"من مرگ را دیدم که زندگی رو بغل کرده بود و داشت میبردش پارک "
"شده که آدمیزاد عمرش رو در توصیف حسرت از دادن عمر ، تلف کرده "
"من معتقدم در این دنیای بزرگ دو نوع هنرمند داریم . دسته اول هنرمندای بدبخت ومفلوکی که سی سال طول میکشه تا بتونند یه باغ آلبالو رو بنویسند اما دسته ی دوم هنرمندای خوشبخت وکامروایی که سه روز نشده یه باغ آلبالو و میخورند.پس . . پس نتیجه میگیریم که در حقیقت هنر هشتمین تعریفِ نشده از تعریف شدهی نظریه هنرشناسانه."
"ماریا: .. بنویس فریدون بخاطر عشق وعلاقهاش به دختر حاجیآقا خودشو انداخت تو رودخونه مارون.این قشنگه
الیاس: آره، این داستان چون عشقیه واقعا قشنگه وممکنه خوانندههای زیادی هم داشته باشه، اما ماری حقیقت اینه که آخه فریدون از اونور رودخونه دراومد ورفت خونه خالهش تا لباساشو خشک کنه که .. !"
Two dueks in the mist, Houssein Panahi 1377 از تله تئاتر دو مرغابی در مه، آنچه دیدم هنوز نقش است در ذهنم، نوشته های درام اش نیز انگار شعری بودند، که میسرود. ساده، سبک و به سبک نو و البته که با اسلوب حسین پناهی. انگار کودکی میشدم، یه جمله اش همیشه یادم بوده، وقتی زنش ازش میپرسه: چرا داستانشو نمینویسه؟ به کلاغا نگاه میکنه. یه چیزی شبیه این جواب میده: داستانای بزرگ همیشه با اتفاقات کوچیک شروع میشن، ترکیبی از توجیه و واقعیت. یا توضیح همان ساعت شماطه دار. حسین پناهی با همین نوشته ها و شعرهایش همیشه زنده هست. ا. شربیانی
" تو مثل یه گردنبند می مونی که آویزون کرده باشند به غربت/مزخرف ترین واژه های دنیا امید و آینده اند/ زمان و مکان مثل دوبال یه پرنده اند/راه بهشت از دل جهنم می گذره/نه عشق نوشتنیه نه عدالت خوندنی/آدم یه روز بچه باباس، یه روز بابای بچه اس
کتاب دو مرغابی در مه حسین پناهی این کتاب شامل دو نمایشنامه کوتاه می باشد. بخشی از کتاب: من معتقدم که در این دنیای بزرگ دو نو�� هنرمند داریم. دسته اول هنرمندای بدبخت و مفلوکی که 30 سال طول میکشه تا بتونند یه باغ آلبالو رو بنویسند. اما دسته دوم هنرمندای خوشبخت و کامروایی که 3 روز نشده یه باغ آلبالو رو می خورند. گوش کن ماریا، مزخرفترین کلمات دنیا امید و آینده است. هر امرزو آینده روز گذشته است. تو اینو میدونی که هندی ها گاواشونو می پرستن؟ - هندیا!! آره -گاواشونو؟! چه بامزه اگه یه سال قحطی بیاد، هندی گاوشو بگیره و بخوابونه و با کارد خرخر... خرخر اونو بکشه. -هه! چه جوری؟!! اون جا دیگه سئوال بی سئوال. فردا خانه ای که تا ابد مال ماست پر از گل لاهوت می شود ما اهل ماندن نیستیم، خوب من! این را زخم های مان شهادت می دهند. نه عشق نوشتنیه نه عدالت خوندنی. من مرگ رو ديدم كه زندگي رو بغل كرده بود و داشت مي بردش پارك هي لا لالا لالا داشت براش شعر ميخوند. تو شعرش پاییز بود. آره پاییز بود.
اگه صاحب خونه ها بدونن پنجره هاشون چقدر ارزش دارن شاید اجاره خونه هاشونو چندبرابر کنن. *** داستان های بزرگ همیشه روی اتفاقات کوچک شکل می گیره ** تو مثل یه گردنبند خوشگل می مونی که اویزونت کرده باشن به گردن غربت دو مرغابی در مه و گوش بزرگ دیوار دو نمایشنامه حسین پناهی https://t.me/nellynevesht/3891