What it finds on its search for the missing piece is simply and touchingly told. This inventive and heartwarming fable can be read on many levels, and Silverstein’s iconic drawings and humor are sure to delight fans of all ages.
"So it set off in search of its missing piece. And as it rolled it sang this song— 'Oh I'm lookin' for my missin' piece I'm lookin' for my missin' piece Hi-dee-ho, here I go, Lookin' for my missin' piece."
Shel Silverstein was the author-artist of many beloved books of prose and poetry. He was a cartoonist, playwright, poet, performer, recording artist, and Grammy-winning, Oscar-nominated songwriter.
Shel Silverstein will perhaps always be best loved for his extraordinary books. Shel’s books are now published in more than 47 different languages. The last book that was published before his death in 1999 was Falling Up
A brilliant, edge-of-your-seat masterpiece! Dynamic character development and a knock-your-socks-off climatic twist! I couldn't get enough of The Missing Piece when I was eight years old! However, that Shel Silverstein is a one creepy looking dude. There's a certain sort of child molester-esque look about him. His picture on the jacket sleeve alone could deter readers and nearly made me drop the rating down a half star, but I wear big boy pants now and the Silverstein booger monsters of the world no longer bias my reviews!
This is the perfect parable for relationships. This guy roams about looking for his missing piece (hello!), trying different ones on for size and not finding the right fit. Sometimes the fit is too loose and sometimes he holds on too tight. Even if he finds a match, that particular piece does want to feel owned by another. So on he rolls, having adventures, living life and enjoying the ride. And then one day he does find that perfect piece, the one that's been missing all his life and everything seems great! He and his piece are flying high. But then he realizes life is passing him by too fast and he can't sing his song anymore. He is stifled. He's missing out on life. He lets his piece go. He goes on singing his song, enjoying life.
Part of me thinks: Good for him!
Part of me thinks, sure, he wants to roam free, okay, but he leaves the perfect piece in the lurch: What a dick!
یک داستان خواندنی درباره ی رابطه ی بین زن و مرد که بسیار ماهرانه در قالب یک داستان کودکانه قرار گرفته (ماجرای دایره ای غمگین که دنبال قطعه گمشده ی خودش میگرده)
درسته این کتاب برای بچه ها نوشته شده ولی یه جورایی مطمئنم کمتر بچه ای پیدا میشه که مفهوم داستان رو درک کنه و این دلیل نمیشه که بچه ها از این کتاب خوششون نیاد ، عمو شلبی داستانش رو چنان ماهرانه نوشته که همه ی سنین از خوندن اون لذت ببرند
The missing piece, Shel Silverstein The Missing Piece is a children’s picture book by poet Shel Silverstein. The story centers on a circular animal-like creature that is missing a wedge-shaped piece of itself. It doesn’t like this, and sets out to find its missing piece, singing: Oh, I'm lookin' for my missin' piece I'm lookin' for my missin' piece Hi-dee-ho, here I go lookin' for my missin' piece It starts out on a grand adventure searching for the perfect piece to complete itself, while singing and enjoying the scenery. ... عنوانها: در جستجوی قطعه گمشده؛ به دنبال قطعه گمشده؛ به دنبال قطعه گم شده؛ در جست و جوی قطعه گم شده؛ قطعه گمشده؛ نوشته: شل سیلوراستاین؛ هفت برگردان از این اثر به فارسی وجود دارد از: سیما مجیدزاده؛ شورا پیرزاد؛ زهرا عاشوری؛ رضی هیرمندی؛ شهلا انسانی؛ امیرحسین مهدیزاده؛ مهدی ایلکا؛ تاریخ نخستین خوانش: سی ام ژانویه سال 2006 میلادی عنوان: در جستجوی قطعه گمشده؛ نوشته: شل سیلوراستاین؛ برگردان: رضی هیرمندی، نشر: تهران، نمایشگاه کتاب کودک، 1375، 40 ص، مصور عنوان: به دنبال قطعه گمشده؛ نوشته: شل سیلوراستاین؛ برگردان: سیما مجیدزاده؛ ویرایش: علیرضا سپهری، نشر: مشهد، گل آفتاب، چاپ نخست 1383، در 41 ص، مصور؛ اندازه: 12× 14 سم؛ شابک: 9645599318؛ چاپ دهم در سال 1391؛ عنوان: به دنبال قطعه گمشده؛ نویسنده: شل سیلوراستاین؛ برگردان: شورا پیرزاد، نشر: تهران، ثالث، چاپ نخست 1392، در 48 ص.، مصور، شابک: 9789643809133؛ موضوع: داستانهای تخیلی عنوان: در جست و جوی قطعه گم شده؛ اثر: شل سیلوراستاین؛ برگردان: مهدی ایلکا، نشر: تهران، انتشارات پلک، چاپ نخست 185؛ مشخصات ظاهری: در 56 ص، مصور؛ شابک: 9648624402؛ موضوع: داستانهای تخیلی عنوان: قطعه گمشده؛ اثر: شل شل سیلوراستاین، برگردان: امیرحسین مهدیزاده، نشر: تهران، فرهنگ نشر نو، آسیم، 1392، در 105 ص، مصور، فروست: کتابخانه کوچک من؛ شابک:9789647443760 ؛ یادداشت: کتاب حاضر نخستینبار تحت عنوان «در جستجوی قطعه ی گم شده» توسط انتشارت پژوهه در سال 1383 هجری خورشیدی منتشر شده است. کتابی تصویری است که شل سیلورستاین برای کودکان نوشت و نخستین بار در سال 1976 میلادی منتشر شد. داستان آن دربارهٔ موجودی دایره مانند و ناکامل است که به دنبال قطعهٔ گمشده خود میگردد. سیلورستاین در سال 1981 میلادی دنباله ای بر این کتاب نوشت با نام آشنایی قطعهٔ گمشده با دایرهٔ بزرگ که اینبار از زبان یک قطعهٔ گمشده نوشته شده که به دنبال دایره اش میگردد. ا. شربیانی
از سری ریویوهای غیبت صغری (خطر لو رفتن اثر) سالیان سال روابط مختلف رو زیر نظر میگرفتم. وجه اشتراک خیلیهاشون در این بود که دنبال اینن تا جای خالی وجودشون پر بشه. شکستگیها جوش بخورن. منافذ بسته شن. عقدهها سیراب شن. حفرهها پر شن. نیمهی گمشده پیدا شه و اون پازل ناتمام بالأخره تموم شه. یه تصویر کامل بتونن بسازن که بشه به دیوار زد و نگاهش کرد. حتی همین قطعهی نصفه و نیمه هم میخواست یکی باشه تا بالاخره به کمال برسه و کامل بشه. اما وقتی هم رسید، دید این چیزی نیست که خواهانش بود. خب تو که این همه دنبالش گشتی، چرا وقتی در تو تنیده شد نخواستیش؟ این حکایت روابط اشتباه و از دم غلطه. خالق به زیبایی و سادگی از بیراهههای عشق و عاشقی میگه. و بخش بیبدیل ماجرا در انتها به اوج میرسه. که اون آدم رو پیدا کنی و بازم ببینی مشکل از جای دیگه آب میخوره؛ یعنی طرز نگاهت. تو میتونی بهترین پارتنر رو پیدا کنی اما تا وقتی تصورت از عشق این باشه که اون بینوا بخواد تمام چاله چولههات رو پر کنه، بازم به نتیجه نمیرسی. باید خودت دست به کار شی. عشق میتونه بهبود ببخشه ولی از پس لطفی که نمیتونی در حق خودت کنی برنمیاد.
A great fable about finding who you really are. Shel Silverstein is one of those rare authors that you can come back to through the years - and learn something new each time. And is it just me or does this figure look a lot like Pacman? Amazing book by a true master storyteller who deserves a much wider readership today.
داستان از دایرهای برامون میگه که در سرما و گرما، در جنگل و صحرا، در هر روز زندگیش داره به دنبال قطعه گمشده اش میگرده. چیزهای زیادی در این مسیر میبینه، با موجودات مختلفی صحبت میکنه، قطعات مختلفی رو امتحان میکنه تا ببینه کدومشون جای خالی وجودش رو پر میکنن، اما هیچکدوم مناسبش نیستن. بالاخره به یک قطعه میرسه که اندازهاش کاملا مناسبه اما باز هم مشکلی وجود داره.
من برداشتم از داستان اینه: ما در تمام زندگیمون به دنبال کامل کردن خودمون به کمک دیگران و چیزهای دیگر هستیم، غافل از اینکه شاید همین حالا هم کامل باشیم. درواقع اگر خودمون رو همونطور که هستیم بپذیریم، بیشتر از زندگیمون لذت خواهیم برد تا اینکه خودمون رو ناقص بدونیم و دیگران رو عامل خوشبختیمون.
Cada vez que leo este libro me gusta más. Este libro es la parte difícil de querer de la duologia de "La pieza que faltaba", dado que es el menos idílico, al menos en lo que se refiere a lo que nos enseñaron que es ser feliz, pero entre más crezco, más me gusta.
________________________________________________________ Ok....esta es la segunda vez que leo este libro y me di cuenta de cosas que antes no noté. La primera vez que la leí, comentaba que sentía que muchas veces satanizaba el hecho de tener una relación y ahora me doy cuenta que no es así en ningún momento; sí, te dice que tener una relación puede no funcionar por más que se acoplen bien, lo cual en general es cierto, y no porque tener nja relación te obligue a dejar de hacer lo que te gusta o a pasar tiempo con otras personas (¿Alguien más se ha encontrado con los estudios que dicen que pierdes dos amigos cuando inicias una nueva relación?), sino porque inconscientemente lo hacemos, y llega un punto en que lo notamos y podemos continuar esa relación o bien terminarla, pero el punto es que hagas una o la otra cosa te sientas completo.
Creo que mostrarle a los niños que la vida no es un cuento de hadas es magnífico, porque la metáfora se extienda al punto en que los planes puedes separarse, pueden no ir en la misma dirección o simplemente esta en distintos momento en su vida y que, sin importar lo que la ficción muestre, tener pareja es complicado.
Esta es la primera parte de The Missing Piece Meets the Big O, en esta historia estamos centrados en "Big O", antes de ser "Big O". Si bien hay muchas similitudes entre la primera nos muestra como nos perdemos en el afan de sentirnos completos gracias a alguien más, mientras que en esta vemos como, algunas veces, estar con alguien más hace que sea posible crecer y avanzar, pero al mismo tiempo que nos perdamos a nosotros mismos. Acepto que en un punto sentí que la historia buscaba engrandecer el estar soltero, lo cual es bueno, pero para hacerlo "satanizaba" el hecho de tener una pareja, esta sería la conclusión que sacaría sino fuera porque se encuentra la segunda parte de esta historia, creo que de hecho deberían venir juntas para que el mensaje de esta no se quede incompleto y demasiado factible a inclinarse hacia una percepción poco favorable hacia el tener a alguien a tu lado.
Me encanta que Silverstein en sus cuentos siempre logra incluir más profundidad de la visible, de hecho es fácil equiparar esta historia a metas personales y profesionales, no soloal ambito amoroso o fraternal.
Esta historia yo la recomendaria solo si ya leíste, o finalizando la aquí presente leeras, The missing piece meets the Big O.
کتابی که میتونه بارها و بارها خونده شه و مفاهیمی رو به انسانها دربارهی روابطشون و خودشون یاد بده که بسیا بهتر از کتابهای زرد روانشناسیای است که اسمشون سرزبونها است «هیچ کس قطعهی گمشدهی هیچ کس نیست .»رضا نجفی
قطعهی گم شده داستان دایرهای رو میگه که یک قاچ ازش گم شده و همه جا رو به دنبالش میگرده. داستان در نگاه اول پیدا کردن «نیمهی گمشده» رو یادمون میندازه. اینکه دایره دنبال فرد دیگریه که کاملش کنه و وقتی داستان جلوتر میره واقعاً چنین برداشتی هم میشه داشت. اما من این نگاه به داستان رو مخصوصاً با توجه به قسمتهای پایانیش دوست ندارم. این پیام که زندگی با یک یارِ همراه بهتر نمیشه و محدودتر میشه
دوست دارم ماجرای دایره رو اینطور ببینم که به فکر کامل کردن خودشه و مثل بیشتر ما تصورش اینه که تا همهی ضعفهاش رو درست نکنه و یک دایرهی واقعی نشه، ارزش وجودی نداره و نمیتونه خوشحال باشه. همونطور که من سالها فکر کردم که چرا یک معلم واقعی، همسر واقعی، کتابخوان واقعی، دوست واقعی و انسان واقعی نیستم و همیشه به اون تکهی نداشته فکر کردم. تکهای که در عمل، درست مثل ماجرای دایره، به من قدرت حرکت داده بود و من رو متفاوت کرده بود
داستان دایره، داستان سفر کردن به بهانهی رسیدن به مقصدِ کامل شدنه. مقصدی که باید بدونی هیچوقت قرار نیست بهش برسی و اصلا نباید هم بهش برسی. فقط باید از غلطیدن و آواز خوندن در سفر لذت ببری
Sebelumnya maaf ya, review ini emang kudu spoiler. Karena saya gak menemukan cara untuk bercerita tentang buku ini tanpa memberi spoiler. Dan berhubung buku ini emang ceritanya dikit, maka yah...bercerita sedikit tentang buku ini pun sudah jadi spoiler.
Saya ini penggemar berat buku anak, jauh sebelum saya suka genre lain. Buku anak yang saya maksud di sini tuh bukan yang karangan Enid Blyton ato Astrid Lindgren ato Roald Dahl (walau pun saya juga suka karya mereka sih). Tapi lebih ke buku anak yang buat anak TK - kelas 1 SD. Jadi emang tipe novel grafis.
Dan yang paling saya suka adalah buku anak yang ditulis dengan unik dan witty.
Dari semua penulis buku semacam itu, Shel Silverstein adalah favorit saya (yaaa selain Dr. Seuss sih). Kata-katanya indah, puitis tapi gampang dicerna, artworknya simpel dan gak ngeribetin. Lalu makna dibalik ceritanya itu bagus-bagus.
Nah salah satu karya dia yang paling saya suka itu duologi Missing Piece ini.
Buku pertama yang judulnya "The Missing Piece" menceritakan tentang sebuah lingkaran yang kehilangan satu piece dari dirinya. Kehilangan satu piece aja ternyata berpengaruh, karena dia gak bisa menggelinding dengan lancar. Maka dimulailah perjalanan sang lingkaran untuk menemukan bagian yang hilang.
Perjalanan itu gak mudah. Dia bertemu dengan piece yang kekecilan, berikutnya malah yang kebesaran. Pernah juga dia bertemu dengan piece yang pas, tapi karena gak dipegang dengan kuat eh terlepas lah piece itu. Dan si lingkaran pun terus mencari. Sambil mencari, dia menikmati petualangannya; bermain dengan lebah, becanda dengan bunga, bernyanyi, sampai ngerasain jatuh ke lubang.
Hingga suatu hari, dia bertemu dengan "missing piece"nya.
Awalnya si lingkaran bahagia, dia merasa hidupnya utuh. Tapi belakangan dia sadar, karena bisa menggelinding dengan lebih cepat, dia gak punya waktu untuk menikmati alam sekitarnya. Dia juga gak bisa bernyanyi karena mulutnya ketutupan si "missing piece" ini.
Ketika pertama membaca buku ini, saya sempat gak puas.
Jiwa idealis saya protes : "Ih...kan dia udah dapat yang dia cari. Kok masih gak puas aja?"
Apalagi kalo mau dipikirkan, si lingkaran itu bisa dianalogikan dalam hidup. Kita merasa hidup ini kurang lengkap, makanya kita mencari "missing piece" kita, our "significant other".
Tapi ternyata, setelah ketemu, malah merasa seperti kehilangan kebebasan. Apa penulisnya mau mengajarkan bahwa lebih baik hidup sendiri tanpa orang lain?
Nilai macam apa yang mau diajarkan ke anak-anak?
Tapi membacanya sekarang, saya mengerti (memang sebaiknya membaca buku itu didampingi orang tua ya. Persepsi yang didapat jadi beda soalnya kalo nebak - nebak sendiri >.<)
Buku ini memang bercerita tentang hubungan.
Contohnya waktu lingkaran menemukan "piece" yang cocok, tapi karena gak dipegang erat, piece itu pun terlepas. Kadang kita juga gitu kan? Kita menemukan orang yang (mestinya) cocok, tapi karena gak kita jaga ya lepas gitu aja.
Lalu saat lingkaran menemukan "piece" yang cocok, dia malah merasa jadi terlalu terikat, kehilangan identitas, dan terbebani.
Menurut saya, Silverstein ingin memberi tahu bahwa terkadang hubungan yang kita pikir akan sempurna, tidak selalu berjalan sesuai perkiraan. Dan mungkin, kebahagiaan justru terletak dalam perjalanan kita mencari si "The One" itu.
Dan endingnya?
I love the ending.
But you know what's the best part of this book in my opinion?
می نویسم که یادم بمونه الان توی آپدیتها این کتابو دیدم. وسط شلوغی های دنیا یادم رفته بود. سالها پیش خونده بودمش. همین الان دوباره خوندمش. اون روزا اصلا نمی دونستم کتابه. این کتابو در قالب یه پی دی اف خونده بودم و چیزی که برام جالب بود و باعث شد تا ادش کنم و حتی براش ریویو بنویسم این بود که یک نفری که یهو وسط زندگیم پیدا شده بود و بعد یهو فهمیده بود که من قطعه گمشده ش نیستم برای اینکه من یهو شوکه شده بودم از تغییر رفتار ناگهانیش، اینو برام فرستاده بود که من قانع بشم که قطعه گمشده خیلی مهمه. همین قطعه گمشده. الان یهو سوالی برام پیش اومد! آیا آدمها می تونن قطعات گمشده داشته باشن؟ یا فقط یه قطعه س؟ یا چی مغزم الان سووووت کشید. چون کلی تفسیر اومد تو ذهنم
... and away it rolled and because it was now complete it rolled faster and faster and faster faster than it had ever rolled before! So fast that it could not stop to talk a worm or smell a flower too fast for butterfly to land . . . so it set the piece down gently and slowly rolled away :))))))
I did not like this one nearly as much as I liked the story behind "The Missing Piece Meets the Big O". The message seemed to be that finding that special someone is bad because you miss all the things you liked when you were "single".
جزو سه اثر برتر عمو شلبی از نظر من این داستان و��قعا میتونه معنای پرفکت بودن رو توی ذهن آدم تغییر بده برای بار چندم خوندمش و برای اولبن بار انگلیسی اما همون قدر لذت بردم که اولین بار خوندمش
عضویت یک هفتهای بینهایت از طاقچه را گرفتم، قصد دارم این یک هفته را به کتابهای کودک و نوجوان اختصاص بدم. با این کتاب شروع کردم، که در یک کلام عالی بود. تا اینجا که شل سیلور استاین معرکه بوده، پیش به سوی بقیه کتاباش:)
داستان كوتاه و جالبي بود، در واقع لذتبخش بودن اين داستان خلاصه در زبان ساده و كوتاهي كلام بود. داستاني كه در ظاهري ساده اما غناي روايي بيان كننده اين نكته بود كه قطعه ي گمشده را بايد پيدا كرد، بايد آنقدر به دنبالش گشت تا پيدايش كرد و همچنين بايد قبول كرد كه نيازي نيست آن قطعه ناكامل باشد تا كامل كننده ي ما باشد.
حواسمان به چیزهایی که داریم نیست و غم آن چیزهایی را میخوریم که نداریم. جای این ها هم عوض شود، اوضاع ما تغییر نمیکند. مگر اینکه نگاهمان تغییر کند... Short Sweet Simple Soon
«به دنبال قطعه گمشده» نوشته شل سیلور استاین، کتابیست درباره قطعه گمشده!🤐😶 خواندنش دو دقیقه بیشتر طول نکشید! اما الان که تموم شده بغض غریبی دارم...! یه عمر به دنبال گمشده میگردیم تا کامل بشیم؛اما گاهی بهتره بایستیم،دست نگه داریم، فکر کنیم! شاید کامل شدن اونقدرها ارزش نداشته باشه...؛) این قسمت کتاب رو خیلی دوست داشتم: « یک روز به نظرش رسید قطعه گم شده اش را پیدا کرده است. اما محکم نگهش نداشت. و گمش کرد. بار دیگر محکم گرفتش و خردش کرد...» پ. ن١: از لحاظ معنا بسیار غنی بود... پ. ن٢: چرا اینقدر خوبی آخه؟! دوستت دارم آقای نویسنده(😍) پ. ن٣:سال نو مبارک!(🎈)