Ahmad Shamlu (1925-2000) is considered to be one of Iran's greatest poets and one of the most influential literary figures of the 20th century. A native of Tehran, Shamlu has been publishing poetry and other writings since the mid-1940s. His poetry, like much great literature, appears simple on the surface but actually have many layers of meaning to appreciate. Shamlu has also written many plays. In addition to acclaim from critics and readers alike, Shamlu has also received honors from organizations such as Human Rights Watch for his emphasis on freedom of expression and social justice. This volume is comprised of Shamlu's translations of German, French and English classics into Persian. It is an excellent resource for linguists, scholars, literary critics, as well as for Persian readers interested in discovering new literature. The text is entirely in Persian (Farsi). The writers whose works appear in translation in this volume include Pearl May Lee, Langston Hughes, Gabriel Mariano, Ovidio Martins, Octavio Paz, William Faulkner, Federico Garcia Lorca, Illia Erenbourg, Boris Pasternak, Yegishe Charents, Nazim Kikmet, Yannis Ritsos, Iakovos Kampanellis, Zoltan Zelek, Alain Lance, Jacques Prever, Jean Cocteau, Jacques Chardin, Paul Eluard, Charles Cross, Paul Fort, William Butler Yeats, Bertolt Brecht, Erik Frid, Clara Janes, Gabriel Garcia Marquez and Margot Bickel.
احمد شاملو، الف. بامداد یا الف. صبح (۲۱ آذر ۱۳۰۴ - ۲ مرداد ۱۳۷۹)، شاعر، نویسنده، روزنامهنگار، مترجم و از بنیانگذاران و دبیران کانون نویسندگان ایران در پیش و پس از انقلاب بود. شاملو تحصیلات کلاسیک نامرتبی داشت؛.زندانی شدنش در سال ۱۳۲۲ به سبب فعالیتهای سیاسی، پایانِ همان تحصیلات نامرتب را رقم میزند. شهرت اصلی شاملو به خاطر نوآوری در شعر معاصر فارسی و سرودن گونهای شعر است که با نام شعر سپید یا شعر منثور شناخته میشود. شاملو در سال ۱۳۲۵ با نیما یوشیج ملاقات کرد و تحت تأثیر او به شعر نیمایی روی آورد؛ اما برای نخستین بار در شعر «تا شکوفه سرخ یک پیراهن» که در سال ۱۳۲۹ با نام «شعر سفید غفران» منتشر شد وزن را رها کرد و سبک دیگری را در شعر معاصر فارسی شکل داد. شاملو علاوه بر شعر، فعالیتهایی مطبوعاتی، پژوهشی و ترجمههایی شناختهشده دارد. مجموعه کتاب کوچه او بزرگترین اثر پژوهشی در باب فرهنگ عامه مردم ایران میباشد. آثار وی به زبانهای: سوئدی، انگلیسی، ژاپنی، فرانسوی، اسپانیایی، آلمانی، روسی، ارمنی، هلندی، رومانیایی، فنلاندی، کردی و ترکی∗ ترجمه شدهاند. شاملو از سال ۱۳۳۱ به مدت دو سال، مشاور فرهنگی سفارت مجارستان بود. شاملو در زندگی خانوادگی نیز زندگی پر فراز و نشیبی داشت ابتدا با اشرف الملوک اسلامیه در سال ۱۳۲۶ ازدواج کرد. اشرف الملوک همدم روزهای آغازین فعالیت هنری شاملو بود. ده سال بعد در ۱۳۳۶ که شاملو برای کسی شدن خیز برداشت اشرف را طلاق داد و با طوسی حائری که زنی فرهیخته و زبان دان و ثروتمند بود ازدواج کرد. طوسی کمک زیادی به فرهیخته شدن و مشهور شدن شاملو کرد. با ثروت و فداکاری خود در ترک اعتیاد به احمد کمک کرد و با زبان دانی خود کاری کرد تا شاملو به عنوان مترجم شناخته شود. پنج سالی از این ازدواج گذشت و شاملو طوسی را هم طلاق داد. ابراهیم گلستان مدعی شده این کار با بالا کشیدن خانه و ثروت طوسی حائری همراه بوده است. در سال ۱۳۴۳ شاملو بار دیگری ازدواج کرد، اینبار با آیدا سرکیسیان دختری ارمنی که چهارده سال از او جوانتر بود و تا آخر همدم روزهای پیری شاملو بود. همچنین آیدا به جز پرستاری، به شاملو در نگارش کارهای پژوهشی اش کمک می کرد
همچنین شاملو برخلاف اکثر شاعران ایرانی ارتباط خوبی با سفارت خانه های خارجی داشت. «نخستین شب شعر بزرگ ایران» در سال ۱۳۴۷، از سوی وابسته فرهنگی سفارت آلمان در تهران برای احمد شاملو ترتیب داده شد. احمد شاملو پس از تحمل سالها رنج و بیماری، در تاریخ 2 مرداد 1379 درگذشت و پیکرش در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شدهاست.
Ahmad Shamlou (Persian pronunciation: [æhˈmæd(-e) ʃˈɒːmluː], also known under his pen name A. Bamdad (Persian: ا. بامداد)) (December 12, 1925 – July 24, 2000) was a Persian poet, writer, and journalist. Shamlou is arguably the most influential poet of modern Iran. His initial poetry was influenced by and in the tradition of Nima Youshij. Shamlou's poetry is complex, yet his imagery, which contributes significantly to the intensity of his poems, is simple. As the base, he uses the traditional imagery familiar to his Iranian audience through the works of Persian masters like Hafiz and Omar Khayyám. For infrastructure and impact, he uses a kind of everyday imagery in which personified oxymoronic elements are spiked with an unreal combination of the abstract and the concrete thus far unprecedented in Persian poetry, which distressed some of the admirers of more traditional poetry. Shamlou has translated extensively from French to Persian and his own works are also translated into a number of languages. He has also written a number of plays, edited the works of major classical Persian poets, especially Hafiz. His thirteen-volume Ketab-e Koucheh (The Book of Alley) is a major contribution in understanding the Iranian folklore beliefs and language. He also writes fiction and Screenplays, contributing to children’s literature, and journalism.
Collected works (#2), Ahmad Shamlu عنوان: مجموعه آثارِ احمد شاملو (دفترِ دوّم: همچون کوچه ای بی انتها گزینه ای از شعر شاعران بزرگ جهان)؛ شاعر و مترجم: احمد شاملو؛ به کوشش: نیاز یعقوبشاهی؛ تهران، نگاه، 1380، چاپ دهم جلد 2 سال 1390، شابک: 9789646174269؛
سکوت و تنهایی دو جانور کوچکی است که ماه بدیشان راه نمینماید، دو جانور کوچک که از چشمان تو مینوشند، از آبهای نهانت. اگر چشمانت را بگشایی شب دروازههای مشک را باز میگشاید قلمرو پنهان آبها آشکار میشود از نهفت شب جاری، و اگر چشمانت را بربندی رودی از درون میآکندت پیش میرود بر تو ظلمت میگسترد و شب رطوبت اعماقش را به تمامی بر سواحل جان تو میبارد.
یادم می آید سال ها پیش که می خوندمش چه وجدی از خواندن این اشعار ناب و ترجمه ویژه شاملو خصوصاً به خاطر استفاده بجا و درست از زبان عامیانه بهم دست داده می داد میگن شعر را نمیشه ترجمه کرد انقدر از شعریتش کم میشه که دیگه اون شعر نیست همچنین نمی دونم شاملو چقدر به اصل اشعار وفادار بوده فقط می دونم که نتیجه کار شاملو در این کتاب واقعاً شعر هست
مارگوت بیگل ... چقدر خوشحالم که اون واژههای جادویی رو ترجمه کردی شاملوی عزیز سالهاست دست کم دو روز یکبار این کتاب رو به شوق خواندن بیگل باز میکنم :)
میخواهم آب شوم در گسترهی افق آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز میشود میخواهم با هر آنچه مرا در برگرفته یکی شوم حس میکنم و میدانم دست میسایم و میترسم باور میکنم و امیدوارم که هیچ چیز با آن به عناد بر ��خیزد میخواهم آب شوم در گسترهی افق آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز میشود
ـ ما خود تمام روزهاییم ای دوست ما خود زندگیایم به تمامی ای یار یکدیگر را دوست میداریم و زندگی میکنیم زندگی میکنیم و یکدیگر را دوست میداریم و نمیدانیم زندگی چیست و نمیدانیم روز چیست و نمیدانیم عشق چیست
این شعر بسیار زیبا با صدای شاملو نمیدونم از این مجموعه هست یا خیر اما من کاست صوتی این اثر رو داشتم موسیقی و متن شعر و صدای شاملو بسیار خوب با هم تلفیق شدن و یک اثری رو خلق کردن که انگار میخواستن زحمت تصویر سازی رو به تخیل شما بسپارن حتی اگر تخیل چندان قوی هم ندارید نگران نباشید با این اثر از پسش بر میاید…
آنجا بر پلکان عریض بر پلکان اشک ها در کوره راه گود افتادهی مرگ در قلمرو زاری ها یهودیان و مبارزان قدم برمیدارند یهودیان و مبارزان بر خاک می افتند
آنان هر یک تخته سنگی بر دوش دارند تخته سنگی که صلیب مرگ است
هم در آن دم است که آندونیس صدایی می شنود صدایی که می گوید: آه … رفیق آه… رفیق مرا به بالا رفتن از پلکان مدد کن
لیکن آنجا بر پلکان عریض بر پلکان اشک ها هرگونه یاری در حکم گناهی است هر گونه شفقتی شایستهی عقوبتی
یهودی بر پله فرو می افتد و پله به سرخی می گراید
«و تو… فرزند… بدین سو بیا و این سنگ را نیز بردار»
سنگی گران بر دوش دارم و سنگ دیگری نیز بر دوش می کشم نام من آندونیس است و تو نیز اگر انسانی به کارگاه سنگ کوبی قدم بگذار…
مرا تو بی سببی نیستی ؟به راستی صلت کدام قصیده ای ای غزل ستاره باران جواب کدام سلامی به آفتاب از دریچه تاریک کلام از نگاه تو شکل می بندد خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی.
با تمام احترامی که برای احمد شاملو به مثابهی شاعر قائلم باید بگم مترجم خوبی نیست (کاش فنهاشونم اینو قبول کنن که یه شاعر خوب الزاماً قرار نیست مترجم خ��بی باشه و یا بالعکس). انتخاب شعرها خیلی خوب بود که البته نشئت گرفته از نگاه و تفکر شاملوئه اما ترجمه جداً مشکل داره، جدا از نیاز شدیدش به ویرایش.
پر از فراز و فرود. از شعرهای بی نظیر تا اشعاری که هیچ گونه تعلقی به زبان و حالشان حس نکردم. جدای از این ها کم نبودند شاعران و اشعاری که در فهمشان واقعا مشکل داشتم و بسیاری از آنها را نفهمیدم - چه برسد به همدلی یا مشارکت.
سوالی که همواره مطرح بوده است بحث اصل خواندن ترجمه ی یک شعر است. آیا ترجمه ی یک شعر می تواند ارزش شاعران�� داشته باشد؟ مستقل از تلاش شاملو در این اثر برای شاعرانه کردن ترجمه هایش - تا حد عدم وفاداری - ، باید اذعان کنم که به نظر من هیچ قضاوت کلی ممکن نیست. من تنها وقتی می توانم چیزی بگویم که ترجمه را بخوانم. صد البته ترجمه همان اثر اصلی نیست اما آیا خود فی نفسه هم یک اثر لذت بخش - الیته وام دار به اصل - نمی تواند باشد؟ من از بسیاری اشعار ترجمه لذت برده ام و می برم برای همین هیچ دلیلی نمی بینم که با قضاوت کلی خودم را از امکان لذت محروم کنم...
کتاب ِ قشنگی است. با جلد ِ نارنجی اش و تئاتر ِ پانتومیمی که پسرش سیروس از شعر های این کتاب ِ پدر اش اجرا کرد قشنگ بود و خیلی ترجمه ها از شعر های لورکا خوانده ام. این چیز ِ دیگری است
با درافكندن خود به دره شايد سرانجام به شناسايي خود توفيق يابي … در گذشته هاي نزديك دلايل كتاب خوندنم زياد بود: كنجكاوي، لذت، فرار از تنهايي. يه مدته فقط كتاب ميخونم كه مغزم خفه شه. فرار از overthinking. كتاب خوندن شده فقط راه انكار واقعيت
در تلاش شب که ابر تیره می بارد روی دریای هراس انگیز
و ز فراز برج باراند از خلوت، مرغ باران می کشد فریاد خشم آمیز
و سرود سرد و پر توفان دریای حماسه خوان گرفته اوج می زند بالای هر بام و سرائی موج
و عبوس ظلمت خیس شب مغموم ثقل ناهنجار خود را بر سکوت بندر خاموش می ریزد، - می کشد دیوانه واری در چنین هنگامه روی گام های کند و سنگینش پیکری افسرده را خاموش.
مرغ باران می کشد فریاد دائم: - عابر! ای عابر! جامه ات خیس آمد از باران. نیستت آهنگ خفتن یا نشستن در بر یاران؟ ...
ابر می گرید باد می گردد و به زیر لب چنین می گوید عابر: - آه! رفته اند از من همه بیگانه خو بامن... من به هذیان تب رؤیای خود دارم گفت و گو با یار دیگر سان کاین عطش جز با تلاش بوسه خونین او درمان نمی گیرد. *** اندر آن هنگامه کاندر بندر مغلوب باد می غلتد درون بستر ظلمت ابر می غرد و ز او هر چیز می ماند به ره منکوب، مرغ باران می زند فریاد: - عابر! درشبی این گونه توفانی گوشه گرمی نمی جوئی؟ یا بدین پرسنده دلسوز پاسخ سردی نمی گوئی؟
ابر می گرید باد می گردد و به خود این گونه در نجوای خاموش است عار: - خانه ام، افسوس! بی چراغ و آتشی آنسان که من خواهم، خموش و سرد و تاریک است. *** رعد می ترکد به خنده از پس نجوای آرامی که دارد با شب چرکین. وپس نجوای آرامش سرد خندی غمزده، دزدانه از او بر لب شب می گریزد می زند شب با غمش لبخند...
مرغ باران می دهد آواز: - ای شبگرد! از چنین بی نقشه رفتن تن نفرسودت؟
ابر می گرید باد می گردد و به خود این گونه نجوا می کند عابر: - با چنین هر در زدن، هر گوشه گردیدن، در شبی که وهم از پستان چونان قیر نوشد زهر رهگذار مقصد فردای خویشم من... ورنه در این گونه شب این گونه باران اینچنین توفان که تواند داشت منظوری که سودی در نظر با آن نبندد نقش؟ مرغ مسکین! زندگی زیباست خورد و خفتی نیست بی مقصود. می توان هر گونه کشتی راند بر دریا: می توان مستانه در مهتاب با یاری بلم بر خلوت آرام دریا راند می توان زیر نگاه ماه، با آواز قایقران سه تاری زد لبی بوسید. لیکن آن شبخیز تن پولاد ماهیگیر که به زیر چشم توفان بر می افرازد شراع کشتی خود را در نشیب پرتگاه مظلم خیزاب های هایل دریا تا بگیرد زاد و رود زندگی را از دهان مرگ، مانده با دندانش آیا طعم دیگر سان از تلاش بوسه ئی خونین که به گرما گرم وصلی کوته و پر درد بر لبان زندگی داده ست؟
مرغ مسکین! زندگی زیباست ... من درین گود سیاه و سرد و توفانی نظر باجست و جوی گوهری دارم تارک زیبای صبح روشن فردای خود را تا بدان گوهر بیارایم. مرغ مسکین! زندگی، بی گوهری این گونه، نازیباست! *** اندر سرمای تاریکی که چراغ مرد قایقچی به پشت پنجره افسرده می ماند و سیاهی می مکد هر نور را در بطن هر فانوس و زملالی گنگ دریا در تب هذیانیش با خویش می پیچد، وز هراسی کور پنهان می شود در بستر شب باد، و ز نشاطی مست رعد از خنده می ترکد و ز نهیبی سخت ابر خسته می گرید،- در پناه قایقی وارون پی تعمیر بر ساحل، بین جمعی گفت و گوشان گرم، شمع خردی شعله اش بر فرق می لرزد.
ابر می گرید باد می گردد وندر این هنگام روی گام های کند و سنگینش باز می استد ز راهش مرد، و ز گلو می خواند آوازی که ماهیخوار می خواند شباهنگام آن آواز بر دریا پس به زیر قایق وارون با تلاشش از پی بهزیستن، امید می تابد به چشمش رنگ. *** می زند باران به انگشت بلورین ضرب با وارون شده قایق می کشد دریا غریو خشم می کشد دریا غریو خشم می خورد شب بر تن از توفان به تسلیمی که دارد مشت می گزد بندر با غمی انگشت.
تا دل شب از امید انگیز یک اختر تهی گردد. ابر می گرید باد می گردد...
استمرار -۱ آسمان سیاه است خاک زرد بانگِ خروس جامهی شب را از هم میدرد آب از بالین سر برمیدارد و میپرسد:"چه ساعتی است؟" باد از خواب چشم میگشاید و تو را میخواهد اسب سفیدی از کنار راه میگذرد. -۲ همچون جنگل در بستر برگهایش تو در بستر باران خود خواهی آرمید در بستر نسیم خود آواز خواهی خواند و در بستر بارقههایت بوسه خواهی زد. -۳ رایحهی تند چندگانه پیکری با دستانی چند بر ساقهیی نامریی به نقطهیی از سفیدی میماند. -۴ با من سخن بگو به من گوش دار به من پاسخ ده. آنچه را که غرش نابهنگام آذرخش بازگوید جنگل درمییابد. -۵ با چشمان تو به درون میآیم با دهان من به پیش میآیی در خون من به خواب میروی در سر تو از خواب برمیخیزم. -۶ به زبان سنگ با تو سخن خواهم گفت (با هجای سبز پاسخم خواهی داد) به زبان برف با تو سخن خواهم گفت (با وزش بال زنبورها پاسخم خواهی داد) به زبان آب با تو سخن خواهم گفت (با آذرخش پاسخم خواهی داد) به زبان خون با تو سخن خواهم گفت (با برجی از پرندهگان پاسخم خواهی داد).
این کتاب به نظرمن برگ دیگری از فعالیت های این مرد بزرگ در زمینه دیگری از ادبیات است به نام ترجه شعر که به عقده مترجمین یکی از سخت ترین نوع ترجمه است که باز هم شاملو با موفقیت ای کارو انجام داده خصوصا بخش مربوط به اشعار فدریکوگارسیا لورکا که به نظر من چیزی فراتر از ترجمه است و آدم با خواندن این شعرا احساس میکنه اینها داغ و گرم از تنور زبان فارسی بیرون آمده.
shamloo zendegie adabish ro ba tarjome aghaz karde va dar in kar vaghean ostad bude , be nazare man honare kare shamloo dar tarjomeye ash'ar namayn mishe va owje on ro mitunim tuye tarjomeye she'er haye federico garsia bebinim. ta chape in ketab motevaghef nashode bekharinesh!!
man fekr mikonam shamloo markaze kaeenate adabist v che hese jalebist k ehsas koni har sanye bedorash tavaf mikoni(eshghe ma niaznande rahaeest na tasahob dar rahe khish isar bayad na anjame vazife.....
تا کنون سه دفتر از مجموعه ی آثار شاملو، که هرکدام در سال های گذشته بطور جداگانه منتشر شده اند را دیده ام، و بنظر می رسد تمامی اشعار شش دهه ی زندگی شاعر را در بر دارند
tarjomeye shamlou mesle khode sheerhash zibast va tozihi ke dar avale sheerhaye har shaer ham mide,besiar mofide.sheerhaye margot bikel ro bishtar az baghie dust daram.