــدف نقد گفتمــان شرقشناســی و دســتاوردهایش
در زمینۀ تاریخ شــکلگیری شــریعت اســالمی در چهار قرن نخســت
هجــری بــه رشــتۀ تحریــر درآورده اســت .این
نگاه نقــاد به گفتمــان استشــراقی نیــز برپایۀ
چارچوبمعرفتیمعینیاست.اومعتقداست
که گفتمان نقاد هم باید در برخی فرضیهها و
پیشفرضها با گفتمان حاکم همســو باشد
و در غیر این صورت هیــچ گفتوگویی اتفاق
نمیافتد 4.در اندیشۀ حالق ،تاریخ هم مانند
سایر علوم انسانی پیوندی استوار با ایدئولوژی
داردکهنبایداز آنغفلتکرد.بنابراینبهدنبال
کشــف انگیزههایی میرود که به باور او سبب
شدهاند گفتمان شرقشناســی حاکم نهتنها
قرن نخســت هجری را دچار گسست تاریخی
بدانــد ،بلکــه آن را دروغــی بــزرگ و ســاخته و
5
پرداختۀ مسلمانان تلقی کند.
نویســندۀ ایــن ســطور بــر ایــن باور اســت
کــه شــاید مهمتریــن اشــکال روش حــالق از
همینجا آغاز میشود .چراکه او نیز همچون
محمــود شــاکر-گرچه گاه بهدرســتی -ســخن از انگیزههــا و اهــداف
شرقشناسی و مستشرقان به میان میآورد ،اما عدم ارائۀ سند و مدرک
کافیویادستکمارجاعبهچنداثرکهادعارابرایخوانندهباورپذیرسازد
موجب میشــود که پارهای از ادعاهایش از گمانهزنــی فراتر نرود؛ برای
نمونهحالقمعتقداستکهمستشرقاندوگاممهمبرایدستیازیدن
به اهدافشان برداشتهاند:
مسلمانان سدۀ دوم و سوم هجری
که
شدند
در گام نخست مدعی
ِ
برای حل معضل گسســت یادشده دســت به جعل حدیث و ساختن
احادیث نبوی زدند .از منظر حالق ،طرفداران این نگاه آخرین حلقه از
جریانی هستند که در پی نفی پیامبری محمد (ص) هستند و از سوی
دیگر ،چون فضای اروپا به دلیل پذیرش حق اصالت ادیان به این عده
از مستشرقاناجازهنمیداداسالمرااز اساسانکار کنند،بهنقدحدیث
شخصیت
نبویرویآوردهومدعیشدندکهاسالمچیزیجزگرتهبرداریاز قوانین
غیرعربی و غیراسالمیای نیست که همزمان با آن ظهور کردهاند 6.بنا
بر ادعای حالق ،درست به همین ســبب است که مستشرقان مدعی
اقتباسووامگیریاسالماز تمدنهایرومی،یونانیویهودی-بهعنوان
7
سه بنمایۀ تمدن غرب -شدند.
اوج این نــگاه را میتوان در یکــی دیگر از پیشفرضهــا و ادعاهای
حالق مشاهده کرد .او بر این باور است که هدف پنهان غرب از تثبیت
و ترویج نگاه یادشــده ایجاد پلی میان گذشــته و اکنون است تا نشان
دهــد همانطور که در گذشــته دســتیافتن به پیشــرفت تنها منوط
به پیروی از تمدن غربــی و مفاهیم آن بــود ،امروز هم تنهــا راه رهایی
از جمود و واپسماندگی همین اســت 8.باوری وجود دارد که طبق آن
صحرانشینانونومسلمانانمردمیبیگانهاز فرهنگومظاهرآن،مانند
قانون ،هستند .دیدگاه ضدمدرنیتۀ حالق او را بر آن داشته است تا این
باور را ناشی از این نگاه بداند که همۀ گونههای فرهنگ نزد مسلمانان
و نهادهــای قانونیشــان از فرهنــگ امپراتوریهــای شــمالی و بهویژه
بیزانســی (حتی نه فارسی) اخذ شــده و ،همانطور که پیشتر چنین
اتفاقی افتاد ،امــروزه هم این نیــاز وجود دارد که مســلمانان همچنان
از فرهنــگ و ارزشهای غربــی وام گیرند تا بتوانند همپــای مدرنیته و
9
مدنیت پیش بروند.
حالق ،در امتداد همین نــگاه ،تأکید بیشازاندازۀ مستشــرقان بر
نقش شافعی را در شکلگیری دو علم فقه و اصول به نقد میگیرد .این
در حالی است که اندیشــۀ تاریخی در آکادمیای غرب از قهرمانگرایی
عبور کرده ،ولی همچنان بر نقش بیبدیل شــافعی اصرار میورزد 10.او
گرچه به نقش قابلمالحظۀ شافعی در شــکلگیری علم اصول و فقه
اشاره کرده اســت ،اما همزمان تذکر میدهد که این بدان معنا نیست
که تا پیــش از او هیچ کوششــی در ایــن زمینهها انجام نگرفته اســت.
حالق ،شــافعی را یکی از عالمانی میدانــد که در انتقال فقــه از دوران
پیــش از تدویــن حدیث بــه دوران پــس از آن مشــارکت داشــت ،ولی
همانطور که شاخت گفته اســت ،نمیتوان پختگی و علمشدن فقه
11
را به او نسبت داد.
در نهایتگامدوم،کهحالقکوشیدهاستتادر اثرحاضرآنرابهنقد
بگیرد ،اصرار مستشرقان بر سرعت شکلگیری شریعت اسالمی در دو
قرن نخست است و مبنای آن همان ادعای مصادرۀ آموزههای شرایع و
قوانین یونانی ،رومی و یهودی توسط اسالم است.
او شــکلگیری موج تازۀ توجه به شــریعت اســالمی و تاریخش را در
ادامۀ شعار بازگشت به شــریعت برای بازیابی هویت اسالمی میداند،
اما معتقد اســت آثاری که سرچشــمههای شــکلگیری فقه اسالمی را
بررسی کردهاند انگشتشــمارند .به باور او حتی نوشتههای شاخت و
موتســکی ،گرچه مدعی بررسی این سرچشمهها هســتند ،نیز در این
زمینهنتوانستهاندآنچهراکهدر عنوانادعاشدهاستارائهدهند 12.البته
شایستهبودحالقدستکمشاخصهایتاریخنگاریمعیار دربارۀفقه
نخستینرا،کهدر اینآثار وجودندارندولیدر اثرحاضریافتمیشوند،
ذکر کند چراکــه بهلحاظ موضوع و حتــی روش تفاوت آشــکاری میان
کتابهایی مانند خاستگاههای فقه محمدی 13نوشتۀ جوزف شاخت
یا خاستگاههای فقه اسالمی 14نوشتۀ هارالد موتسکی با اثر وائل حالق
وجود ندارد ،گرچه نتیجهگیریها گاه متفاوت است.
البته حالق بررسی این دوره را به دلیل کمبود منابع دشوار میداند؛
براینمونهاسنادیدر دستنداریمکهبتواندعملکردنخستینقضات
و احکامشــان را در دورۀ پاگرفتن فقه اســالمی نشــان بدهد یا مسائل
مربوط به مرافعــات آن دوران را به تصویر بکشــد .بااینحــال او تالش
کرده است تا پیش از هر چیز معنای «مرحلۀ شکلگیری» را روشن کند
و نقاط تمایز این دوره از دیگر دورانها را دریابد .بنابراین حالق ابتدا به
بررسی تصوری رایج پرداخته است که ناشی از تالشهای شاخت بوده
نخستین شــکلگیری فقه تا پایان نیمۀ
است .طبق این تصور ،دوران
ِ
فقهی
مذاهب
و
اســالمی
فقه
آن
طی
و
یافت
سدۀ ســوم هجری ادامه
ِ
شخصمحور شکل گرفتند 15.مهمترین ویژگیهای این دوران از منظر
حالق عبارتاند از:
الف) توسعۀ قضایی در کنار نظام فقهی.
ب)تکمیلشکلگیریچارچوبهایعلمفقه(شرحکتبفروع).
ج)شکلگیریعلمیکهبهروشقانونگذاری،تأویلوتفسیرمتون
میپردازد؛ یعنی علم اصول.
د) ادامۀ روند شکلگیری مذاهب فقهی.
او بر همین پایه معتقد است آنچه در نیمۀ قرن سوم اتفاق افتاد تنها
شکلگیرینهاییاینمذاهبوعلماصولفقهبود،نهآغاز شکلگیری
آن .بههرحال ،در نیمۀ قرن چهارم ،هر چهار ویژگی اساسی پدیدار شد
و آنچه قوام شریعت اسالمی به شمار میرفت نیز همان ظهور مذاهب
16
فقهی و علم اصول فقه است.
حالق این باور مستشرقان را که شــبهجزیره پیش از ظهور اسالم و
همزمان با آن بهکلی از فرهنگ خالی بوده اســت هم ناشــی از کمبود
منابع میداند .این در حالی اســت که در نگاه او دستاوردهای فرهنگ
عربــی ،چه بســا بیــش از دیگــر فرهنگهــا ،مــورد توجه اســالم بوده
اســت و عرب حجاز از طریق کاروانهای تجاری یا مبشران مذهبی با
دســتاوردهای فرهنگی ســوریه و بین النهرین (هالل حاصلخیز) آَشنا
شدهاندوپیشاز اسالمنیزپیامبر(ص)و ْ
مردماینمناطقوفرهنگشان
را میشــناختند .البته مشــخص نیســت که چــرا حالق ایــن بخش از
باورهای مستشــرقان را نتیجۀ کمبود منابع دانســته و بخشی دیگر را
به انگیزههای آنان ربط داده اســت ،بهویژه که پوشــیده نیست ادعای
خالیبودن شبهجزیره از فرهنگ و علم تنها برای آن است که اقتباس
و گرتهبرداری اســالم از فرهنگ و قانون دیگر ســرزمینها اثبات شود.
ازهمینرو ادعا میشــود که مســلمانان پس از مدنیشــدن و استقرار
امپراتوری خود از فرهنگ ،قانون و علم هیچ چیز در اختیار نداشــتند
و بدین ترتیب به فرهنگ رومی-بیزانسی و فارسی روی آوردند و چنین
شــد که ســوریه و عراق به دو معبر برای واردکردن قانون سرزمینهای
17
دیگر تبدیل شدند.
بنابراینکوششدیگرحالق،در بخشنخستکتاب،ارائۀتصویری
درســت از فرهنگ عربی پیش از اســالم بهعنوان یکی از فرهنگهای
مهم منطقه اســت .البته به نظر نگارنــده مهمترین اشــکال اثر او ،هم
در این بخش و هم در ســایر فصلهای کتاب ،عدم اســتفاده از منابع
کهن تاریخی-جغرافیایی مســلمانان اســت و آنچه دربارۀ غربیبودن
مخاطبانش در مقدمه گفته اســت هم توجیه مناســبی در این زمینه
نیســت .او حتی هنگامی که برای نمونه نوشــتههای هویلند و کرونه را
بر نوشــتههای دیگران ترجیح میدهد ،دربارۀ سبب این ترجیح هیچ
نمیگوید و اساســاً کتاب دربــارۀ مبنایــش در ارزیابــی و ترجیح منابع
ساکت است.
البته نکتۀ مهم دربارۀ روش حالق اســتفاده از علوم یا شــیوههایی
اســت که بهندرت در تاریخنگاری فقه مورد اســتفاده قــرار میگیرند.
او برای نمونــه به اثرپذیــری دینی-فرهنگــی غســانیان از دو امپراتوری
رومی-بیزانسی و ساسانی برپایۀ دادههای باستانشناختی و حفاریها
آذر و دی 1402
به باور حالق
برداشت قانونی و
فقهی از شریعت،
برآمده از مدرنیته و
اتفاقات پس از آن در
کشورهای اسالمی
است.
شمارۀ چهارم
111
به باور حالق هدف پنهان غرب از بازگرداندن ریشههای اسالم به مسیحیت و ...ایجاد پلی میان
گذشته و اکنون است تا نشان دهد همانطور که در گذشته دست یافتن به پیشرفت تنها پیروی از
تمدن غربی و مفاهیم آن بود ،امروز هم تنها راه رهایی از جمود و واپسماندگی همین است.
توجه نشان داده است 18.همچنین بر نقش قبایل و روابط تجاریشان
تأکید کرده و نشــان داده که در این بین بازارهایی مانند عکاظ و دومة
الجندل هم نقش مهمی داشــتهاند .حالق به نقــش قبیلۀ قریش در
ایجادیکشبکۀتجاریگستردهتحترهبری ُقصیاشارهکردهکهباعث
شد مکه به دیگر سرزمینها متصل شود 19.البته ارتباط قریش فقط با
قبایل محلی شبهجزیره نبود ،بلکه بیشــتر قبایل خاور نزدیک را در بر
میگرفت .بدین ترتیــب قریش از طریق لخمیــان ،تمیم و عبدقیس
به صورت غیرمستقیم با فرهنگ ساسانی و شرقی ،یعنی هند و آسیای
مرکزی ،آشنا شــد و ارتباطش با غســانیان نیز آنان را به فرهنگ رومی-
بیزانســی پیوند زد .همین امر حالتی منحصربهفــرد در مکه پدید آورد
و عناصر غریبه که جــزء قبایل آنجا نبودند هم جایــگاه یافتند ،وبدین
ترتیب علم و هنر و صنعت هم به مکه راه یافت.
هدف حالق از پرداختن به موارد یادشده بیان این مطلب است که
اعراب شــبهجزیره تنها عدهای صحراگرد و بدوی نبودند و در ارتباط با
دیگرسرزمینهابافرهنگهایگوناگونیآَشناشدهبودندوحتیبعضی
20
از شهرهای آن دیار از چند سده پیش از اسالم حیات شهری داشتند.
بنابراین در چنین محیطی دو دسته قوانین وجود داشت:
.1قوانین مربوط به نیازهای جامعۀ مدنی ،زراعی و تجاری.
.2قوانین مربوط به شرایط زندگی قبایل صحراگرد.
حالق بر این باور است که دســتۀ دوم از قوانین فوق برپایۀ قوانین
رایج پیش از اســالم بوده اســت؛ مثالً مجــازات قتل در بیــن النهرین
معموال ًیا قصاص بود یا دیه (فرقی ندارد بدوی باشد یا حضری) و همین
نیز توســط اســالم پذیرفته شــد .صحراگردان هم در معامالت تجاری
به قوانیــن رایج در خاور نزدیــک پایبند بودند؛ قوانینی کــه احتماال ًبه
دوران بابلی و آشــوری بازمیگردد یا ریشــه در متون تلمــودی و لحیانی
دارد (در شمالغرب جزیره) و در آنها عالوهبر حقوق مالکیت اموال
منقول و غیرمنقــول به برخی مســائل جزایی هم پرداخته شــده بود.
بخشی از قوانین پیشین هم توسط اســالم تغییر داده نشد و به همان
حالت گذشته باقی ماند؛ مثالً احکام زراعی و پیمانهای مالی و تجاری
در اســالم تقریباً به همان شــکل پیشــین مــورد پذیرش قــرار گرفت.
قراردادهای بیعکهاز دیرباز در خاور نزدیک متداول بود واز دوهزار سال
پیش از میالد رواج داشــت نیز چنین بود؛ بــرای نمونه میتوان به بیع
عرایا و َس َلم اشاره کرد که از گذشته رواج داشته و در اسالم هم به همان
21
صورت پذیرفته شد .از میان احکام جزایی نیز قسامه چنین بود.
حالق کمی بعد به قانون ارث پرداخته و نشان میدهد توجه قرآن به
زنان و دختران بیش از قوانین پیشین بوده و برای نمونه تعیین میزانی
برایدختر(نصفپسر)ظاهراًدر شبهجزیرهبیسابقهبودهاست،گرچه
اینبهمعنایاقتباسصرفاز احکامپیشیننبودهوتشریعاتجدیدی
در زمینۀ مجازاتها و سایر احکام نیز وجود داشت؛ برای نمونه مسئلۀ
22
ّ
عده یکی از این احکام جدید است که به احکام طالق افزوده شد.
نباید فرامــوش کرد که یمن هم از یک ســده پیش از میالد مســیح
قانون پیشرفتهای داشته است .باری ،همین ارتباط عرب شبهجزیره با
شمال و جنوب باعث شد تا از فرهنگ قانونی و حقوقی این سرزمینها
مطلع شود 23.پیامبر اسالم (ص) هم که خود زادۀ یک محیط قبیلهای-
تجاری بود ادیــان آن منطقــه و پیرامونــش را میشــناخت ،بهویژه که
یهودیت و مســیحیت در میان مردم شــبهجزیره طرفدارانی داشــتند
و در یثــرب برخی از قبایــل یهودی بودنــد و در یمن نیز تعــدادی قبیلۀ
یهودی و مسیحی نسطوری میزیستند 24.حالق در این بخش از منابع
غیراســالمی همزمان با پیدایش اســالم ،مانند نامۀ سبئوس (اسقف
ِ
112
شمارۀ چهارم
آذر و دی 1402
ارمنی) ،استفاده کرده تا تمایز قوانین دین اسالم با قوانین سایر ادیان
25
را نیز نشان دهد.
خالصــۀ دیدگاه حــالق در این بخش چنین اســت که گزاف اســت
اگر فرهنگ خاورمیانــه را یونانی و رومــی بدانیم ،بلکه به بــاور او عرب
شــبهجزیره پیــش از اســالم ســهم مهمــی در شــکلگیری فرهنگ و
ســنتهای خاور نزدیک داشــته و همین ســنتها بودند که پایهگذار
فرهنگ بیزانسی شدند .از منظر او امروزه مشخص شده است که آنچه
در گذشتهبهعنوانمیراثیونانیشناختهمیشددر اصلچیزیاست
که یونان از فرهنگهای محلی سامی در خاورمیانه به ارث برده است،
نه بالعکس 26.به نظر نگارنده ،شایســته بود که حالق در این بخش یا
خود نمودهای این اثرگذاری را نشان دهد و یا دستکم به چند اثر مهم
در این زمینه اشاره کند.
او در فصل دوم کتاب عملکرد قضات و نســبت آن با گسترش فقه
اسالمی را بررسی کرده اســت .به بیان دیگر ،او تحوالت فقه اسالمی را
در آیینۀ عملکرد و احکام قضات کاویده است .به باور حالق شاید بتوان
عملکردنخستینقضاتمسلمانرااولیناقداماتدر جهتگسترش
27
مبادیقانونگذاریدر اسالموبهترینشاخصدر اینزمینهدانست.
البته مهمترین اشــکال روش حالق در این بخش محدودیت منابعی
است که او از آنها بهره گرفته ،درحالیکه گزارشهایی متفاوت با آنچه
وی به آنها استناد کرده است در دیگر منابع وجود دارد .عمده منابع
مورد استفادۀ او در این فصل عبارتند از :أخبار القضاة از محمد بن خلف
بن حیان وکیع و أخبار قضاة مصر از أبوعمرو محمد الکندی.
حالق چنین نوشته است که فعالیت نخستین قاضیان ،از خلیفۀ
نخســت تا ابوموســی اشــعری ،بیش از هر چیز در زمینۀ امــور اداری و
28
اجرایی بوده اســت تا امور فقهی و دینی یــا حلوفصل خصومتها.
البته به نظر او فرایند قضاوتهای نخستین بسیار ساده ،ابتدایی و به
دور از استداللهای فقهی بوده است ،اما بالفاصله ،احتماال ًدر پاسخ
بهمستشرقان،تصریحمیکندکهعدمآگاهیدقیققاضیاننخستین
از فقه اســالمی هرگز به معنای عدم وجود فقه در آن ســالها نیست،
بلکه باید راز این امر را در انگیزههای والیانی جستوجو کرد که آنها را
انتخاب میکردند؛ مضاف بر آنکه بیشتر این قضات َح َکمهای باتجربۀ
پیش از اسالم بودند که همه به قضاوتشان اعتماد میکردند 29.به باور
حالق نخستین انتخابهای قضات بیارتباط با انگیزههای مدیریتی
نبوده و در انتخاب آنها این نکته مدنظر بوده که توانشان در مدیریت
مناطقتاچهحداست،بااینتوضیحکهدر مناطقگوناگون،جزسوریه
که مرکز خالفت اموی بود ،قضات طیفی از وظایــف (از تأمین امنیت
گرفته تا تدبیر امور مالی) را بر عهده داشتند؛ مثالً عابس بن سعید در
فســطاط هم امر قضاوت و هم مدیریت شــرطه را بر عهده داشــت .در
واقع ،تا نیمههای حکومت اموی ،معموال ًبین دو منصب قضاوت و امور
نظامی جمع میکردند ولــی بههرحال در حدود ســال 40ق و در زمان
خالفت معاویه طبقهای بــه نام قضات ،با وظیفهای مشــخص ،پدیدار
شد 30 .پس از این دوران ،قضاوت رفتهرفته رنگ و بوی دینی یافت ،ولی
این بدین معنا نیســت که قضاوت برپایۀ قرآن انجــام میگرفت ،بلکه
بهجز احکامی ماننــد ارث ،که احــکام قرآنــی آن از دوران ابوبکر و عمر
مبنای عمل بود ،احکام دیگر مانند شرب خمر تا مدتها حتی توسط
کسانی مثل شریح قاضی هم نقض میشدند .امری که نشان میدهد
در آن زمــان ،به قــول حالق ،توجهی نســبت به منظومــۀ فقه اخالقی
31
وجود نداشت.
حــالق بــا بررســی عملکــرد قضــات نخســتین منابــع و مصــادر
شخصیت
کوشش حالق ارائه
تصویری درست
از فرهنگ عربی
پیش از اسالم
به عنوان یکی از
فرهنگهای مهم
منطقه است.
قانونگــذاری را کتاب ،ســنت و رأی معرفــی کرده اســت .در نگاه او
ســنت عبارت اســت از مفهوم عربی کهنی کــه نوعی ســیرهی الگو
بــه شــمار میرفــت؛ همانطور کــه پیــش از اســالم ،عرب شــمال
حضرت اســماعیل را بهلحاظ شــیوۀ زندگی فردی شایستۀ پیروی و
الگوبرداری میدانســتند .در واقع هر فردی که به اســتواری اخالق
و کاریزماتیکبودن معروف بود میتوانســت الگویی برای پیروی به
شمار رود .او بر همین پایه منظور از سنن را در کالم نخستین قضات
و همچنین خلفــا کارهــا و نمونههایی میداند کــه بهلحاظ اخالقی
الزامآور بودهاند و این نشــان میدهد که سنن طبیعت الزام قانونی
نداشتهاند 32.حالق حتی اینجا نیز به ســراغ منابع اسالمی نرفته و
تعریف ســنت را از منابع انگلیســیزبان ذکر کرده اســت .مضاف بر
این او گزارشهای موجود در همین منابع را هم دربست پذیرفته و
آنها را گزارشهایی قطعی پنداشته و برپایۀ الفاظشان نتیجهگیری
33
کرده است.
او به این نکته پرداخته اســت که ســنت پیامبر (ص) پــس از وفات
ایشان تا تبدیلشدنش به دومین منبع تشریع پس از قرآن در سرآغاز
قرن سوم فرایندی طوالنی را طی کرد .پس از وفات پیامبر (ص) سنت
او تنها یکی از ســنتهای موجود در آن منطقه بــود و در تراجم قضات
نخستیننیزسنتشچندانپررنگنبودهاست 34.بعدهانقلسخنان
پیامبر (ص) توسط قضات نخستین و پدیدآمدن مسئلۀ حدیث سبب
توجه بیشــتر به سنت پیامبر شــد .حالق در این قســمت ،احتماال ًباز
هم ناظر به ادعاهای شاخت ،بر این مطلب تأکید کرده است که اساساً
بافتار اجتماعی و قبیلهای شبهجزیره به نحوی بود که اقوال گذشتگان
اهمیت بسیاری داشت و نمونههایی از رفتار خلفا در استناد به بالغات
یا نیافتن حکــم در بالغات نشــان میدهد کــه چنین فرهنگــی در آن
منطقه وجود داشته است .همین امر نشان میدهد که چگونه برخی از
اعمال پیامبر (ص) ریشه در سنن قدیم داشت ،بی آنکه هدف اقتباس
35
یا گرتهبرداری در میان باشد.
حــالق در فصلهــای بعــد ،ارتبــاط گســترش فعالیت قضــات و
همچنین هیئت و ترکیب دادگاهها را با استوارشدن مبادی علم فقه
بررسی کرده است و سپس بخشــی را به زمینهها و نتایج پدیدآمدن
طبقۀ فقیهــان در نســل 120-80ق ،ارتقــای جایگاه احادیــث نبوی و
ظهور اصحــاب حدیــث و اصحــاب رأی اختصــاص داده اســت ،زیرا
کشمکشهای میان این دو دسته اثری شگرف بر شکلگیری اصول
فقه بر جای گذاشته است .در واقع از منظر حالق کاوش در قرن سوم
اساســی یادشده به شکل
نشــان میدهد که در این قرن صفتهای
ِ
نهایی خود درآمده و منظومۀ فقه بیش از پیش گسترش یافت 36.در
همین قرن بود که حدیث در پیکارش با عنصر رأی پیروز شد و پیش از
پایاناینقرنششمجموعۀحدیثیپدیدآمد.در پایانقرننیزتغییر
قابلتوجهی رخ داد ،زیرا بیشتر فقیهان در پی آشتیدادن دو عنصر
حدیث و رأی برآمدند و سرانجام مســائلی که در پی ماجرای محنة و
مخلوقبودن یا قدیمبودن قرآن پیش آمد بر امکان نزدیکشدن این
دو گرایش افزود و ســبب شــد تا علم اصول فقه در نیمۀ سدۀ چهارم
37
هجری پا گیرد.
ســرانجام حالق قرن چهارم را تاریخ پختگــی کامل مذاهب فقهی
دانسته که در نتیجۀ پیدایش علم اصول فقه و گذار از حلقههای علمی
به مذاهب شخصی و ســپس مذاهب فقهی حاصل شــده است 38.او
فصل آخر را نیز به بررســی رابطۀ فقه و سیاست در سدههای نخستین
اختصاص داده است.
پینوشت
1. The Impossible State
2. The Origins and Evolution of Islamic Law
.3نشأة الفقه اإلسالمی و تطوره ،ص .10
.4همان ،ص .11-10
.5همان ،ص .11
.6همان ،ص .11-12
.7همان ،ص .12
.8همان ،ص .12-13
.9همان ،ص .54
.10همان ،ص .14-13
.11همان ،ص .169برای یافتن توضیحات بیشتر دربارۀ نگاه حالق به نقش شافعی
در شکلگیری علم اصول و فقه و نقد دیگاه مستشرقان در این زمینه نک:
Hallaq, Wael (1993). “Was al-Shafii the Master Architect of Islamic
Jurisprudence?”. International Journal of Middle East Studies,
Vol. 25, No. 4 (Nov., 1993), p 587-605 (19 pages). Cambridge
University Press.
.12نشأة الفقه اإلسالمی و تطوره ،ص .22
13. The Origins of Muhammadan Jurisprudence
14. The Origins of Islamic Jurisprudence
.15نشأة الفقه اإلسالمی و تطوره ،ص .23-22
.16همان ،ص .24
.17همان ،ص .26-25
.18همان ،ص .35-34
.19همان ،ص .41-38
.20همان ،ص .41به نقل از:
KING, G. R. D, Settlement in Western and Central Arabia and the
Gulf in the Sixth-Eighth Centuries A.D, The Byzantine and early
Islamic Near East ; 2: Land use and settlement patterns : (papers of
)the Second Workshop on Late Antiquity and Early Islam
.21همان ،ص .53-52
.22همان ،ص .50-49
.23همان ،ص .45-44
.24همان ،ص .45
.25همان ،ص .51
.26همان ،ص .55-54
.27همان ،ص .65
.28همان ،ص .65
.29همان ،ص .67-66
.30همان ،ص .70-67
.31همان ،ص .73
.32همان ،ص .81-80
.33نک :همان ،ص .83
.34همان ،ص .85-84
.35همان ،ص .88-87
.36همان ،ص .175
.37نک :همان ،ص .183-175
.38همان ،ص .209
آذر و دی 1402
شمارۀ چهارم
113
شریعت،
اسالمگرایی
و دولت سکوالر
مدرن
114
شمارۀ چهارم
آذر و دی 1402
شخصیت
پیشگفتار
در
گفتوگو
با
وائل
حالق
دکتر حالق نزدیک به سه دهه است که پیرامون مباحث شریعت و فقه اسالمی و تاریخچۀ
آن فعالیت میکند .از وی آثار زیادی منتشر شده است که برای هر پژوهشگر عرصۀ الهیات
و تاریخ آن آثــاری قابلتوجه به شــمار میآید .این آثــار بیتردید چالش بزرگــی در برابر
جریان گســتردۀ شرقشناســی غربی میباشــد .مصاحبهای که با دکتر حالق انجام شد
شامل مباحثی است که در پی انتشار کتاب دولت ناممکن وی شکل گرفت و دراینباره
مطالب زیادی نوشته شده اســت .این مصاحبه که شــاید مفصلترین مصاحبه با وائل
حالق دربــارۀ کتاب او ،یعنــی دولت ناممکن ،1اســت و دیدگاههــای او دربارۀ شــریعت را
روشنتر میســازد ،در پی آن نیســت که خودسرانه درســتی گفتههای پروفسور حالق را
اثبات کند ،زیرا این امر از یک سو به محتوای افکار و از سوی دیگر به درک و فهم خواننده
بستگی دارد .وی از همان ابتدای مصاحبه بیان میکند که آنچه برای وی اهمیت دارد در
پرسشهای مطرحشده در کتاب نهفته است؛ همانگونه که میگوید« :چه استداللهای
من قابلقبول و چه غیرقابلقبول باشد ،اشکاالت مطرحشده در کتاب در مرکز توجهات
و دغدغههای عربی-اسالمی قرار دارد» .در پایان امیدوارم این گفتوگو در عمق و ژرفای
خود افقهایی برای تأمل بیافریند و گفتههای مهم نوشتهشده توسط دکتر حالق را تأیید
نماید .این مصاحبه در ســال 2017م توسط معهد العالم للدراســات انجام شده و اینک
برای نخستین بار به زبان فارسی ترجمه شده است.
حمیدرضا تمدن
مترجم| دکتری فقه و مبانی حقوق
اسالمی از دانشگاه امام صادق.
پژوهشگر تاریخ فقه و اندیشۀ
اسالمی معاصر
شــاید بعد از بهار عربی کــه در جهان
عرب جنجــال به پــا کرد هیــچ کتابی
بــه انــدازۀ کتــاب شــما ،کــه عنــوان
قابلتوجه دولت ناممکن را به همراه
دارد ،غوغا به پا نکرده است .عدهای از
آن انتقاد کردند و عدهای دیگر دربارۀ
آن ابــراز خوشــحالی کردنــد .عدهای
این کتاب را یک نابسامانی در شناخت
پروژۀ اسالم سیاسی دانستهاند که در
میان این مِه و تاریکی استبداد و اقتدار
که بر سراسر منطقه سایه افکنده است
پرچمــی دموکراتیــک را با خــود حمل
میکند ،درحالیکه گروهی دیگر آن را
نابودی واقعی توهمات اسالمگرایانه
دانستهاند؛ در نتیجه دلیلی بر اندیشۀ
ســکوالر بــه شــمار میآیــد کــه از آغاز
قــرن بیســتم رواج یافته اســت .علی
عبدالرازق الگویی در کتاب اســالم و
اصول حکومت معتقد است که اسالم
الگــوی حکمرانی سیاســی بــه همراه
نداشته است .بهعنوان یک شخصیت
دانشگاهی برجسته ،ممکن است این
دوگانگی آرا شــما را آزار دهــد ،اما این
یــک حقیقــت اســت .همــه میدانیم
که مخاطــب دولت ناممکــن در ابتدا
عربها و مســلمانان نبودند ،بلکه در
واقع غربیها هســتند تا کتاب اثبات
کند که آنهــا در ایجاد ارتباط اخالقی
باهمتایانفکریمسلمانخودناتوان
هســتند .ازآنجاکــه ایــن گفتوگــو به
طــور ويــژه خواننــدگان عــرب را مورد
خطاب قرار میدهــد ،برای ما توضیح
دهید که شما به عربها و مسلمانانی
کــه در شــرایط خفقــانآور و در واقــع
بنبســت تاریخــی بــه ســر میبرنــد و
همۀ افقهای شــناختی و سیاســی در
ً
دقیقا
کشورهایشان بسته شده است،
چه میخواستید بگویید؟
همان طــور کــه همــه می داننــد ،از
لحظهای که نوشــتهها و ایدههــا در میان
عموم مردم منتشــر میشــود ،نویســنده
کنترلــش را بــر ایــن نوشــته ها و افــکار
از دســت می دهــد .نمی توانــم بگویــم
کــه چــه انــدازه از واکنشهــای متفــاوت
بــه کتــاب شــگفت زده شــده ام .حتــی
قبــل از کاملشــدن پیشنویــس کتــاب
میدانســتم کــه این کتــاب از نظــر فکری
تحریک آمیــز و چالش برانگیــز خواهــد
بــود ،اما ایــن کتــاب ثابت کرده اســت که
بــرای برخــی از خواننــدگان چیزی بســیار
فراتر از عاملی تحریککننده بوده اســت.
در واقــع ،بیــش از آنکــه ارزش و اهمیــت
این کتاب شــناخته شــود ،با آن برخوردی
سیاســی شــده اســت .اما من این دیدگاه
را بیشــتر قبول دارم که شــدت واکنشها
نشاندهندۀ محوریبودن سؤاالتی است
که در این کتاب مطرح شده است .چه این
اســتداللها قابلقبول باشــد چه نباشد،
اشــکاالت مطرحشــده در ایــن کتــاب در
واقــع در مرکــز توجهــات و دغدغههــای
عربی-اسالمی قرار دارد.
بســیاری از خواننــدگان که تا حــدی از
نظر سیاسی جاهطلب هستند این کتاب
را اشــتباه درک کردهانــد و بــه آن مواضعی
نســبت میدهند که با پایههــای تفکر من
در تضاد اســت .برای مثال ،مــن عمیقاً با
تز اصلی علی عبدالرازق در مورد حکومت
سیاسی-اســالمی مخالفــم .بنابرایــن،
اگــر کتــاب دولــت ناممکــن به درســتی
خوانده شود ،چیزی در آن وجود ندارد که
عقاید عبدالــرازق را تأیید یــا تصدیق کند.
درحالیکه حکومت و سیاست (به معنای
عــام خــود) ابزارهایی بــرای ســازماندهی
جامعه در یک ســاختار پیچیده هســتند،
اســالم از همان آغاز رویکردی مســتحکم
درمورد حاکمیت ارائه کرده است .اما این
رویکرد در مقایســه با آنچه که در دو یا سه
دهۀ اخیر در غرب و اخیراً در سراسر جهان
دیدهایــم انعطافپذیرتــر و قابلتغییرتــر
است .عبدالرازق در استدالل خود اشتباه
کرده اســت کــه میگویــد اســالم الگویی
برای سیاست و حکومتداری ارائه نکرده
اســت ،چراکــه اســالم الگویی ارائــه کرده
اســت که میتوان آن را بســیار پیشرفته و
از نظر ساختار داخلی پیچیدهتر دانست.
اما عبدالــرازق ،مانند دیگر مستشــرقان،
اســالم را فاقــد ســازوکار قضایــی و نهادی
میبینــد ،زیــرا بهرسمیتشــناختن یــک
نظام نهادی ،سیاسی و قضایی قوی مانع
از انجــام «اصالحات مدرنی» خواهد شــد
آذر و دی 1402
شمارۀ چهارم
115
که عبدالرازق و بسیاری افراد دیگر مشتاق
توجیه و عرضــۀ آنهــا بودند .اگــر چنین
نظــام «ســازمانیافتهای» در طــول تاریخ
اســالم وجود داشته باشد ،ســؤالی دشوار
و انتقــادی پیــش میآیــد کــه :اگر ســنت
اسالمی الگویی را به ما ارائه کرده است که
کارآمدی مشابهی دارد ،حتی اگر کارآمدتر
نباشــد ،چــرا بایــد الگویــی اروپامحــور را
انتخــاب کنیــم؟ درحالیکــه توجیهــات
صورتگرفته و جایــگاه آن در پایان دوران
اســتعمار به طور اساســی عقایــد اکثریت
قریببهاتفــاق اندیشــمندان مســلمان،
از جملــه افرادی همچــون عبدالــرازق ،را
تعیین میکند .از سوی دیگر ،کتاب دولت
ناممکن آنچه را که اصالحات تلقی میشود
نامشــروع دانســته و آن را جــزء الینفــک
پــروژۀ اســتعماری میدانــد ،اســتعماری
که ســاختار این اصالحــات را معيــن کرد
و مفاهیــم ناسیونالیســم و عقالنیــت را
برای مسلمانان به جا گذاشــت که تداوم
ســلطۀ اروپا را حتی پس از خروج فیزیکی
از بسیاری از سرزمینهای اسالمی تضمین
نمــود .آنچــه امــروز میبینیم بقایــای این
هژمونی و سلطه است.
همچنین باید گفت هر استداللی مبنی
بر اینکه کتاب دولت ناممکن دیدگاههایی
شــبیه به دیدگاههــای عبدالــرازق را تأیید
میکند و باید به منزلۀ دفاع از سکوالریسم
تلقی شود ،در واقع خوانشی کامالً اشتباه
اســت .بر کســی پوشــیده نیســت که من
اساســاً مخالف سکوالریســم ،اومانیســم
ســکوالر ،عقل گرایــی ســکوالر و همــۀ
ســاختههای عصر روشــنفکری هستم که
میتوانند مسبب مشــکالت عمدۀ جهان
امروز باشــند .مــن در کتــاب آینــدۀ خود
که دربــارۀ خاورشناســی (شرقشناســی)
( )2018میباشــد این موضوع را بهتفصیل
و با جزئیات توضیح خواهم داد .بنابراین،
ایــن دیــدگاه کــه کتــاب دولــت ناممکــن
از طریــق نقد ســکوالر به مبــارزه بــا پروژۀ
اسالم میپردازد ،در بهترین حالت خود،
دیدگاهی پوچ و بیاساس است.
شما درســت میگویید که این کتاب در
درجۀ اول برای مخاطبان انگلیســیزبان،
به ویــژه افــراد دانشــگاهی و فیلســوفان
غربــی ،بــوده اســت ،اگرچــه مخاطبــان
عرب و مســلمان خارج از دایرۀ مخاطبان
کتاب نبودند .پس میتــوان گفت که این
کتاب جهان را مــورد خطاب قرار میدهد،
116
شمارۀ چهارم
همانطور که پیــش از این (بهویــژه بعد از
ســال )2005ایــن مطلــب را بیان کــردهام،
چراکه کتابهــا و مقاالت من به بســیاری
از زبانها ترجمه شده است .این واقعیت
همیشه در ذهن من اســت .درست است
که این کتــاب از نظر محتــوا و دیدگاههای
خود با فیلسوفان اخالق و سیاست غربی
در تقابل است .انگیزۀ اصلی این کتاب -تا
آنجا که میدانم -تنها توســط تعداد بســیار
کمی از خواننــدگان در جهان عــرب مورد
توجه قرار گرفته است .این انگیزه در واقع
فراخوانی دیــدگاه اســالمی و جهانبینی و
تجربۀ تاریخی آن بر ســر میز دانشگاههای
غربی اســت و به نوعی پژوهشگران غربی
را برای تعامل با اسالم ،اخالق و ارزشهای
آن و آنچه میراث یهودی-مسیحی مینامند
هدایــت میکنــد؛ میراثــی که بــرای مدت
زمــان طوالنــی در بحثهــا و گفتوگوهــا
مطرح بــوده اســت .من بــا چندیــن دهه
مطالعۀ تاریخ اسالم و اروپا متقاعد شدهام
که بسیاری از تحوالت فکری غرب در طول
هزاران ســال گذشته بهشــدت تحتتأثیر
مؤلفههــای اســالمی در دانــش و فرهنگ
بوده است و اروپا این دانش را به روشهای
متعدد و فراوانی در طول یک دورۀ تاریخی
طوالنی بــه دســت آورده اســت .امــا وقتی
دانشــگاهیان غربی در مورد میراث فکری
و فرهنگــی خود صحبــت میکنند ،تمایل
دارنــد مواردی را که اســالم بــه آنها کمک
زیادی کــرده اســت از میراث خــود حذف
کنند .این بخشی از پیشــینۀ کتاب است،
اما بخــش دیگــر آن مربــوط به پتانســیل
عظیــم ســنتهای فکری-اســالمی بــرای
کمک به نقد مدرنیته و آثار منفی آن است.
همانطور که پیش از این در صفحات
ابتدایی کتاب بیان شــد ،تجربۀ اســالمی
به طــور کلــی -از جملــه تجربۀ سیاســی و
اجتماعی حال حاضــر آن -میتواند زمینۀ
مســاعدی را برای نقد و بحــث فراهم کند
و از ایــن نظر میتواند نســبت بــه آنچه که
پژوهشگرانی همچون السدیر مکاینتایر
ارائــه دادهاند -یعنــی آنچــه از تعامل میان
مکاینتایر با ارســطو و تومــاس آکویناس
ارائه شــده اســت -زمینههــای پُربارتری را
ارائه نماید .مقایســهایی کــه کتاب دولت
ناممکــن ســعی در انجــام آن دارد صرفــاً
دیدگاه هایــی فلســفی نیســتند ،بلکــه
دیدگاههایی حقیقــی و منطبق با واقعیت
سیاســی و اجتماعــی هســتند .بــه طــور
آذر و دی 1402
خالصه ،یکــی از اهداف اصلــی این کتاب
توجه بــه مســئلۀ حکومــت طوالنیمدت
در پروژۀ مدرن و دعوت از اندیشــمندان و
دانشگاهیان غربی برای تجدیدنظر دربارۀ
این مشکل در سایۀ دیگر تجربیات تاریخی
اســت .این یک پروژۀ اکتشــافی و اساسی
بــرای بحثهای فکــری و تجربۀ اســالمی
اســت ،چراکه یکی از پدران اروپای مدرن
با تولیدات فکری و فرهنگی خود میتواند
توشه و تجهیزات بسیار خوبی ارائه نماید
که بتوان به کمک آن به احتماالت خروج
از بحرانهای مدرنیته اندیشید.
امــا متأســفانه ،درحالیکه غــرب برای
مقابلــه بــا بحرانهــای مدرنیتــه و یافتن
راهحلهایــی بــرای خــروج از آنهــا (کــه
اکنون به طور کلی و هرچند ناکافی در غرب
به رســمیت شــناخته شده اســت) تالش
میکنــد ،جهــان اســالم و عرب وسوســه
میشــوند که خود را بهعنوان مدرنیســت
معرفــی کنند و در ایــن راه ،بــدون آنکه به
انــدازۀ کافــی اندیشــه مســتقل و اصیلــی
داشته باشند ،از خطمشی مدرنیتۀ غربی
تبعیت کنند.
اگــر یک چیــز در مــورد پروژۀ مــدرن در
جهان آموخته باشــیم این است که پروژۀ
مدرن داســتان جهــان غیرغربیای بوده
کــه دائماً تــالش میکنــد به غرب برســد:
پس هرچه جهان غیرغربی بیشتر از غرب
تقلید کنــد ،بیشــتر از آن عقــب میماند،
زیــرا تقلیــد همیشــه به طــور طبیعــی دیر
از راه میرســد .بــا گذشــت زمــان ،جهان
غیرغربــی ارزشهــا و نهادهــای غربــی را
تجسم میکند و در واقع غرب وارد مرحلۀ
دوم میشــود .کتاب دولــت ناممکن نیز
تالشی برای کنارگذاشتن این موضعگیری
است ،درحالیکه این شیوهای از زندگی و
حضور در جهان اســت .این کتــاب تأکید
میکند کــه نقد اســالمی نهتنها مســتقل
نیســت ،بلکــه می توانــد در مســیری
حرکــت کند کــه غــرب در تالش اســت تا
با شــعار پستمدرنیســم بر آن غلبه کند.
اسالمی «اگر انسان شهامت
بنابراین ،نقد
ِ
اندیشــیدن متهورانه را داشــته باشد» این
توانایــی را دارد که راهحلی فرامــدرن ارائه
دهد یا راهحلی را پیشــنهاد دهــد که صرفاً
برای اصالح مدرنیته نیست ،بلکه موجب
بازسازی مجدد آن از طریق بحث عقالنی
و رویکرد تدریجی میشــود .ایــن پروژهای
تدریجی اســت و نیاز بــه شــکیبایی دارد،
این مصاحبه که
شاید مفصلترین
مصاحبه با وائل
حالق دربارۀ کتاب
مهمش یعنی "دولت
ناممکن" است
دیدگاههای او دربارۀ
شریعت و دولت
مدرن را روشنتر
میسازد.
شخصیت
اما باید انجام شــود .حتی اگر این هدف و
چشمانداز بلند محقق نشود ،نقد اسالمی
به جــای اینکه در دنیــای تولید اندیشــه و
فرهنگ بهعنوان گیرنــدهای منفعل باقی
بماند ،حتی به صورت جزئــی میتواند به
این تالش کمک کند.
اگر این مورد پذیرفته شــود ،مشــخص
خواهد شــد که چــرا این کتــاب بالفاصله
مخاطبان غربی و عربی-اســالمی را مورد
خطاب قــرار میدهــد .مخاطبــان اخیر،
بــرادران و خواهــران مــا کــه در دنیایــی
آشفته به ســر میبرند ،باید از بحثها -در
میــان محافل خــود و جهــان غــرب -آگاه
شــوند تــا ارزش مشــارکت خــود را ،که در
قالب اندیشه و انتقاد است ،در این پروژۀ
جهانی ببینند .بنابراین نقد اسالمی بدون
درنظرگرفتن مشــکالت غرب امکانپذیر
نیست ،و درعینحال بدون بیرونماندن
از پارادایم هــای فکــری مرکــزی غــرب
استقالل فکری وجود نخواهد داشت.
شــاید بتوان گفت آخریــن اثر شــما ،که
البتــه از آثــار قبلــی جــدا نیســت ،از نظر
معرفتشــناختی تالشــی اســت بــرای
برخورد با فلســفۀ اخالقــی و بازگرداندن
اخــالق در شــرایطی که اخــالق بــه ابزار
تبدیل شــده اســت .تالش و توجه شــما
به موضوع مســئولیت اخالقی مشخص
اســت .به نظر مــن ،این تــالش دو جنبه
دارد ،البتــه نمیدانــم شــما در ایــن
تقســیمبندی بــا مــن موافق هســتید یا
خیر :جنبۀ شــناختی محض که تالشــی
بــرای ایجاد محیــط اخالقــی جدید پس
از میــراث عصــر روشــنگری و اســتعمار
غرب اســت؛ و جنبۀ سیاســی برای بحث
با اندیشمندان لیبرال غربی که آگاهانه
یــا ناآگاهانــه بــه سیاســتهای غــرب در
برابــر اســالم ،مســلمانان و به طــور کلی
منطقه خدمت کردهاند .شما اهل کشور
فلسطین اشغالی و شهر الناصره هستید؛
حاال اخالق چــه ســودی دارد؟ به عبارت
دیگر ،دعوت به فلسفۀ اخالقی در درجۀ
اول از نظر سیاسی و در درجۀ دوم از نظر
شــناختی ،در این شرایط فشــار جهانی،
چه چیزی را فراهم میکند؟
ایــن ســؤال بســیار مهمــی اســت .برخی
از خواننــدگان ممکــن اســت ایــن ســؤال
را به عنــوان تمایــز ضمنــی بیــن جنبــۀ
اخالقی و معنــوی از یک ســو و امر اخالقی
و سیاســی از ســوی دیگــر تفســیر کننــد.
مــن مطمئــن نیســتم کــه دقیقــاً منظــور
آن هــا چیســت .بااین حــال ،می توانــم
بــا اطمینــان بگویــم که پــروژۀ مــن در دو
دهــۀ گذشــته بــر جدانکــردن جنبههای
اخالقی از تمامــی حوزههای زندگی تمرکز
داشته است ،و این بدان معناست که من
چراکه ایــن موضع همیشــگی مــن بودهاســت -مخالــف روشهــای عقلگرایــی
هســتم که هدایتکنندۀ چیزی است که
آن را حوزههــای مرکــزی مدرنیتــه و عصر
روشنگری مینامم و کامالً درک میکنم که
سیاست انعطافپذیرتر از سایر زمینههای
فعالیت بشری است ،چراکه خود را درگیر
سلطه و قدرت میکند ،همانگونه که خود
را درگیر رفتارهای غیراخالقی و ضدانسانی
میکند .بنابراین ،من برای مهار سیاست
بــه سیاســت تکیــه نمیکنــم ،زیــرا انجام
ایــن کار زمینــه را بــرای سوءاســتفاده
و آزار و اذیــت بــاز میکنــد .ایــدۀ تفکیک
کامــل بهاصطالح قــوای ســهگانه (مقننه،
قضاییــه و مجریه) بهویژه به سیاســت این
امــکان را میدهد کــه ،با معیــاری خاص،
خودکامگی و اســتبداد خود را کنترل کند
و کاهش دهد .بــه همین دلیل اســت که
نظام مدرن ،بهعنوان یک پروژۀ انســانی و
اخالقی ،شکست خورده است .در نهایت،
قــوای ســهگانه بخشــی جداییناپذیــر از
کل سیســتم هســتند ،چراکــه سیاســت
برای کنترل و نظمبخشــی به چیز دیگری
بیرون از خود نیاز دارد و این چیز نمیتواند
سیســتمی از قوانین باشــد که توسط یک
مکانیســم جبری بیرونی دیکته میشود.
این جبر خارجی داستان حاکمیت دولت
مدرن است و شکلی ناکارآمد از شکلگیری
اخالقی است که قدرتمندانه امکان تولید
ظالمان ،مجرمین کشــتار دســتهجمعی
و رژیمهــای بوروکراتیــک بی شــماری را
فراهم مــیآورد .ایــن فســاد و خودکامگی
قدرت (کــه در بســتری از آرایههای کالمی
کار خــود را پیــش میبــرد) را میتــوان در
همه جا یافــت؛ آخرین نــوع آن بهوضوح
در وضعیت کنونی ایاالت متحده آمریکا و
حتی با زشتترین مظاهر آن در بسیاری از
کشورهای عرب و غیرعرب قابلمشاهده
اســت .همچنین بایــد توضیــح بدهم که
بهوضوح تفاوتهای زیادی بین پروژههای
اســتعماری و ســایر پروژههای سیاسی در
مدرنیتــه قابل مشــاهده نیســت و تنهــا
بیش از آنکه ارزش و
اهمیت کتاب دولت
ناممکن شناخته
شود ،با آن برخوردی
سیاسی شده است.
تفاوت ناچیزی وجود دارد .از نظر ساختار
داخلــی ،اســتعمار اســرائیل از حکومــت
کشور مدرن مســتثنی نیست ،بلکه صرفاً
نمونهای پیشــرفته از آن است .برای درک
پتانسیل دولت مدرن میتوان ویژگیهای
آن را در مورد اســرائیل به شکلی آسانتر از
ســایر موارد تشــخیص داد ،همانطور که
رشد ســرطان در یک مورد پیشــرفته بهتر
تشــخیص داده میشــود .بااینحال ،این
بدان معنا نیســت که ســاختار بیماری در
مراحل اولیه وجود ندارد یا کمتر کشــنده
اســت .همانطــور کــه در کتــاب آیندهام
دربــارۀ شرق شناســی توضیــح خواهــم
داد ،دولــت مدرن ذاتــاً به مجموعــهای از
مواضع ،از جمله انســانزدایی و اقدام به
کشتار دستهجمعی ،تمایل دارد .بنابراین
هــر دولتی بــه دلیــل حاکمبودن قــادر به
نسلکشــی اســت (البتــه ایــن بخشــی از
داســتان پیچیــدهای اســت کــه در کتاب
آینــدهام ،کــه در بــاال ذکر شــد ،بهتفصیل
دربــارۀ آن صحبــت خواهــم کــرد) .امــا
بهعنوان مثال ،و نه به طور خاص ،دولت
آمــادۀ انجــام بســیاری از کارهــا به روشــی
مشخص است؛ از جمله استفاده از قانون
برای دســتیابی به اهداف مخرب ،ترویج
رکود اقتصادی و استثمار اجتماعی و ایجاد
شهروند نظامی.
بنابراین ،من بین امر معرفتشناختی-
روشــنفکری و امــر سیاســی تفاوتــی قائل
نمیشــوم .براســاس تجربۀ شخصی من،
اســتعمار شهرکنشینی اســرائیلی انگیزۀ
بزرگی برای ســاختار انتقادی بود ،اما باید
بدانیم کــه گرچــه ایــن موضــع در بیرون
جلــوه ای سیاســی دارد ،امــا ریشــه ها و
پایههای آن بســیار گســتردهتر و عمیقتر
اســت .اســرائیل و امثــال آن فقــط یــک
مشکل سیاسی صرف نیستند .به همین
ترتیــب ،نــه سیاســت و نــه امور سیاســی
افــکاری جهانی نیســتند کــه از زمانهای
بسیار قدیم بر تاریخ بشــر سیطره افکنده
باشند :آنها عمدتاً محصول نوع خاصی از
شکلگیری اخالق مدرن (که باید بگوییم
غیراخالقــی) هســتند .دولــت مــدرن،
اســتعمار ،کشــتار دســتهجمعی و فــردی
و ...چیــزی جــز محصــوالت و مظاهر این
شکلگیری نیست.
فراخوانی اخالقی دعوتی اســت به ســوی
آگاهی از شکلگیری ذهنیت انسانی و آگاهی
به نقــش محــوریای که فــرد از نظر داشــتن
آذر و دی 1402
شمارۀ چهارم
117
عبدالرازق در استدالل خود اشتباه کرده است که میگوید اسالم الگویی برای سیاست و حکومتداری
ارائه نکرده است ،چراکه اسالم الگویی ارائه کرده است که میتوان آن را بسیار پیشرفته و از نظر ساختار
داخلی پیچیدهتر دانست.
صالحیتاخالقیومسئولیتپذیریآنراایفا
میکند .در مدرنیته نهاد ،با بهبردگیگرفتن
ذهنیت و اثربخشــی فرد ،پا را فراتر گذاشــته
و در نتیجــه او را تابــع و پیــرو الزامــات قدرت
نهــادی کــرده اســت .مؤسســات مــدرن مــا
صرفــاً تکنیکهــای مدیریــت و ادارهکــردن
نیستند ،بلکه ساختارهایی از اشکال مرتبط
با عقالنیت هستند .من معتقدم زمان آن فرا
رسیده است که تولید خودِ فردی را بهعنوان
اولیــن گام بــرای هــر نهــاد مــورد توجــه قرار
دهیم .فکر نمیکنم چیزی مهمتر از شــروع
شکلگیرینقدفراگیر،برآنچهکهمدرنتلقی
میشود ،وجود داشته باشد.
کتــاب دولــت ناممکــن التــزام بــه
اخــالق را بهعنــوان اصــل و اســاس
مد نظــر قــرار داده اســت ،آنگونه که
شما در این کتاب میگویید« :اخالق
محور اصلــی اســالم اســت» .یقین یا
التزام مبتنی اســت بر قــدرت وجدان
بهعنوان قاعدهای برای کنترل درون،
چراکه وجدان نیازی به راهنما ندارد؛
همانطــور کــه کانــت میگویــد« :اگر
وجــدان داشــته باشــی همــان کافی
اســت» ،و روســو میگویــد کــه تعهــد
اخالقــی مبتنــی بــر قــدرت وجدانــی
اســت که خداونــد در درون فــرد قرار
داده اســت ،بدون اینکه به کســی که
آن را قــرار داده اســت بازگــردد .ایــن
همــان چیــزی اســت کــه طالل اســد
دربــارهاش میگویــد :وقتــی وجدان
را بهعنــوان قاعــدهای بــرای کنتــرل
خود قــرار میدهیم ،آیا مــا را با چیزی
مدرن و درعینحال مســیحی مواجه
نمیکنــد؟ کتــاب دولــت ناممکــن
مهمترین اصل اخالقــی را «ناتوانی یا
پرهیــز از ارتــکاب یک عمــل میداند،
نه بــه این دلیل کــه اصــوال ًنمیتوانی
آن را انجام دهــی ،بلکه بــه این دلیل
که نمیتوانی بــا پیامدهای آن زندگی
کنــی» .در اینجــا ،پروفســور حــالق
میخواهــد عمــل را بــرای رویارویــی
بــا چیــزی کــه «ارادۀ نفــوذی» نامیده
میشــود (تخریب طبیعــت ،برچیدن
ساختارهای اجتماعی مانند خانواده
و غیــره) محــدود کنــد .در اینجــا
اخالقگرایی به معنای پرهیز از عمل
است و این دیدگاهی است که در آرای
طه عبدالرحمن میبینیم که همیشه
118
شمارۀ چهارم
ً
اساسا ،افعال و اعمال
او را ستودهاید.
خــارج از این مــوارد نیســت :واجب،
حــرام و ممنــوع ،مســتحب و مکــروه
و مبــاح .واجــب نمیتوانــد مبتنی بر
اخالقگرایــی باشــد ،زیــرا از وجدان
سرچشــمه نمیگیرد ،بلکــه از موضع
قدرت بیان شده است؛ به این معنا که
نمیتوان از انجــام آن خودداری کرد،
زیرا ترک آن مجــازات به دنبــال دارد.
درحالیکه امــر اخالقی بر امــر مکروه
مترتب میشود ،چراکه به وجدان فرد
واگذار شده است و در صورتی که این
کار را انجــام دهد مجازات نمیشــود و
اگر از انجام آن خــودداری کند برایش
ثــواب دارد .در اینجــا اختیــار وجدان
وجود دارد و این در مورد امر مستحب
نیز صدق میکند و در مورد امر ممنوع
و حرام صــدق نمیکند ،زیرا شــخص
به خاطــر انجــام ایــن عمل مجــازات
میشــود و به خاطــر انجامنــدادن آن
پــاداش میگیــرد .پــس آیا ایــن گفتۀ
شــما کــه «اخالقگرایی محــور اصلی
اسالم اســت» همۀ واجبات را مساوی
یا در یک سطح قرار نمیدهد؟
مــن معتقــدم بهتریــن راه برای پاســخ به
ســؤال شــما این اســت کــه بیــن وجدان
و آنچــه غزالــی و فوکــو بــه ترتیــب ریاضت
نفــس و تکنیک هــای ذات نامیده انــد
تفــاوت قائــل شــویم .بــه نظر مــن ،کانت
عالقهای به این تکنیکها نداشت ،چراکه
این تکنیکهــا را بقایای میراث مســیحی
استبدادی میدانســت .کانت بهشدت به
آذر و دی 1402
ارادۀ عقالنی آزاد توجه داشت« ،آزادی»ای
که او خواستار آن بود تا حد زیادی با مفهوم
تکنیکهای درونی در تضاد بود ،حداقل به
شکلی که آن را در ظاهر مسیحیاش درک
کرده بود .شاید این همان چیزی است که
طالل اسد میخواســت از آن انتقاد کند.
وجدان مسیری باز برای زندگی در جهان
است؛ راهی اســت که میتوان آن را دائماً
به میل و ارادۀ خود تعریف و بازتعریف کرد:
مســئلهای که رواج آن در گفتمان و عمل
آزادیخواهانه را تفســیر میکند .وجدان
لزومــاً بــه دســتورات اصــول اولیــه پایبند
نیست؛ اصولی که مرز مشخصی را تعیین
میکنند ،یا آنچه که در مورد رفتار انســان
خواه اعتقاد یا عمل -مرجعیت مینامم.اینکه وجدان از نظر اخالقی 2پرورشیافته
اســت -این اصطــالح را بــا احتیاط بــه کار
میبرم -به این معناســت کــه در جهان به
گونهای عــادتوار وجــود دارد و این نوعی
تزکیۀ اخالقی نفس است که روح را تربیت
میکند تا با دنیا (همراه با عناصر انســانی،
حیوانی و غیرمادی) به شیوهای مسئوالنه
ارتباط برقرار کند .اما نکتۀ جالبتر دربارۀ
این موضوع این اســت کــه در واقع فرایند
عادتوارهبــودن بــا کنشهــای خــاص،
سیســتماتیک و منظــم شــکل می گیــرد
و ذهنیتــی خــاص ایجــاد میکند .بــر این
اساس ،مشــکالت بســیاری بر لیبرالیسم
و معیشــت لیبرالــی تأثیــر می گــذارد.
عادتوارهبــودن لیبرالیســم در معــرض
تغییــرات منافــع مــادی ،ســرمایهداری و
مصرفگرایی قــرار دارد که در نهایت همۀ
آنها توسط مفهوم آزادی منفی (که مورد
حمایت آیزایــا برلیــن و امثال وی اســت)
تعییــن میشــوند .در لیبرالیســم هیــچ
مرجع اخالقیای وجود ندارد که همیشــه
اعتقــاد و عمل انســان را بــه اصــول اولیه
پیوند دهد؛ یعنی چیزی برخالف مفاهیم
خــاص مالکیــت ،مادیگرایــی و تدبیــر
سیاســی .ما نباید فراموش کنیــم که این
اقدامــات اخیــر مســتقل نیســتند ،بلکه
مســتقیماً از اقدامــات اقتصــادی ناشــی
میشــوند و بــه دنبال یــک مفهوم بســیار
خاص از مالکیت انجام میشــوند .اثرات
آن را میتــوان در پیدایــش شــرکتهای
مــدرن و تأثیــرات بســیار مخــرب آنها بر
جامعۀ مدرن مشاهده کرد.
بنابراین ،وقتــی از تکنیکهای درونی،
با ایــن عنــوان که بــا اصــول اولیــه مرتبط
شخصیت
کتاب دولت
ناممکن آنچه را که
اصالحات تلقی
میشود نامشروع
دانسته و آن را
جزء الینفک پروژۀ
استعماری میداند.
هستند ،صحبت میکنیم ،در واقع دربارۀ
درونی متعهــد به اصــول اخالقی صحبت
میکنیم که نمیتــوان آن را جدای از اراده
تفســیر نمود .به عبارت دیگر ،هنگامی که
اصول اولیه در زندگی انسان نادیده گرفته
میشــود ،حاکمیت در هر چیزی که فراتر
از ارادۀ بشری باشــد ،اعم از یک فرد یا یک
دولــت ،از بین مــیرود .به عبــارت دیگر،
اصــول اولیه غالبــاً جامعه بشــری را از این
حاکمیت محروم میکنــد ،حاکمیتی که
حضور پُررنگ آن در زندگــی مدرن به طور
کامــالً فاجعهآمیز به اثبات رســیده اســت
(همانطور که در کتاب شرقشناسی 3به
طور مفصل توضیح خواهم داد).
بااینحــال ،تکنیکهــای درون ،که در
اینجا درمورد آن صحبــت میکنم ،چیزی
بیــش از اختصــاصدادن حــق حاکمیت
به اصــول اولیه اســت ،بــه طوری کــه این
حاکمیت ساختاری از نگرشها و باورها را
ایجاد میکند یا به ایجاد آن ادامه میدهد
و این ســاختار همیشــه به گونــهای عمل
میکند که با اســتفاده از یک الگو یا بنیان
اخالقی در همۀ موقعیتها نفوذ میکند.
این بدان معنا نیست که هر فرد یا جامعه،
بهعنوان یک کل ،خود را به صورت تجربی
بــه روشــی اخالقــی مدیریــت می کنــد،
همانگونــه کــه بســیاری از خواننــدگان
کتــاب دولــت ناممکن بهاشــتباه بــه این
نتیجه رســیدهاند .این خوانشــی سطحی
و گزینشــی از کتاب من اســت کــه باعث
میشــود منقد بیپــروا و متهــور بهراحتی
بــه کتــاب حملــه کنــد .وقتــی در مــورد
تکنیکهای درون صحبت میکنم ،نهتنها
مفهومــی بهعنوان معیــار در ذهــن دارم،
بلکه به طــور خاص مفهــوم مرجعیت مد
نظرم اســت .مرجعیتها همیشه به طور
کامــل در دســتیابی بــه آرزوهای خــود در
دنیــای واقعی موفــق نمیشــوند ،بلکه به
منزلۀ یادآورها و هشــدارهای تزلزلناپذیر
و اســتانداردهای سرســختی هســتند که
نه تنهــا واقعیــت برخــالف آن ســنجیده
نمیشود ،بلکه به موارد خالف واقع فشار
وارد میکند .یک مرجعیت راســخ و ثابت
مرجعیتی است که فشار آن بسیار بیشتر از
فشار اعمالشده توسط سایر مرجعیتها
باشــد ،بهخصوص اگر الگــو و منبع اقتدار
آن از «حوزۀ مرکزی» برگرفته شــده باشد
کــه در ایــن کتــاب از آن یــاد کــردهام .اگر
مراجــع اخالقــی ،بنا بــه تعریــف ،اخالقی
و اخالقمدارانه باشــند ،رویکــرد اجباری
آنها کمتر و رویکرد آموزشــی آنها بیشتر
خواهد بود و دقیقاً بــه همین دلیل زمینۀ
انحــراف بیشــتر از اســتاندارد اجبــاری را
فراهم میکند.
آنچــه کــه بنــا دارم بــر آن تأکیــد کنــم
تأثیــرات سیســتماتیک مرجعیتهــا بــه
معنــای عمــل بــه روح آن اســت ،صــرف
روح فــردی متعهــد
نظــر از اینکــه ایــن ِ
به ایــن مرجعیتهــا باشــد یا نباشــد .اگر
بــه ایــن شــکل نــگاه کنیــم ،مقولههایــی
ماننــد «ممنوع یــا حــرام» و «واجــب» را،
از نظــر محتــوا و رابطــۀ اخالقی بینشــان،
نمیتــوان از ســایر مقولههــا جــدا نمــود.
روح بــا تکنیکهایی شــکل گرفته اســت
(و ایــن تکنیکهــا ممکــن اســت بــه هــر
شــکل یا ســاختاری باشــند ،فقــه عبادی
یــا آموزه هــا و اعمــال صوفیانــه تنهــا دو
ســاختار موجود در میان دیگر ساختارها
هســتند) و -همانطــور کــه مــن در مورد
آن صحبت میکنــم -نمیتوان آنهــا را از
یکدیگــر تشــخیص داد؛ بهعنــوان مثــال
بین «مســتحب» و «ممنوع یا حرام» ،زیرا
هر دوی آنهــا اعمــال عبــادی و تعبدی و
بندگــی ناشــی از ذات اخالقــی هســتند.
بااینحــال ،ایــن نباید بــه این معنا باشــد
که همۀ اعمــال برابر هســتند ،زیرا اعمال
بهعنــوان مقولههــای اخالقی-گفتمانــی
ممکن است ترتیبی یکنواخت یا ثانویه یا
غیره داشته باشند.
بــرای مثال ،مشــخص اســت کــه قتل
همســطح با عبــور از چراغ قرمز نیســت،
همان گونــه کــه «ممنــوع» هــم ماننــد
«مســتحب» نیســت ،امــا موضــوع بحث
ما این نیســت .آنچــه بهعنــوان محک در
مسئلۀ ما مطرح است این است که چگونه
مرجعیت اخالقی و تکنیکهــای درون با
هــم کار میکنند تا ســوژهای را تولید کنند
که واقعیتــی که آن ســوژه میبینــد و با آن
ســروکار دارد و اعمالــی کــه در دســترس
اوســت مبتنی بــر اخــالق اســت .اگر من
ذاتی باشــم که از وجــوه اخالقی تشــکیل
شده باشم ،آنگاه قوای اخالقی من در هر
کاری که انجام میدهم نفــوذ میکند و در
تمام اعمالم دخالــت میکند ،چه عبور از
خیابان یا پرداخت «مالیات» باشد یا مثالً
یک ژنرال نظامی باشــم که دســتور کشتار
دســتهجمعی گروهی دیگــر را صادر کنم؛
بنابریــن ذات اخالقــی واقعــی نمیتوانــد
تکهتکه یا قابلتقسیم باشد.
اگر به آثار قبلی شــما ،بهویژه نوشتۀ «آیا
احیای شریعت ممکن است؟» (،)2004
و سپس کتاب ارزشمند شما «شریعت:
نظریه ،اقدام و تحوالت» ( )2009مراجعه
کنیــم ،ایــن ایــده را خواهیــم یافــت
کــه «شــریعت» ،همانطــور که امــروزه
بهعنــوان یــک نظــام حقوقــی فهمیده
ً
نسبتا
میشــود ،ایدهای بســیار مدرن و
ســکوالر اســت .فنیکــردن شــریعت
در واقــع مخربتریــن ســاختار بــرای
شــریعت اســت ،و این مســئلهای است
که به شرقشناســی یاری رســاند زمانی
که شــریعت را بهعنــوان «قانــون» درک
کــرد و همچنیــن زمانــی که شــریعت در
مســتعمرات بهعنوان قانون خانواده و
بــه ويژگیهایی شــخصی تقلیل یافت.
بدونشکایننزولجایگاه،همانطور
که صبا محمود در کتــاب اختالف دینی
در عصــر ســکوالر و حســین عجرمــه در
کتاب زیرسؤالبردن سکوالریسم اشاره
کردهاند ،ارتبــاط نزدیکی با پروژۀ دولت
مدرن بــرای ایجــاد تغییر در شــریعت و
قــراردادن آن تحت فرمان خود داشــته
اســت .آیــا اســالمگرایان بــا دعــوت به
اجرای دیــن و شــریعت در این مســئله
مشارکتداشتهاند؟
قبل از هر چیز میخواهم مقاله را از کتاب
جدا کنــم .مقالۀ «آیا شــریعت قابــل احیا
اســت؟» در نوشــتههای بعــدیام اصالح
شــده اســت .مــن ایــن مقالــه را قدیمــی
آذر و دی 1402
شمارۀ چهارم
119
میدانم (همانطــور که در کتــاب دولت
ناممکــن به ایــن نکتــه اشــاره کــردهام)،
بنابراین این مقاله در حال حاضر به هیچ
یک از تالشهای علمی مربوط نیست.
فکر میکنم امروزه کامالً مشخص شده
است که بعد از ســال 1826شریعت دیگر
مانند گذشــتۀ خود نیســت و تنها نامی از
آن مانــده اســت .کتــاب شــریعت ،که در
ســال 2009منتشــر نمودم ،بهنوعی بیانی
جامع از کل این دولت مــدرن و اقتدار آن
است .مشــکل اینجاســت که این دولت،
چون قدرتمند و هژمونیک است ،مستبد
و بدیهــی شــده اســت و حــدس مــن این
اســت که امــروزه افــراد اندکــی میتوانند
دنیــای بــدون دولــت را تصــور کننــد.
بنابراین ،قابلدرک اســت که وقتی برخی
از منتقدان با خشــونتی بیوقفه به کتاب
دولــت ناممکن حملــه میکننــد ،به این
دلیل است که نمیتوانند دنیایی را بدون
این دولت تصــور کنند .متأســفانه دولت
مدرن بــه گونهای اســت که تفکــر آنها را
بهشدت ســازمان میدهد .من همچنین
معتقدم که اســالمگرایان حتی به اشکال
مختلف حکومت فکر نکردهاند .بنابراین
مشــکل ،آنگونــه کــه مــن میبینــم ،این
اســت که اســالمگرایان (با همۀ تفاوتها
و تنوعشــان) ماهیــت دولــت مــدرن را
شــکل خاصــی از حکومــت نمی داننــد.
لیبرالهای ســکوالر نیز در جهان اســالم
وضعیت بهتــری ندارند .اســالمگرایان بر
این باورند کــه به محض اجرای نســخهای
وضعی از قوانین شریعت به شکل خودکار
بــه یــک دولــت اســالمی دســت خواهند
یافــت .این خطــر بزرگی اســت کــه درکی
عوامانــه را از آنچــه که دولــت در حقیقت
در آن قرار دارد آشــکار میســازد .بنابراین
بله؛ اصرار بر دولت مدرن و درعینحال بر
اجرای شــریعت تحت حاکمیت آن ،تابع
شــریعتی مرتبط با نظام سیاســی باالتری
خواهد بــود ،نظامی کــه با هــر مفهومی از
شــریعت -که ما آن را بیــش از دوازده قرن
قبــل از اســتعمار شــناختهایم -در تضــاد
اســت .اگر الزم باشــد که دولــت محتوا و
صالحیــت شــریعت را تعییــن نمایــد ،در
نتیجه این شــریعت قانون کشــور است و
نمیتواند چیز دیگری باشــد .هنگامی که
گذاری مربوط به
دستگاه مســتقل قانون
ِ
شــریعت به قوۀ مجریه دیکتــه میکند که
چه کاری را میتواند انجام دهد و چه کاری
120
شمارۀ چهارم
را نمیتواند ،دیگر تنها کارکردش در سطح
اصول و مبانــی حکمرانی بر پایۀ شــریعت
محــدود میشــود .واقعیت این اســت که
این حالــت آخــر -همانطور کــه در فصل
ســوم دولت ناممکن توضیح دادم -کامالً
با دولت مدرن در تضاد است و هیچکس
جز مستکبران نمیتواند آن را انکار کند.
فکر نمیکنم اغراق باشــد اگــر بگوییم
اســالمگرایان حداقل بــا دو چالش روبرو
هســتند؛ دو چالــش کــه کتــاب دولــت
ناممکن بهشدت اسالمگرایان را به مقابله
بــا آن واداشــت .اولین چالش این اســت
که ،قبل از شــروع هر گونه اقدام سیاسی
جاهطلبانهای ،اسالمگرایان نیاز به درکی
اصولــی دارند که بــر کار شــریعت در طول
تاریخ تا قــرن نوزدهم حاکم بوده اســت.
ایــن درک هنوز وجــود نــدارد و اگــر فهم و
درکی وجود داشته باشد ،دستکم درگیر
تناقضها و ابهامات تاریخی باقی میماند.
من نمیگویم که الگوهــای تاریخی واقعی
حقوق شــریعت و نهادهای تاریخــی آن را
میتوان در دنیای امروز بــه همان صورتی
که در گذشته وجود داشت احیا کرد؛ این
غیرممکــن اســت ،همانطور کــه هر فرد
عاقلی باید به آن اذعــان کند .بااینحال،
درک اصولــیای کــه بــر عملکرد شــریعت
حاکم است ،چه در دنیای طبیعی و چه در
مدیریت سیاسی ،مهم است ،چراکه این
اصول بهوضوح با اصول ارائهشــده توسط
دولت مدرن متفاوت اســت .من باید این
مطلب را بهروشنی بیان کنم که این اصول
نهتنها به دلیل این اختالف مهم هستند،
بلکه اگر بهدرســتی درک شــوند نیــز حائز
اهمیت هستند ،چراکه راهی به جلو ارائه
میدهنــد و بذر انتقاد هدفمنــد و معنادار
در آن نهفتــه اســت .الگــوی مادیســونی،
که توســط اروپا و آمریکا اتخاذ شده است،
بــرای همــۀ مــردم و همــۀ جوامــع جهان
مفید نیســت ،چراکه ایــن الگوهــا از یک
روند تاریخی خاص ،که جوامع مســلمان
تجربه نکردهاند ،پدید آمدهاند ،زیرا تاریخ
و شریعت آنها براســاس منطق متفاوتی
عمل میکرده است.
ثانیــاً ،الزم اســت اســالمگرایان دربارۀ
دولت مــدرن مطالعه کننــد ،چراکه حتی
در غرب نیز به میزان اندکی فهمیده شده
است .اسالمگرایان حتی درک این پدیدۀ
بسیار بزرگ و مهم را آغاز نکردهاند .چگونه
میتوانیم بدون درک دادههای موجود ،در
آذر و دی 1402
واقعیت و در امکان ،اقدام کنیم و شــکلی
از حکمرانی و حکومت را ایجاد کنیم؟ اگر
یــک فقیــه مســلمان از قرن دوم ،ششــم
یا دهــم در عصــر حاضر حضــور مییافت،
احتماال ً میگفت که درهای فقه اســالمی
در قرن بیستم و بیســتویکم کامالً بسته
شده است ،چراکه هرچه نگاه کند چیزی
جز تقلید کورکورانه و ناامیدکننده از غرب
نمیبیند؛ نه کمتر ،نه بیشتر!
بایــد اضافه کنــم که مــا نبایــد از برخی
برنامههــای فکــری تأثیرگــذار کــه مدعی
ارائــۀ «پروژههــای اصالحــی» مســتقل از
مدرنیتــۀ غربی هســتند فریــب بخوریم.
ایــن پروژههــا -مــن در اینجــا بــه یکــی از
نمونههــای بــارز آن ،ماننــد پــروژۀ محمد
عابد الجابری ،اشاره میکنم -از همدستی
بــا ســاختارهای هژمونیــک روشــنگری و
مدرنیتۀ آن آگاه نیستند .این پروژهها فقط
ظاهر فریبنــدهای از یک تــالش دارند ،اما
در ذات و معنای واقعیشــان چیزی از این
قبیل نیستند.
یکی از اهداف
اصلی کتاب دولت
ناممکن توجه به
مسئلۀ حکومت
طوالنیمدت در
پروژۀ مدرن و دعوت
از اندیشمندان و
دانشگاهیان غربی
برای تجدیدنظر
دربارۀ این مشکل در
سایۀ دیگر تجربیات
تاریخی است.
بــه منتقــدان خــود کــه میگوینــد
توصیف شــما از اکثــر متفکــران عرب
ّ
«مقلــد» غــرب بــه معنــای
بهعنــوان
تقلیــد از ویژگیهــای فرهنگی اســت
چگونــه پاســخ میدهیــد؟ پروفســور
حــالق ،همانطور کــه میدانید ،این
اتهام پیــش از این برای همۀ کســانی
کــه منتقدانه بــه شــرایط مــدرن فکر
میکننــد آمــاده اســت ،و همانطــور
که آموختیــم به ایــن دلیل اســت که
ایــدۀ پیشــرفت بر تصــورات مــدرن ما
حاکــم اســت ،و همچنیــن بــه دلیــل
اعتقــاد مدرنیســتی ما مبنی بــر اینکه
سنت ثابت اســت و پیشــرفتی ندارد.
آیــا میتوانیــد دوگانگــی خاصبودن
و جهانشــمولی را توضیــح دهیــد؟
چگونــه ادعــای خاصبــودن در
اروپاگرایــی متمرکــز به این اســت که
هر چیــزی کــه اروپایی نیســت خاص
اســت ،درحالیکه هر چیــزی که اروپا
تولید میکند جهانی است؟
من فکــر میکنــم ســؤال شــما بینهایت
دقیق اســت و نشــاندهندۀ این است که
اشــکالی که مطــرح میکنید موشــکافانه
است .من معتقدم که پروژۀ امپریالیستی-
استعماری اروپا بهنوعی با عصر روشنگری
کــه آن را بــه وجــود آورده مرتبــط اســت،
شخصیت
اگر یک چیز در
مورد پروژۀ مدرن
در جهان آموخته
باشیم این است که
پروژۀ مدرن داستان
جهان غیرغربیای
بوده که دائمًا تالش
میکند به غرب
برسد :پس هرچه
جهان غیرغربی
بیشتر از غرب تقلید
کند ،بیشتر از آن
عقب میماند ،زیرا
تقلید همیشه به
طور طبیعی دیر از راه
میرسد.
آذر و دی 1402
شمارۀ چهارم
121
از نظر ساختار داخلی ،استعمار اسرائیل از حکومت
کشور مدرن مستثنی نیست ،بلکه صرفًا نمونهای
پیشرفته از آن است.
چراکه در قالــب یک رابطــۀ دیالکتیکی با
پروژۀ اســتعماری اروپا پشــتیبانی میشد؛
روایتی جهانی که روح و جوهر امپریالیسم
آن را تعریــف میکنــد .بــه عبــارت دیگــر،
بهندرت درک میشــود که مدرنیتۀ غربی
و گفتمــان روشــنگری مترقــی و جهانــی
آن در قلــب پروژۀ اســتعماری قــرار گرفته
و بخشــی جداییناپذیــر از آن اســت .در
هر صــورت ،هیچ جدایــی واقعــیای بین
این دو وجــود نــدارد .این پــروژه نهتنها در
اروپا ،بلکه در مستعمرات نیز تا حدی -نه
چنــدان زیاد -موفــق بوده اســت ،ازاینرو
موفقیتی اروپایی به شمار میآید که موفق
شده ذهن استعمارشده را دوباره بازسازی
کنــد .دکترین بیچونوچرای پیشــرفت
در محافــل آســیایی-آفریقاییها شــاهد
و برهانــی قــوی بــر ایــن موفقیت اســت.
بااین حــال ،از آنجایــی کــه مســلمانان
بهندرت دولــت را درک میکنند ،معتقدم
که الهیات پیشرفت (و من بر این اصطالح
تأکید میکنم) اشتباه درک شده است.
در واقــع ،مــن اعتقــاد بــه پیشــرفت
را الهیــات پیشــرفت می نامــم ،چراکــه
تقریبــاً بهعنــوان یک دین عمــل میکند،
و این دینی اســت که کــودکان در آن بزرگ
می شــوند .امــا نکتــۀ مهم تــر از آن ایــن
اســت که ایــن الهیات توســط طرفــداران
و پیروانــش مــورد تردیــد قــرار نگیــرد.
بااینحال ،برخالف بسیاری از الهیاتها،
پیشــرفت به نام بــرادری و برابــری به طرز
چشــمگیری ویرانگر بوده اســت و در نیم
قرن ،بیشــتر از آنچــه مســیحیت در هزار
ســال در اروپا بــه بــار آورده بــود ،جهان را
ویــران کــرد .بــه دلیــل اینکــه اکثریــت
قریب به اتفــاق مــردم ،از جملــه تعــداد
زیــادی از پژوهشــگران و اندیشــمندان
برجســته ،حتی بــه این الهیات پیشــرفت
یا بــه تأثیــرات عمیــق آن فکــر نمیکنند،
دکترین پیشــرفت بهعنوان ماهیت دوم
بــه مســیری صحیح تبدیل شــده اســت.
مفهــوم پیشــرفت موضعــی ایدئولوژیــک
است که به قواعد گفتمان خوب میپردازد
و آن را از قبــل تعییــن میکنــد و بنابرایــن
دیدگاههای رقیب را از هر لحاظ و منظری
122
شمارۀ چهارم
سرکوب میکند .به همین دلیل است که
استناد به یک روایت ضدترقیخواه نوعی
بدعت تلقی میشود که بیشتر از حال (یا
آینده) مورد حمله قرار میگیرد و بهعنوان
نوســتالژیک و محافظــهکار و منتســب به
قرونوسطی طبقهبندی میشود و پیرو آن
فردی است که بهنحوی راه خود را گم کرده
اســت .اما پیشــرفت صرفاً کنارگذاشــتن
تاریــخ از بررســی و تحقیــق نیســت ،زیرا
تاریــخ در هر لحظه مــورد توجــه همه قرار
میگیرد .تاریخ بهعنوان پیشرفت تنها در
زبان ما وجود ندارد ،بلکه این تاریخ است
کــه زبان را شــکل میدهــد .اما اگــر تاریخ
بخشــی از الهیات پیشــرفت باشــد ،برای
نشاندادن این نکته است که همیشه در
آخر قــرار دارد .واقعیت این اســت که این
موضــع ایدئولوژیــک تا حــدودی با حذف
پیشــبینی هر ادعایــی در تاریخ کــه با افق
پیــش رو در تضاد باشــد تعیین میشــود؛
ْ
پیشرفت
افقی که در دکترین استراتژیک
سالحی گفتمانی برای دفاع در نظر گرفته
میشود .در تصور و برداشــت این الهیات
از تاریخ تناقــض وجــود دارد ،چراکه خود
از بینشــی تاریخی دربــارۀ جهان 4نشــأت
گرفته شــده اســت ،به طوری کــه از تاریخ
برای توجیه و مشروعیتبخشیدن به خود
اســتفاده میکند ،اما درعینحال ،زمانی
که تاریخ به نفع تفسیری در تضاد با دیدگاه
آن مــورد اســتفاده قــرار میگیــرد ،تاریخ
را انــکار میکنــد .به عبــارت دیگــر ،تاریخ
مــدرن ،ماننــد نظریههای نــژادی ،نهتنها
ریاکارانه است ،بلکه به طور خاصی طراحی
شده است تا گذشته را به سلسله مراتبی
طبقهبندی کند که این امر باعث میشود
گذشتهای را بر گذشتهای دیگر برتری دهد
و در نهایت حال را بر همۀ گذشتهها برتری
دهد .در این حالت حتی آیندۀ ناشناخته
نیز از جهت مهمی برتر از حال میشود و در
نتیجه این عقیده ،از طریق محدودسازی
شدید تاریخ ،اقدامات زمان حال را توجیه
میکند و عقالنی نشــان میدهــد و لباس
مقام برتر را به آن میپوشــاند تــا دربارۀ هر
چیــزی کــه خــارج از معیارهــای آن تلقی
میشــود صحبت کند .صرف نظر از اینکه
آذر و دی 1402
حال حاضر بهتر اســت یا خیر ،هیچکس
اجازه نــدارد این فرضیه را بــدون پرداخت
هزینهای سنگین زیر سؤال ببرد .بنابراین،
برای مثــال ،اســتناد به یک مــورد اخالقی
در یک ســنت تاریخی (مانند شیوۀ زندگی
برخــی از جوامــع در جهــان) بــه منظــور
راهنمایی ما در ارزیابی مجدد زیادهخواهی
پروژۀ مدرن و نقش آن در ویرانی طبیعت
اغلب نوستالژی تلقی میشود ،زیرا گفته
میشــود که ابزارهای مترقی مدرنیته ،که
در پیچیدگی فنــی خود تجســم یافتهاند،
توانایــی التیامبخشــیدن بــه ایــن اثــرات
مخرب را دارند .اگر این اســتبداد نیست،
پس استبداد چه میتواند باشد.
بنابرایــن ،مدرنیتــه در ذات خــود
تقدمگــرا و مترقی اســت و همیشــه طبق
شــرایط خودش از خود مراقبــت میکند
و دیگــر نیــازی به راهنمــای قدیمــی ندارد
کــه بــه آن دســتور دهــد و آن را هدایــت
نماید .بنابراین ،الهیات پیشــرفت شــکل
قدرتمنــدی از حاکمیت اســت .مدرنیته
میتواند براســاس شــرایط خــود از خود و
دیگران مراقبت کند ،اما بــا وجود تمامی
تحقیقــات هیجان انگیــز و بی نظیــرش
در زمینــۀ دانش و پیچیدگــی فنی تخریب
نظــم طبیعــی ،از جمله خــود انســانها،
بیوقفه و خــارج از کنترل ادامــه دارد .ما
همیشــه میدانیم که چه چیــزی بهترین
اســت .ایــدۀ پیشــرفت مبتنی بــر حقایق
اخالقی ابدی نیســت ،بلکه مبتنی بر علم
فنی اســت ،به طوری که مرجعیت نهایی
حقیقت همان خودش است .ما همیشه
میدانیم که چه چیزی بهتر است .دیدگاه
مبتنی بر پیشــرفت هرگز بر اخالقمداری
ابدی استوار نیست ،بلکه بر علم و فناوری
اســتوار اســت ،بــه گونــهای کــه خــود آن
مرجعیت نهایی خواهد بود .ما همیشــه
میدانیم که چه چیزی بهتر است ،چرا که
عقلگرایی ،علم و تکنیکگرایی پایههای
حقیقت را گذاشتهاند و قوانین آن را دیکته
کردهاند .در هر برههای از زمان ،هر آنچه را
که علم و عقالنیت بیان میدارد حقیقت
اســت .از ایــنرو ،پادزهر علمی بــرای یک
بیماری به حقیقتی مبدل میشود و زمانی
شخصیت
فکر میکنم امروزه
کامًال مشخص
شده است که بعد از
سال ۱8۲6شریعت
دیگر مانند گذشتۀ
خود نیست و تنها
نامی از آن مانده
است.
خطرنــاک میشــود کــه از منافعــی کــه در
واقــع از آن انتظــار میرفــت فراتــر رود ،و
این تا زمانی اســت که پادزهــر دیگری -که
آن نیــز نتیجــۀ پیشــرفت اســت -اختــراع
شــود .دکترین پیشــرفت هرگــز در وهلۀ
اول نمیپرسد که چرا بیماری وجود دارد،
و همچنیــن ســؤاالت اخالقــی و وجــودی
عمیقــی در مــورد سیســتم تولیدکننــدۀ
بیماریهــا ،ســاختارها و الگوهــای تولید
آن مطرح نمیسازد .هنگامی که سیستم
بهعنوان یک کل زیر ســؤال مــیرود ،خود
علمی که درمان را ایجاد میکند ،برخالف
میــل خود ،مــورد ســؤال قــرار میگیــرد و
در نهایــت تضعیــف میشــود .بنابرایــن،
دکتریــن پیشــرفت ماننــد شــترمر غ در
بیابانها زندگی میکند ،در لحظه زندگی
میکنــد کــه لحظــهای نامطمئن اســت،
لحظــهای کــه حقیقــت آن بــه انــدازهای
زودگــذر اســت کــه شــترمر غ از حقیقت
دیگری که باید تولید شود به وجد میآید.
دکتریــن پیشــرفت نمیتوانــد بــه دنبال
راهنمایی از گذشــته باشــد ،زیرا گذشته،
علیرغــم ســادگی ،ســؤاالت بزرگــی را در
رابطه با دکترین پیشرفت مطرح مینماید
که آمادگــی ارتباط بــا آن و پاســخگویی به
آن را نــدارد .دکترین پیشــرفت همچنین
نمیتواند حقیقت خود را در برابر آیندهای
تضمین کند که همیشه قدرتی مطلق برای
لغو و بطالن دارد .اگر در دنیای پیشــرفت
زندگی میکنیم ،بدان معنی اســت که در
یــک رویا زندگــی میکنیم؛ یعنی همیشــه
در یک وضعیت دائمی مبــارزه و کار بدون
تحقق واقعی زندگی میکنیم.
هیــچ پایــه و اساســی بــرای الهیــات
پیشــرفت و مرجعيــت جز خــود آن وجود
نــدارد ،چراکــه آن مرجــع اصلــی بــرای
خــود و ،همانگونــه کــه گفتم ،به شــکل
خداگونهای ســروری دارد .از آنجــا که این
خدابــودن باید از لحاظ عقالنی مســتقل
باشــد -کما اینکــه همۀ مــا فــرض را بر آن
میگیریــم -ایــن خداونــد از طریــق علم
و عقــل بــه ایــن نتیجــه رســیده اســت که
سؤاالت بزرگ گذشــته را نمیتوان شنید،
زیــرا متحجرانــه و بیارتبــاط با پیشــرفت
تمدن مــدرن و علــم و عقل مدرن اســت
و ایــن مــورد دوم البتــه جهانی اســت .اما
واقعیت این است که پرسشهای گذشته
بیپاسخ باقی میمانند ،زیرا هیچ چیز در
الهیات پیشــرفت آن را وادار نمیکند تا به
پرســشهای اخالقــی عمیقی بیندیشــد
که ســاختارهای اساســی مدرنیته را دچار
مشکل میســازد .بااینحال ،این ناتوانی
تنهــا در الهیات ریشــه ندارد ،بلکــه نتیجۀ
الهیات نیز هست که خود ناشی از وضعیت
ناپایــدار این ساختارهاســت و مشــکالت
آن همیشــه از درون ایــن ســاختارها حل
میشود .اما مسلم است که این راهحلها
اصالً اخالقی نیســتند .اگر ایــن راهحلها
وانمود میکنند که مبنــای اخالقی دارند،
در واقــع مالحظاتــی ابــزاری هســتند کــه
توســط مقتضیات زمان تحمیل شدهاند.
دقیقــاً بــه همین دلیل اســت کــه الهیات
پیشــرفت با نوســتالژی و بــیارزش جلوه
دادن سؤاالت اخالقی از درگیرشدن با این
سؤاالت خودداری میکند و به تالش برای
بازگرداندن «استبداد اخالقگرایی» ادامه
میدهد و این واقعیــت را نادیده میگیرد
که موضــع عقیدتی و جزمی ایــن الهیات،
از نظر فکری ،ظالمانه و استبدادی است.
الهیــات پیشــرفت ،بنــا به تعریــف آن،
بر ایــن واقعیــت اســتوار اســت کــه زمان
ســاختار تکنولوژیکــی همگنــی دارد و از
این ســاختار گریزی نیست .عالوهبراین،
مراحــل گذشــتۀ تاریــخ مقدماتــی بــرای
مراحل بعدی بوده که ،به نوبۀ خود ،صرفاً
وسیله و ابزاری برای رسیدن به اوج آمادگی
پیشــرفت واقعی بشــر بــوده اســت؛ یعنی
مدرنیتــۀ غربی .و این ســاختار زمانی (که
غــرب و بهویــژه دو جهــان عرب و اســالم
در فهــم آن بهشــدت دچــار ســوءتفاهم
شــدهاند) صرفاً یــک الــزام منطقــی برای
الهیات پیشــرفت نیســت ،بلکه بهشدت
از وقایع و تحوالت کنونــی حمایت نموده
و بــه آن مشــروعیت بخشــیده اســت،
چراکــه تحــوالت حاضــر اجتنابناپذیــر و
حتمی تلقی شده اســت .بااینحال ،بُعد
دیگری نیــز در ایــدۀ پیشتعیینــی (ملت
ازپیشتعیینشــده) وجــود دارد :تمــام
تاریخ ،که خود را برای ظهور مدرنیته آماده
کرده اســت ،به اندازۀ کافی توســعه نیافته
و هنــوز «بــه بلــوغ خود نرســیده اســت».
نتیجۀ منطقی این خط فکری آن است که
هیچکدام از فرهنگها و «تمدن»هایی که
در خارج یا قبل از اروپای مدرن واقع شده
باشند ،اعتبار ،شایســتگی و رشد اخالقی
و فکری مشــابهی نخواهند داشــت .مهم
نیســت که ایــن تمدنها چقــدر -از منظر
فرهنگی یا مــوارد دیگر -ارزشــمند بودند،
چراکه برای رسیدن به هدفی باالتر ،خارج
از آن و فراتــر از آن ،مــورد اســتفاده واقــع
شــدهاند .رســیدن بــه تمــدن «واقعی» و
«بالــغ» تنها راهی اســت که ایــن تمدنها
میتوانند بــا بهکارگیــری آن از سرنوشــت
خــود در مســیر تاریخــی دوری بجوینــد؛
سرنوشتی که قرار است در آن مثل علوفه
توسط دام بلعیده شوند.
براســاس آنچــه کــه فالســفه ســاختار
تفکر هژمونیک غربــی مینامند ،الهیات
پیشــرفت ،تقریبــاً با همــۀ اشــکال خود،
تاریخ را به طور خاص به شیوههای اروپایی
محــور بنــا نهــاده اســت ،روشهایــی که
مفاهیــم آن بــرای بســیاری از غربیهــا و
غیرغربیها از جمله علما و متفکران عرب
و مســلمان قابــلدرک نیســت .بهعنوان
مثــال ،فیلســوف فرانســوی ،کندورســه،
آذر و دی 1402
شمارۀ چهارم
123
هیچ ایدهای در تمدن مدرن -و فعلی -غربی مهمتر از آن قدرتمندترین ایدهها یا ارزشهای
اروپایی نبوده که بر شیوههایی که ما از طریق آنها تاریخ را میبینیم و مینویسیم تسلط
یافتهاند؛ از جمله تاریخ ما بهعنوان عرب و مسلمان.
شکســت های تاریخــی را «اشــتبا هاتی»
هدایتگرانه -در صورتی که تعبیری صحیح
باشد -دانسته است که اروپا ،بهعنوان ُقلۀ
تمدن ،میتوانســت یاد بگیرد که از آنها
اجتناب کند .بنابراین ،اشتباهات همیشه
در جایی خــارج از اروپــا رخ میدهند .به
نظر میرســد همۀ جوامع گذشته ،صرف
نظر از موقعیت جغرافیایــی و زمان ،برای
آمادهســازی اروپــای مــدرن و جهانبینی
آن زندگی کرده و جان دادهاند .این همان
چیزی اســت که در نظــر ولتــر میبینیم.
او اســتدالل میکند کــه انگیزههای حاکم
بر تاریــخ از تمــام تاریخ جهــان در جهت
خدمت به روشنگری استفاده کرده است.
هگل آزادی شخصی را براساس نظریۀ خود
دربارۀ تاریخ روح پایهگذاری کرده است ،به
طوری که جنگها ،خشونتها و جنایات
تاریخ در واقع باعــث تهذیب و بهبود روح
میشــود .در واقع ،چیزی متمایز و برتر در
نظریۀ هــگل دربــارۀ دورۀ مدرنیتــه وجود
دارد؛ دورهای کــه تمــام تاریخهــای قبلــی
بــرای آن بهمثابــۀ تاریخهای آمادهســازی
بودنــد .ایــن درک و ایــن الهیات هنــوز در
قرن بیســتویکم با مــا اســت و اکنون به
همان اندازه قدرتمند اســت که همیشــه
بوده است و حتی در ساختار تولید فکری
اســالمی بهویژه در نیم قرن گذشته نفوذ
کرده است .متأســفانه عدۀ کمی به آثار و
پیامدهای این الهیــات دگماتیک و جزمی
پیمیبرند که این امر سبب شده است که
افراد زیادی از روی حماقت و ســادهلوحی
به سوی «مدرنســازی اندیشــۀ اسالمی»
قدم بردارند.
همانطــور که توضیــح دادیــم ،نظریۀ
آنارشیســتی پیشــرفت نهتنها تاریخ بلکه
ســاختارهای خــود مدرنیتــه را نیز شــکل
میدهــد؛ زبانــی که بــه نوبــۀ خــود نهتنها
جهانبینی ســلطه بر طبیعت و انســان را
منعکس میکند ،بلکه خود ســلطه را نیز
شــکل داده و منتقل میکند .شــاید هیچ
ایده یــا دکترینی بــه انــدازۀ ایــن نظریه در
ذهن مدرن وجود نداشته باشد ،به طوری
که قانون توسعۀ تاریخی فلسفهای تاریخی
و در نتیجــه فلســفهای سیاســی را ایجــاد
کرده است.
هیچ ایدهای در تمدن مدرن -و فعلی-
غربی مهمتر از آن قدرتمندترین ایدهها یا
ارزشهای اروپایی نبوده که بر شیوههایی
که مــا از طریــق آنهــا تاریــخ را میبینیم
124
شمارۀ چهارم
و مینویســیم تســلط یافتهانــد؛ از جمله
تاریخ مــا بهعنوان عرب و مســلمان .این
اندیشــه در دو قرن گذشــته تأثیــر زیادی
بر امور عمومی و خصوصی داشــته اســت
و هیچ تأثیــر و نفوذی هرگز بــه درجۀ این
الهیات نرسیده است .الهیات پیشرفت،
بهعنوان ظرفی برای ایدئولــوژی ،پیروان
مؤمنی را به وجود میآورد که معتقدند در
مسیر روشن حقیقت قرار دارند و همواره
خود را در تقابل با دیگرانی میبینند که از
دید آنها در گمراهی آشکار هستند .این
نوعی واپسگرایی در باالترین میزان خود
است .واقعیت این است که چیزی که این
الهیات را تا این حد فریبنــده میکند این
اســت که ،برخالف ســایر الهیات سنتی،
خــود را الهــی نمیدانــد و غمانگیزتریــن
چیــز ایــن اســت کــه متفکــران عــرب و
مســلمان ریشــۀ آن را در آن برداشــت از
تاریــخ ندانســتهاند کــه خودشــان بدون
درک اهمیــت و تأثیراتــش پذیرفتهانــد.
این پذیــرش باعث شــد که نهتنهــا آزادی
اندیشــه ،بلکه تاریخ و هویت خود را نیز از
دست بدهند.
آذر و دی 1402
هدف کتاب شــما با عنــوان پیدایش
و تحول فقه اســالمی 5بیثباتکردن
گفتمان شرقشناسی است که دوران
تاریخی شکلگیری شــریعت اسالمی
را شــرح میدهــد .ایــن بیثباتــی که
میخواهید ایجاد کنید با یک رویکرد
روشــن آغــاز شــده اســت کــه در آن
گفتمــان بیثباتکننده بایــد برخی
از مفروضــات و مقدمــات اساســی
گفتمانبیثباتشدۀشرقشناسیرا
بهاشتراکبگذارد.اینعدممشارکت،
همانطــور که اشــاره میکنیــد ،یکی
از دالیــل اصلــی ســوزاندن پلهــای
شــناختی بین خــود و دیگری اســت،
بهخصــوص که علــم تاریــخ مبتنی بر
دادههــا و مفروضاتی اساســی اســت
که نمیتــوان آنها را نادیــده گرفت و
نادیدهگرفتن این امر بــه منزلۀ قطع
راه دســتیابی به دیگری اســت .شــما
در کتاب خود تاریخ نظریههای فقهی
در اسالم 6به این نکته اشاره میکنید
که بیثباتی هژمونی مستشرق غربی
را نمیتــوان خــارج از محــدودۀ ایــن
تفکــر بــه دســت آورد .اســتاد حــالق،
متوجه شــدیم که شــما ایــن رویکرد را
به منظــور تغییر مفاهیم دیگــری برای
ایجــاد پلهــای شــناختی بین خــود و
دیگری ایجاد کردید .امــا آیا این روش
ریســک و پیامدهای محاسبهنشدهای
بههمراهندارد؟چراگفتماناستشراقی
(شرقشناســی) بایــد دچــار بیثباتی
شــود تــا از درون بــه کارآمدی برســد و
بــا برخــی از فرضیــات و دســتاوردهای
اساســی آن همــراه شــود؟ آیــا ایــن به
معنای واردکــردن ســاختارهای زبانی
با بنمایههــای مدرن نیســت؟ آیا این
تالشــی شــبیه بــه تالشهــای برخــی
از اســالمگرایان لیبــرال نیســت کــه
دموکراســی و شــورا ،امــر به معــروف و
نهــی از منکــر ،حکومــت اســالمی -نه
دولت اســالمی را کــه در کتــاب دولت
ناممکن توضیــح دادهایــم -و مدرنیته
و غیــره را ترکیــب میکنند و بــه خاطر
عدم مقایســه بــا نظامهای اســالمی و
نظامهای مدرنیته مورد سرزنش واقع
میشوند؟
شــما یکــی از عمیق تریــن و مهم تریــن
ســؤاالت را مطــرح میکنیــد ،ســؤالی که
بزرگتریــن چالــش را در نقــد مدرنیته به
وجود میآورد .در واقع ،من به این ســؤال
در کتابــی پرداختــهام که بهتازگــی دربارۀ
شرقشناســی تکمیل کردهام (که توسط
انتشــارات دانشــگاه کلمبیــا تــا چنــد ماه
دیگر منتشر خواهد شــد) .از یک جهت،
بخش قابلتوجهی از کتاب به این پرسش
میپــردازد و ســعی میکنــد تــا اشــکاالت
پیچیدۀ ناشی از این ســؤال را حل نماید.
مطمئن نیســتم که اینجا مکان مناســبی
بــرای پرداختن بــه این مســئله و اشــکال
باشــد که دهها صفحه از کتــاب را به خود
اختصاص داده اســت .اما اجازه دهید به
صورت خالصه جواب دهم.
اوالً ،این یک حقیقت بدیهی اســت که
ما نمیتوانیم بیــرون از مدرنیته صحبت
کنیم ،صرفاً بــه این دلیل کــه نمیتوانیم
از نظر معرفتشناختی مستقیماً از درون
مدرنیتــه بــه واقعیتــی خــارج از مدرنیته
دسترســی پیدا کنیم .این یک غیرممکن
شناختی اســت .کســی که مدعی چنین
تواناییای است ،ادعا میکند که میتوان
او را به جهان تاریخی دیگری منتقل کرد،
یا اینکه زمان تاریخــی را میتوان بهعنوان
یک تجربۀ زیســتی بازیابی کرد .بنابراین،
اگر به ما اجازۀ بینش و تأمــل در جنبهای
شخصیت
چند لحظه پیش
گفتم مدرنیته
نابودشدنی است
و نقد تنها روش
تخریب است.
بسیاری از کسانی
که به کتاب دولت
ناممکن حمله
کردند (خواه در
اروپا ،آمریکا یا جهان
عرب) به این دلیل
دست به این اقدام
زدند که من از یک
پدیدۀ اجتنابناپذیر
انتقاد کردهام.
از واقعیت خــارج از مدرنیته داده شــود،
این بینشــی اســت که بالفعل در مدرنیته
واقع شــده اســت .بنابرایــن ،بایــد از این
باور دســت برداریــم کــه میتوانیم خارج
از مدرنیتــه بــه نقــد آن بپردازیــم .هیــچ
فضای انتقادیای در جهــان امروز وجود
ندارد که ابعاد آن خارج از محیط مدرنیته
باشــد ،زیرا نقــد خــود -آنگونه کــه امروز
میشناســیم -بهعنوان یک پدیدۀ متمایز
مــدرن صورتبندی شــده و شــکل گرفته
اســت (بااینحــال ،ایــن در مورد اشــکال
خاصــی از نقد که قبــل از مدرنیتــه وجود
نداشــت صــدق نمیکنــد) .بلــه ،وجــود
داشــتند ،اما مانند هر چیــز دیگری با یک
منطق داخلی متفــاوت اداره میشــدند،
که آنها را در انــواع دیگــری از انتقاد قرار
میدهد.
با ایــن وجــود ،و در واقــع همــۀ اینها
نمیتواند بــه این معنا باشــد که نمیتوان
مدرنیته را از درون و از طریق نقد تخریب
کرد .راهحل من یــا راهحل مــورد نظر این
اســت کــه نقــد خــود را براســاس نظریــۀ
پارادایمها قــرار دهم کــه در کتاب دولت
ناممکــن ارائه کــردهام و در کتــاب بعدی
خــود دربــارۀ شرق شناســی آن را بســط
دادهام .شــاید نقلقولی از مقدمۀ کتابی
که در آینده درمورد شرقشناســی منتشر
خواهد شد این مســائل را بهوضوح نشان
دهــد« :اگرچه نقطۀ شــروع من بــا کتاب
شرقشناسی ادوارد ســعید آغاز میشود،
امــا همچنان دایــرۀ پژوهــش پیرامون آن
را گســترش میدهــم ،درهمتنیدگیهای
تاریخــی و فلســفی را اضافــه میکنــم و تا
حد زیادی با اجتناب از روایــت و زیربنای
سیاسی آن به اوج خود میرسم .به عبارت
دیگــر ،اگرچه کتــاب با موضوع سیاســت
بهعنــوان موضوع نقــد آغاز میشــود ،اما
در حــوزۀ فکــری کامــالً متفاوتی بــه پایان
میرســد و دقیقــاً هدفش همین اســت.
بنابراین ،این کتاب مقالهای دربارۀ اصول
اخالقــی بنیــادی و ســاختارهای اخالقــی
است که در مجموعۀ پیچیدهای از روابط
با مدرنیتــه ،عمدتاً بهعنــوان نوعی انکار،
و آرمانســازی و همچنیــن بهعنــوان یک
ســایت نقد اصالحی نهفته اســت .شاید
بــه نظــر برســد کــه در معرفتشناســی و
نظام عقالنی ،که وجودش مبتنی بر طرد
اصولی برخــی بینشها و الگوهــای تفکر
اســت ،هر دعوتی به چنین اندیشــهای به
محــض درخواســت محکوم به شکســت
اســت .بااین حــال ،همان طــور کــه
ایــن کتــاب پیوســته اســتدالل میکنــد،
عملکردگرایــی ،7شــکلگیری گفتمانی،
دانش و ســاختارهای قدرت پویا هستند
و بــه دلیــل پویایــی خــود همیشــه در
حوزههای مرکزی -گشایشها ،شکافها
و گسیختگیهای متناقض با ساختارهای
پارادایماتیک -قرار میگیرند .واقعیت این
اســت که پروژۀ مدرن دقیقاً بــه این دلیل
پر از این شــکافها اســت که آنها را انکار
میکند ،اینکه فکر کنیم آنها نمیتوانند
آنچــه را کــه نقــد اصالحــی نامیــده ام
به مــا ارائــه دهنــد ،نهتنهــا یک پیشــنهاد
متناقض اســت ،بلکه پیشــنهادی اســت
که بهســادگی وفاداری اســتعاری به مرگ
مولف را از نظر فوکو تأیید میکند .واقعیت
این اســت کــه اندیشــیدن به واســطۀ آن
روزنهها و شــکافها ،اعطــای حضور مؤثر
به استثنائات و ابهامات و احیای آنچه که
حوزههای مرکزی آنها را به حاشــیه برده
و نامرتبط ساخته اســت ،همۀ اینها تنها
معانی واقعی انتقاد هستند».
در اینجــا نکتــهای پایانــی دارم :چند
لحظه پیش گفتم مدرنیته نابودشــدنی
اســت و نقــد تنهــا روش تخریب اســت.
بســیاری از کســانی کــه به کتــاب دولت
ناممکــن حمله کردنــد (خــواه در اروپا،
آمریــکا یــا جهــان عــرب) بــه ایــن دلیل
دســت به این اقدام زدند که مــن از یک
پدیــدۀ اجتنابناپذیــر انتقــاد کــردهام.
فکر میکنم کامالً درست است که بگویم
ادعــای آنهــا (کــه برخــی آن را صریــح
گفتهانــد) این اســت کــه هــم مدرنیته و
هم دولت «ابدی» هستند ،به این معنی
که جایی بــرای انتقاد یــا مقاومت وجود
تاریخ
ندارد .امیــدوارم تغییــر کند .اگــر
ِ
چرخهای بزرگ (با همۀ شکستهایش)
چیزی به ما آموخته باشــد ،این است که
هیچ پدیدهای در تاریخ بشر ،حتی خود
نوع بشــر ،نمیتواند ابدی باشــد .بدون
نظریۀ تناوب «تمدنی» (کــه میتوان آن
را بــه طــور مفیــد از مفهــوم معرفتی ابن
خلــدون و فوکو اســتنباط کــرد) ممکن
اســت توضیــح ظهــور مدرنیتــه را خارج
از خــود اروپــای پیشــامدرن یــا پیدایش
یونــان یــا اســالم را -در میــان دیگــران-
خارج از صورت فلکی تمدنی غیرممکن
بدانیم.
پینوشت
1. The impossible state
2. Ethically
.3یا استشراق
4. Weltanschaung
.5نشأة الفقه االسالمی و تطوره
.6تاریخ التظریات الفقهیه فی االسالم
آذر و دی 1402
7. performativity
شمارۀ چهارم
125
وائل حالق و طرحوارۀ امتناع
حکومت اسالمی در عصر مدرن
بازخوانی انتقادی ایدۀ حالق از افق فکر ایرانی
مقدمه
بحــث از حکومــت در میــان مســلمانان،
از فــوت پیامبــر تــا اکنــون ،مســئله ای
مناقشهبرانگیز بوده است .این پرسش که
حکومت اســالمی چیســت و چه ویژگیها
و یا چه نمادها و نشــانههایی دارد؟ پرسش
بنیادیــن ادوار مختلــف بــوده اســت .در
گذشته ،به دلیل نزدیکی افقهای معنایی
ناشــی از زیســت در فضای ســنت ،برسازی
حکومــت اســالمی بــا صفــات ،نمادهــا و
نشــانههای حکومت نبوی و جانشــینانش
در مدینــه قابلفهــم بــوده و تحقــق عینی
داشته است .لذا مســلمانان ترکیه در ذیل
خالفت عثمانی همان تصــوری را از مفهوم
حکومــت داشــتند که در ســدۀ میانــه و در
ذیــل حاکمیت عباســی رایج بوده اســت.
این ســخن را بایــد از ایــن زاویــه فهمید که
حکومت بهمثابۀ ســاختار قدرت منسجم
در دوران پیامبر برپایۀ اصول و ویژگیهایی
برســاخته شــده اســت که در ادوار بعد این
اصول با ضوابــط و معیارهای دیگر همســاز
شــدند ،اما نقطۀ پایدار و مبنایی جانشینی
پیامبر در اهداف و اصولی بوده که براساس
آن میتوان سیستمی را با صفت اسالمی در
126
شمارۀ چهارم
ادوار تاریخی مختلف برساخت .این امر در
پراتیک )peratik( 1نبــوی در مدینه معنایی
مییابــد کــه بــه وســیلۀ آن هــر حکومتــی
توانســته خــود را ،بــا انتســاب بــه پیامبــر،
اســالمی بدانــد؛ یعنــی از خالفــت خلفای
راشــدین تا جمهوری اســالمی در ایران و یا
طالبان در افغانستان با تکیه به یک سلسله
اصول و مبانــی که ریشــه در حکومت نبوی
دارد خود را اسالمی میخوانند .چیستی این
اصــول و ویژگیها بحث اصلــی وائل حالق
در طرحوارۀ فکریاش اســت که براساس
آن امتناع برسازی و شــکلگیری حکومت
اســالمی در دورۀ معاصــر و مــدرن را مطرح
ساخته است.
بحث زمانی مسئلهســاز میشود که ،در
نتیجۀ رویارویی با دنیای غــرب و مدرنیته،
حکومت اسالمی و قابلیت تحقق عینی آن
به موضوعی چالشی تبدیل شد .تا پیش از
ســقوط امپراطوری عثمانــی ،امر حکومت
بــا ذهنیت ســنتی در مــدار حکومت نبوی
و جانشینانش خوانش میشــد .با سقوط
آخریــن مدعــی خالفــت و ســاختار قدرت
اسالمی ،ذهنیت عمومی جامعه تحتتأثیر
امواج جهانزیست مدرن تغییر کرده بود.
لذا پرســش «چه باید کرد؟» انســان رویارو
آذر و دی 1402
با دوگانۀ ســنت و مدرنیتــه را حیــران کرد.
این یا آن ،یا چگونه میتوان هــر دو را با هم
داشت؟ این پرســش جریانهای گوناگون
فکــریای را در مواجهه با ســنت بــه وجود
آورد .عدهای بازگشــت به دوران گذاشــته و
تکیه بر داشــتههای خــود را مطــرح کردند
کــه بــه اســالمگرایان و ســلفیها معــروف
شدند .عدهای دیگر ،با طرح عدم سازگاری
گذشــته بــا دنیــای جدیــد ،عبور از ســنت
بــه زیســت مــدرن را طــرح کردنــد .در این
میان ،جریانهــای میانهرو ،بــا خودآگاهی
از موقعیتی کــه در آن قرار داشــتند ،امکان
گسســت از ســنت را بــه دلیــل زیســت در
افــق معنایــی آن ناممکــن میدانســتند.
همچنین ،مواجهه با غرب و جهانزیســت
مدرن نیز آنان را ناگزیــر از پذیرش آن کرده
اســت .با توجه به چالش سنت و مدرنیته،
بازشناسی سنت و شــناخت مدرنیته برای
آنان به مسئلهای تبدیل شد تا با خودآگاهی
از این دوگانه راهی به ســوی همســازی پیدا
کنند.
پیــش از دو قــرن اســت کــه ملل شــرق
در این چالــش و رویارویی بــه تفکر و طرح
دیــدگاه پرداختهانــد .امــا اکنــون برپایــۀ
تالش هــای صورت گرفتــه در بازشناســی
محمدعثمانی
دکتری علوم سیاسی گرایش
اندیشهسیاسی ایران و اسالم
شخصیت
فرشته ای که شهر مینیاتوری را به پیامبر
(باال ســمت چــپ) و همراهانش هدیه
میدهــد .در کتابخانــه کاخ توپکاپــی،
استانبول.
پس از سقوط
خالفت عثمانی
پرسش «چه باید
کرد؟» انسان رویارو
با دوگانۀ سنت و
مدرنیته را در حیرانی
قرار داد .
ســنت و درک غــرب و دســتاوردهای ذهنی
و عینی آن جریــان نوین فکــریای در حال
تکوین است که ،در بستر پسااستعمارگرایی
و در گذر از شرقشناســی به سمت رویکرد
شرقشناســی وارونه ،دیدگاههــا و نظریات
نوینی عرضه مــیدارد .وائل حالق از جمله
اندیشــمندانی اســت که در ایــن حلقه قرار
دارد .وی کــه اندیشــمندی عــرب بــا تبــار
دینی مسیحی است ،نســبت میان دشوارۀ
اصلی جهانزیست اســالمی-عربی و غرب
و دنیای مــدرن و پُســتمدرن را از منظری
ایجابی و تأثیرگذار مورد بازخوانی و کنکاش
قــرار میدهــد .او دیگر بــه بحثهــای ما و
غرب ،ســنت چیست؟ ،ســنت و مدرنیته و
پرسشهای قرن بیستمی باور ندارد ،بلکه،
با توجه به تالشهای صورتگرفته توســط
نسلهای گذشــته در بازشناسی سنت ،به
داشتههای مســلمانان به طور کامل واقف
اســت .در مقابل ،با توجه بــه تحصیالت او
که در غرب بــوده و در دانشــگاههای کانادا
و آمریــکا بــه تحصیــل ،تدریــس و پژوهش
مشغول بوده ،غرب و چالشهای مدرنیته
را هم بهخوبی میشناسد .از این رهیافت،
او تالش برای همســازی یا گسست از غرب
و مدرنیتــه را مســئلۀ نســل پیــش از خــود
میدانــد .امــروز مســئلۀ جهان اســالمی-
عربــی با غرب از نوع گسســت و همســازی
نیســت ،بلکــه دشــواره در چگونگــی حل
چالشهای نهفته و نهادینه در شرق و غرب
با اســتفاده از امکانــات دو طرف اســت .به
باور حالق ،چالشهایی که امروز مدرنیته
2
با آن روبرو شــده در فقــدان روح معنویت
در وجــدان عمومــی نهفتــه اســت .شــرق
اســالمی و عربی در ایــن دشــواره از فقدان
روح توسعهگرا و علمگرا در رنج است .حالق
از این نقطــه آغاز میکند کــه توجه به غرب
بایــد از منظر یک شــرقی مســلمان صورت
گیرد .در این مواجهه ،شــرقی خــودآگاه به
خود و دیگــری (غرب) ،با امکانــات معنوی
خود میتواند حضور فعال و تأثیرگذاری در
حل چالشهای جهانزیست مدرن داشته
باشــد و ســپس ،با توجه به تجربــۀ غرب در
مسیر توســعه ،از توسعه و پیشــرفت مادی
غرب بدون چالشهای آن بهره گیرد.
در این چارچوب ،در نخستین گام وائل
حالق بــا نگارش کتــاب امتنــاع حکومت؛
اسالم و سیاست ،چالش اخالقی مدرنیته
به طرح این نکته پرداخته که مسئلۀ اصلی
امروز مسلمانان دیگر نباید امر حکومت و
برســازی قدرت با صفت اسالمی باشد .این
موضوعی ممتنع و ناممکن در جهانزیست
جدیــد اســت ،زیــرا دشــوارۀ اصلــی دیگــر
برسازی حکومت اســالمی ،همچون قرون
گذشــته ،نیســت .امــروز جهان بــا بحران
اخــالق و بنیادهــای معنــوی در مناســبات
اجتماعی روبهرو است .تالش برای برسازی
این حکومت خود یکی از مؤلفههای اصلی
شکلگیری این بحران اســت که باید از آن
گذر کرد .چرایی امتناع حکومت اســالمی
در دورۀ معاصــر پرســش اصلی این نوشــتار
خواهد بود که با تکیه بــر کتاب وائل حالق
بــه خوانش اصــول و مبانــی این طــرحواره
پرداختــه و تحلیلهــا و نظریــات مطرح در
آن را مورد بررســی انتقــادی قــرار خواهیم
داد .بــا درک ایــن طــرحوارۀ مهــم حــالق
میتوان دیدگاههــای دیگر این اندیشــمند
در خصوص مباحث فقه و حقوق اســالمی
را فهمید .همچنین درک ایــن طرحواره ما
را در درک رهیافتهــا و بحثهــای جریان
پسااســتعمارگرایان یــا پساشرقشناســان
یاری خواهد کرد.
مبانی فکری طرحوارۀ امتناع حکومت
اسالمی
وائل حــالق در آغاز کتاب ایــدۀ اصلی خود
را بدین صــورت مطرح مینمایــد« :مفهوم
دولــت اســالمی امــری ممتنــع و ناممکــن
اســت ،زیرا برپایــۀ تناقضــی درونی اســتوار
شــده اســت .ایدۀ دولت اســالمی از لحاظ
محتــوا و ماهیت در تضــاد با دولــت مدرن
اســت» 3 .ایــن عبــارت دو افــق معنایــی
آذر و دی 1402
شمارۀ چهارم
127
ســنت و مدرنیته را در وضعیت ناهمســاز و
همستار(متضاد) ترسیم میکند و ،ازاینرو،
تالشهای صورتگرفتــه در عرصۀ فکری و
عملی را برای همســازی این دو افق معنایی
ثمربخش نیافته است .حالق این شرایط را
ناشی از تضاد بنیادین نهادینه در این دو افق
دانســته و لذا هر تالشــی را برای تداوم امور
ســنتی در دنیای مدرن ناممکــن و ممتنع
میدانــد .یکــی از نمودهای ذهنــی و عینی
ســنت مفهوم حکومت اســالمی است .در
اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیستویکم،
تالشهــای عملــی بســیاری برای برســازی
این حکومت در جهانزیســت نوین انجام
گرفته است که از دیدگاه وائل حالق نتیجۀ
اثربخشی در عرصۀ واقع برای مسلمانان و
دنیای جدید نداشته است.
وائــل حــالق در نــگاه بــه مؤلفۀ ســنت
و اســالم آن را بهعنــوان دیــن مد نظــر قرار
نمیدهــد ،بلکــه ،هماننــد جهانزیســت
مــدرن ،اســالم را مفهومــی تمدنــی و
شــمولگرایانه در نظر میگیرد .وی معتقد
است که در طول 12قرن (از هجرت پیامبر
به مدینه تا قرن نوزدهم) اســالم ساختاری
منســجم و منتظــم (سیاســی ،اقتصادی،
حقوقی و اخالقی) بر مدار شریعت یا قانون
بــه وجــود آورده اســت .ایــن ســاختار ذیل
نظامی حکومتی برســاخته شــده است که
پس از هجرت پیامبر و شکلگیری اجتماع
مؤمنان به اســالم ضرورت یافته اســت .در
ســایۀ این امر و با بهوجودآمــدن حکومت،
بایســتههای سیاســی ،اقتصادی ،نظامی و
اخالقی در چارچوب اصولــی منتج از وحی
رشــدونمو پیــدا کردنــد .وائل حــالق بیان
میکنــد کــه تالشهــای صورتگرفتــه در
صدر اســالم ،برای ایجاد حکومــت و تداوم
آن در ادوار بعدی ،ســبب شــده تــا در دورۀ
معاصــر بســیاری از اســالمگرایان و پیروان
این دیــن آرزوی بازگشــت به دوران ســلف
صالح یا احیای ســاختار حکومتی گذشتۀ
اســالم را همراه با محتوای آن در ذهن خود
بپروراننــد 4.ایــن گرایــش بــه بازگشــت به
حکومت اسالمی گذشته و احیای شریعت،
همراه با پذیرش دولت مدرن بهمثابۀ امری
مفروض ،از ســوی نخبگان و اندیشمندان
اســالمگرا نمود یافته اســت .این امر امروز
در فراینــد بازتولید گذشــتۀ طالیی اســالم
در جهانزیســت مــدرن و مناســبات آن به
128
شمارۀ چهارم
دشــوارهای بــرای مســلمانان تبدیل شــده
است.
حالق ریشۀ این دشواره را در این مسئله
میبیند که اندیشمندان اســالمگرا در این
چارچــوب میاندیشــیدند کــه ریشــههای
اجتماعی
دولت مدرن را نه فقط در بســتر
ِ
اســالمی به صورت تاریخی بازتعریف کنند،
بلکه با بازنمایی مفاهیمی چون شهروندی،
دموکراســی و حــق انتخــاب و ...از طریــق
منابعی چون قــرآن ،روایتهــای حدیثی و
صحیفــه النبی مســتندات مبناییای برای
تولیــدات فکــری در چارچــوب همســازی
5
ســنت اســالمی با مدرنیته فراهم نمایند.
این در حالی اســت که اندیشمندان غربی
در وضعیــت پســت مدرن عــدم امــکان
اســتمرار دولــت در بســتر اجتماعی پیش
روی جهانزیســت غربــی را در دســتور کار
فکــری خود قــرار دادهانــد .در این شــرایط
اندیشــمندان مســلمان ،با توجه به فاصلۀ
زمانــی بــا اندیشــۀ غربی ،بــه تولیــد فکری
دربــاب همســازی ذهنــی و عینــی دولــت
مدرن با اســالم میپردازند .مســلمانان در
دورۀ معاصــر با دنیــای مــدرن در تالشاند
تا دو حقیقــت را با هم همســاز کنند :الف)
درک از وجود دولت و حضــور تأثیرگذار آن
بهمثابۀ امری مســلم غیرقابلانکار اســت؛
ب) تالش برای بازتولید صورتی از حاکمیت
شریعت همساز با دولت مدرن را در اولویت
فکــری خود قــراردادن .به باور حــالق ،این
حقیقت دوگانه ســبب شــده تا مســئلهای
متضــاد و متناقــض به صــورت اساســی در
دنیای فکری اسالمی و مدرن به وجود آید.
به طور مثال ،جمال البناء ،از اندیشمندان
اخوان المسلمین ،در کتاب ما بعد االخوان
المسلمین به این باور میرسد که اخوانیها
اثبات کردند که اســالم بهعنــوان یک دین
شــمولگرا امــکان تحقق نخواهد داشــت،
مگــر ذیــل ســاختار حکومتی اســالمی که
زکات را از ثروتمندان بگیرد و به فقرا بدهد.
ایــن تلقــی از برســازی حکومت اســالمی و
هدفی که برای آن تعریف میکنند نشانهای
از تصور ابتدایی و بدیهی از دو جهانزیست
سنتی اسالم و مدرن است .این متفکر نه به
لوازم بازتولید حکومت اسالمی واقف است
و نه به اصول حکومت مدرن ،لذا با تصوری
بدیهــی از شــکلگیری حکومــت اســالمی
6
سخن میگوید.
آذر و دی 1402
مثال دیگری که حالق در این زمینه ارائه
میکند حزب نور است که پس از بهار عربی
در مصر تأســیس شده اســت .در مرامنامۀ
این حــزب ،بهعنــوان هدف ،مطرح شــده
که دولت ملی دموکراتیــک مدرن بر مبنای
7
اسالم باید در دستور کار تأسیس آن باشد.
ایــن هــدف در مرامنامۀ یک حــزب از عدم
آگاهی به التزام یک ایده در کیفیت بازتولید
آن نشان دارد .حالق در تحلیل این موضوع
بر این امر تأکید میکند که دو مبنای متضاد
در فرایند همســازی باعث میشــود که یک
مبنا بر دیگری ســلطه یابد؛ یعنــی این روند
به جای همســازی به بازتولید ســاختارهای
گذشــته و تولیــد اســتبداد و ناهمزمانی در
بستر اجتماعی منجر میشود .حالق از این
نقطه آغاز میکند تا تناقــض مد نظر خود را
با دولت مدرن در چارچــوب اخالق مدرن
توضیح دهد .حــالق در توضیــح این تضاد
اخالقی بــه تجربههــای برســازی حکومت
ایران بعــد از انقالب اســالمی و
اســالمی در
ِ
کســب قدرت توســط اخــوان المســلمین
تونس بعــد از انقالب
در مصر و النهضــه در
ِ
بهار عربی و برآمدن طالبان و داعش اشاره
میکند .همۀ این نمونهها بر این امر گواهی
میدهند که حکومتاندیشی سنتی متکی
بر بنیادهای اخالقی تعالیگرایانه در تضاد با
دولت مدرن معاصری قرار دارد که بر اصول
عرفیگرایانه و مبتنی بر زیســت انســانی در
زندگی مادی اســتوار است 8.این دو دیدگا ِه
متکی به امر متعالی و امر عرفی در شــرایط
امتناع و ناهمســازی با یکدیگر قــرار دارند.
تالش بــرای ایجاد هر نوع همســازی نتیجۀ
ثمربخشی به ارمغان نخواهد آورد.
ادلۀ امتناع حکومت اسالمی
حالق در توجه به ســنت حکومتاندیشی
مســلمانان مهمتریــن دســتاورد آن را امــر
قانونــی متجلــی در شــریعت میدانــد .وی
ضمن بررسی شــریعت آن را ابزاری اخالقی
در خدمــت حکومت مییابد که براســاس
آن مناســبات ارتباطــی میــان افــراد تحــت
حاکمیــت حکومــت اســالمی را تنظیــم
میکنــد .این وجــه اخالقــی زمینــهای را به
وجود میآورد تا در این جامعه روابط اخالقی
میان انســانهای مؤمن و غیرمؤمن شکل
جمال البناء ()1920 - 2013
حالق معتقد
است مفهوم دولت
اسالمی ،امری
ممتنع و ناممکن
است،؛ زیرا بر پایۀ
تناقضی درونی
استوار شده است.
ایدۀ دولت اسالمی
از لحاظ محتوا و
ماهیت در تضاد با
دولت مدرن است.
شخصیت
بگیرد .حالق در این رابطــه عنوان میکند
که اندیشــمندان اســالمی ،با غفلت از این
بُعد اخالقی متجلی در شریعت ،در بازتولید
حکومتاندیشی اسالمی تنها تجلی قدرت
نزد مســلمانان را مورد توجه قــرار دادهاند.
این بخــش مهمــی از ایــن طرحواره اســت
که حــالق با تکیــه بــر آن ابــراز میکنــد که
مســلمانان از شــناخت مهمتریــن مؤلفــۀ
برســازندۀ حکومتاندیشــی اســالمی ،که
همانــا بُعــد اخالقی آن بــوده اســت ،غافل
ماندهاند .بخش دیگر ناآگاهی در شناخت
غرب بوده است .وی شناخت اندیشمندان
مســلمان از غــرب را تحتتأثیــر آموزههای
شرق شناســان می دانــد .اندیشــمندان
غربــی ذیــل گفتمــان اســتعماری هــم در
شــناخت مســلمانان تصویــر خودباخته و
عقبمانــدهای را از آنان ترســیم کردهاند و
هم در بازنمایی غرب اغراق و بزرگنمایی را
در دستور کار قرار دادهاند .ازاینرو ،حالق
در طرحوارۀ فکری خود از یکسو در جهت
بازشناسی خویشتن خویش تالش میکند
و از ســویی دیگر در جهت شناخت غرب از
منظر یک شرقی؛ غربی که موضوع اندیشۀ
اندیشمندان شرقی است .او در این فرایند
مهمتریــن دســتاورد مســلمانان در عصــر
ســنت را اصــول اخالقی حاکــم بر قانــون یا
9
شریعت آنان میداند.
اما در مقابل ،بازخوانی غرب و شناخت
بحران هــای آن الزمــه ای اساســی بــرای
گرایش بــه آن اســت ،چراکه مــا در دورانی
زندگــی میکنیم کــه فرایند توســعه و ترقی
از مجــرای فکر غربــی معنــا و مفهــوم پیدا
کرده است .نظریۀ توســعه از دیدگاه حالق
برســاختۀ تاریخ ،زبــان و ذهنیــت عمومی
جهانیــان در جهــت ســلطه بــر طبیعــت و
بــرای رفــاه و ســعادت انســان بوده اســت.
نگرش تاریخــی در این دیــدگاه ،کــه برپایۀ
ایدهای فلسفی شــکل گرفته ،بستری برای
برســازی ایدئولــوژی ســلطهگرایانۀ غربــی
بوده است که همواره غرب را از لحاظ سلطۀ
فکــری و قــدرت در اولویت قــرار میدهد.
تبعیــت از غــرب در زمینۀ توســعه فرایندی
است که به بهزیســتی منتهی میشود .این
نکتۀ بنیادینی اســت کــه حــالق از نگرش
اســتعماری بــر آن تکیــه میکنــد .او از این
رهیافــت بیــان میکند کــه اندیشــۀ احیا و
بازنمایی تجربۀ مدرنیته در ســرزمینهای
غیرغربــی بایــد در چارچــوب ســاختار
فکــری و فرهنگــی غربــی انجام پذیــرد .بر
ایــن اســاس ،مهمتریــن مؤلفــۀ مدرنیتــه
در بحث حکومتاندیشــی معنــا مییابد.
لذا دیــدگاه هریــک از اندیشــمندان غربی
از زاویههــای گوناگــون بــه این بحــث مهم
حکومتاندیشــی غربی منتهی میشــود.
هگل روند طبیعی تکامل روح بشــر ،هابز و
اشمیت قانون و حقوق طبیعی و در نهایت
مارکــس نتیجــۀ ســلطۀ هژمونیــک طبقــۀ
اقتصــادی کارگــر را بــه مفهوم دولــت ختم
میکنــد .امــا نکتــۀ اساســی این اســت که
دولــت معاصــر محصول تجــارب برآمــده از
مناســبات اســتعماری بــوده اســت .از این
جهــت ،دولت بــا پشــتوانۀ ایدئولوژیکی به
دنبال توجیه مشــروعیت سلطۀ خود بوده
اســت .بر این اســاس ،ایــن اندیشــمندان
در راســتای توجیــه مشــروعیت دولــت به
دیدگاههای اســتعالیی یــا متافیزیکی روی
آوردند .ایــن نگرش به مفهــوم دولت وائل
حالق را بــه این نتیجه میرســاند که دولت
نوین مدرنیته محصول نوع خاصی از سلطۀ
10
استبدادی است.
وی معتقد است که دولت مدرن برآیند
ارادۀ عمومی به حاکمیت اســت که منشــأ
برسازندۀ قانون در چارچوب قدرت است.
حال از این چشــمانداز دولت عبارت است
از مؤلفه هایــی چــون ســرزمین ،ملــت و
حاکمیــت در بســتر قانــون متکی بــه ارادۀ
سیاســی؛ قانونی که دولت بــرای اجرای آن
خشــونت مطلــوب را توجیــه میکنــد ،زیرا
دولــت برآمــده از ارادۀ یک ملــت در تحقق
قانون اســت و خود وجهۀ قانونی دارد .اگر
آذر و دی 1402
شمارۀ چهارم
129
حالق در توجه به سنت حکومتاندیشی مسلمانان
مهمترین دستاورد آن را در امر قانونی متجلی در
شریعت میداند.
این رهیافت را بر حکومتاندیشی اسالمی
تطبیــق دهیــم ،درمییابیــم کــه ماهیــت
قدرت در حکومت اسالمی برآمده از اراده و
خواست الهی است .قانون در این حکومت
به وسیلۀ نخبگان از طریق اجتهاد از منابع
تشریع استخراج میشود .حکومت در این
بســتر تنها مجــری قوانیــن برآمــده از ارادۀ
الهی اســت .در صورت تطبیق این دو ایده،
دو منشــأ متفــاوت و دو ارادۀ گوناگون را در
نمــود قــدرت و قانــون میتوانیــم ببینیم.
حکومت مدرن عرفی اســت و تجلیبخش
خواســت و ارادۀ عمومــی شــهروندان ،اما
در مقابل حکومت اســالمی امر و خواست
خداونــد را بــه اجــرا درمــیآورد .بــا ایــن دو
رویکرد متفاوت در منشــأ قدرت و برسازی
قانــون ،چگونه میتوان حکومت اســالمی
را که متعلق بر دوران ســنت اســت در عصر
جدید با امور متکی به انسان و عرف همساز
کرد؟ این مهمترین مسئله و پرسشی است
که وائل حالق در فراینــد توضیح طرحوارۀ
فکری خــود مطرح میســازد .ایــن دو مبنا
در حکومتاندیشــی حــالق را بــه امتنــاع
حکومــت اســالمی در بســتر دنیــای مدرن
11
رسانیده است.
12
ســه کارویــژۀ دولــت وضــع قانــون
(مجلــس) ،اجــرای قانــون (حکومــت) و
تفســیر قانــون (قــوۀ قضائیــه) اســت کــه
در دولت مــدرن بــا منشــأ انســانی ،تجلی
خواست و ارادۀ عمومی در این سه قوه باید
مد نظر قرار گیرد .ملــت 13محصول قرارداد
اجتماعی است .توافق زیربنای شکلگیری
هر توافــق اســت کــه براســاس آن گروهی
از مــردم طی خواســت و ارادۀ مســتقل ،در
فراینــد قــرارداد اجتماعــی ،همبســتگی و
برســازی ملــت را برمیســازند .در تمامــی
مراحل ،از برآمدن ملت تا تشــکیل دولت،
این نقش خواست و ارادۀ عمومی در تجلی
قــدرت معنــا و مفهوم پیــدا میکنــد .اما در
مقابل ،در بستر اســالمی ما به جای مفهوم
ملت بــا اُمت روبرو هســتیم .اُمــت با ملت
معــادل گرفتــه میشــود ،امــا ایــن مفهوم
برســاختۀ مناســبات اخالقی هــر بخش از
جامعه اســت که بــا پذیرش دین اســالم به
اتحاد و یکتایی رســیدهاند .در این فرایند،
با اعتقاد به یک دین و مبانی آن ،جامعهای
از مؤمنــان به این دین برســاخته میشــود
که ،با اتکای آنان به ایمان ،قانون شــریعت
مورد قبول واقع میشود و به اجرا درمیآید.
عضویــت در امــت ورود بــه دارالســالم را به
130
شمارۀ چهارم
ارمغان میآورد .دارالسالم جامعهای است
که از اجتماع مؤمنان به دین اسالم تشکیل
میشود و اعتقاد به اجرای شریعت اسالمی
به وسیلۀ حکومت اسالمی تجلی مییابد.
از ایــن چشــمانداز ،دولــت اســالمی نمود
عینی ارادۀ هللا را محقق میســازد .نخبگان
این جامعه ،که همانا فقها هستند ،برمبنای
اجماع این ارادۀ الهی را اســتخراج و کشف
میکنند .این نخبگان ،در قالب مفســران
شــریعت ،حاکمیت تأویلی (قوۀ قضائیه) را
در اختیار خود دارند .حاکم براساس صفات
و ویژگیهایی که از جانب خداوند در فردی
خــاص متعیــن میشــود بــرای حکمرانــی
برگزیده میشــود .حکومت اســالمی با هر
شــکل و شــمایلی کــه در رأس آن خلیفــه،
سلطان ،امیرالمؤمنین یا هر عنوان دیگری
باشد نماد ارادۀ الهی در هستی مادی است.
فقها نیز روح قانونگذاری الهی را از طریق
منابعی که در اختیار دارند کشف و استخراج
میکننــد .حکومت اســالمی فراینــد نمود
قــدرت از طریق اتحــاد نخبــگان در جامعۀ
14
مؤمنان به دین اسالم است.
اکنــون بــا درک نقطــۀ تضــاد دو نــوع
حکومتاندیشی مدرن و اسالمی ،حالق
ایــدۀ خــود را به صــورت دیگری هــم طرح
میکنــد .وی بیان میکند کــه فرض کنیم
تمام شــرایط الزم بــرای برســازی و احیای
دولت اســالمی در عرصۀ واقع مهیا شــده
اســت ،حال الگوی حکومت اسالمی باید
به چه صورتی باشــد؟ این پرسش بنیادین
بــرای جوامعی چون ایران یــا مصر و تونس
بعد از انقالب اســالمی و عربی خــود با آن
روبرو بودند .حالق نُــه نکته و اصل را برای
تحقــق ایــن حکومــت برمیشــمارد که در
صورت تحقق تمام این موارد در دورۀ مدرن
میتــوان مدعی تشــکیل دولت اســالمی
بود.
.1نمود ارادۀ الهی از طریق اجرای قوانین
الهــی و اخالقی بــه صورتــی که مــورد قبول
و پذیــرش عمومــی و حتــی جهانی باشــد.
مســئله نباید به صورتی باشــد که ،با اجرای
قوانین شریعت ،ترس وهن اسالم در ذهن
مســلمانان و مجریــان قانون الهی باشــد.
یعنی باید امکان اســتخراج قوانین انسانی
و متکــی بــه حقــوق بشــر از منابع مــد نظر
اسالم مطابق شــرایط زمانی و مکانی وجود
داشته باشد.
.2تفکیــک کامــل قــوا؛ تســلط قــوۀ
قانونگذار در کشف قواعد قانونی و عملی.
آذر و دی 1402
.3دو قــوۀ قضائیــه و مجریــه متکــی به
ارزشهــای اخالقــی باشــند و آرمانهــای
انسانی و معنوی را در عمل به اجرا درآوردند.
.4قدرت اجرایــی باید محــدود به ارادۀ
اجرایی باشــد و در چارچوبی مشــخص به
طرح لوایــح در عرصــۀ اجرایی بپــردازد که
برآیند آن ارزشهای اخالقی باشد.
.5قانونگــذاری بایــد متکی بــه قواعد
قانونی با پشتوانههای اخالقی برای خدمت
به جامعه باشد.
.6مؤسســات آموزشــی ،از ابتدایــی تــا
مــدارج عالیه ،بایــد در چارچوب پاســخ به
این سؤال بنیادین از معنای زندگی آرمانی و
فاضلۀ اسالمی به طرح درسگفتارها و تولید
دانش و علم اقدام نمایند.
.7مؤسســات آموزشــی در تمام سطوح
بایــد خــارج از ادارۀ حکومــت و ذیــل ادارۀ
جامعــه مدنــی بــه فعالیــت خــود انتظــام
بخشند.
.8تحول در مفهوم شهروندی در شکل
جامعــۀ اخالقی آرمانــی که رابطۀ هــر فرد با
دیگــری برپایۀ مناســبات اخالقــی متقابل
صورت گیرد .در این جامعه شــهروندانی با
روابط متکی به منافع و مصالح جای خود را
به شهروندان اخالقمدار میدهند.
.9در این جامعه افراد امت باید ،با توجه
به خویشتن خویش و نظارت بر خود از منظر
مناسبات اخالقی ،خود را در مدار اصالح و
تکامل فردی و حرکت به ســوی تعالی الهی
15
قرار دهند.
حالق در این چارچوب آرمانی از جامعۀ
مســلمانان و نمــود حکومــت اســالمی در
آن به دنبــال این بوده کــه غیرممکنبودن
برسازی حکومت اسالمی در دورۀ معاصر و
مدرن را به تمام مدعیان حکومت اسالمی
نشــان دهــد .وی در طرحوارۀ فکــری خود
به صورت واضح و مبرهن بیــان میکند که
حکومت اســالمی عصر ابتدایــی در مدینه
و امتداد آن در ادوار مختلــف برپایۀ آرمانی
از تعالــی انســان بــه ســوی تکامــل اخالقی
بوده است .حال در دورۀ مدرن و در نتیجۀ
گرایــش انســان بــه مادهگرایی و ســعادت
دنیوی ،اخالق از پیشزمینۀ سعادت الهی
به اخــالق متکی بــر منافع مــادی و مصالح
فــردی تغییــر ماهیــت داده اســت .در این
شــرایط چگونه میتوان حکومتی اسالمی
را با این اهــداف متعالی برســاخت .نتیجۀ
تالشهــای صورتگرفتــه در دورۀ معاصــر
بــرای برســازی حکومت اســالمی تشــکیل
شخصیت
حکومتهایــی بوده کــه مســلمانان برای
حفــظ اســالم از وهــن و خدشهدار شــدن
صورت و ماهیت آن به نفی این حکومتها
گرایش یافتهاند .وائل حالق با تکیه بر وجه
اخالقــی دین اســالم و تجلــی آن در معارف
و دســتاوردهای فکــری این دیــن ،هرگونه
تالش برای شــکلگیری حکومت اســالمی
را در ایــن دوران ناممکن دانســته و معتقد
است که منتج به امتناع حکومت اسالمی
خواهد شد.
نتیجهگیری
ُ
حالق در بنمایههای
آموزههای اسالمی،
اخالقیاتی مییابد
که در شریعت و
مناسبات اجتماعی
جامعۀ اسالمی
در چند قرن اولیه
اسالمی نمود و
متجلی بوده است.
وائل حالق ،با اشــراف بــر دشــوارههای دو
جهانزیســت اســالمی و غربی ،خــود را در
مقام یــک ُمصلــح اجتماعــی و متفکر برای
ارائۀ طرحوارههای حل این بحران میبیند.
غــرب و مدرنیتــه ،در نتیجۀ حــذف دین و
نگرش الهی از زیســت اجتماعــی خود ،در
معرض بحرانهای اخالقــی و معنویتی قرار
گرفته است .از این جهت ،در بُنمایههای
آموزههــای اســالمی اخالقیاتــی مییابد که
در شــریعت و مناســبات اجتماعــی جامعۀ
اســالمی در چند قــرن اولیه متجلــی بوده
اســت .بــا اســتخراج و عرضــۀ ایــن اصــول
اخالقی و معنوی به دنیای غرب میتوان در
جهت حل بحران معنویتگرایی و اخالقی
جامعۀ آنها اقدام کرد.
در مقابــل ،حــالق بزرگتریــن بحــران
جوامــع مســلمانان را احیــای حکومــت
اسالمی ،که امری ناهمزمان با دورۀ معاصر
اســت ،نمیبینــد ،بلکــه بحــران اصلــی از
دیــد او در عــدم توجه بــه خودداشــتههای
فکــری و معنوی تمدنســاز اســت؛ اصولی
کــه مســلمانان بــا اتــکا بــه آنهــا در قرون
میانه به تدوین تمدن اســالمی پرداختند.
مسلمانان در دورۀ معاصر با عدم شناخت
درســت غــرب از یکســو و درک ناقــص از
خودداشتههایشان از سوی دیگر در بحرانی
دوگانه قرار گرفتند .مســلمانان همواره در
مواجهه با غرب ،از زاویۀ نگاه شرقشناسان
و اهــداف اســتعماری آنــان به این مســئله
توجه کردهاند .در این فرایند غربشناســی،
مســلمانان در وضعیتی پایینتر از غربیها
معرفی شــدهاند .اصطــالح جهان ســومی
نمونهای از تحقیر شرقشناســان در رابطه
با موقعیت شــرقی مســلمانان بوده است.
حالق در این وضعیــت دو گام بزرگ را برای
مســلمان در دورۀ معاصر طراحی میکند.
گام نخســت غربشناســی از موضــع یــک
شــرقی مســلمان در مواجهه با پدیداری به
نام غرب اســت .غرب باید با تمام خوبی و
بدی آن مورد مطالعۀ انسان مسلمان شرقی
قرار گیرد .این گام مهم در جهت شــناخت
غــرب و درک بحرانهــای آن و تــالش برای
حل این بحرانها از موضع انسان مسلمان
شــرقی برداشــته میشــود کــه بــا پشــتوانۀ
تاریخی و تمدنی خود میتوانــد در در عصر
مدرن حضــوری فعــال و تأثیرگذار داشــته
باشــد .گام دوم شــناخت خودداشتههای
متناســب بــا بحران هــای دورۀ مــدرن
و پســامدرن اســت .مســلمانان از دیــدگاه
حــالق ،در ایــن دورۀ مــدرن ،نمیتوانند از
آموزههای حکومتاندیشی خود برای حل
بحران غــرب چیزی عرضــه کننــد ،چراکه
غرب در این زمینه از مســلمانان توانمندتر
اســت .ضعفی که در غرب وجــود دارد و در
شرق نقطۀ قوت اســت ،مباحث اخالقی و
معنوی اســت .این مباحث گمشدۀ انسان
غربــی در دورۀ مــدرن اســت .مســلمانان
از ایــن زاویــه میتواننــد در مــدار تعامــل و
همسازی با غرب وارد شوند؛ عرصهای که در
آن مسلمانان با توجه به منابع خود آموزهها
و حرفهای اساســی برای گفتــن دارند و از
آن غافل هستند .این زاویۀ دید وائل حالق
نقطۀ عزیمت جریان فکری نوینی در جهان
اسالم و عرب شده اســت .امروز بسیاری از
اندیشــمندان مســلمان در جوامع غرب و
حتی اسالمشناســان غربی با تکیــه بر این
ایدۀ حالق در جهت درک معانی و مفاهیم
اخالقی و معنوی اسالم اقدام کردهاند.
منابع
.1حالق ،وائل ( .)2014الدوله المستحیله ،االسالم
و السیاسه و مأزق الحداثه الخالقی .ترجمه :عمرو
عثمــان .دوحه :المرکــز العربی لألبحاث و دراســه
السیاسات.
.2حالق ،وائــل ( .)2016ما هی الشــریعه؟ .ترجمه:
طاهره عامــر و طــارق عثمان .بیــروت :مرکــز نماء
للبحوث و الدراسات.
3. Hallaq, Wael (2009). An Introduction
to Islamic Law. New York: Cambridge
University prss.
4. Hallaq, Wael (2005). The Origins and
Evolution of Islamic Law. New York:
Cambridge University prss.
پینوشت
.1به معنای زیست عملی است و مداخلۀ انسان در
واقعیت و جوانب گوناگون آن را ،از جامعۀ بشری تا
طبیعت ،شامل میشود .تمام درگیریهای انسان با
واقعیت را پراتیک میخوانند.
2. spirituality
.3حالق ،وائل ( .)2014الدوله المستحیله ،االسالم
و السیاسه و مأزق الحداثه الخالقی .ترجمه :عمرو
عثمان .دوحــه :المرکــز العربی لألبحاث و دراســه
السیاسات ،ص .12
.4همان ،ص .20
.5همان ،ص .21
.6حالق ،وائــل ( .)2016ما هی الشــریعه؟ .ترجمه:
طاهــره عامــر و طــارق عثمان .بیــروت :مرکــز نماء
للبحوث و الدراسات ،ص .56
.7حالق ،وائل ( .)2014الدوله المستحیله ،االسالم
و السیاسه و مأزق الحداثه الخالقی .ترجمه :عمرو
عثمان .دوحــه :المرکــز العربی لألبحاث و دراســه
السیاسات ،ص .96
8. Hallaq, Wael (2005). The Origins and
Evolution of Islamic Law . New York:
Cambridge University prss, p 125.
9. Hallaq, Wael (2009). An Introduction
to Islamic Law . New York: Cambridge
University prss, p 210.
.10حالق ،وائل ( .)2014الدوله المستحیله ،االسالم
و السیاسه و مأزق الحداثه الخالقی .ترجمه :عمرو
عثمان .دوحــه :المرکــز العربی لألبحاث و دراســه
السیاسات ،ص .60
.11همان ،ص .130-125
12. state
13. nation
14. Hallaq, Wael (2009). An Introduction
to Islamic Law . New York: Cambridge
University prss, p 205.
.15حالق ،وائل ( .)2014الدوله المستحیله ،االسالم
و السیاسه و مأزق الحداثه الخالقی .ترجمه :عمرو
عثمان .دوحــه :المرکــز العربی لألبحاث و دراســه
السیاسات ،ص .115
آذر و دی 1402
شمارۀ چهارم
131
شریعت چیست؟
چیستی و سرگذشت شریعت در نگاه وائل حالق
عدنان فالحی
دکتری فقه و حقوق ،پژوهشگر
تاریخ و اندیشۀ سیاسی
132
شمارۀ چهارم
وائلبهجتحالق(متولد)1955پژوهشگرمسیحیفلسطینیاالصل
تبعۀ کاناداست .حالق پس از اخذ مدرک دکترا از دانشگاه واشنگتن
در سال 1985به انستیتو مطالعات اسالمی دانشگاه مکگیل کانادا
پیوست و در کسوت استادیار حقوق اسالمی مشغول به کار شد .او در
سال 1994به درجۀ استادی رسید و به پاس تحقیقاتش در سال 2005
به باالترین درجۀ علمی دانشــگاه مکگیل 1در رشتۀ حقوق اسالمی
نائل شد .او اکنون اســتاد دپارتمان خاورمیانه در دانشگاه کلمبیای
آمریکاست .گفتنی است حالق در حوزۀ هنر هم دستی بر آتش دارد و
در دو دهۀ گذشته تعداد بسیار زیادی تابلوی نقاشی خلق کرده است،
اما خود را بهمثابۀ یکی از پژوهشگران پیشــرو در حوزۀ مطالعات
حقوق اسالمی شناســانده اســت .برخی آثار او به زبانهای مختلف
دنیا ،مانند اندونزیایی ،ایتالیایی ،ترکی ،روسی ،ژاپنی ،عربی ،عبری
و فارسی ،ترجمه شدهاند .حالق در سال 2009بهعنوان یکی از پانصد
چهرۀ تأثیرگذار مســلمانان بر جهان معرفی شــد 2.وی در نخستین
آثار خود کوشــید ایدۀ بستهشــدن باب اجتهاد را به نقد بکشد .این
ایدهای بود که پیشتر اسالمشــناس بزرگ آلمانی ،پروفســور یوزف
شــاخت ،3مطرح کرده بود چراکه باور داشــت باب اجتهاد از حدود
ســال 900میالدی (اواخر قرن سوم هجری) بسته شده است .حالق
در آثار اخیرش (خاصه کتاب دولت ممتنع )4به بررسی و بحث دربارۀ
انگارههای سیاسی و اخالقی میراث مسلمین میپردازد و این موضوع
را برای نقد انگارههای چیرۀ غربی به کار میگیرد.
آثار حالق به طور کلی سه حوزه را در بر میگیرند:
معرفتــی برآمده از مدرنیته (شــامل
)1چالشها و گسســتهای
ِ
استعمار و)...
)2تاریخ گفتمان شرقشناســانه و بررســی اثرات آن بر مطالعات
حقوق اسالمی
)3توســعه و گســترش تاریخی نظریات حقوقی و مباحث حقوق
اساسی در سنت اسالمی
پروژۀ فکری حالق مبتنی بر بازخوانی شــریعت و فقه اسالمی در پرتو
تحوالت تاریخیای اســت که در طول تاریخ مســلمین جریان داشته
اســت .حالق معتقد اســت که شــریعت قانونی انتزاعی نیست که از
باال بر جامعه اِعمال میشــود ،بلکه کوششــی گفتمانی اســت که به
شــکل طولی و عرضی در تاروپود بافــت اجتماعی در جریان اســت.
بر این اســاس ،حالق بر این باور اســت که مقایسۀ شــریعت و قانون
مدرن از اســاس اشــتباه و نابههنگام است؛ مقایســهای که برآمده از
آذر و دی 1402
پیشفرضها و خطاهای پژوهشهای معاصر غربی در مورد اســالم
اســت .وی بر این باور اســت که شــریعت -برخالف تصوف ،فلسفه یا
کالم -شالوده ،بنیاد و قوام اسالم اســت و خطوط کلی حیات فردی و
زیست گروهی مسلمانان را شکل میدهد .او در اینجا به ایدۀ محمد
عابدالجابری-نویسندهوپژوهشگربزرگمراکشی-نزدیکمیشودکه
تمدن اسالمی رنگوبویی فقهی دارد و به قول الجابری «تمدن فقه»
است .از این خاستگاه است که حالق به نقد گفتمان شرقشناسانه
روی مــیآورد چراکه به زعــم او این گفتمان با مشــوهکردن چهرۀ فقه
درواقع تصویر اسالم را مثله کرده و آن را صرفاً محدود به برخی احکام
فقهی محــدود مانند احکام جزایــی یا وضعیت زنــان و ...مینماید.
حالق میکوشد تا نشــان دهد که مقایســه و مقابلۀ شریعت و قانون
مدرن یکی از آفات گفتمان شرقشناسانه در بازخوانی شریعت است و
نتایجنامطلوبیهمبرآنمترتبمیشود.اینمقایسهاز آنجانادرست
است که شریعت ـ برخالف قانون مدرن ـ نمیتواند بین امر اخالقی و
امر قانونــی تفکیک ایجاد کند .این معضل از آنجا ناشــی میشــود که
پژوهشهای معاصر ناظر بر مفهوم قانون بــه جنبۀ اکراهی و اجباری
قانون اشاره دارند درحالیکه شریعت -به سبب بنیان اخالقیاش -بر
مفهــوم آزادی و انعطاف و مشــارکت در نظم اجتماعی متکی اســت.
شریعت با نگاه نخبهساالرانه هم نسبتی ندارد بلکه دموکراتیکترین
مفهوم تمدن اســالمی اســت چراکه در بطن نظــام اجتماعی بالیده
اســت و متخصصین آن نیز از طبقات مختلف اجتماعــی برآمدهاند.
همچنین از نظر حــالق این نکته کــه فقیهان وظایف شــرعی خود را
در اماکن عمومیای نظیر مســاجد ،بازارها یا منــازل انجام میدادند
بیانگر مشارکت و همکاری بین گروههای مختلف اجتماعی و علمای
شریعت است .حالق انعطافپذیری و تکثر ِذاتی شریعت را هم تمایز
مهم آن از قانون مدرن میداند؛ شریعتی که در بیشتر مسائلش با دو
ِ
رأی یا حتی بیشتر از دو رأی مواجهیم .حالق این تکثر را نقیض تجربی
قانون مدون و کدگذاریشده قلمداد میکند.
در انتهای این مختصر باید افزود که نتیجۀ پژوهشهای حالق در
مورد شــریعت و تاریخ تکوین فقه را میتوان در این مهم خالصه کرد
که شــریعت -از ابتدا تا به انتهایش -قابلیت تجدید و بازنگری دارد و
میتواند خود را با تحوالت جامعه درگیر کند و به سازوکارهایی دست
یابد که آن را مهیای اجتهاد و گشودگی به امر واقع نمایند.
گفتنی اســت تاکنون ســه جلد از کتب وائل بن حالق به فارسی
برگردانده شدهاند:
شخصیت
تاریخ تئوریهای حقوقی اسالمی :مقدمهای بر اصول فقه ّسنی،
ترجمۀ دکتر محمد راسخ .این کتاب دربارۀ تاریخ تئوریهای حقوقی
اسالمی یا همان اصول فقه از آغاز اسالم تا دوران مدرن است .وائل
بن حالق «اصول فقه» را «تئوریهای حقوقی اسالمی» نامیده است.
این کتاب بیشتر به بررسی تحوالت همزمان و تاریخی حقوق اسالمی
در میان اهل ســنت میپــردازد .وی در این کتاب تاریــخ تئوریهای
حقوقی اسالمی را از آغاز تا دوران مدرن بررسی میکند .حالق «اصول
فقه» را به «تئوری حقوقی اســالمی» برگردانده اســت .این بررســی،
گزارشــی نســبتاً جامع از شــکلگیری اولیه تئوری حقوقی اســالمی
است با تمرکز بر موضوعات و اســتداللهای عمده موجود در آن که
به مطالعه تحوالت همزمان و تاریخی این تئوری در میان اهل سنت
میپردازد .این تحوالت بهنوبۀ خود به ظهور طیفی غنی از آموزههای
گوناگون منجر شدهاند .همچنین ارتباط خاص میان واقعیات دینی
اجتماعی با تولید گفتمــان نظری حقوقی بهطور نســبتاً تفصیلی به
بحث گذاشته میشود .کتاب با بحث از اندیشۀ مدرن دربارۀ مبانی
نظری و روششــناختی حقوق اســالمی پایان مییابد و فهرســتی از
مشــکالت روششناســانه را که اصالحگران مدرن با آن مواجهاند و
همچنین برخی از راهحلهایی را که برای صورتبندی جدید تئوری
حقوقی پیشنهاد کردهاند ارائه میدهد.
این کتاب از جهت دستهبندی مطالب ،رویکرد به موضوع و شیوۀ
نقد در نوع خود منحصربهفرد است و مواد الزم را برای فهم علم اصول
فقه (تئوری حقوقی اســالمی) بهطور خاص و حقوق اسالمی بهطور
کلی فراهم میآورد .این ویژگی در کنار شیوۀ بیان و ساختار مستحکم
کتاب بیتردید طیفی وســیع از خوانندگان را از میان دانشــجویان،
طالب و علمای دینی و عالقهمندان به پژوهش در مورد اسالم و سیر
تکاملی آن به خود جذب خواهد کرد .نشــر نی این کتاب را در ســال
1393به بوستان کتاب عرضه کرده است.
دولت ممتنع :اســالم ،سیاســت ،مخمصــۀ اخالقــی مدرنیته،ترجمۀ مهدی رضایی .حالق در این کتاب میکوشــد با تصویرکردن
وجوه و خاستگاههای معرفتی دولت مدرن در فلسفۀ سیاسی غرب
نسبت بین این پدیده با بدیل اسالمیاش را ارزیابی کرده و به بحث
اسالمی مدرن بپردازد.
از امکان یا امتناع دولت
ِ
شــریعت چیســت .این اثر ترجمۀ نگارندۀ این سطور با همکاریدکتر حمید مسجدسرایی از نوشتار مفصل حالق با عنوان What is
shariaاست که در ادامه کوشش بر آن بوده تا ایدۀ اصلی نوشتۀ حالق
توضیح داده شــود .لذا آنچه در ادامه آمده بخشهایی از مهمترین
عبارات حالق و برداشتهایی از این عبارات است:
حــالق در این پژوهــش نیــز مطابق با عــادت همیشــگیاش به
شناســی شرقشناسانۀ مســلط بر حوزۀ مطالعات
مواجهۀ معرفت
ِ
اسالمی در غرب (و شرق) میرود .وی خواستار بازاندیشی در مفهوم
«شــریعت» اســت؛ مفهومی که مقارن با طلوع جنبشهای اســالمِ
سیاســی در مشــرق عربی محل اهتمام وسیع دانشــگاهیان غربی
قرار گرفته است .این جنبشها ایدئولوژیای را برپا کردهاند که کم یا
زیاد مبتنی بر مفهوم «بازگرداندن شریعت» یا «اجرای شریعت» است.
حالق در این کتــاب به تصور شرقشناســانه و مدرن از شــریعت
بازمیگردد و ادعای ســازگاری تصور مدرن از شــریعت بــا تصوری که
مســلمانان در طــول تاریخشــان از شــریعت داشــتند را بــه چالش
میکشــد .او بخش بزرگی از ایــن ادعا را ناشــی از «پرتــگاه» زبانیای
میداند که نیچه آن را «قانونگذاری زبــان» میخواند؛ بدین معنا که
واژگان -خالف ظواهر -فارغ از ارزشداوری نیستند و بلکه «هر واژهای
یک جهتگیری اســت»؛ هر واژهای کولهباری از احــکام و معانی را بر
دوش میکشد که فرجام مدلول خود را تعیین میکند.
بنابرایــن ،تصور مــدرن از شــریعت بهمثابــۀ «قانون» بــه آن نگاه
میکند درحالیکــه مدلول مــدرن واژۀ قانون مشــتمل بــر احکام و
معانیای است که علیاالطالق با مفهوم شــریعت جور درنمیآیند.
مثالً یکی از معانی قانون تفکیک بین امر قانونی و امر اخالقی است؛
یعنی هرآنچه که قانون مدرن خوانده میشود مؤکداً بین امر قانونی
و امر اخالقی تفکیک قائل اســت درحالیکه شــریعت در تمام طول
تاریخش شــاهد چنین تفکیکی نبوده اســت و بلکه امر قانونی و امر
اخالقی از نظر شــریعت تماماً منطبقانــد .نتیجتاً وقتی شــریعت را
موصوف به وصف قانون -قانون اســالمی -میکنیم و ســپس شاهد
فقدان جدایی امر اخالقــی از امر قانونی در آن هســتیم آن را قانونی
معیوبَ ،
بدوی و نیازمند «اصــالح» خواهیم یافت .حالق در مقدمۀ
مشــکل مفهومی میپردازد
این
حل
به
نیچــه
از
الهام
با
پژوهش
این
ِ
و ســه مفهوم بنیادیــن را وارد بافتار بحــث خویش میکنــد :قانون،
اصالح ،امر دینی.
مأموریت اساســی حــالق در ایــن پژوهــش «آزادســازی» مفهوم
شریعت از چنبرۀ معرفتشناسی شرقشناسانه است که این مهم را
با کشیدن دیواری حائل مابین شریعت و قانون مدرن انجام میدهد.
همانا هدف حالق اثبات این نکته است که شریعت اصالً قانونی [در
آذر و دی 1402
حالق بر این باور
است که شریعت
ـ برخالف تصوف،
فلسفه یا کالم ـ
شالوده ،بنیاد و
قوام اسالم است و
خطوط کلی حیات
فردی و زیست
گروهی مسلمانان را
شکل میدهد.
شمارۀ چهارم
133
شریعت در وهلۀ
نخست برای خدمت
به نظم اجتماعیای
ظهور کرد که خود
در بستر همان نظم
روییده و درون آن
رشد کرده بود.
134
شمارۀ چهارم
معنای] مدرن نیست .اما اگر شریعت قانون نیست پس دقیقاًچیست؟
در بخش نخســت این پژوهش حــالق با پیشکشــیدن تحلیل
عمیقی از جامعهشناســی شــریعت که بیانگر بنیادهای اجتماعی و
اخالقی است -بنیادهایی که شریعت بهمثابۀ «کنشی گفتمانی» و نه
«قانونی مدرن» از آنها نشئت میگیرد -این پرسش را پاسخ میدهد.
حالق معتقد است که تاریخ شریعت (شــریعت بهمثابۀ کنش و
روش زندگانی) تقریباً از دو قرن پیش تاکنون پایان یافته است؛ یعنی
دقیقاًاز دورۀ استعمار تاکنون .و اکنون در این لحظه شریعت به قانون
تبدیل شده است .لکن چگونه چنین تحولی رخ داد؟
حالق به این موضوع میپردازد که این تحول در بستر نزاع شریعت
و دولت مدرن رخ داد و پیامدش پیروزی دولت مدرن بر شریعت بود.
حــالق در قســمت دوم پژوهش خــود رابطــۀ عوامل این نــزاع را
تحلیل کرده و از اختالفات ریشــهای بین دولت و شریعت -خاصه در
حوزۀ سلطۀ تشریع و نقشــۀ راه هر یک از آنها برای نظام اجتماعی-
پرده برمــیدارد .او وضعیت هنــد در دوران اســتعمار بریتانیا را مثال
کردن» فقه برای نخستینبار در آنجا رخ داد.
میزند که «قانون
ِ
بنابراین از آغاز اســتعمار و حتی تا الن فرایند تبدیل شــریعت به
صرفاً قانون (قانون اســالمی) و تبدیل فقه به صرفاً شکلی از ادبیات
(ادبیات شرعی) رخ داده است .و این تحول بهقدری ریشهای و عمیق
بوده که غیرقابلابطال است .اینجاست که حالق در پایان پژوهش
مسلمانانمعاصرچهمعناییاز بازگرداندنشریعت
خودمیپرسدکه
ِ
مراد میکنند.
مفهومی
و
فرهنگــی
ابهامــات
که
کــرد
اســتدالل
چنین
میتوان
ِ
شناســی متمرکز بر
«شرق
کــه
(ابهاماتــی
قانــون
مفهــوم
مرتبط بــا
ِ
قانــون» نکوشــیده آنهــا را در چهارچوبــی علمی تعییــن کند ،چه
رسد به مسئلهســازی از آن) مسئول ســوءتفاهم تام و ســاختاری در
مورد ویژگیهای «شــریعت اسالمی» اســت .وقتی اروپا به مدت یک
قرن یا بیشــتر مشغول بررســی جایگاه شــریعت اسالمی شــد ،آن را
مأیوسکننده یافــت چراکه هیــچ شــباهتی بین شــریعت و قانون
اروپایی ندید و شریعت را ناکارآمد و دونپایه و حتی اساساً ناشایست
تلقی کرد .این اعتقاد به شکل گستردهای شیوع مییافت که شریعت
اسالمی فقط در حوزۀ احوال شــخصی قابلاِعمال است چراکه این
شــریعت پیشتر خــود را از «دولت و جامعــه» منزوی کــرده بود .اما
قانون جزای شریعت نیز تقریباًچیزی در حد شوخی تلقی میشود که
آذر و دی 1402
«هیچگاه فایدۀ عملی نداشت» و فیالواقع قانونی مطلقاً«معیوب» به
شمار میآید .طبعاً بیشتر این نظرات چیزی جز گفتمانی استعماری
و باوری ریشــهدار و روبهگســترش -بهمثابۀ طرحی برای خشــکاندن
شــریعت اســالمی و جایگزینی آن با قوانین و نهادهــای قانونگذاری
غربی -نیست.
یکیاز ویژگیهایشایستۀتوجهشریعتکهگاهموجبسوءتفاهم
میشود پررنگبودن عنصر اخالق در آن و عدم تفکیک میان عنصر
اخالقــی و قانونــی اســت .بنابراین مشــکل از آنجــا آغاز میشــود که
بخواهم شــریعت را قانون بنامیــم .بهکاربــردن واژۀ قانون در وصف
مختصات
ِ
شــریعت اســالمی بدین معناســت که مفاهیم گرانبار از
قانون دولت ملی مدرن را بر فرهنگ تشریعی اسالم تحمیل
مفهومی
ِ
ِ
کنیم؛ مفاهیمــی که نظــارت و مجازات در کانــون آنها قــرار دارند و
در قیاس بــا رویکردهای تشــریع در اســالم خبری از عامــل و عنصر
اخالقی در آنها نیســت .حال برای اینکه اصطالح «قانون» حقیقتاً
منعکسکنندۀ چیزی باشد که شریعت بدان اهتمام دارد و بازنمایی
میکند باید حجم عظیمی از حذف و اضافه و جرحوتعدیلها را روی
این اصطالح اِعمال کنیم کــه نهایتاً ،اگر نگوییم تماماً ،دســتکم تا
حد زیادی آن را تهــی از معنا میکند و حتی اطــالق اصطالح «قانون
اسالمی» نیز به همین اندازه دچار اشکال خواهد بود.
این در حالی است که شــریعت در معنای پیشامدرنش فقط یک
دستگاه قضایی و نظریۀ حقوقی نبود که کارکردش فقط تنظیم روابط
اجتماعی و حل منازعات باشــد ،بلکه یک کنش گفتمانی بود که به
شکل ساختاری و ارگانیک خود را از جهت افقی و عمودی ،ساختاری
و خطی ،اقتصادی و اجتماعــی و اخالقی ،فکری و معنوی ،معرفتی و
فرهنگی ،نثری و شعری و ...به جهان پیوند زده بود.
اما بهرغم اینکه شــریعت ماحصل کل روابط فوق بود ،خود را ،به
شیوۀ بسیار مهم و متفاوتی ،از قانون مدرن تمیز داده است :شریعت
در وهلۀ نخست برای خدمت به نظم اجتماعیای ظهور کرد که خود
در بستر همان نظم روییده و درون آن رشد کرده بود .درحالیکه نُمود
متنی و تخصصی شــریعت الجرم ماهیت نخبهگرایانه داشت ،سایر
نمودهای آن بهندرت واجد چنین ماهیتی بودند .شــریعتمداران از
هر طبقهای بودند و در حالوهوایی مشترک و عامیانه کار و وظایف
خــود را انجــام میدادنــد .دادگا ِه قاضی و نیــز کالس درس اســتاد و
مفتــی در صحن مســجد برگزار میشــد و اگــر چنین امکانــی وجود
شخصیت
نداشــت به بازار یا منزل شــخصی منتقل میشــد .مســجد و بازار و
دولتی مدرن -که در آنها اشخاص تا وقتی که
منازل ،خالف ادارات
ِ
مکلف به رسیدگی به امور رسمی نباشــند وارد آن نمیشوند (چراکه
ادارات مــدرن در وهلۀ نخســت هیچ وظیفــهای جز ایــن ندارند) -با
لحاظکردن بعضی تعدیالت در خدمت انبوهی از وظایف اجتماعی
دینی جمعی بودند .پیوند امر حقوقی با امر جمعی و دینی
و تکالیف ِ
بر وجود عوامگرایــی و جمعگرایی داللــت میکرد .بنابراین نشــانۀ
دانش حقوقی [= فقه] این بود که تا باالترین حد ممکن در تمام ابعاد
نظم اجتماعی تنیده بود .به بیان بهتر ،آموزۀ حقوقی (فقه) به لحاظ
مذهبی راهنما و سروساماندهندۀ اخالق اجتماعی بود اما خود را
فراتر از آن نمینشــاند .فقه و اخالقیات اجتماعی -اگر اساســاً بتوان
این دو را از هم جدا کرد -دو روی یک سکه بودند که توأمان همدیگر
را تغذیه و تثبیت میکردند .دادگاه مسلمانان همانگونه که نهادی
حقوقی بود ،نهادی اجتماعی نیز به شمار میآمد و بالشک نتیجه و
اجتماع دقیقاً اخالقی بود؛ اجتماعی که دادگاه در خدمت
ثمرۀ یک
ِ
آن بود و در پناه آن انجام وظیفه میکرد.
بنابراین فقها از دل جامعه و فرهنگی سر برآوردند که به آن خدمت
میکردند و قانون بهمثابــۀ ایدئولوژی و نظریهای بــود که در آن فقها
الجرم باید خدمتگزار جامعه و فرهنگ میبودند .یکی از جنبههای
نظرگیر شریعت بهمثابۀ سامانهای قانونی که با امور واقع سروکار دارد
این بود که شریعت دقیقاً محصول همان سطح اجتماعیای بود که
ملت مدرن (هرچند که
قانون دولتِ -
در آن عمل میکرد .حال آنکه
ِ
این قانون نمایندۀ دموکراتیــک «مصالح مردم» باشــد) ،در تمایزی
آشــکار از شــریعت ،دیکتهشــده از ســوی مرکز و دارای جهتگیری
نزولی است؛ بدین معنا که نیروهای بسیار قدرتمندِ سازمان دولت
مولدقانونمدرنهستندوسپسقانون-در حرکتیبسیار ساختاری
که عمداً ســیر نزولی دارد -به استفادۀ افراد دخیل در نظم اجتماعی
درمیآید؛ همــان افرادی کــه ذیل عنوان شــهروندان تحــت کنترل
دولت هستند.
حالق این پرسش را پیش میکشد که اگر فقه هیچگاه «قانون»،
به معنایی که مدرنیته از نظریات قانونی ســاخته ،نبوده اســت پس
بهراســتی چه اتفاقی افتاد و چرا «فقه» در معنایی اســتعمال شد [=
قانون] که هیچگاه چنین مدلولی از آن برداشت نمیشد؟ به عقیدۀ
حالق -گرچه شاید عقیدهاش سادهانگارانه به نظر برسد -تحول فقه
غیرمستقیمرویاروییشریعت
بهقانوننتیجۀمستقیمودرعینحال
ِ
با مهمترین و جدیترین نهاد برآمده از دل مدرنیته است؛ نهادی که
مدرنیته حدود و ثغور آن را مشخص کرده است ،یعنی دولت مدرن.
بهلحاظمفهومی،نهادیوتاریخی،دولت-خواهدولتاستعمارگر
یا بومی -وارد نزاعی مســتمر با شریعت شد و همزیســتی احتمالی با
شریعت را در وضعیتی متناقض آغاز کرد .دولت و شریعت به لحاظ
ساختاریناسازگار بودندوشریعتدر نبردبایکدولتسرتاپامسلح،
ثروتمند و دارای بوروکراسی تهاجمی هیچ شانسی نداشت .یکی از
اثرات این رویارویی -البته رویاوریی تعبیر گزافی برای این جدال نابرابر
اســت -زوال و ازکارانداختن ســاختارهای بنیادین شــریعت -شامل
استقالل مالی حوزهها و مؤسســات آموزشی دینی ،زیستبوم کامالً
حقوقیای که به فقهای مســلمان بهمثابۀ مجموعهای از اشــخاص
متخصص فرصت کنشورزی و شــکوفایی مــیداد -بود و اینچنین
طبقۀ فقیهان نیز کارکرد اجتماعی و حقوقی پیشین خود را از دست
دادند.
تأثیــر دیگر ایــن رویاوریی از نگاه حالق بهحاشــیهرفتن بســیاری
از محتویات شــریعت بود که این محتویات اکنون اشــتباهاً بهمثابۀ
«حقوق وضعــی» دیده میشــوند .بیشــتر «قوانین» فرجــام همین
رویارویی بودند و «قانون تجارت» و «قوانین جزا» نخستین قوانینی
بودند که ایــن فرایند را بر خــود همــوار کردند .امــا همچنان بخش
کوچکی از «قانون شــریعت» باقی ماند که به تســخیر قوانین مدنی
دولتهای مسلمان مدرن درنیامده .از خالل چنین آوردگاهی و نیز
به مدد قوۀ دولت بود که معنای فقه به قانون استحاله شد.
حالق در ادامۀ نوشــتارش وجــوه گوناگون تضاد دولــت مدرن و
شــریعت را برشــمرده اســت .این تضادهای مفهومی [بیــن دولت و
حقوقی
شــریعت] به انضمام چیرگی مؤثــر دولت بر تمــام نهادهای
ِ
ُس ّنی الجرم با توسل به نیروی موجود در دل گفتمان غالب و مسلط
هرگونه مفهوم رهاییبخش از شــریعت را تحتتأثیر قــرار دادند (یا
تضعیف کردند) چراکه تاریخ را فاتحان مینویسند .این تأثیرگذاری
یا تضعیف فرایند پیچیدهای بود که تقریباً در تمام سطوح و از خالل
مدرن اســتعمارگر -خالــق دولت مدرن -و
روابط نابرابر بیــن اروپای
ِ
جوامعمسلماندر اقصینقاطجهاناِعمالمیشد.عواملتضعیف
شــریعت (یا خصایص ایــن عوامل) شــامل تمــام چیزهایــی بودند
که ســتون فقرات پروژۀ دولت مدرن را تأســیس کردهانــد ،از جمله
مرکزگرایی ،تدوین قانون (در عامترین معنا) ،ایجاد بوروکراســی و
یکسانسازی قضایی .تمام این عوامل در هماهنگی با هم علیه هر
نیروی مخالف عمل میکردند .حالق در ادامه بــرای اثبات مدعای
خویش به نمونــۀ هند در دوران اســتعمارگری بریتانیا اشــاره کرده و
ثمرات تبدیل فقه به ماده-قانون از طریق ترجمۀ کتاب فقهی الهدایة
فقیه مرغینانی را برشمرده است.
حالق دست آخر به این نتیجه رســیده است که تبدیلشدن فقه
به این واقعیت جدید نهتنها از مرگ نمادین آن حکایت میکرد ،بلکه
این تغییر و تحول بهمنزلۀ انقضای رســمی و واقعی شریعت و فقه آن
بود؛ همان شریعت و فقهی که مسلمین تا پیش از دو قرن پیش آن
را میشناختند و با آن میزیستند.
حالق به این نکته اشاره کرده است که آنچه برای او اهمیت دارد عبارت
اساسی روند یادشده و نیز استیال
دگرگونی معرفتشناختی و
است از
ِ
ِ
بر آن .از منظــر حالق ،فقه هرچه که بود نهایتــاً تحتالحمایۀ قوانین
مدنی کشــورهای مدرن مســلمان درآمد؛ قوانینی که نسخۀ ناقصی از
فقه به شــمار میآیند .تحتالحمایه قراردادن تتمــۀ فقه ذیل قوانین
مدنی نشانگر واپسین اقدام علیه فقه یعنی مدفونکردن آن در خاک
دولت است؛ جایی که فقه در آنجا به بیان قاطع خواسته و میل قدرت
قاهرۀ دولت تبدیل میشود .بهرغم اینکه فقه زمانی کامالًبرای استمرار
اخالقی موجود سروسامان
هماهنگی اجتماعی و تأیید و تثبیت زمینۀ
ِ
یافته بود ،فقه مدون [= قانون] به ابزار دولت بوروکراتیک مجهز شده
است تا همان کارکرد اساسیای را ارائه دهد که فقه در وهلۀ اول برای
نیل به آن ایجاد شده بود ،یعنی مهندسی اجتماعی.
نتیجتاً ابعاد ایــن دگرگونی خیرهکننده اســت و از خالل آن داللت
کارکردی و نشانهشناســانۀ فقه واژگون شــد .پرســش پایانی نوشــتار
حالق که در آثار بعدیاش میکوشد پاســخی برای آن بیابد این است
که اگر تاریخ قضایی ،اجتماعی ،اقتصــادی و اخالقی فقه زیر چندین
الیه از ایدئولوژیهای مدرن دفن شده است -ایدئولوژیهایی که محور
اصلیشان کامالً در مقابل روح فقه قرار میگیرد -پس اینکه مسلمان
معاصر به بازگشت شریعت فرامیخواند چه معنای محصلی دارد؟
آذر و دی 1402
پینوشت
1. James McGill Professor
2. The 500 most influential
Muslims (2009) Eds., John
Esposito and Ibrahim Kalin,
p. 98.
3. Joseph Schacht
4. The Impossible State: Islam,
Politics, and Modernity’s
Moral Predicament
شمارۀ چهارم
135
بازسازی مدرنیته :اخالق و انسان جدید
در فلسفۀ طه عبدالرحمن گفتگو با وائل حالق
مقدمه
طه عبدالرحمــن یکی از فیلســوفان بزرگ
جهان عرب و جهان اســالم و همچنین کل
جهــان به شــمار میآیــد .این بــدان خاطر
است که طرح فلسفی غنی او مسائل عمدۀ
فلســفی را ،از هستیشناسی و فلسفۀ زبان
و منطــق تــا اخــالق و فلســفۀ دیــن ،در بــر
میگیرد .عالوه بر اینکه فلسفۀ او به مسائل
مربوط به واقعیت و پرســشهای رنسانس
میپردازد و رهیافتهایی به مدرنیتۀ بدیل
و نقدهای عمیقی بــه مدرنیتــۀ غربی ارائه
داده است ،کتابهایش از میراث اسالمی
136
شمارۀ چهارم
و آموزههای روحی و اخالقــی بهجامانده از
آن برای ارائۀ پاسخهایی برای چالشهای
عصر و آیندۀ بشری الهام گرفته است.
وائل حالق برجســتهترین متفکری به شمار
میآید کــه بــا آرا و نظــرات طــه عبدالرحمن
در بافــت غربی ارتبــاط برقــرار کرده اســت.
او متفکــری عمومــی و محقــق بــزرگ تاریــخ
نظریههای فقهی و میراث شــریعت اســالمی
در دانشــگاه کلمبیــا در آمریــکا اســت .وائل
حــالق بــه دلیــل آثــار فکــری عمومــیای به
شهرت رســیده که در آنها از دستاورد علمی
تخصصیاش در میــراث فقهــی بهرهبرداری
کرده اســت .دســتاوردهای علمی او در ارائۀ
آذر و دی 1402
دیدگاههای انتقادی از پروژۀ مدرنیته و دولت
مدرن ،همانطور که در کتاب دولت ممتنع
تبیین شــده ،و ارائــۀ دیدگاهی گســتردهتر و
عمیقتــر در نقــد استشــراق در کتــاب دیگر
او ،یعنــی کاســتیهای شرقشناســی ،2دیده
میشــود .امــا مرکــز مطالعاتــی و پژوهشــی
«نهــوض» بــا وائل حــالق طی یــک مصاحبۀ
اختصاصــی راجعبــه کتــاب اخیــرش بــه
گفتوگو نشسته اســت .این کتاب با عنوان
بازســازی مدرنیتــه :اخــالق و انســان جدید
در فلســفۀ طــه عبدالرحمــن در ســال 2019
در دانشــگاه کلمبیــا منتشــر شــده و دربــارۀ
فلســفۀ طه عبدالرحمن است .وائل حالق،
1
علی غبیشاوی
مترجم
شخصیت
با توجــه به مطالــب این کتاب ،فهم فلســفۀ
طه عبدالرحمن و فهم جایــگاه او را در بافتار
فکری عربی اســالمی و تعامالتش با مدرنیته
پیش از هر چیز مشــروط به شــناخت شرایط
تاریخیای میکند که فهم طرح فلســفی او را
ممکن میســازد .در این گفتوگو به همین
موضوع پرداخته شده است.
ایــن مصاحبه بــدان جهــت حائــز اهمیت
اســت که اوال ًفیلســوف مهمی همچون طه
عبدالرحمن را از منظر یک متفکر مسیحی
ً
ثانیــا ســیر تفــاوت نگاه
ارزیابــی میکنــد و
وائل حالق به مدرنیته را از آثار پیشینش تا
آخرین نوشتهاش نشان میدهد.
میبینیــم کــه طــه عبدالرحمــن
مفهــوم «روح» را بــه صورتــی روشــن
در فلســفهاش بــه کار میبــرد« :روح
مدرنیتــه»« ،روح دیــن» و . ...مــراد از
روح در فلسفۀ طه چیست؟ آیا در اینجا
روح ادامۀ طرح فلسفی کانت است یا
ادامۀ طرح فلسفی عرفان؟
بــرای درک معنای موردنظر طــه از «روح»،
شاید بهتر باشد این مفهوم را در چارچوب
فلسفۀ جامع او قرار دهیم .طرح فلسفی
طه بر چند فــرض اســتوار اســت؛ اوالً :به
دلیــل فقــدان روششناســی مناســب و
ساختار فکری مســتقل ،اندیشۀ اسالمی
معاصر در تعامل و ارتباطگیــری با میراثی
که از گذشته برایش به جا مانده بود ناکام
ماند .ثانیــاً :علت این شکســت اطمینان
مطلــق و بیچونوچــرای مســلمانان به
ّ
تمثــل غلطــی اســت کــه از روح مدرنیتــه
ً
در غرب بروز یافته اســت .ثالثــا :این روح
قابلیتی وجودی دارد و بنابراین فراتاریخی
اســت؛ یعنــی روح مدرنیتــه توانایــی
بازتولید مدرنیتههــای متعــددی را دارد و
نمــود اســالمی آن میتوانــد حداقل یکی
از صورت هــای عینیت یافتنــش باشــد.
رابعاً :تفــاوت مدرنیتۀ اســالمی با همتای
غربی خود -دقیقاً -در این است که نسخۀ
اسالمی مدرنیته اخالق را بهعنوان ارزشی
محوری و جدانشــدنی از دین و سیاســت
میداند.
میبینیــم کــه طــه بیــن روح مدرنیتــه
از یــک ســو و تجســم واقعــی آن در خارج
از دیگــر ســو تمایــز قائــل میشــود .نکتۀ
قابلتوجه در اندیشــۀ طه این است که او
ادعا میکنــد روح مدرنیته متعلق به تمام
بشــریت اســت ،چراکه میبینیم این روح
در تاریــخ همۀ تمدنهــا ریشــه دارد .این
بدان معنا اســت که مدرنیتــه از قرنها یا
هزاران ســال پیــش امکان تحقق داشــته
اســت .بنابراین این ادعا مشخصاً عرفانی
نیســت .حداقل بــه این دلیل کــه عرفان
هیچگاه با گفتمان اصالحطلبانۀ مرتبط با
مدرنیته بهعنوان یک پروژۀ اخالقی ممکن
همراه نشده است .در واقع من غیر از طه
کسی را نمیشناســم که باور داشته باشد
پروژۀ مدرنیته در هر زمــان و مکانی -حتی
دوهــزار ســال پیــش -قابلتحقق اســت.
البته من در کتابم اختالفم را با طه در این
باره بیان کردهام.
ادعای فراتاریخــی طــه عبدالرحمن با
ایدههای ایمانوئل کانت ســازگار نیســت.
در واقع آرای کانــت ،در ایــن زمینه ،توجه
ویژهای بــه حیثیت تاریخی داشــتهاند و او
همیشه به طور مشخص از پدیدۀ اروپایی
ســخن میگفــت .او حتــی هنگامــی کــه
دربارۀ مبنای فراگیری -که طه آن را از کانت
آذر و دی 1402
شمارۀ چهارم
137
این مصاحبه بدان جهت حائز اهمیت است که اوًال فیلسوف مهمی همچون طه عبدالرحمن را از منظر
یک متفکر مسیحی ارزیابی میکند و ثانیًا سیر تفاوت نگاه وائل حالق به مدرنیته را از آثار پیشینش تا آخرین
نوشتهاش نشان میدهد.
بهعنوان یکی از ســه اصل «روح مدرنیته»
به عاریت گرفته بود -صحبت میکرد ،آن
را به تمامی جهان تعمیم نمیداد و «لحظۀ
«اکنــون» اروپا میدانســت ،نه
اکنــون» را
ِ
چیزی غیر از اروپا.
حال در چنــد کلمه به ســؤالت پاســخ
می گویــم .آنچــه طــه از روح مدرنیتــه
میفهمیــد اختصــاص بــه خــود او دارد و
ایــن صورتبندی را مشــخصاً از هیچکس
وام نگرفتــه اســت .او مفهــوم جدیــدی
را وضــع کــرد ،امــا از ســوی دیگر بــه نظرم
میآید کــه -مشــخصاً -این مفهــوم به طور
کلی مشکلســازترین مفهوم در اندیشــۀ
طه اســت .به نظرم طه به دالیلی راهبردی
نمیخواســت شــخصی بــه نظــر بیاید که
مدرنیته را به طور کامل رد میکند ،شــاید
به دلیــل تــرس از اینکه طــرح فکریاش
بهعنــوان پــروژهای غربــی رد شــود .امــا
حقیقــت ماجرا این اســت که تعمــق او در
حیطۀ نظری روح مدرنیته او را در تنگنای
بزرگتری قرار میدهــد؛ تنگنایی که در آن
قرار نمیگرفــت اگر صرفــاً میگفت پروژۀ
مدرنیته [غربی] شامل مجموعه نیتها
و ادعاها و فعالیتهای او نیز میشود.
بســیاری از ناظران اینگونه اســتدالل
می کننــد کــه اخــالق آرزوی مطلــوب
روشــنگری بــود و روشــنگری بــه آن نظــر
داشت .اما مطالعۀ آثار اکثر نظریهپردازان
روشــنگری نشــان می دهــد کــه آن هــا
در واقــع -رضایــت بــه اســتعمار دادنــد وآن را ترویــج نمودنــد و حتــی اســتبداد و
نابــودی طبیعت و بردهداری و شــیوههای
آزمندانۀ ســرمایهداری را نیــز رواج دادند.
از آن گذشــته میتــوان گفــت کــه دوران
روشنگری ،بدون شــرایطی که استعمار و
حذفگرایی و بهبردگیکشاندن انسان و
طبیعت آنها را پدید آورد ،هیچگاه محقق
نمیشد.
طه عبدالرحمــن به آنچه خــود «روح
مدرنیته»اش مینامد اشــاره میکند
و آن را مفهومی جدا از نمــود مدرنیته
و متفــاوت بــا آن میدانــد .بــه نظر او
مدرنیتۀ غربــی تنها یکــی از مصادیق
عینیتیافتــۀ روح مدرنیتــه در خارج
138
شمارۀ چهارم
اســت؛ آن هــم مصداقــی پررخنــه
و پراشــکال .طــه در عیــن حــال روح
مدرنیتــه را بــه اصــل انتقــاد -اصلــی
موجــود و نهفتــه در مدرنیتــۀ غربــی-
پیونــد داد .اصــل نقــد و انتقاد اســت
کــه مدرنیتــۀ غربــی را بــرای اصــالح
مســیرهایش یــاری میدهــد؛ همــان
اصلی که در تمدن اســالمی بــه بهانۀ
بســتهبودن بــاب اجتهــاد فرامــوش
شده است.
درســت اســت .همانطــور کــه گفتم طه
تمایــز قاطعانهای بین آنچــه روح مدرنیته
مینامد با نمودهای آن قائل است .هدف
او از ایــن تمایزقائلشــدن صورتبنــدی
جدید این روح با روشــی جدیــد و منطبق
بر شیوهای اسالمی اســت تا جنبۀ اخالقی
پــروژهاش را حفظ کنــد .طه این انــگاره را
مفروض میداند که روح مدرنیته اخالقی
اســت ،ولی غــرب در اجرای آن شکســت
خورده اســت .به نظر مــن او در اینجا یک
ویژگی اساســی مدرنیته را ،که در باال ذکر
کردم ،نادیده گرفته است و آن اینکه هیچ
یک از ارزشهای محوری پــروژۀ مدرنیته،
چه در تئوری (روح مدرنیته) و چه در عمل
(اجرای مدرنیته) ،به انگیزه و اجبار اخالق
پدید نیامدهاند .طعنهآمیز است که -مثالً-
4
همان وقتی که بنیادهای آزادی 3و برابری
و برادری 5در اروپا حاکم شد ،اروپاییان یکی
از مخربترین پروژههای مبتنی بر اشغال
و بهبردگیکشــاندن مردم را در همه جای
دنیا آغاز کردند.
اصرار طه بــر تمایز بیــن روح و مصداق
مدرنیتــه شــگفت انگیز اســت ،زیــرا او
اهمیــت تمایزقائلشــدن بیــن حقیقــت
و ارزش ،بیــن آنچــه هســت و آنچــه بایــد
باشــد ،و بیــن آنچــه وجــود دارد و آنچــه
بایــد وجــود داشــته باشــد را به خوبــی
درک کــرد .اینچنیــن بود کــه اوجگرفتن
پــروژۀ مدرنیته بــه صورتی کامــل و عمیق
بــر دورســازی اخــالق از آنچــه حوزههــای
محــوری زندگــی مــدرن مینامــم مبتنــی
شــد؛ حوزههایــی کــه در دولــت ،اقتصاد
ســرمایه داری ،ماتریالیســم ،فنــاوری،
بوروکراســی ،ســودگرایی ،منطــق ابزاری
و ...تجســم یافتهانــد .اما آیا همــۀ اینها
بهعنوان یک بینش مثبت و قابلاطمینان
آذر و دی 1402
شــکل گرفته اســت؟ یعنی چه اروپــا و چه
آمریکا -بهعنوان نظامهایی که در دویست
سال گذشته با سیاستهایی قلدرمآبانه
بر جهان مســلط شــدهاند -تاریخشــان را
با عباراتــی مالیم و نافذ دربارۀ شــیوههای
زندگــی ارو-آمریکایــی در جهــان (یــا بهتر
اســت بگویم در ســطح باالتری از جهان)
نوشــتهاند و به ما ارائه دادهاند؟ به همین
دلیل است که من همیشه اصرار دارم که
تاریخ اروپا هنوز نوشته نشــده است ،زیرا
آنچه تاکنون از تاریخ اروپا میدانیم روایتی
اسطورهای است.
باور دارم بازنویسی تاریخ اروپا -که الزم
است دانشمندان مســلمان و عرب به آن
بپردازنــد -باید با نگریســتن به ایــن تاریخ
بهعنوان یک روندِ برخورد آغاز شود .پروژۀ
مدرنیته -از جمله روشــنگری -پیشــرفتی
در «تمــدن» -اصطالحی که بهخودیخود
ناپســند اســت -بــرای بشــریت نبــود؛
چیزی که هرچند ســرعت تحقــق آن ُکند
باشــد .ما اکنــون بهخوبــی از آن آگاهیم.
فقــط بــه ویرانیهایــی کــه بــر پدیدههای
دردسترســمان تحمیل شــد نــگاه کنید.
بله ،زندگی ما آســودهتر از همیشــه شــده
اســت و بله ،امروزه آدمی به طور متوسط
بیشــتر از آنچه شــخصی در دویست سال
پیــش میتوانســت خوابــش را ببیند مال
و مایحتــاج زندگی انباشــت میکنــد .اما
چیــزی کــه نمیتــوان انــکار کــرد وجــود
مشــکالت انباشــته در ســالمت روحــی و
جسمی انســانها و نیز فرســایش مخرب
عمومی در حوزه های روانی و معنوی درون
خود مدرنیته است.
شــکی نیســت که مفهــوم نقــد کانتی،
بهعنوان بخشــی از واکنش اروپا به شوک
سوءاســتفاده و ســتم بیشازحــد کلیســا
و دســتگاه پادشــاهیها ،امــری اساســی
بــود .کانــت آنچــه را کــه در آن زمــان ایدۀ
انقالبــی نقد تلقــی می شــد صورتبندی
کرد .براساس رویکرد کانتی ،نقد ارتباطی
با فعالکــردن یا عدم فعالکــردن ذهن یا
تفکر عقالنــی ندارد .مــن تقریبــاً از وجود
فرهنــگ و تمدنــی کــه بیبهــره از تفکــر
عقالنی باشد بیاطالعم .سؤال این است
که مردم از چه نوع عقالنیتی استفاده می
کنند ،و هنگامی که از آن عقالنیت سخن
شخصیت
طه عبدالرحمن
بین روح مدرنیته
از یک سو و تجسم
واقعی آن در خارج از
دیگر سو تمایز قائل
میشود.
به میان میآوریم از چه شیوهای برای تفکر
بهره میبریم .آنها از چــه نوع عقالنیتی
اســتفاده مــی کنند؟ آیــا وقتی درمــورد آن
صحبت میکنیم ،به آن فکــر میکنیم؟ از
نظر کانت ،نقد بهعنــوان قوهای عقالنی از
نوعی خاص ،بهعنوان مفهومی از عقل که
ســاختارهای فکری موجود و امور مربوط
به آن یــا مظاهــر آن را واژگــون میکند ،به
کار میرفت.
از نظــر کانت ،نقــد تا حــدودی معنایی
انقالبــی دارد .نقــد مبانــی ســاختاری و
اصــول اساســیای را کــه نظــام بهعنــوان
یــک نظــام فرهنگــی بر آن اســتوار اســت
زیر ســؤال می برد .به همین دلیل اســت
7
کــه مــن اصــرار دارم بیــن نقــد 6و انتقاد
تفــاوت وجــود دارد .مکانیســمهای نقد،
از آنجا کــه اصول و فرضیههــای آن نظام را
میپذیرنــد ،درون قواعــدش و بــا پیروی
از آنهــا عمــل میکنند .بــا توجه بــه این
پذیرش اســت كه نقد درصدد بهبود نظام
برمیآید ،درحالیکه انتقاد به دنبال حذف
و ارائۀ نمونهای جایگزین برای آن اســت.
در این راســتا ،انتقــاد بــر پیشفرضها و
مقدمات و مبانی متفاوتــی تمرکز دارد .بر
این باورم کــه من و طــه ،بیــش از نقد ،به
انتقاد مشغولیم.
بر همین اساس ،رد روشنگری اروپایی
و انتقــاد از آن بــه خاطــر جداســازی همه
چیــز از اخــالق بــود؛ گامــی بــزرگ بــرای
دورنگهداشــتن اروپا از سوءاستفادههای
متجاوزانۀ کلیسا و ســلطنت مطلقه با این
اعتقاد کــه ســاختار قانونگــذاری جدید
دولــت و جامعه توان حل مشــکل را دارد.
اما از وقتــی که ماکس وبر 8بوروکراســی را
با ابعاد منطقی و هستیشــناختی تعریف
کــرد و آن را پیــش کشــید ،مــا بهخوبــی
متوجه شدیم که راهحل ارائهشده توسط
روشــنگری بــرای مشــکالت تاریخــی اروپا
خود بــه مشــکلی تبدیل شــده که نیــاز به
راهحل دارد! پاســخی که طه ارائه میکند
و موافق با پاســخهایی اســت که من نیزبه آنها رسیدم -بر اولویتدادن مجدد به
اخالق ،بهعنوان مکانیســم تعیینکننده
در شــکلدهی به ســاختهای اجتماعی
و فــردی ،مبتنــی اســت .عینیت یابــی
اخالقیای که نشانگر شکلگیری روشمند
«خــود» اخالقی اســت -همان چیــزی که
مــن در جــای دیگــری آن را شــگردهای
ذات نزد فوکو نامیدم -باید راهحل باشــد،
زیــرا ما هــر دو -مــن از طرف طــه اینگونه
فرض میگیرم -راه جایگزین دیگری پیدا
نکردیــم .در همین راســتا بایــد بگویم که
ما تنها کســانی نیســتیم که این رویکرد را
داریم .فکر میکنم خود فوکو -و بســیاری
دیگر -این موضــوع را بســیار ارج نهاد و بر
ارزش آن تأکید کرد ،زیــرا اگرچه میبینیم
در ســالهای پایانی زندگــیاش بهتدریج
متوجــه اهمیــت ایــن گام تعیینکننــده
شــد ،اما به باور من ســالها پیــش از آن و
هنگامی که داشت مجموعۀ درسهایی را
که امروز در کالج فرانسه منتشر شده است
ارائه میکرد ،ذهنش در حال پرورش این
ایدهها بود .میتوان گفت سخن او تحت
عنوان «خاستگاه هرمنوتیک خود» گواهی
بر ایــن تــالش اســت .همــۀ اینهــا بدان
معناســت که تزریق دوبارۀ مقداری زیاد از
اخالق به شکلگیری فردیت مدرن -آنچه
که ما دربــارهاش صحبــت میکنیــم -نیاز
به انتقادی دیگر و لحظــۀ انقالبی دیگری
دارد؛ آنچــه کــه تــا حــدی بــا صورتبندی
ارائهشــده توســط کانت ناســازگار اســت.
تأکید میکنم که «تا حدی» ،زیرا همه چیز
بســتگی به این دارد که کانت را در رابطه با
عقل مستقل چگونه میتوان تفسیر کرد.
امــا دربــارۀ رویکرد اســالمی بــه انتقاد،
من به هیچ وجــه قائل به وجــود ارتباط و
پیوندی نیســتم؛ چه به کیفیت اجتهاد و
چه به هر قالبی از قالبهای تفکر عقالنی
کــه مســلمانان ،در طــول قرنها تــا قرن
نوزدهــم ،از آن بهــره میبردنــد .البتــه ما
چیــزی بــه نــام بستهشــدن بــاب اجتهاد
نداشــتیم و مهمتــر از آن اینکــه باب هیچ
عقالنی ملتــزم به اخالقی بســته
اندیشــۀ
ِ
نشد؛ چیزی که تنها محدود به اسالم نبود
و در همــۀ فرهنگهای پیچیــدۀ دیگر نیز
یافت میشــود؛ چه فرهنگهای هندی و
چه فرهنگهای چینی و چه غیر آنها.
تنها استثنا در تاریخ جهان اروپا است.
با توجه به تاریخ مملو از درد و درگیریاش،
اروپا آغازگر اندیشــیدن به انقالب و انتقاد
انقالبــی بــود ،زیــرا دیگــر نمیتوانســت
بــا خــودش زندگــی کنــد .در دوران بیــن
ســقوط امپراتــوی روم و قــرن پانزدهــم،
اروپا تقریبــاً از همه چیز بیــش از حد رنج
مــی بــرد :قحطــی ،جنگهــای بیپایان،
خشونت افسارگســیخته در همۀ سطوح،
سرکوب ناشــی از کلیســا ،تفتیش عقاید
بیرحمانه و . ...به مجرد اینکه اروپا از این
تنگنا خارج شد ،راهحلهایی که برای آن
مشــکالت یافته بود خود معضالت جدید
زیادی را به وجود آورد! اکنون اروپا و آمریکا
بایــد راهحــل دیگــری بیابنــد ،اما بــه باور
من ،در این مرحلــه از تعامــل و ارتباطات
شــدید جهانی ،بعید نیست که آن راهحل
از جایــی دیگــر یافــت شــود یــا بهعنــوان
تالشی مشترک از مناطق مختلف جهان
شــکل بگیرد .بههرحال نیازی نیســت که
انتقــاد در هــر جــای دیگــری ،چــه جهان
اسالم و چه منطقهای دیگر ،پدید آید .این
جوامع عموماً بســیار بهتــر از اروپای قبل
از پایان قــرن هفدهــم زندگــی میکردند
و ســازمانهای شــکلدهنده بــه حیــات
آنها نیز عموماً و تا انــدازهای بهخوبی کار
میکردند ،بنابراین نیــازی به وارونهکردن
فرهنگ خــود به روشــی دیگر نداشــتند.
بــه عبــارت دیگر ،چــه نیــازی وجــود دارد
به اصــالح چیــزی کــه دارد بهدرســتی کار
میکند؟
طــه عبدالرحمن مدرنیتۀ اســالمی را
مدرنیتــهای اخالقــی میدانــد؛ یعنی
بهعنــوان الگویــی تبیینی کــه مبتنی
بر اخالق اســت .آیا مدرنیتۀ اســالمی
تنها گزینــۀ شایســته برای ایفــای این
نقش اخالقی اســت یا مدرنیتۀ غربی
نیــز میتوانــد یــک مدرنیتــۀ اخالقــی
باشــد؟ در همین زمینه ،آیا بهنظرتان
نمیرســد کــه مدرنیتــۀ اســالمی و
ً
لزومــا مدرنیتــه ای
«اخالقــی» طــه
عرفانی است؟ آیا این باعث نمیشود
کــه اســالم را بــه برداشــتی عرفانــی
خالصه کنیم؟
چند سؤال مطرح شــد .من فکر نمیکنم
طه این احتمال را بعید دانســته باشــد که
فرهنگهای دیگر بــه مفاهیم یا ایدههای
خــود در مــورد مدرنیتــه اخالقــی دســت
یابنــد .بهعنوان یــک اصل ،به نظــر من او
آذر و دی 1402
شمارۀ چهارم
139
فکــر میکنــد کــه میتــوان مدرنیتههای
اخالقــی متعــددی را تصــور کــرد .در مورد
امکان تبدیل مدرنیتۀ غربی به مدرنیتهای
برآمده از اخالق ،فکر میکنم طه به چنین
چیــزی اعتقــاد نــدارد .مــن معتقــدم که
فرهنگ دیگری بایــد غــرب را وادار کند تا
در شــیوۀ زندگی خود و تصــورش از خود،
بهعنــوان فرهنــگ و تمدنی باالتر از ســایر
نقاط جهان ،تجدیدنظر کند .متأســفانه
محققشــدن چنیــن انتظــاری در آینــدۀ
نزدیــک بعید اســت ،امــا بــا توجه بــه این
احتمــال کــه وضعیــت فعلــی را نمیتوان
تغییر داد ،من متقاعد شدهام که این مدل
محکوم به شکست است.
در مورد عرفان اما مــن موافقم که طه،
140
شمارۀ چهارم
هم در نوشتههایش و هم در ارائۀ راهحل،
تأکیــد زیــادی بــر آن دارد .اما این بــه نظر
من نباید مشــکلی پدید آورد .شــوربختانه
به خاطر شــیوهای که بنا بر آن همه چیز را
سیاسی و ایدئولوژیک کردهایم ،متأسفانه
آنچــه پذیرفتــه یــا رد میشــود براســاس
دیدگاهــی صورتبنــدی میشــود کــه فرد
به آنهــا بهعنوان دوســت یا دشــمن -در
اینجا من به دیدگاه ارائهشــده توسط کارل
اشــمیت در مورد دوست و دشــمن اشاره
میکنــم -مینگــرد .بههرحــال چــه آن را
عرفان بنامیم و چه چیزی دیگر ،محتوای
اخالقی مهمی در عرفان وجــود دارد که با
بســیاری از تالشهــای دیگر بــرای اصالح
یا جایگزینی مدرنیته مشــترک است .من
آذر و دی 1402
میخواهم بگویم که این محتوا با شریعت
اسالم ســازگار اســت و از بســیاری جهات
در امــور بنیادین -فرهنگهــای دیگر نیزدر آن با اسالم مشترکاند؛ فرهنگهایی
مانند یونانی ،رومی ،هندو ،کنفوسیوسی
و فرهنگهای دیگر .بــرای حفظ تعهد به
اصالحــات اخالقــی لزومی ندارد کســی از
آنچه طه در تأکید و دعوت به عرفان انجام
داد پیشتر رود.
گفتید طه بــر این نکتــه تأکید میکند
که واقعیت کنونی اسالمی از خالقیت
به دور اســت و الزامــات آن را بــرآورده
نمیکنــد ،زیــرا مشــغول بــه تقلیــد از
شخصیت
الگــوی غربــی در اجــرای اصــول روح
مدرنیتــه اســت و لذا نســخهای درجه
دومی از آن کاربســت اســت .تقلید با
مدرنیته در تضاد اســت ،امــا در عین
حــال میبینیم کــه طــه عبدالرحمن
الگویــی از مدرنیتــه را پایه گــذاری
میکند که مبتنی بــر تقلید از «میراث
اســالمی» اســت و از اصل پیوند برای
ایجــاد ارتباط بین الگوی مدرنیســتی
خــود و آن میــراث اســتفاده میکند.
آیــا بازگشــت به میــراث مانع نــوآوری
نمیشــود؟ یا اینکــه نه ،برای طــه تنها
زایشگاه نوآوری در میراث است؟
اوجگرفتن پروژۀ
مدرنیته به صورتی
کامل و عمیق بر
دورسازی اخالق
از آنچه حوزههای
محوری زندگی مدرن
مینامیم مبتنی
شد؛ حوزههایی که
در دولت ،اقتصاد
سرمایهداری،
ماتریالیسم،
فناوری ،بوروکراسی،
سودگرایی ،منطق
ابزاری و ...تجسم
یافتهاند.
فکر نمیکنم منظور طه عبدالرحمن این
بوده که خالقیــت و اصالت بهخودیخود
غایتاند .شــر اصیل یا نوآورانه چه ارزشی
دارد؟ آیا کســی خواهــان آن اســت یا برای
رسیدن به آن تالش میکند؟ فکر نمیکنم
کســی رغبتی به آن داشته باشــد .به جای
این پیشــنهاد و صورتبنــدی ،خالقیت و
اصالت تنها زمانی مــورد ارزشگذاری قرار
میگیرند که وســیلهای برای دستیابی به
هدفی باشــند که بــه تولید خیــر بهعنوان
هــدف نهایی کمــک کند .هــدف و غایت
در اینجا زندگی اخالقی و انســانی اســت.
عالوه بر این ،میراث نباید با رکود یا رسوب
همراه باشــد .میراث امــری در حال تغییر
اســت وگرنــه -ماننــد هــر چیــز دیگــری-
محکوم بــه کهنگــی خواهــد بود .ســؤال
این اســت که چه نــوع تغییــری صحیح و
در نتیجه مطلوب است؟ اکنون میدانیم
کــه ســرعت دیوانه کننــدۀ تغییــرات در
زندگی ما اثرات بســیار مضری دارد .تغییر
را نبایــد به خودی خــود ارزش دانســت.
یک میراث خوب ،برای اینکــه فرد در پناه
آن احســاس خوشــبختی کنــد یــا زندگی
شــرافتمندانهای داشــته باشــد ،نیازی به
نــوآوری و اصیلبــودن نــدارد .خالقیــت
زمانــی ضروری اســت کــه کســی بخواهد
چیزی را دوبــاره اختراع کنــد؛ یعنی اینکه
چیزی را به طور اساســی تغییــر دهد ،زیرا
از آن راضی نیســت و مطابق با آرزوهایش
ســاخت نیافتــه اســت .فکــر می کنــم
مــردم عمومــاً درک نمیکنند که ســرعت
فوقالعــاده و دیوانهکننــدۀ تغییری که ما
تجربه میکنیم ربطی به «پیشرفته»بودن
ندارد .میزان تغییر در زمان ما مستقیماً با
حرص و آز شرکتها و سرمایهداری مرتبط
است؛ تالش بیپایانی برای بهدستآوردن
پول بیشتر با منطق کسب پول برای پول.
طه عبدالرحمــن در کتــاب خود حق
اســالمی در تفاوتهای فکری درمورد
«پرســش پاســخگو» نامیده
آنچه کــه
ِ
صحبت میکند و سؤال را به استفسار
و مســئولیت پذیری پیونــد میزنــد.
بنابراین آیــا مدرنیتۀ غربــی از کمبود
مسئولیتپذیری (مسئولیت در برابر
خود و بشریت و جهان) رنج میبرد؟
بلــه ،این گونــه فکــر می کنــم .مدرنیتــه
پدیدآورنــدۀ شــخصیت های خودخــواه
و خودشــیفته اســت ،بــه طــوری کــه
شــخصیت های روان آزا ر ِ جامعه ســتیز
امــروزه مطلوبتریــن گزینههــا در دنیای
شــرکتها شــدهاند .ما بیشــتر و بیشــتر
بیمــار شــدهایم و به ایــن ترتیب بیشــتر و
بیشــتر خودخواه و خودشــیفته شدهایم؛
یعنــی مــا دیگــر واقعــاً بــه همدیگــر توجه
نمیکنیم .وقتــی میگویم «مــا» منظورم
تکتک ماست ،چه غربی و چه غیرغربی.
متأســفانه مدرنیته اکنون متعلق به همه
اســت نه فقط غــرب؛ همــۀ مــا وارث این
میراث بیماریم .فقدان شدید مسئولیت
و پاسخگویی دلیل واقعی تمام ویرانیهای
اطراف ما است .به همین دلیل مهم است
که ،با درنظرگرفتن فلسفۀ اعتمادگرایانه
انســان
بهعنوان بخشــی جداییناپذیر از
ِ
جدید مســئول و پاســخگو ،به دعوت طه
توجه کنیم.
شــما همنظرید بــا کســانی که پــروژۀ
جامع طــه را واژگونی ریشــهای روایت
ســهجانبۀ الجابــری از عقالنیــت
میداننــد .الجابــری ایــدۀ خــود را بــر
محوریت «عقل برهانــی» بنا میکند،
درحالیکــه طــه عبدالرحمــن بــرای
ســاختن روایــت خــود از مدرنیتــۀ
ّ
مســدد» تمرکــز
اســالمی بــر «عقــل
ّ
مینمایــد .آیــا «عقــل مســدد» خــود
نمیتوانــد بیانگــر عیــوب مدرنیتــۀ
اسالمی نیز باشد؟
فکــر میکنــم هرکــس دولــت ممتنــع و
کاستیهای شرقشناسی را خوانده باشد،
پاسخ من به این سؤال را خواهد دانست.
فکر میکنم پاســخ طه نیز با آن هماهنگ
باشــد .به طور خالصه و همانطــور که در
باال اشاره کردم ،ما معتقدیم که مشکالت
اساسی مدرنیته از فرآیند سکوالریزاسیون
ناشی میشود که به معنای جدایی اخالق
از هــر چیــز دیگــری (حقیقــت/ارزش،
موجود /آن چه باید وجود داشــته باشــد)
است .من فکر نمیکنم بدون بازگرداندن
تعادل اخالقی ،شــبیه به همان روشی که
از هزاران ســال پیش وجود داشته است،
راهی برای اصــالح مدرنیته وجود داشــته
باشد .بازسازی عقل مسدد دقیقاً پاسخی
به مشکالت ناشــی از عقل برهانی است؛
همان مشــکالتی که عقالنیت ابــزاری نیز
از آن رنج میبرد .این فقط پیشنهاد من و
طه نیست ،بلکه دقیقاً همان چیزی است
که مکتب فرانکفورت و بسیاری از مکاتب
دیگر نیز از آن دفاع کردهاند .ما انســانها
نمیتوانیم بدون دلیلــی اخالقی زندگی و
رشد کنیم.
سکوالریســم از نظر طــه عبدالرحمن
مراتــب دارد .تفکیــک دیــن از
سیاســت صورتــی پایینمرتبــه از آن
اســت ،درحالیکــه باالتریــن شــکل
سکوالریســم ،از نظــر طــه ،جدایــی
اخــالق از دیــن اســت .در این راســتا
طــه عبدالرحمــن نقــدی اخالقــی بر
سکوالریســم وارد کــرد .میتوانید این
ایده را توضیح دهید؟
من فکــر میکنــم که طــه سکوالریســم را
اساساً تجسم یک ویژگی میداند .ممکن
است سکوالریسم خود را به شکلی معتدل
یا سخت ،مداراگر یا سختگیر -همانطور
کــه مثــالً در ایــاالت متحــده و فرانســه
میبینیم -نشان داد ،اما سکوالریسم مانند
دولت یک ویژگی یکپارچه است .دولتها
در دوران آســایش ممکــن اســت کمتر به
سیاستهای ســرکوبگرانه رو بیاورند ،اما
دولت همچنان یک دولــت باقی میماند
و در نهایــت اگر در شــرایط مشــابهی قرار
بگیــرد ،بــه همــان شــیوه رفتــار خواهــد
کرد .همین امــر در مورد سکوالریســم نیز
صــدق میکند ،زیرا سکوالریســم بخشــی
آذر و دی 1402
شمارۀ چهارم
141
جداییناپذیر از شکلگیری دولت مدرن
اســت .جدایــی اخــالق از دیــن ویژگــی
جداگانــهای از ایــن کلیــت نیســت ،بلکه
پیامــد جدایــی دیــن از سیاســت اســت.
اصــرار طــه مبنی بــر اینکــه هیــچ اخالقی
بدون دین و هیچ دینی بدون اخالق وجود
ندارد ،اعتبار آنچه را که رنه گنون 9بهعنوان
«اخالق گرایــی» توصیــف می کنــد رد
مینماید؛ همان اخالق جدید و خودبنیاد
که به میــل و رغبت تغییر میکنــد .من بر
این باورم که هدف انتقاد طه در این زمینه
رد جسورانۀ اخالق سکوالر و تزریق مجدد
دین بهعنوان میــراث معتــدل عرفانی به
طرح خود است که حول محور «مدرنیتۀ
اخالقی» میچرخد.
طه معتقد اســت کــه ترقی اندیشــه با
آگاهی و فناوری مشــخص میشود .از
نظر هستیشناســی ،این دو به قدری
مکمل و وابســته به یکدیگر شــدهاند
که جســتوجو و تــالش برای کســب
آگاهی منحصراً توســط فناوری تعریف
و محــدود میشــود .اوج فرآینــدی
کــه طــی آن دو پارادایــم از اوایل قرن
هفدهم توســعه یافتند نیــز یکی بود و
به بحرانهایی در صورتهای موجود
آگاهــی منجر شــد که جــای خــود را به
برتری فناوری داد .آیا ما امروز در عصر
تکنولوژی زندگی می کنیم و آیا فناوری
میتواند اخالقی باشد؟
بــرای پاســخ کوتــاه بــه ســؤال شــما ،فکر
می کنــم واضــح اســت کــه مــا در عصــر
تکنولوژی پررنگی زندگی میکنیم .فناوری
به مدلی محوری تبدیل شــده که دســتور
کار ســایر حوزههــای زندگــی را مهندســی
میکند .فناوری به یک حالت ذهنی و یک
اســتعداد فرهنگی تبدیل شده است .من
معتقــدم که من و طــه کامــالً از یافتههای
فیلســوف و جامعهشــناس فرانسوی ژاک
الــول 10حمایت میکنیــم .آنچه کــه کمتر
وضوح دارد و نمیتوان قاطعانه دربارهاش
به نتیجــه رســید ،چیزی اســت که بخش
آخر ســؤالتان مطرح میکند .آیــا فناوری
میتواند اخالقی باشد؟ من در کاستیهای
شرقشناسی استدالل کردم که تکنولوژی
و همۀ چیزهای مادی در جهــان به نوعی
بــا توجــه بــه ارزشهایــی که مــا بــه آنها
142
شمارۀ چهارم
میدهیم ارزشگذاری میشــوند .چکش
در دســت یک روانپریش سالحی مرگبار
است ،اما در دست میکل آنژ ابزاری هنری
و وسیلهای برای دستیابی به زیبایی است.
نتیجــۀ ســپردن چاقو بــه مردی خشــن با
وضعیت سرآشــپزی ماهر که همان چاقو
را در اختیــار دارد یکســان نیســت .البتــه
شــرایط میتوانــد پیچیدهتر شــود اما این
اصل ثابت میماند.
ممکــن اســت فناوریهــا ،ابزارهــا یــا
موجودیتهایــی وجــود داشــته باشــند
که ذاتــاً غیراخالقیاند ،ماننــد بمبهای
هســتهای یــا شــرکتهای ســرمایهداری.
تأکیــد بــر اینکــه ایــن پدیدههــا محصول
مدرنیته انــد -همان گونــه کــه در آن
کتــاب بیــان کــردم -مهــم اســت .تنهــا
عقلهای غیراخالقــی میتوانند مختر ع
چنیــن نوآوریهــای ویرانگــری باشــند.
اخالقیبــودن سرشــت آدمــی و عقــل و
قلبش خودبهخود مانع چنین احتماالتی
میشــود ،زیرا سرشــت اخالقی نمیتواند
بــه اینگونه مســائل ســرگرم شــود یــا به
آنهــا فکر کند .اگر کســی بخواهد شــرح
مفصلتــری از پاســخ این پرســش مهم را
بخواند ،در کاســتیهای شرقشناســی به
تفصیل به این موضوع پرداختهام.
اسالمی مبتنی
آیا الگوی طه از مدرنیتۀ
ِ
بــر اخــالق مشــکالت جهانیشــدن را
حل میکند یــا چیزی بر مشــکالت آن
میافزایــد؟ آیــا حمایــت او از روایــت
«دیگری» به تعارض میانجامد؟
میخواهم بگویم که پیشــنهاد طه دربارۀ
جهانیشــدن در بدترین حالت میتواند
جلوههــای مفهومیای را که امــروز تجربه
میکنیــم بهبــود بخشــد .البتــه میتوان
برخی از گفتههای طــه را در این زمینه نقد
کرد ،اما نظــرات او در واقع نشــاندهندۀ
پیشــرفت فوقالعادهای است .همچنین
فکــر نمی کنــم کــه فلســفۀ او دربــارۀ
جهانیشــدن یا هر جنبۀ دیگری مشــکل
«دیگری» را ایجاد کند« .دیگری» بهعنوان
یک معضل چیز جدیدی نیست .همیشه
و از زمانی که انسان شدیم با ما بوده است
و گمان میکنم که قلمــروی حیوانات نیز
براساس فرض «دیگری» ساخته میشود.
آذر و دی 1402
هــر کجــا میرفتیــم تصوراتــی راجعبه
«دیگری» همراه مــا بود تا اینکــه مدرنیته
بــه دلیــل ناسیونالیســم و تئوری هــای
نژادپرســتی بی ســابقه ای کــه در درون
خود داشــت این مشــکل را برجسته کرد.
مدرنیتــه همچنیــن ثابت کرده اســت که
به طــور اســتثنایی خشــونتآمیز اســت؛
حقیقتی که هر کســی باید به هنگام مرور
تاریخ قرن بیستم و تاریخ اروپا ،در مقایسه
با سایر تاریخها و فرهنگها ،به آن اذعان
کند .در واقع «خشــونت» یکــی از نودونُه
اخالق عشــق
نام زشــت مدرنیته اســت.
ِ
اخالق شــفقت و همدردی با
و احســان و
ِ
انســان و همــۀ موجــودات دیگــر تأثیرات
منفی «دیگری» را کاهش میدهد .در اینجا
باید اضافه کنم که مشــکل «دیگری» را در
مدرنیته نباید از مشــکل بزرگتــر طبیعت
جدا یا برکنارشده دانست .روشی که ما با
طبیعت رفتار میکنیــم ادامۀ همان رفتار
ما با یکدیگر است ،چون بالخره ما جزئی
از طبیعت هستیم .بنابراین من نهتنها به
نحوۀ تعامل خود ما انســانها با یکدیگر،
بلکه به نحــوۀ تعاملی که از قــرن هفدهم
بــا طبیعــت داشــتهایم نیــز عالقهمندم.
«دیگــری» همانطــور کــه میتوانــد زن،
کودک یا مرد باشــد ،میتواند درخت ،ببر
یا رودخانه نیز باشد.
در فصــل آخــر اشــاره کردیــد کــه طــه
مفهوم جدیدی از انسان ارائه میدهد.
چگونه مفهومی تازه برای انسان تصور
کنیم ،وقتی مدرنیتۀ غربی قبال ًانسان
مدرن را شکل داده است؟
محتوای اخالقی
مهمی در عرفان
وجود دارد که با
بسیاری از تالشهای
دیگر برای اصالح یا
جایگزینی مدرنیته
مشترک است.
اجــازه دهید پاســخ ســؤال شــما را بــا این
شــروع کنم کــه هیچ معنــا یا جایــی برای
فلسفه وجود ندارد ،مگر اینکه بحث حول
پاسخ به سؤال «ما چیســتیم؟» محوریت
یابد؛ به عبارت دیگــر «ما از کدامین ذات/
خود پدید آمدهایم؟» .این پرسش -تا قرن
شــانزدهم -دغدغــۀ اصلی و هزارانســالۀ
فلســفه بود و بایــد همچنان باقــی بماند.
هر عصری باید این سوال را از خود بپرسد
و توان آن باید برای پاسخ به آن و پرداختن
به مشــکالتی صــرف گردد کــه بــه تعریف
و شــناخت ذات/خــود منجــر میشــود.
همانطــور که میشــل فوکو ،پیــر هادوت
شخصیت
و دیگــران در کتابهــای متعــدد بــه طور
متقاعدکننــده ای اســتدالل کرده انــد،
و همانطــور کــه دانشــمندان مســلمان
بهخوبــی میدانند ،توجه به شــکلگیری
ذات/خود و شــیوههای آن رویــهای جاری
در میــان همــۀ فرهنگهــا بــه اســتثنای
فرهنگهــای مــدرن بــود .این غفلــت از
ذات/خود البته کامالً قابلدرک است ،زیرا
توجه به آسایش ساختارهای درونی ذات/
خــود بــا مصرفگرایــی ســاختاری عمیق
و ماتریالیســم مدرنیتــه در تضــاد اســت.
برای پاسخ روشن به سؤال شما میگویم:
بله ،دقیقاً به ایــن دلیل که مدرنیتۀ غربی
«ذات»ی بیمار ایجاد کرده اســت و ما باید
گونــهای دیگــر از «ذات» را دوبــاره تصور و
طراحــی و بازآفرینــی کنیم .ایجــاد چنین
چیزی موضوعی اســت که نیاز به تعلیم و
تمرین دارد ،اما چالش اصلی فراهمکردن
شــرایطی اســت که به این پــروژۀ اصالحی
امکان موفقیت میدهد .در حال حاضر،
و در طول سه قرن گذشته ،سوبژکتیویسم
ما ورشکسته شده است.
آیا مــدل فلســفۀ اعتمادگرایانهای که
طه مطرح میکند غیرقابلنقد است؟
اگر پاسخ منفی اســت ،نقد شما به آن
چیست؟
طه عبدالرحمن
بر این نکته تأکید
میکند که واقعیت
کنونی اسالمی از
خالقیت به دور
است و الزامات آن را
برآورده نمیکند.
چیزی باالتــر از نقد وجــود نــدارد ،اما نقدِ
یــک پــروژۀ فلســفی همیشــه بــه معنــای
ضعیــف یــا نامعتبربــودن آن نیســت .در
واقع -همانطور که قبالً توضیح دادم -نقد
همیشــه درون سیســتم مــورد انتقــاد کار
میکند و بنابراین هدفش بهبود و تقویت
آن نظام اســت .ولــی انتقاد چیــز دیگری
است ،زیرا پایهها و اصول آن نظام فکری را
تهدید میکند .من انتقادی به پروژۀ فکری
طه ندارم و تا حد زیــادی با او موافقم ،ولی
نقدهایی به او دارم.
چکیدۀ فلســفۀ اعتمادگرایانۀ طه این
اســت که ما مخلوقاتی اخالقی هســتیم و
اخالق چیزی است که ما را تعریف میکند
و از ســایر مخلوقات متمایزمان میسازد.
من تا این اندازه با طرح فکری طه موافقم.
گام بعــدی در پروژۀ او این اســت که فرض
میکند مــا بهعنــوان موجــودات اخالقی
موظــف هســتیم بــه انــدازۀ اطمینانی که
بــه مــا داده شــده اســت فــرا رویــم و ارتقا
یابیم .در مرتبۀ اول ،این یــک اصل قرآنی
اســت؛ اینکه انســان به نوع خاصی خلق
شــده اســت که از نعمتهای زمیــن بهره
بگیرد ،اما این با بار سنگینی از مسئولیت
همراه است .ما حق داریم از این پدیدهها
لذت ببریــم ،اما وظیفهمــان اصالح همۀ
چیزهــای پیرامونمان اســت .همۀ اینها
به ایــن بســتگی دارد که ما با خــود ،بدن و
ذهنمان همانگونه رفتار کنیم که خداوند
به آنها اهمیت میدهد .به همین دلیل
اســت که ما بهعنوان نســل بشر جانشین
خدا در زمین شــدهایم .طه بهســادگی بر
تمامی اعمال انسان احساس مسئولیت
زیــادی بــار میکنــد ،زیــرا مــا نمیتوانیم
هیــچ چیــزی را بهعنــوان امــری بدیهی و
مورد پذیرش بدانیم و نمیتوانیم با اشــیا
بهعنوان وســیلهای برای رسیدن به هدف
رفتار کنیم .اینجا جایی برای ابزارگرایی و
عقل ابزاری نیست.
من با هر پیشــنهاد کلیای در این پروژه
موافقم و در واقع اندیشهام دربارۀ آن برای
مدت طوالنی تقریباً یکســان بوده اســت.
برخــی از دانشــمندان جــوان مســلمان
کــه دربــارۀ فلســفۀ طــه -فلســفه های
اعتمادگرایانه و دیگر ایدههای او به صورت
کلــی -اظهــار نظــر میکردنــد ،او را بــه این
متهم میکردند که به جای گسترش دایرۀ
فلسفه آن را محدود کرده است ،زیرا آنها
سکوالریســم را امــری فراگیــر میپندارند،
درحالی کــه دیــن را چنیــن نمی بیننــد.
فکــر میکنم ایــن علما بــه انــدازۀ کافی به
سکوالریسم و مدرنیته فکر نکردهاند .بله،
فلسفۀ طه اسالمی است و در واقع او هرگز
مدعی ایجاد جهانبینی اصالحطلبانهای
از مدرنیتــه نبــود .او حتی به شــکلگیری
بیــش از یــک مدرنیتــۀ اســالمی مجــال
میدهد .سکوالریسم ،به نام کثرتگرایی
و بســیاری از مفروضات مشکلساز دیگر،
مداراگرایانه و فراگیر نبوده اســت و از این
رو در دگماتیســم چیــزی کمتر از تفاســیر
جزمــی از دیــن نــدارد .اگــر هــر جامعــه یا
فرهنگــی بخواهــد فلســفۀ اعتمادگرایانه
(علم و عمل در یک حالت وجودی واحد)
را توســعه دهد ،بــه اعتقاد من بســیاری از
مشــکالتی که امروز با آن روبهرو هســتیم
محو خواهند شد و همۀ ما با بهرهگیری از
آن بهتر خواهیم بود.
پینوشت
1. Hallaq, Wael B (2012). The Impossible
State, Islam, Politics, and Modernity’s
Moral Predicament. Columbia University
Press.
2. Restating Orientalism
3. Libert
4. Égalité
5. fraternité
6. criticism
7. critique
8. Max Weber
9. Rene Guenon
10. Jacques Ellul
آذر و دی 1402
شمارۀ چهارم
143
شریعت به روایت حالق
محمد علی شمس
کارشناسی ارشد فلسفه اخالق،
ادبیات عرب و مترجمی زبان عربی
«ایــن کتاب بــرای هر دانشــجو یا محقــق حقوق اســالمی ضروری
1
است».
«کتاب شریعت چهبســا جاهطلبانهترین کتابی باشد که به زبان
2
انگلیسی در مورد شریعت اسالمی نوشته شده است».
«این کتــاب که به نظریــه ،عمل و تحــوالت شــریعت میپردازد
نهتنها در این حوزۀ علمی ،بلکه به طور کلی در تحقیقات علمی نیز
3
اثری برجسته است».
«این کتاب شاید مهمترین پژوهش در زمینۀ شریعتشناسی
4
اسالمی طی پنجاه سال گذشته باشد».
مدرسین
و
محققین
پژوهشــگران،
آنچه در باال ذکر کردم نظر
ِ
دقیقی است که کتاب را خوانده و ارزش آن را درک کردهاند و وجوه
خالقانه و برخی کاستیها و نارساییهایی را دریافتهاند که ممکن
اســت به هر اثر هرچنــد نیکوی انســانی راه یابد .کتاب شــریعت:
سید مهدی شال
کارشناسی ارشد عمران از دانشگاه
صنعتی شریف
144
شمارۀ چهارم
آذر و دی 1402
نظریه ،عمــل و تحوالت اثــر وائل حــالق حاصل رویکــرد انتقادی
و ســالیان متمادیای اســت که او وقف تحقیق ،تحلیل و تفســیر
تاریخ میراث حقوقی اسالمی کرده است .این کتاب که قصد دارد
مقدمهای جامع ،منطقی و معتبر دربارۀ موضوع خود به خواننده
ارائه کند نهتنها از صرف یک خالصۀ کلی فراتر میرود ،بلکه آنچه را
به چشمانداز جسورانۀ جدیدی در حوزۀ مطالعات حقوقی اسالمی
تبدیل میشود ارائه میکند .بنابراین کتاب شریعت نشاندهندۀ
اوج کار بسیار پُربار حالق است ،قلمفرساییای که مطالعۀ مدرن
فقه اسالمی را متحول کرد .حالق در سال 1984میالدی با انتشار
مقالۀ مفصل خود با عنوان «آیا باب اجتهاد بســته شــده است؟»،
طرح تحقیقاتــی بلندپروازانه و جســورانهای را در پیش گرفت که
حقایــق دریافتی دربارۀ شــریعت اســالم را به چالش میکشــد ،از
جمله آنچه را به مبانی فقه و توسعۀ شــاخههای آن مربوط است.
شخصیت
ارزش کتاب بــا ایــن واقعیت افزایــش مییابد کــه مــا در زمانهای
زندگی میکنیم که در بسیاری از کشــورهای اسالمی شاهد عالقۀ
روزافزون بــه موضوع شــریعت و مســائل مربوط به آن هســتیم.
بنابراین داشتن شــواهد خوب برای این موضوع از اهمیت باالیی
برخوردار است.
بیگمان وائل حالق یکی از برجستهترین دانشمندان حقوق
اســالمی اســت .او در کتاب شــریعت تاریخ شریعت اســالمی را از
روزگاران پیشــین تــا دوران مــدرن بررســی میکند .این بررســی
گزارشی نســبتاً جامع از تشــکیل شریعت است (شــریعت از نگاه
حــالق عبــارت اســت از مجموعهقوانیــن مــدون اســالمی بــرای
برقراری نظم در جامعه) .او در این کتاب ،بــا تمرکز بر موضوعات
و اســتداللهای کالن موجود در شــریعت ،به مطالعــۀ همزمان و
تاریخی این تئوری در اهل ســنت و خیلی کمتر در میان شــیعیان
میپردازد .این تحوالت به ظهور گسترهای پربار از آموزههای فقهی
منجر گشتهاند.
کتاب شــریعت خالصۀ بســیاری از آثار تحقیقاتیای اســت که
پروفسور حالق دو دهه قبل از انتشار این کتاب انجام داده است
و شمهای از تعداد زیادی از پژوهشها و مقاالت مفصل و تخصصی
وی است .او مقاالتی دارد که در ســی یا چهل صفحه منتشر شده
اســت و در این کتاب با بیانی ســاده و خالصهشــده در یــک یا دو
صفحه و یا حتی گاه صرفاً در یک پاراگراف جداگانه ظاهر میشود.
قصد حالق از نوشــتن ایــن کتاب این اســت که روایتی منســجم
ایجاد کنــد پیرامون تاریــخ قانون شــریعت و توســعۀ آن در طول
حیات بیش از چهارده قرن آن و چگونگی انجام وظایف در سطوح
اجتماعی ،حقوقــی و سیاســی در دوران پیشــامدرن و چگونگی
تغییر اساسی آن به دست قدرتهای اســتعماری و امپراتوری در
طول قرن نوزدهم یا بعد از آن .اکنون که نزدیک به پانزده ســال از
انتشار این کتاب میگذرد ،میتوان کتاب را در پروژۀ گستردهای
قرار داد که پروفســور حــالق از ابتدای عالقهمنــدیاش ،یعنی از
آغاز تحقیقــات جــدی و آکادمیــک در تاریخ اســالم و روشهای
قانونی آن ،برای ســازماندهی زندگی و جامعه انجام داده اســت.
اجازه دهید ماجــرا را از اول بازگو کنم؛ در پایــان دهۀ هفتاد قرن
بیستم ،پرفسور حالق درگیر بحرانی شــد که در تحصیالت عالی
دانشــگاهی بــه بنبســت رســید .وقایعــی کــه در ســرزمینهای
اشغالی اتفاق افتاد باعث شد که ادامۀ تحصیل در مقطع دکتری
در دانشگاههای فلسطین اشــغالی که تبعیض و آزار و شکنجه بر
آن حاکم بود غیرممکن شود .سپس وی تصمیم گرفت خانواده
و َم ُ
ردمش را ترک کند و زندگی جدیدی را در ایاالت متحدۀ آمریکا
شروع کند و در آنجا دورۀ دکتری را در رشتۀ علوم سیاسی و روابط
بینالملل آغاز کند .ایــن دو موضوع در ابتدا در دوران دانشــگاه
برای وی جالب نبود و در همان چند ماه اول تحصیلش در آمریکا
متوجه شد که این دو رشته دانش موردنظرش را در اختیار وی قرار
نمیدهد .این دو حوزه چیزی نبود جز الگوسازی مجدد باورهای
هنجاری که در فضای دانشــگاهی غــرب جا افتاده بــود .او بر این
مقدار اکتفا نکرد بلکه آن دو را بهعنوان دو حوزه و دو روششناسی
میدید که فاقد عمقاند و قادر به آشــکار کــردن معنای عمیقتر
وضعیت انســانی نیســتند .او همچنین میخواســت مسیر خود
را ترســیم کند ،چیزهایی را مورد بررســی قرار دهد که آنطور که
بایدوشــاید مورد مطالعــه قرار نگرفتــه بودند و تصمیــم گرفت از
آذر و دی 1402
حالق در کتاب
شریعت تاریخ
شریعت اسالمی را
از روزگاران پیشین تا
دوران مدرن بررسی
میکند.
شمارۀ چهارم
145
کتاب شریعت
خالصۀ بسیاری از
آثار تحقیقاتی است
که پروفسور حالق
دو دهه قبل از انتشار
این کتاب انجام داده
است.
146
شمارۀ چهارم
طریق آنها یک روایت جدید بســازد .این مرحله بســیار ســخت
بود ،چون جهت خاصی نداشت و حالق مثل کسی بود که راهش
را در سرزمینی متروک یا بیابانی گم کرده باشد .او زمانی که متوجه
شــد دو تن از اســاتیدش به شــریعت و اصــول فقــه عالقهمندند
تصمیم گرفت این دو رشته را محور مطالعات خود قرار دهد ،زیرا
عالقهاش به تاریخ اسالم -که سالها در آن تحصیل کرده بود -در
این زمان شــدت یافت .اما وی همیشــه عالقۀ زیــادی به مطالعۀ
حقــوق داشــته اســت ،موضوعی کــه معمــوال ً در دانشــکدههای
حقوق تدریس میشود و به سمت فعالیتهای حقوقی سوگیری
دارد .حقــوق بهعنــوان یک تخصص فکــری و بهعنــوان یک ایده
وی را مجذوب خود ســاخت ،نه بهعنــوان یک شــغل ،زیرا هرگز
نمیخواست حقوقدان حرفهای شود .یکی از زندهترین خاطرات
او در ابتــدای تحصیالت تکمیلــی اولین دیداری اســت که با یکی
از دو اســتاد عالقهمنــد به حقوق و شــریعت داشــته اســت .از او
دربارۀ کتابهایی سؤال کرد که باید
مــورد بررســی قرار دهــد تــا زمینهای
برای مطالعۀ شــریعت فراهم شــود.
اســتاد بدون تردیــد و خیلــی واضح
پاسخ داد نوشتههای ژوزف شاخت.5
آنگاه میافزاید که شاخت مهمترین
دانشمندی است که در تمام زمانها
و مکان هــا در ایــن زمینــه نوشــته
اصول
اســت و وی را بــه دو کتابــش،
ِ
فقــ ِه محمــدی 6و درآمدی بــر حقوق
اسالمی 7ارجاع داد .استاد به او گفت
که درک کامل این دو کتاب مهمترین
چیزی اســت کــه باید تالش خــود را
به آن معطــوف نمایــد و نمیتواند در
ایــن زمینــه کار قابلتوجهــی انجــام
دهد مگر اینکه آنچه شــاخت نوشته
را مبنا قــرار دهــد .اســتاد همچنین
تأیید کرد که این برنامۀ مطالعاتی به
حالق امکان میدهد تا نحوۀ مطالعۀ
علمی شریعت را بیاموزد .حدود یک
ساعت پس از مالقاتشان ،دو نسخه
از دو کتاب فــوق را از کتابخانه بــه امانت گرفت و با خــود به اتاق
کوچکش در ساختمان خوابگاه دانشگاه برد و شروع به خواندن
آنها کرد .روزها و هفتهها گذشت که طی آن دو کتاب را خواند و
بارهاوبارها خواندن را از نو آغاز کرد و هربار که شروع به خواندن
کتاب میکــرد ،به صــورت کاملتر و با اشــتیاق بیشــتر ایــن کار را
انجام میداد .در عرض چند ماه ،آشفتگیای که پیش از خواندن
کتاب داشت نهتنها برطرف نشــد بلکه بیشتر از قبل شد .هر چه
در خواندن کتاب بیشتر پیشرفت میکرد ،گیجتر میشد .هرچه
در خواندن بیشتر پیشرفت میکرد بیشتر احساس میکرد آنچه
به نظر میرســید پاســخهای ثابتی برای مشکالت اســت در واقع
رازهایی اســت که به جای ارائۀ راهحل سؤاالت بیشــتری را ایجاد
میکنــد .آن موقــع هنوز بیستوسهســاله نشــده بــود .ذهنش
کامالً مشوش شــده بود .زمانی که در سرزمین فلسطین اشغالی
آذر و دی 1402
ســخت تحت اشــغال روبهرو شــده بود ،فکر میکرد که
ِ
زندگی
با
ِ
میتواند در برابر سختیها مقاومت کند ،اما این تجربه ثابت کرد
که اشــتباه میکرده اســت .این اولین اضطراب روحــی واقعیای
بود که با آن مواجه شــد .متوجه شــد کــه تمام ســختیهایی که
قبالً تجربه کرده ســختیهای زودگذر جســمی و روانــی بودهاند،
حتی به غلیظترین معنایی که فرانتس فانــون 8آنها را توصیف
میکرد .فانون میتوانســت در مورد روانشناســی اســتعمار او را
راهنمایــی کند ،اما هیــچ دلیلی وجود نداشــت که بتوانــد او را از
آشــفتگی روانی خالص کند .در همان ســال ادوارد سعید کتاب
شرقشناسی 9خود را منتشــر کرد ،کتابی که جنجالهای زیادی
برانگیخت ،اما در مورد شریعت که بســیاری از ویژگیهای تمدن
اسالمی را معین میکرد یا چیزهای مرتبط با آن صحبتی نکرد .در
واقع نام شاخت -که در آن زمان همکار ســعید بود و در دانشگاه
کلمبیا مشــغول به تدریس بود و فاصلۀ دفترش بــا دفتر او کمتر
از ســی متر بــود -حتی یکبــار هم در
کتاب شرقشناسی ذکر نشده بود .به
نظر میرســد که از نظر سعید شریعت
در جهــان ،جهــان شرق شناســی و
حتی خود جهان اسالم وجود نداشته
اســت .این ســؤال بزرگ در ذهن وی
باقی ماند :چگونه میتوان شریعت را
در محدودۀ اشکال معرفتیای فهمید
که ســعید در مــورد آن صحبــت کرد؟
او بــرای ایــن ســؤاالت کــه فراتــر از آن
چیزی بــود کــه یــک دانشــجو بتواند
بــرای آن راهحلــی پیــدا کند پاســخی
نداشت .به خواندن و نوشتن تحقیق
ادامــه داد تا بــرای مهمتریــن مرحلۀ
برنامۀ تحصیلیاش ،یعنــی برای اخذ
مــدرک دکتــرا و نوشــتن پایاننامــه،
آمــاده شــود .تصمیم گرفــت موضوع
مشــخصی را انتخاب کنــد ،موضوعی
کامالً تعریفشده که بتواند به صورت
مشــخص و دقیق به آن بپردازد و از آن
نتیجهگیری کند .امــا انتخاب نهایی
موضوع برای پایاننامۀ دکتری از این قرار بود که نقد و جمعبندی
مطالبی را ارائــه دهد که مدت زیادی را صــرف خواندن و درک آن
کرده بــود ،زیرا یکــی از عقایدی که در نوشــتههای غربــی در این
زمینه از جمله کتاب شاخت رسوخ کرده بود این بود که شریعت
صلب و متحجر است و این ناشــی از پدیدهای است که در قالب
«بستهشــدن باب اجتهاد» بیان شــده اســت .ایــن اولین کاوش
حقیقی وی در این زمینه بود و این ســؤال را مطــرح کرد :اگر باب
اجتهاد بسته شده است ،پس چگونه مسلمانان توانستند قرنها
پس از آن انســداد ادعایی تحت حاکمیت شریعت زندگی کنند؟
اگر «باب» اجتهاد بسته شده است ،چرا مسدود شده و چه کسی
آن را مســدود کرده اســت؟ فقها و اصولگرایــان این «انســداد» را
چگونه توجیه کردند؟
حالق نمیتوانســت کل پدیدۀ این بهاصطالح انســداد را درک
شخصیت
کنــد .ازاینرو تحقیــق و مطالعــه را آغاز کــرد ،تحقیقی کــه نهتنها
مبتنی بــر نوشــتههای غربی اســت ،بلکه شــامل تعداد زیــادی از
مؤلفات شرعی اســت که قدمت آن به دورهای طوالنی از قرن دوم
هجری تا قــرن هفتم و هشــتم هجــری برمیگــردد .حاصل همۀ
اینها پایاننامــۀ دکتری او بــود با عنــوان «آیا باب اجتهاد بســته
شــده اســت؟» .آیا باب اجتهاد بســته بود؟ پاســخ او به این سؤال
این بود که شــکی نیســت که «بــاب» اجتهاد هرگز بســته نشــده
است و بستهنشــدن آن از مســلمترین و واضحترین امور است و
این بــه دالیل ســاختاری مهمی بــود .آنچه وی بدان دســت یافت
این بود که «بــاب» بــه مؤثرتریــن روش ممکن مفتوح اســت .در
ســال 1984خالصهای از پایاننامه را در مقالهای طوالنی با همان
عنوانی که برای پایاننامهاش انتخاب کرده بود منتشــر کرد .این
مقالــه بهقدری موفق بود که بســیاری از اســاتید در اروپــا و آمریکا
آن را بــه عنــوان بخشــی از طــرح درس در کالس میخواندنــد.
بعدها به چندین زبان از جمله ژاپنی،
اندونزیایــی ،ترکــی ،فارســی و حتــی
عبری! ترجمه شد .در ســال 1985یا
سال بعد از آن ،او شروع به کنارآمدن
ِ
با این ایــده کرد کــه کل گفتمان غرب
در مــورد شــریعت به هم ریختــه و
مغشــوش اســت و حاوی تناقضات و
مغالطات جدی اســت و بنابراین نیاز
به جایگزینــی کامــل دارد .او از همان
زمان بهتدریج با این ایده انس گرفت
که کل ساختار مواد آموزشی در سطح
دانشــگاه در جهان غرب نیاز به تغییر
و اصــالح دارد .به اظهارات اســتادش
مبنی بر علمیبودن نوشــتههایی که
میخوانــده شــک کــرد .اما مشــکلی
که وائل جوان از آن رنــج میبُرد عدم
تســلط بــر زبــان انگلیســی بود کــه از
آغــاز یادگیــری آن تنهــا چنــد ســال
میگذشت .زمانی که «آیا باب اجتهاد
بسته است؟» را نوشــت کمتر از چهار
سال بود که در غرب درس میخواند
و تســلطش به زبان انگلیســی همچنان محدود بــود ،هرچند که
مدام در حــال بهترشــدن بود .تغییر درس استشــراقی شــریعت
پروژۀ بزرگی بود ،زیرا آنچه که قرار بود تغییر کند نوشتههایی بود
که یک قرن پیش از دهها محقق غربی نقل شــده بود؛ افرادی که
در دهۀ شصت از قرن نوزدهم شــروع به مطالعۀ قوانین شریعت
کرده بودند .چگونــه یک محقــق میتواند این ســنت جامع را به
چالش بکشــد و کل حــوزهای از گفتمان دانشــگاهی را بــه ُمحاق
ببرد؟ این یک چالش بود .تنها کاری که باید انجام میداد این بود
که تصمیم بگیرد به کار تفصیلی خود با نگارش یک سلسلهمقاالت
طوالنی ادامــه دهد که به بررســی مســائل خــاص در کتب اصول
فقه ،فقه ،شــرایط و آداب القاضــی ،رســالههایی در آداب مفتی و
مســتفتی ،مجموعۀ فتــاوی و مباحثــی پیرامون مرحلۀ تشــكيل
شــریعت و مراحل پیش از تشــکیل شــریعت و حتــی در منطق و
علم كالم و فلســفه و در ســاير زمينههای ديگر مقاالتی را به رشتۀ
تحریر درآورد .بهنوعی میتوان گفت چارهای نداشت جز اینکه به
مقالهنویسی روی آورد .سالها به نوشتن مقاله ادامه داد و کتاب
تألیف نمیکرد زیرا نوشــتن به زبان انگلیســی برایش کار آســانی
نبــود .عالوهبر ترجمۀ انگلیســی آنچه ابن تیمیــه در نقض منطق
یونانی گفته است (ترجمهای که انتشــارات دانشگاه آکسفورد آن
را در ســال 1993منتشــر کرد) ،حدود پنجاه مقالــۀ مهم در مدت
یک دهه و نیم پــس از فار غالتحصیلیاش نوشــت .تقریباً در آن
زمان احســاس کرد که تســلطش به زبان انگلیســی باعث شــده
بتواند به پروژههای بزرگتر فکر کند و این مســئله در کتابهایی
که بهطــور پیوســته بیــن ســالهای 1997و 2009ارائه کرد نشــان
داده شــده اســت .کتاب شــریعت که در ســال 2009در انتشارات
دانشــگاه کمبریج منتشــر شــد بزرگترین اثری بود که تا به حال
نوشته اســت ،کتابی بالغ بر 614صفحه .دامنۀ تحقیقات او با هر
پروژهای که بر عهده میگرفت ،خواه
کتاب یا مقالــه ،گســترش مییافت.
در ســال ،2000ســؤاالت مطرحشــده
در هنــگام پرداختن به فصــل اجتهاد
به طــور فزایندهای پیچیده شــده بود
و از مســائل صرفاً مربوط بــه اجتهاد،
اصــول فقه یــا حتی شــریعت بــه طور
کلــی فراتر میرفــت .اگر بــاب اجتهاد
مسدود نشــده و فقهای مسلمان آن
را مفتــوح میداننــد پــس چه کســی
میخواهد آن را مســدود نشان دهد؟
ممکــن اســت ماجــرای انســداد در
نهایت منشأ و مصدر اسالمی نداشته
باشد .شــاید از ابداعات مستشرقین
باشد .بنابراین ســؤال مهمی که برای
پرفسور حالق ایجاد شد این بود :چرا
مستشرقین عمداً تاریخ شریعت را به
این شــکل تحریف کردند؟ هدف این
جعلها چه بود؟ آیا ممکن اســت کل
داستان استشراقی و غربی در ارتباط
بــا تاریخ اســالم چیــزی جــز گفتمان
استعماریای نباشد که هدف آن تســهیل پروژههای بزرگی است
که مقصود از آنها طراحی نهادها و خصوصیات اسالمی در دوران
استعمار یا توجیه آنها اســت؟ بنابراین هدف کتاب شریعت این
بود که با یک ضربه ،بهاصطالح ،نوشتههای مستشرقان معمول در
این زمینه ،بهویژه نوشتههای مورداستفاده در تدریس دانشگاهی،
را حذف کند .هدف او این بود که دیدگاه جدیدی را به کالسهای
اروپایی-آمریکایی بیاورد که با ادعاهای شرقشناسی در تضاد باشد
و از طریق آن بتوان ذهن دانشجویان جوان را طوری شکل داد که
قدرت نقد داشته باشند .بنابراین هدف حالق متوجه نسل جوان
بود نه محققان باتجربهای که ذهنشان کامالً شکل گرفته است و
بعید است هر روایتی را که تحقیقات غربی را نقد کند بپذیرند.
اگرچه کتاب شــریعت در کالسهــای درس در اروپــا و آمریکا
مقبولیت گســتردهای پیدا کرده اســت ،اما حلقههای متعددی
آذر و دی 1402
حالق در کتاب
شریعت ،تغییرات
اساسی شریعت به
دست قدرتهای
استعماری و
امپراتوری از قرن
نوزدهم به بعد را
بررسی کرده است.
شمارۀ چهارم
147
وجــود دارنــد کــه تیرهــای نقــد خــود را متوجــه آن کردهانــد.
بهتصویرکشــیدن قوانیــن شــریعت از منظــر مثبــت ،بــه دالیل
متعددی ،بســیاری از محققین را خشــنود نکرد .این مسئله دور
از ذهن نبود و اجتنابناپذیر بــود .این کتاب که راه را برای کتاب
بعدی وی ،دولت ممتنع ،10نیز هموار کرد دیدگاه معرفتشناختی
کلیای را که توسط پژوهشهای مدرنیستی پذیرفته شده بود رد
میکند؛ دیدگاهی که گذشته را با معیارهای حال قضاوت میکند.
پذیرش این امر برای بسیاری از محققان دشوار است ،البته فقط
به این دلیل که تغییر عادات قدیمی دشوار است .درعینحال،
دالیل این امر بســیار پیچیدهتــر از مقولۀ ترک عادات بــود .ارائۀ
احکام شرعی از منظری مثبت و نشاندادن آن بهعنوان یک نظام
اخالقی بــا مخالفت دو طیف مواجه شــد :یکی محققان ســنتی
غربی ،یعنی مستشرقان ،که نمیتوانستند روایتی را بپذیرند که
فرهنگ اسالمی در آن ظاهر میشود ،که شامل احکام شرعی نیز
کتاب شریعت
نوشته حالق
که سال ۲۰۰9در
انتشارات دانشگاه
کمبریج منتشر
شد گستردهترین
کتابیست که او
تا به حال نوشته
است.
148
شمارۀ چهارم
آذر و دی 1402
میباشد ،به گونهای که حتی از تصویر نظامهای حقوقی مدرن و
غربی نیز مثبتتر است .کتاب حالق نشان میدهد که شریعت
کارآمدی خــود را از طریــق معیارهــای اخالقی به دســت میآورد
و ،بهرغم آشــفتگیهای عمومــیای که ممکن اســت در جامعۀ
اســالمی مانند هر جامعۀ دیگری رخ دهد ،بــه حفظ هماهنگی
و همزیســتی اجتماعــی تمایــل دارد .شــریعت نیامــده تــا نظام
اجتماعی را بازطراحی کند ،کاری که دولت مدرن انجام داد ،بلکه
آن را براساس آنچه میتوان عرف و معروف نامید هدایت میکند.
هدف شریعت برقراری عدالت و ایجاد هماهنگی اجتماعی بود
که ســاختارهای اجتماعی را قادر میســاخت تا وظایــف خود را
بهراحتی انجام دهند .این تصویر با این باور مستشــرقان سازگار
نیســت که معتقدند اســالم مبتنی بر چیزی اســت که در غرب،
در مقیاسی گسترده ،بهعنوان «اســتبداد شرقی» شناخته شده
است .مستشرقان شریعت را یا ناکارآمد میدانستند (چون نظام
قهریای مانند دولت مدرن ایجاد نکرده اســت) یا اســتبدادی،
چون آن را پدرساالری ،غیردموکراتیک و مهمتر از همه وابسته به
دین میدانند ،بدین معنا که شریعت «متعصب» و «غیرعقالنی»
اســت .بااینحال ،با وجود تمام مخالفتهایی که کتاب با آن
روبهرو شد و با وجود متهمشدن به اینکه روایتی که ارائه میدهد
«ایدئال» است (نکتهای که بهاختصار به آن خواهیم پرداخت)،
کتاب موفــق شــد در کالسهــای درس در محیط دانشــگاهی
غربی رد پای خود را به جا بگذارد .و اما گروه دیگری که با کتاب
به مخالفت برخاســتند متشــکل از کســانی بودند که میتوان
آن را مشــرقیها نامید و آنها پژوهشگرانی هستند که به کتاب
اعتراض کردند زیرا نشان میدهد رویکردها و جهتگیریهای
شرعی در حکومت با رویکردها و جهتگیریهای غربی مدرن
مغایرت دارد .آنها میدانستند که اخالقی نشاندادن شریعت
و اینکه قانون مدرن را مبتنی بر مبانی غیراخالقی نشــان دهند
(یعنی بهعنــوان یــک دکتریــن حقوقی-سیاســی کــه در میان
تدوینکننــدگان قدرتمنــد ایجــاد شــده اســت) تقویتکنندۀ
ایــدۀ «برخــورد تمدنها» اســت .خشــنترین ادعــای آنها در
مورد کتاب این است که شــریعت ،مانند قوانین
غربی و مــدرن ،بین «قانــون» و اخالق
تمایــز یا تفکیک قائل شــده اســت.
یعنــی شــریعت و فقــه آن میتوانــد
قانونــی ســختگیرانه به
بــا روشهای
ِ
امورات زندگانی بپردازد که این روشهای
قانونــی ربطــی بــه اخــالق نــدارد .اگــر این
برداشت بدون مناقشه در مورد حقوق مدرن
صادق باشــد ،پس این منتقدان آن را
به تاریخ شــریعت از ابتدای قرن اول
هجــری نســبت میدهند ،حتــی اگر
هیچیک از آنهــا تابهامروز نتوانســته
باشند به نحو پژوهشــی/علمی این موضوع را
ثابت کنند .شــکی نیســت که برهان آنها لزوماً
مســتلزم این اســت :اگر قبول کنیم شــریعت بین
اخالق و قانون تمایز قائل شده و همانطور که همگان
اتفاقنظــر دارنــد براســاس قرآن پایهگذاری شــده اســت،
شخصیت
پس در این صــورت قرآن نیز باید ایــن جدایی را پذیرفته باشــد،
درحالیکه بطــالن این امر بهروشــنی پیداســت .بــه عقیدۀ این
پژوهشگران ،اسالم و قوانین آن را نباید متفاوت از قانون امروزی
نشــان داد ،در غیر این صورت ،چنانچه آنها را متفاوت از قانون
امروزی نشان دهیم« ،اسالم و شریعت» غیرمدرن تلقی خواهند
شد ،بلکه چهبسا به آن دو چنان نگریسته شود که گویی «مخالف
هر چیــز مدرنانــد» .این موضع کــه بر بســیاری از اندیشــههای
مشــرقی در محیــط آکادمــی غربی حاکم اســت امتــداد مواضع
دفاعی و عذرخواهانۀ مدرنیستهاست که از محمد عبده شروع
میشود و به شخصیتهایی مانند محمد عابد الجابری و خصوصاً
محمد أرگون ختم میشــود و مهم نیســت کــه ایدههای محمد
أرگون چقدر پیچیدهتر به نظر میرســد .آنهــا معتقد بودند که
مطالعۀ «صحیح اسالم» به معنای «سازگارکردن» آن با معیارهای
مدرن اســت زیرا در غیر این صورت ممکن است برچسب بدوی
یــا قرونوســطایی بخــورد .در تفکــر
آنها تلویحــاً این مطلــب نهفته بود
که غرب معیاری اســت کــه همهچیز
را بایــد بــا آن ســنجید .بنابرایــن یک
اســالم خوب باید یک اســالم مدرن
باشــد و هرگونــه انتقــاد از مدرنیتــۀ
غربــی از طریــق مشــارکت فکــری
اســالم کــه در طــول قرنها توســعه
یافته است نادرســت ،اشتباه و شاید
حتــی خطرنــاک اســت .بنابرایــن
کتاب شــریعت عمداً از تــندادن به
این معیارها خــودداری میکنــد زیرا
اســتدالل میکنــد کــه معقولبودن
شــریعت به آنچه مدرنیتــۀ غربی آن
را انصــاف ،عدالت و اخــالق مینامد
وابسته نیست.
اشــاره کردیــم کــه هــم کتــاب
شــریعت و هم کتاب دولــت ممتنع
(ماننــد ســایر کتابهایی کــه پیش
از آنها نوشــته شــده اســت) دیدگاه
کلی معرفتشــناختی پژوهشهای
مدرنیســتی را رد میکنند ،دیدگاهی که گذشــته را بــا معیارهای
حالحاضــر قضــاوت میکنــد و بااینوجــود درحالحاضر دچار
بحرانهــای واقعــی اســت .بــرای روشنشــدن ایــن موضــوع،
نمونهای از مطالعۀ قرآن را در پژوهشهــای حقوقی غربی بیان
میکنیم .نظــر غالــب پژوهشگران ارشــد این حــوزه در حدود
یک قرن گذشــته این اســت که قرآن منبــع احــکام قانونی نبود
مگر با گذشــت ســه ربع قرن پــس از زمان نــزول ،یعنــی حدوداً
ســال 100بعد از هجرت .یعنــی قرآن ایــدۀ متأخری بــود که برای
مشروعیتبخشیدن به «قوانین» وامگرفتهشده از فرهنگهای
دیگــر ،بهویژه فرهنگهــای رومی ،بیزانســی و عبــری ،به وجود
آمد .پس فقــط در این هنگام و تنها پس از ســال 100هجری قرآن
غشــایی را ارائه کرد که بر مشــروعیت افزوده بود ،پوســتهای که
ظهور و بروز نیافت مگر بعد از گذشــت مدتی طوالنی از ســاخت
واقعی قوانین موسوم به «اســالمی» .دلیل این امر این است که
قرآن در پژوهشهای استشــراقی «کتاب قانون» تلقی نمیشد،
بلکه اعتقاد بر این بود که اساســاً این کتاب مربوط به عبادات و
اعتقادات اســت و ادعا میشــد که قرآن یک متن اخالقی است،
نه یک متن قانونی .این بیانگر یک آموزۀ اساسی برای استشراق
چگونگی ظهور ِ شــریعت در
روایت
ِ
قانونی بود ،آموزهای که بر کل
ِ
اســالم و تاریخ آن تأثیر گذاشــت و آن را شــکل داد .یعنی قرآن را
نمیتوان یک امر «قانونی» دانســت زیرا نیازمنــد قوای قهریای
اســت که قانون به معنای امروزیاش از آن بهرهمند اســت .زیرا
حقوق مــدرن نمیتواند به ســاختار اخالقی آن فــردی که قانون
برای او وضع شــده اســت و او هدف قانون است وابســته باشد.
در قلــب این آموزۀ استشــراقی این بــاور بنیادی نهفته اســت که
اخالق و قانون از هم جدا هســتند ،همانطور که اخالق و علم،
و اخالق و اقتصاد باید بهعنوان حوزههای متمایز فهم و عمل در
نظر گرفته شوند .این مثال متعلق به
قرآن ،که به نظر مــا تا حدی فریبنده
میآید ،پیامدهای عظیمی دارد ،زیرا
«معرفتشناســی» کــه تاریخگرایی
مدرنیســتی آن را تشــکیل میدهد،
در انتهــای کل درک استشــراقی و
فهم غربی از واقعیت نهفته اســت.
«شرقشناســی» کل تاریخ شــریعت
را با همین روح نوشــته اســت ،یعنی
آنچه در مورد این توهم در مورد نقش
قرآن صدق میکند در تاریخ شریعت
تقریبــاً بــر هــر چیــز دیگــری اعمال
میشــود .بنابرایــن کتــاب شــریعت
تصحیــح عمــدهای از نقــش اخالق
در نــگارش تاریــخ شــریعت بــه طور
خاص و همچنین تاریخ اسالم به طور
عام اســت .کتاب تأکیــد میکند که
عامل یا بازیگری که نقش شخصیت
تأثیرگــذار در شــریعت را ایفا میکند
با ایفای نقــش شــخصیت تأثیرگذار
در حقوق مدرن تفــاوت دارد .بازیگر
ایفاکنندۀ نقش اثربخش در حقوق مــدرن تابع نظام حکومتی
دولت مدرن اســت که متشــکل از شــهروندان اســت .اما آنها
شامل ُکنشگران اخالقی نمیشوند (و تفاوت بین این دو مورد از
دیدگاه شناختی زیاد است) .این نیز یکی از اصلیترین پیامهایی
است که حالق سعی کرده در کتاب دولت ممتنع ،کتابی که باید
آن را دنبالۀ کتاب فعلی بدانیم ،منتقل کند .برای روشنشــدن
بیشــتر این مشــکل به مثال دیگــری اشــاره میکنیم کــه تفاوت
قانون مدرن و اصول قانونی ســنتی اســالمی را نشــان میدهد و
بدین ترتیب تفاوت دو طرف را توضیح میدهم .بنابراین مطالعۀ
شریعت برای حالق به عالقه و کنجکاوی علمی محدود نمیشود.
همینطور محدود به این نیســت که موضوعی مرتبــط با دین و
زندگی دینی باشــد .بلکه از نظر حالق مطالعۀ شــریعت به نحوۀ
مطالعۀ واقعیات بشری و تاریخهای متنوع و مختلف بسیاری از
آذر و دی 1402
کتاب حالق نشان
میدهد که شریعت
کارآمدی خود را از
طریق معیارهای
اخالقی به دست
میآورد .
شمارۀ چهارم
149
اقوام و ملل در این جهان نیز مربوط میشود و یک درس اخالقی
از تاریخ اســت .از نظر حالق مهم اســت که بدانیم انســانهای
دیگــری کــه در گذشــته زندگانــی میکردنــد چگونه بــا مقررات
و اصولــی متفــاوت از مقــررات و اصولــی روزگار میگذراندند که
مدرنیته بر انسانهای عصر نو تحمیل میکند« .مطالعۀ شریعت»
مطالعۀ نظامهای دانش و چگونگی تأثیرگذاری منطق اجتماعی
در جوامــع مختلف اســت .همانقدر کــه کتاب دولــت ممتنع
مفسر کتاب شــریعت اســت ،کتاب اخیر دکتر حالق (بازنمایی
شرقشناســی ،نقد دانش مدرن )2018 ،مکمل کتاب شــریعت
است ،کمااینکه کتاب شریعت مکمل کتاب دولت ممتنع است.
باید گفت که دانش آکادمیک مدرن چه در غرب و چه در شرق
از مشــکالت متعددی رنــج میبرد که بحــث تفصیلــی آن نیازمند
چندین کتاب اســت .در اینجا بهاختصار به یکی از این اشــکاالت
اشــاره میکنیم که میتوان گفت در رأس اشــکاالت است .دلیل
ســوءفهم از کتاب شریعت چیســت؟ یعنی مشــکلی که حالق در
کتاب شرقشناسی آن را «الهیات پیشــرفت» 11نامیده است؛ این
الهیات چیســت؟ حالق معتقد اســت هیچ مطالعــۀ درخوری در
قوانین شریعت وجود ندارد که الهیات پیشــرفت را در نظر گرفته
باشــد .کســانی که همچنان اصــرار میورزنــد که در هر شــرایطی
وضعیت گذشته از حال بدتر است خدمتگزاران وفادار این الهیات
هستند و بنابراین هرگز نمیتوانند محقق و متفکر واقعی باشند.
از نظر حالق مطالعۀ شــریعت به موارد زیادی مربوط میشود زیرا
به ارزش اصول و به ارزش اخالق مربوط است؛ اینکه چگونه تاریخ
میتواند آنچه را که دربارۀ خــود نمیدانیم به مــا بیاموزد و چگونه
میتواند مســیر را به ما بنمایانــد .هیچ علمی بــدون معلم وجود
ندارد و تاریخی که بر مبنای اخالق پِیریزی شــده است از بهترین
معلمان است .کتاب حالق از جهت دستهبندی مطالب ،چینش
موضوعات ،نــگاه به موضوع و روشــی که نویســنده در نقد اختیار
کرده است حقیقتاً در نوع خودش منحصربهفرد است و مواد الزم
را برای درک شریعت اســالمی به نحو خاص و علم حقوق اسالمی
به صورت کلی فراهم نموده است .این خصیصه در کنار نحوۀ بیان
و ساختار روشمند و قاعدهمند کتاب بیگمان گسترهای سترگ
از خوانندگان را در میان طالب علوم دینی ،دانشجویان ،عالمان
دینی و عالقهمندان به پژوهشهای اسالمی و سیر تکاملی آن گرد
خویش جمع خواهد کرد.
150
شمارۀ چهارم
آذر و دی 1402
کتابنامه
.1حالق ،وائل ( .)2014الدولة المستحیلة :اإلسالم والسیاسة و مأزق الحداثة
الخالقی .مترجــم :عمرو عثمان .بیــروت :المركز العربي لألبحاث ودراســة
السياسات.
.2حالق ،وائل (َّ .)2018
الن َظريَّة ،والمما َر َســةَّ ،
لشــري َعةَّ :
والت َح ُّوالت .مترجم:
کیان أحمد حازم یحیی .دار النشر :المدار االسالمي.
.3حالق ،وائل ( .)2007تاريخ النظريات الفقهية في اإلسالم :مقدمة في أصول
الفقه السني .مترجم :احمد موصللی .دار النشر :المدار االسالمي.
.4حالق ،وائل ( .)1398تاریخ تئوریهای حقوقی اسالمی ،مقدمهای بر اصول
فقه سنی .مترجم :محمد راسخ .تهران :نشر نی.
.5کِلی ،جــان ( .)1400تاریخ مختصر تئوری حقوقــی در غرب .مترجم :محمد
راسخ .تهران :نشر نی.
.6حالق ،وائــل ( .)1397دولت ممتنع :اســالم ،سیاســت ،مخمصه اخالقی
مدرنیته .مترجم :مهدی رضایی .تهران :خرسندی.
.7حالق ،وائل ( .)1399شــریعت چیســت؟ .مترجم :حمید مسجدسرائی،
س ّیدعدنان ّ
فالحی .سمنان :انتشارات دانشگاه سمنان.
.8حالق ،وائل ( .)2016ما هی الشریعة؟ .مترجم :طاهرة عامر ،طارق عثمان.
بیروت :مرکز نماء للبحوث و الدراسات.
9. Welton, Mark D. (2009). ‘Shari’a: Theory, Practice,
Transformations’ (review). The Middle East Journal, Volume
63, 681.
10. Fadel, Mohammad (2011). ‘A Tragedy of Politics or an Apolitical
Tragedy?’. Journal of the American Oriental Society, Volume 131,
109.
11. S. Van den Branden (2012). ‘Shari’a: Theory, Practice,
Transformations’ (review), Journal of Shi’a Islamic Studies,
Volume 5, 105.
12. Hallaq, Wael B. (2012). The Impossible State: Islam, Politics,
and Modernity’s Moral Predicament. New York: Columbia
University Press.
13. Hallaq, Wael B. (2009). Sharī’a: Theory, Practice,
Transformations. New York: Columbia University Press.
14. Rapoport, Yossef (2013). Book Reviews, Islamic Law and
Society, published by Bril, 141.
پینوشت
1. Welton, Mark D. Shari’a:
Theory,Practice,Transformations
(review), 681.
2. Fadel, Mohammad. A
Tragedy of Politics or an
Apolitical Tragedy?, 109.
3. S. Van den Branden.
Shari’a: Theory, Practice,
Transformations (review),
105.
4. Rapoport, Yossef. Book
Reviews, 141.
5. Joseph Schacht
The
Origins
of
6.
Mohammedan Jurisprudence
7. An Introduction to Islamic
Law
8. Franz Fanon
9. Orientalism
10. The Impossible state
11. the theology of progress