Jump to ratings and reviews
Rate this book

دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد

Rate this book
متن پشت جلد:

«دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد»
مجموعه داستانی است که بلافاصله پس از انتشار به موفقیت بزرگ در دنیای ادبیات دست یافت.
داستان ها هم خارق العاده اند، هم گزنده و در عین حال غم انگیز، جذاب و تا اندازه ای غیر معمول.
در هر داستان، عشق همچون زندگی موضوع اساسی است، عشقی که هم دل انگیز و اسرار آمیز و هم درد آور و صدمه زنده...

198 pages, Paperback

First published January 1, 1999

Loading interface...
Loading interface...

About the author

Anna Gavalda

62 books1,702 followers
Anna Gavalda is a French teacher and award-winning novelist.

Referred to by Voici magazine as "a distant descendant of Dorothy Parker", Anna Gavalda was born in an upper-class suburb of Paris. While working as French teacher in high school, a collection of her short stories was first published in 1999 under the title "Je voudrais que quelqu'un m'attende quelque part" that met with both critical acclaim and commercial success, selling more than three-quarters of a million copies in her native France and winning the 2000 "Grand Prix RTL-Lire." The book was translated into numerous languages including in English and sold in twenty-seven countries. It was published to acclaim in North America in 2003 as "I Wish Someone Were Waiting for Me Somewhere." The book received much praise and is a library and school selection worldwide in several languages.

Gavalda's first novel, Je l'aimais (Someone I Loved) was published in France in February 2002 and later that year in English. Inspired by the failure of her own marriage, it too was a major literary success and a bestseller and was followed by the short (96 pages) juvenile novel 35 kilos d'espoir (95 Pounds of Hope) that she said she wrote "to pay tribute to those of my students who were dunces in school but otherwise fantastic people".

In 2004, her third novel, "Ensemble c'est tout," focused on the lives of four people living in an apartment house: a struggling young artist who works as an office cleaner at night, a young aristocrat misfit, a cook, and an elderly grandmother. The 600-page book is a bestseller in France and has been translated into English as Hunting and Gathering.

As of 2007, her three books have sold more than 3 million copies in France. Ensemble c'est tout was made into a successful movie in 2007 by Claude Berri, with Audrey Tautou and Guillaume Canet. The adaptation of her first novel, Je l'aimais, with Daniel Auteuil and Marie-Josée Croze, was filmed in 2009 by Zabou Breitman.

Divorced, and the mother of two, Gavalda lives in the city of Melun, Seine-et-Marne, about 50 km southeast of Paris. In addition to writing novels, she also contributes to Elle magazine.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
2,452 (18%)
4 stars
4,314 (32%)
3 stars
4,267 (32%)
2 stars
1,628 (12%)
1 star
473 (3%)
Displaying 1 - 30 of 998 reviews
Profile Image for Ahmad Sharabiani.
9,563 reviews564 followers
October 18, 2021
Je Voudrais Que Quelqu'un M'attende Quelque Part = I Wish Someone Were Waiting for Me Somewhere, Anna Gavalda

I Wish Someone Were Waiting for Me Somewhere was first published in 1999 under the title Je Voudrais Que Quelqu'un M'attende Quelque Part that met with both critical acclaim and commercial success, selling more than three-quarters of a million copies in her native France and winning the 2000 Grand Prix RTL-Lire.

عنوانهای چاپ شده در ایران: «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد»؛ «کاش کسی جایی منتظرم باشد»؛ نویسنده: آنا گاوالدا؛ تاریخ نخستین خوانش روز بیستم ماه ژانویه سال2007میلادی

عنوان: دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد؛ نویسنده: آنا گاوالدا؛ مترجم: الهام دارچینیان؛ تهران، قطره، سال1386؛ در198ص؛ شابک9643416119؛ موضوع: داستانهای نویسندگان فرانسه - سده 20م

عنوان: دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد؛ نویسنده: آنا گاوالدا؛ مترجم: سولماز واحدی کیا؛ تهران، کوله پشتی، سال1393؛ در144ص؛ شابک9786006687926؛

عنوان: کاش کسی جایی منتظرم باشد؛ نویسنده: آنا گاوالدا؛ مترجم: ناهید فروغان؛ تهران، ماهی، سال1394؛ در207ص؛ شابک9789647948463؛

داستانهای: «در حال و هوای سن ژرمن»؛ «سقط جنین»؛ «این مرد و زن»؛ «اپل تاچ»؛ «آمبر»؛ «مرخصی»؛ «حقیقت روز»؛ «نخ بخیه»؛ «پسر کوچولو»؛ «سال ها»؛ «تیک تاک»؛ و «سرانجام»؛

نقل از متن داستان کوتاه «در حال و هوای سن ژرمن»: (دیدم از دور می­آید؛ نمی­دانم، شاید حالت بی ­قید قدم ­زدنش توجهم را جلب کرد، یا لبه ­ی پالتویش، که گویی جلوتر از او حرکت می­کرد ...؛ خلاصه در بیست متری او بودم، و خوب می­دانستم، که از دستش نخواهم داد؛ چندان هم ناکام نماندم، به یک قدمی­ ام رسید، دیدم نگاهم می­کند؛ لبخندی شوخ طبعانه زدم؛ از نوع لبخندهای الهه ی عشق «رومی»­ها، که همچو تیری از کمان رها می­شود؛ البته اندکی محافظه ­کارانه ­تر؛ او نیز به من لبخند زد، همانطور که به راهم ادامه می­دادم، همچنان لبخند بر لب داشتم، به یاد «رهگذر بودلر» افتادم - کمی پیش­تر که از «ساگان» گفتم: حتما متوجه شدید حافظه ی ادبی خوبی دارم!- آرام­تر قدم برداشتم، سعی داشتم به یاد بیاورم...؛ زنی بلند بالا، باریک اندام، در پیراهن بلند سوگواری...؛ دنباله­ اش یادم نبود...؛ بعد از آن...؛ زنی عبور کرد، بله دست زیبایش را بلند کرد، ریسه ­ی گلی در دستش پیچ و تاب می­خورد...؛ و در آخر، آه این تویی که دوستت میداشتم، ای کاش می­دانستی؛ هر بار همین طور تمام می­شود)؛ پایان نقل

تاریخ بهنگام رسانی 17/07/1399هجری خورشیدی؛ 25/07/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Profile Image for kian.
198 reviews58 followers
December 18, 2016
در فاصله دو - سه روز، سه رمان از آنا گاوالدا خواندم... فكر كنم طبيعي است كه سرم گيج ميرود! دوست داشتم كسي جايي منتظرم باشد، يك مجموعه داستان است. داستانهاي كوتاه عشقي. بعضي جاها نميشود خنده ات نگيرد.. اصلا اين عبارتها و تكه پراني هاي خنده دار جزو سبك آنا گاوالدا است. اما در كل، خيلي بد است كه دست نويسنده اي پيشت رو شود. ديگر وقتي ميخواهي كتاب بعديش را بخواني، از قبل ميداني كه حتما از خيانت عشقي، بسيااار حرف زده است... حتي گاهي اسم شخصيتهاي داستانش هم تكراري و شبيه همانهايي است كه در كتابهاي قبلي اش ديده اي. در داستانهاي آنا گاوالدا عاشق شدنهاي يكباره، سر به سنگ خوردن، به هم رسيدنهاي خيلي خيلي زودتر از آنچه فكرش را بكني، از هم جدا شدنهاي نه خيلي معقول.... جاي مشخصي دارند.
بين سه رمان : من او را دوست داشتم/دوست داشتم كسي جايي منتظرم باشد/ گريز دلپذير؛ گريز دلپذير را به آن دوتاي ديگر ترجيح ميدهم.... اميدوارم كتاب بعدي كه ازش چاپ شد، حرف تازه داشته باشد. تم تكراري خيانت و عشق سطحي اش، اين قدر خودش را به رخ نكشد...
Shelved as 'might-get'
April 19, 2022
The title says it all. I'm lonely. So, I'm off to Cancun tomorrow to hospital and then Miami on the 27th and ... back on the dating apps. Maybe someday I will go to Miami and somebody will be waiting for me there. Or somewhere.

Richie wrote that he had read my letter over and over and over, and wanted to chat 'soon'. Soon is like tomorrow, never comes.

Profile Image for Saman.
1,168 reviews1,068 followers
Read
September 22, 2009
به من گفت از تو خواهشی دارم فقط یک خواهش. می‌خواهم بویت کنم. چون من جواب ندادم، اعتراف کرد که در همه‌ی این سال‌ها دوست داشته بوی مرا حس کند، هوای مرا نفس بکشد. با زحمت دست‌هایم را ته جیب پالتویم نگه داشتم چون در غیر این صورت...
رفت پشت من، روی موهای من خم شد. همان‌طور پشت من ماند. حالم خیلی بد بود، خیلی. بعد با بینی موهایم را بو کشید، اطراف سرم را، گردنم را، با خیال راحت این کار را می‌کرد. نفس می‌کشید و نگه می‌داشت. دست‌های او هم در پشتش بود. بعد کراواتم را شل کرد و دو دوکمه‌ی بالای پیراهن را باز کرد و با بینی سردش نفس کشید، نفس کشید، حالم خیلی بد بود، خیلی.
تکان خوردم، خواستم برگردم. بلند شد، کف دست‌هایش را روی شانه‌هایم گذاشت. گفت: لطفاً تکان نخور و برنگرد.
- التماس می‌کنم. التماس می‌کنم
تکان نخوردم. به هر حال دلم هم نمی‌خواست برگردم چون نمی‌خواستم مرا با چشم‌های از اشک پف‌ کرده و چانه‌ی لرزان ببیند. مدت زیادی صبر کردم، بعد به سوی اتوموبیلم رفتم

صفحه‌ی 146

*****

پرنس دلربای من که گویی دوباره نیرو یافته بود هنگام قهوه نوشیدن به من نزدیک‌تر می‌نشیند؛ آن‌قدر نزدیک که دیگر حالا از جوراب‌هایم مطمئن است. آری جوراب شلواری پوشیده‌ام.
موهایم را بلند می‌کند و گودی پشت گردنم را می‌بوسد.
در گوشم نجوا می‌کند که بلوار سن‌ژرمن را می‌پرستد، همچنین شراب بورگنی و بستنی میوه‌ای را.
بریدگی کوچک روی چانه‌اش را می‌بوسم. خیلی وقت است منتظر این لحظه بوده‌ام، حالا زمان مناسب است...
کارهای هنرمندانه را تحسین می‌کنم. بسیار محتاط، تقریباً نامحسوس، کاملاً حساب شده و اجرایی دقیق، بله همین‌ که پالتو را روی شانه‌های لطیف و تسلیمم می‌گذارد، در چشم به هم‌ زدنی روی جیب داخلی کتش خم می‌شود تا نیم‌نگاهی به پیام‌های دریافتی تلفن همراهش بیندازد.
به ناگاه همه‌ی حواسم را باز می‌یابم.
خیانت.
قدر ناشناسی.
پس منِ بدبخت این‌جا چه کار می‌کنم!؟
من که نزدیک بودم، شانه‌هایم گرم و آرام و دست‌های تو نزدیک. پس چه کردی؟
چه کار برایت مهم‌تر از دریافتِ لطف زنانه‌ی من بود. آن هم زنی این‌طور رام؟
نمی‌توانستی تلفن همراه لعنتی‌ات را بعداً وارسی کنی، دست کم بعد از عشق باختن با من؟
دکمه‌های پالتویم را تا بالا می‌بندم

صفحه‌ی 26

*****

مجموعه داستان (دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد) برش‌های کوتاهی‌ست از یک ساعت، یک روز و یا چند روز انسان‌هایی که دور و برمان هستند و یا خود من و شما. نمی‌شود گفت داستان‌های این مجموعه عالی هستند و یا خیلی خوب و حتی خوب، اما می‌توان اذعان کرد نویسنده‌ای این داستان‌ها را نوشته که این کتاب، اولین کتاب اوست و تا این تاریخ کلاً در کارنامه‌ی خود چهار کتاب دارد که دو عنوان از آن‌ها به فارسی برگردانده شده و انتظار می‌رود در کتاب‌های بعدی خوب یا خیلی خوب بنویسد

Profile Image for Gypsy.
429 reviews621 followers
July 12, 2016
اگه به دید اولین کتاب منتشر شده از نویسنده بخونیمش، خیلی امیدوارکننده ـست. ولی کلی بخوایم ببینیم، یه سری مشکلاتی هم دارن. مثلاً نزدیک بودن ِ طیف داستان ها به هم. همه شون درباره عشق و روابط بودن. مشکل دیگه اینکه شخصیت های مرد، مردونه نبودن! کار سختیه که بخوای با دید جنس مخالفت بنویسی، اونم تو آثار اولت. ولی آنا گاوالدا این کارو کرده. ما وجه تمایزی نمی بینیم بین شخصیت پردازی زن ها و مردها. حتی یه جاهایی دغدغه ها اونقد شبیه به هم هستن که تو تشخیص جنسیت شخصیت ها به مشکل برمیخوریم! به هر حال همه میدونیم که مردها و زن ها یه تفاوت هایی دارن. داستان ها خیلی عادی و آروم و چخوفی بودن. البته چندجایی حرکت های قشنگی هم زد نویسنده که احتمالاً به دلیل کم تجربگی و خام دستی، قوت و قدرت نگرفتن. ولی چشم ِ منو گرفت. مثلاً جریان تصادف ِ اون دو تا پسرهای مستی که از مهمونی میومدن و نتونسته بودن دوست دختر تور بزنن و به جاش درگیر یه گراز شدن. :)) اون یکی از بهترین داستان های این مجموعه بود. یا اون داستانی که در مورد یه مردی بود که با دو تا خواهرهاش زندگی میکرد. چقد با اینکه فضا و فرهنگش متفاوت بود، برای من قابل لمس بود. چقد احساس میکردم تو فضائم. و پایان بندی فوق العاده ای هم داشت. اما خب دو- سه تا داستان هم بودن که من خوندم و گفتم خب، همین؟ نکنه من بد خوندم؟ شایدم من بد خوندم. ولی کلاً.. همینا
Profile Image for مجیدی‌ام.
213 reviews146 followers
November 19, 2020
از متن کتاب:
به او گفتم: فقط یک دلیل بیاورید تا دعوتتان برای شام را قبول کنم.
گفت: فقط یک دلیل... خدای من... چه کار سختی...

نگاهش کردم، با خنده.
بی مقدمه دستم را گرفت...
----------------------------------------------
مجموعه داستان خوبی بود ولی انتظار بیشتر از این ها رو داشتم و بغیر از داستان آداب دلبری در سن ژرمن دپره و داستان سال ها بعد، بنظرم بقیه خیلی معمولی بودن.

رای من سه ستاره بود، بخاطر داستان اول چهار ستاره می دم
Profile Image for Suzanne.
471 reviews275 followers
June 18, 2015
This is what it means to write with economy. All of these short stories – and most of them are very short— are told in the first person. No flowery metaphors here. The voices do the heavy lifting, creating these little gems that are revealing and poignant. What Gavalda does with so few words is amazing. While many are emotionally affecting and thought-provoking, there is humor too. The end of “Junior” is the funniest thing I’ve read in a while.

There is much said on Goodreads about the unreliability of first person narrators, as though it were a formulaic rule that a first-person narrative is always unreliable. I don’t think that’s necessarily true, at least no more so than it is for people telling stories in real life, who are sometimes less than forthcoming for various good or bad reasons, or self-deluded, or simply don’t have all the information. I also think it’s not as important as whether or not a narrator is self-aware. The very fact of the narrator’s self-awareness is what makes several of this stories work so well. They know what their problem is. Not that it changes anything. But they know. Other times their character traits, and not necessarily undesirable ones, lead them in directions that will wreck their lives, but circumstances have tripped them up. But character is fate. Deal with it.

My favorites among the dozen stories in this volume include “Courting Rituals of the Saint-Germain-des- Pres,” “Amber,” “Leave,” “Lead Story,” “Catgut,” and “Junior.”

The simplicity and the economy with which Gavalda tells a complete, plot-driven, arc-fully constructed story in very few pages, and the vivid voices used to do this, completely blew me away. I will be reading more of her. A shout-out, too, to translator Karen L. Marker.
Profile Image for Berengaria.
747 reviews131 followers
June 9, 2022
3 stars

Maybe it's because my ultra-casual, hipster French is lacking, but I found a number of these highly praised stories not only difficult to follow at times, but also kind of boring. Towards the end, I was thinking oh get a move on way too often and skimming forward through the bla bla just to reach the end.

There were a few stories that I enjoyed quite a lot, though: Cet homme et cette femme, Ambre, Pendent des annees, IIG and my personal favourite, Le fait du jour. These are on point, stylistically highly competent, and clearly have a deeper meaning to them. Others in the collection, I'm not so sure about. Or maybe it's a French thing and I wouldn't understand.

Not recommended for anyone below C1 in French.
Profile Image for امیر.
199 reviews27 followers
January 12, 2018
کتاب قویی نبود
توی اینترنت پره از جمله ها و پاراگراف های این کتاب که بحق ام جملاتی خوبین. ولی کل کتاب گیرا نبود.
نصفه رها شد
Profile Image for Nazanin Mousavi.
117 reviews53 followers
February 12, 2016
از اون کتابایی که الکی معروف شدن

بعضی داستاناش حس خوبی می داد ولی نهایتا به درد یه بار خوندن می خوره اونم تو وقتای مُرده
Profile Image for Zahra Dashti.
418 reviews117 followers
May 25, 2016
مجموعه ای ساده و متفاوت بود.یک جور تجربه دلپذیر!

زبان روایی ساده ، اتفاقات ملموس و بیان ظریف احساسات ویژگی های این مجموعه داستان بود.

میان داستهایش ، داستان *سالها* احساسات را به غلیان در می آورد ، انتقال احساسات و همذات پنداری عمیق و فوق العاده ای داشت. به نظرم نقطه قوت و قوی ترسن داستان این مجموعه بود.

این اولین کتاب آنا گاوالدا بود که می خواندم و اونقدر برای من جالب بود که من رو به خواندن سایر آثارش ترغیب کتد.
Profile Image for Stela.
1,014 reviews409 followers
February 27, 2018
«Je voudrais que quelqu’un m’attende quelque part… C’est quand même pas compliqué», se dit un personnage, en formulant ainsi le titre parfait d’un volume où douze nouvelles parlent, d’une façon ou d’une autre, de la solitude, son supra thème. Un thème interprété habituellement en tenant compte de toutes ses connotations dramatiques, mais qui est traité ici dans des registres différents, du tragique au sarcastique, du sérieux à l’humoristique. Et par-dessus de tout, c’est l’ironie qui définit même le tragique… même dans les seules trois nouvelles où rien ne donne envie de rire, on découvre l’ironie cachée soit dans l’ignorance des autres de nos propres souffrances (« IIG »), soit dans l’innocence avec laquelle on côtoie le malheur (« Le fait du jour »), soit dans la mort aussi dans le sens propre que figuré d’un idéal (« Pendant des années »)

Si les nouvelles susmentionnées illustrent plutôt la comédie d’intention, en renforçant l’idée que la solitude, tout en étant un élément essentiel de la condition humaine reste incompréhensible aussi par le soi que pour les proches, les autres s’exercent dans la comédie de caractère, de situation et surtout de langage, dans une variété de registres linguistiques qui passent de l’ironie tendre au sarcasme et à l'humour noir.

Le talent de donner vie à un personnage par quelques traits de crayon est peut-être le don le plus remarquable de cette écrivain qui ne cesse jamais de m’émerveiller. Dans ce recueil, les portraits tombent souvent en caricature et la solitude est plutôt un châtiment qu’une prédestination. On voit ainsi la jeune fille aux rêves culturels qui ne peut trouver l’amour précisément à cause de Baudelaire, Sagan « et tous ces charlatans », le jeune homme de bonne famille qui «s’y est repris à deux fois pour avoir le bac, mais le permis non, ça va », l’éternel Don Juan surnommé Poêle Tefal « parce qu’il ne voulait surtout pas s’attacher », tous les trois ayant plus d’une chance de devenir l’un ou l’autre du couple riche dans lequel l’homme ne trompe plus sa femme par crainte de la pension alimentaire qu’il devrait payer en divorçant, et la femme pense à sa vie ratée mais aussi au « petit tailleur vert ».

Les situations dans lesquelles ces personnages et d’autres se trouvent frisent parfois le grotesque et l’absurde. Un jeune homme vole le Jaguar neuf de son père pour une escapade inoffensive, mais sur le chemin de retour il va le transformer involontairement dans un « truc métallisé » à l’aide d’un… sanglier. Un autre, avec la femme de ses rêves finalement entre ses bras, se demande s’il sera capable d’ouvrir son nouveau canapé-lit de chez Ikea. Une femme, violée brutalement par trois ivrognes, leur greffe les testicules « au dessus de la pomme d’Adam ».

La touche finale est, évidemment, l’oralité du style, car Anna Gavalda sait comment reproduire le langage parlé, avec son argot et son humeur : « le resto "Deux-Magots", c’est légèrement plouc le soir, il n’y a que des grosses Américaines qui guettent l’esprit de Simone de Beauvoir». Quelqu’un se plaint que son cœur «est comme un grand sac vide, le sac, il est costaud, y pourrait contenir un souk pas possible et pourtant y a rien dedans ». Un certain Mercier a essayé « de baratiner Myriam alors qu’il a une chevalière en or avec ses initiales en surimpression. » Une femme « pète plus haut que son cul. »

Il n’est pas au hasard qu’il y ait un épilogue comme douzième nouvelle. Dans ce monde ahurissant d’aujourd’hui, où tout est pris plus ou moins à la légère, où les objets envahissent et tendent de remplacer la vie, la création devient elle-même un moyen de s’enrichir… ou c’est ce que croit, pour une brève période, l’artiste en herbe qui envoie son premier manuscrit à une maison d’édition et reçoit une invitation de s’y présenter. Mais l’éditeur était tout simplement curieux de la connaître et déçue, la jeune écrivain régale son manuscrit à une belle fille rencontrée dans la rue qui n’était même pas française.

Un geste symbolique, qui définit encore une fois l’œuvre non par rapport à la critique mais par rapport au public – le vrai bénéficiaire. Et moi, le public, j’en suis bien contente !
Profile Image for Marzieh Nfn.
64 reviews55 followers
September 25, 2017
باید بگویم من حسودم!!! شاید حسادتم خوب دیده نشود، عینک می خواهی؟این طور از پا درآمده ام، باز هم حسادتم را نمی بینی؟نمی بینی که عشق را کم دارم؟
نمی بینی؟
عجب! حتما عینک لازم داری.... (تو پرانتز باید بگم که شاید طولانی بودن مسیر دانشگاه خسته کننده باشه ولی خوبیش اینه که اون زمانو اختصاص میدی به کتاب خوندن)ا
Profile Image for Yasaman A.
228 reviews47 followers
September 4, 2015
وقتی به ایستگاه شرقی می رسم، در نهان آرزو دارم کاش کسی به انتظارم آمده باشد. احمقانه است. مادرم در این ساعت هنوز سر کار است و مارک از آن آدم ها نیست که برای حمل کردن چمدان من به حومه ی شهر بیاید. همیشه این امید بی رمق را داشتم
این بار هم دست برنداشتم. پیش از پیاده شدن از پله های واگن و سوار شدن به مترو، نگاه دورانی دیگری به اطراف انداختم ببینم شاید کسی باشد... گویی در هر پله چمدان سنگین تر می شود
"دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد... به هر حال این چندان پیچیده نیست

کتاب "دوست داشتم..." مجموعه داستانی دوست داشتنی و غم انگیز با محوریت تاثیر نامحسوس و تاثرآور عشق روی زندگی انسان هاست. کتاب قبلی نویسنده ،"من او را دوست داشتم" یکی از کتاب های موردعلاقه م بود و از خوندن این کتاب هم لذت بردم و مطمئنم هر زنی با خوندن این داستانها، به خوبی حس و حال نویسنده رو درک می کنه. طنزی که توی بعضی قسمت های کتاب بود، چندان موفق به نظر نمی اومد اما غیر از اون داستانها انسجام و مخصوصا پایان بندی خوبی داشتن. ایده ی هر قصه خیلی خیلی با قصه ی بعدی تفاوت داشت. داستان ها از قصه ی مردی که با یه اشتباه در رانندگی چندصدنفرو در بزرگراه کشته، تا زن دامپزشکی که مورد تجاوز قرار گرفته تا مرد خانواده ای ک بعد از 10 سال عشق دوران جوانی شو می بینه،هرکدوم حرف تازه ای برای گفتن داشتن و تجربه ی جالبی برای خواننده به حساب میان. داستان آخر کتاب درباره ی خود نویسنده است و به دنیای پر از شک، اضطراب و تنهایی نویسندگی می پردازه
Profile Image for Reza Abedini.
142 reviews34 followers
October 11, 2019
روايت هاي كوتاه و در عين حال تامل برانگيز همراه با قلم زيباي آنا گاوالدا
در ابتدا خيال كردم با مجموعه اي با روايت اول شخص زنانه طرف هستم ولي به قدري داستان ها و روايات كتاب خواندني و تاثير گذار بود كه به جرأت ميتونم بگم يكي از بهترين مجموعه داستان كوتاهي بود كه به عمرم خوندم
داستان "واقعيت روز" ، "نخ بخيه" و "در طول سال" فوق العاده بودن و ترجمه مرتضي سعيدي تبار هم عالي بود
Profile Image for صان.
422 reviews367 followers
December 17, 2016
توی داستان کوتاه‌هایی که اخیرن خوندم، جای روایت و قصه کم شده. دنبال قصه‌های عجیب و غریب و طولانی نیستم، نه. منظورم فقط خط کوچکی از قصه‌ست که مرا به دنبالش بکشاند و چه بهتر که اگه غافلگیرم‌ هم بکند. این مجموعه داستان، با محوریت موضوعِ روابط انسان‌ها و عشق، از بهترین داستان کوتاه‌هایی بود که خونده بودم. رمان قبلی گاوالدا که خوندم، دوستش داشتم، به غلظت بیشتری عاشقانه و یک‌جورایی دیگه بیش‌ازحد بود. اما این‌جا، نسخه تعدیل شده‌ای از احساسات و اتفاقات و شرایط ناب برای داستان داشتیم که کشش خیلی خوبی داشت و جملات عالی‌ای. اتفاقات عالی‌ای. درکنارش، فرم نوشتار هم خیلی شیطنتانه و جذاب بود. می‌پرید، حرف می‌زد نویسنده وسطش باهات و کلی کارهای دیگه که متن رو زنده و واقعی در کنار تخیلی می‌کرد. ترکیب خوبی بود!
Profile Image for Alireza.
38 reviews30 followers
January 30, 2021
وقتی درگیر یه شرایط خاصی هستی و کتابتم محتواش همونه ، کتابه خیلی بیشتر حال میده .
مثلا این کتاب واسه موقع هاییه که عاشقی یا شکست عشقی خوردی . پس به هم سن و سالام یعنی رنج بیست، بیست و دو سال که دائما بین این دو حالت نوسان میکنن(مثه خودم) پیشنهاد می کنم .
داستانا روانند و ساده و قابل فهم و رمانتیکککک .
تنوع شخصیت های داستانای گاوالدا رو دوس دارم . فکر میکنم تو این حجم کم داستان شخصیت پردازیه قابل قبول و قابل باوری داره . تعلیقی که تو یه سری از داستانا هم هست واقعا جذابه .
خلاصه که اگه می خواین یه داستان عشقی بخونین ، باش اشک بریزین، بگین واووو این چه قددد شبیه منه و اینا... این کتاب پاسخگوی نیاز شماس
Profile Image for Amirhossein.
58 reviews15 followers
Want to read
March 20, 2015
نقد به ترجمه کتاب را خواندم و کاملا بیخیال‌ش شدم. فکر نکنم با علم به این موضوع هیچ‌وقت بخوانمش، حداقل نه این ترجمه را:

آنا گاوالدانویسنده‌ی محبوبی است. چه در کشورش فرانسه و چه در خیلی کشورهای دیگر و از جمله در ایران. از هشت سال پیش که برای اولین‌بار کتابی از او به فارسی منتشر شد تا امروز کتاب‌هایش همیشه جزو پرفروش‌های کتابفروشی‌ها بوده‌اند. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد اولین مجموعه داستان او به چاپ سیزدهم رسیده، من او را دوست داشتم اولین رمانش به چاپ نهم و گریز دلپذیر رمان دیگرش به چاپ هفتم. آنا گاوالدا حتی از جمله نویسندگانی است که نوشته‌هایش به شبکه‌های اجتماعی راه پیدا کرده و جمله‌هایی از کتاب‌هایش به‌عنوان جمله‌های قصار در صفحه‌های فیسبوک و گروه‌های وایبری دست‌به‌دست می‌شود.

این یادداشت نگاهی است به ترجمه‌ی پرفروش‌ترین کتاب گاوالدا در ایران:
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد 
ترجمه الهام دارچینیان
نشر قطره

این کتاب مجموعه‌ای‌ست از ۱۲ داستان کوتاه. اولین کتابی است که گاوالدا نوشته و تا حالا حدود یک میلیون نسخه در فرانسه به فروش رفته است. خانم دارچینیان این کتاب را از زبان اصلی (فرانسوی) به فارسی برگردانده است. او در مقدمه‌ی کتاب بعدی که از آنا گاوالدا ترجمه کرده (من او را دوست داشتم) نوشته که نقدهای مثبتی که بر کتاب و ترجمه‌اش نوشته شده باعث شده تصمیم بگیرد کتاب دیگری از آنا گاوالدا را هم ترجمه کند. قطعاً حدود ۳۰ چاپ از سه کتاب آمار بسیار خوبی است و نشان می‌دهد خوانندگان این کتاب‌ها را دوست داشته‌اند و با ترجمه‌ی آن‌ها هم مشکل جدی نداشته‌اند. بنابراین، این نقد به نوعی نقدی همه‌جانبه است بر بخش‌های مختلف صنعت نشر در ایران. از مترجم و ناشر گرفته تا منتقدین و حتا خوانندگان.

تلاش من در این یادداشت این است که نشان دهم ترجمه‌ی خانم دارچینیان از کتاب‌ خانم گاوالدا نه تنها ترجمه‌ی خوبی نیست بلکه غلط‌های واضحی که در آن وجود دارد، آدم را در مورد میزان تسلط مترجم به زبان اصلی کتاب به شک می‌اندازد. مثال‌ها در پایان یادداشت آمده‌اند و خواننده می‌تواند قضاوت کند. با فرض این‌که با داوری من در مورد این اشتباهات واضح موافق باشید، سؤال بعدی این است که ناشر پرسابقه و فعالی مثل قطره که اتفاقاً کتاب‌های متعددی از زبان فرانسه به فارسی منتشر کرده، نباید اولین بار که ترجمه این کتاب را از خانم دارچینیان تحویل می‌گرفته آن را به ویراستاری نشان می‌داده تا درباره‌ی صحتش اظهارنظر کند؟ به‌خصوص که خانم دارچینیان در آن زمان مترجمی کاملاً تازه‌کار بوده و غلط‌های همان چند صفحه‌ی اول کتاب آن‌قدر هست که ویرایش کتاب را لازم کند.

مرحله‌ی بعد زمانی است که کتاب منتشر شده و اتفاقاً از آن استقبال شده است. این همه صفحه‌ی ویژه‌ی کتاب در روزنامه‌ها و مجله‌ها درباره این کتاب نوشته‌اند اما دست‌کم من ندیده‌ام که در هیچ‌کدام نقدی جدی بر ترجمه‌ی این کتاب وارد شده باشد؛ که اگر شده بود ناشر به این فکر می‌افتاد که در یکی از این سیزده چاپ کتاب را ویرایش کند.

نمونه‌هایی از اشتباه‌های این ترجمه:

نجف دریابندری عزیز جایی گفته بود سر تا ته هر ترجمه‌ای را که بجوری چند غلط می‌توانی در آن پیدا کنی. برای رفع این شبهه، در این یادداشت فقط ترجمه اولین داستان این مجموعه را بررسی کرده‌ام که عنوانش هست در حال‌وهوای سن‌ژرمن و حجمش حدود چهارده صفحه. یعنی همه‌ی این ایرادها در چهارده صفحه‌ی اول کتاب است و بس. گرچه بقیه‌ی کتاب هم وضع بهتری ندارد. این را هم تأکید کنم که اینها همه اشکال‌های ترجمه‌ی این چند صفحه نیست. من فقط واضح‌ترین موارد را که جمله‌ی فرانسوی اساساً چیزی متفاوت و بعضاً کاملاً برعکس به فارسی برگردانده شده آورده‌ام (که بعضی از آنها واقعاً باورنکردنی است). وگرنه اشتباه در ترجمه‌ی زمان فعل یا اشیا و اسامی خاص در همین چند صفحه به چشم می‌خورد که اگر می‌خواستیم همه‌ی آنها را ذکر کنیم از حوصله‌ی خوانندگان خارج بود. ضمن این‌که همین موارد ذکر شده عیار این ترجمه را به خوبی نشان می‌دهد.

در هر مورد ابتدا ترجمه خانم دارچینیان را آورده‌ام، بعد اصل فرانسوی جمله را و بعد ترجمه‌ی پیشنهادی. ضمناً ترجمه‌ی پیشنهادی را، جهت اطمینان، سه مترجم و ویراستار دیده‌اند و می‌توانید مطمئن باشید با اصل فرانسوی یکی است.


ترجمه کتاب ــ گل‌گندم‌های ظریف سن‌ژرمن را می‌پرستید، آن هنگام که از این شب‌های دل‌انگیز و نویدبخش دل‌تان غنج می‌رود، مردانی که به گمان‌تان مجرد می‌آیند و کمی هم بدبخت. (صفحه ۱۵، سطر ۹)

Vous adorez les petites bluettes. Quand on vous titille le coeur avec ces soirées prometteuses, ces hommes qui vous font croire qu’ils sont célibataires et un peu malheureux.

ترجمه درست: می‌دانم شما عاشق این‌جور داستان‌های عشقی هستید؛ داستان‌هایی که قلبتان را با شرح شب‌های پرشور و نویدبخش و مردهایی که خودشان را مجرد و کمی بدبخت جا می‌زنند، به لرزه درمی‌آورد.

ترجمه کتاب ــ بی‌نظیرترین زوج به نظر می‌آمدیم. (صفحه ۱۶، سطر ۶)
Nous étions du côté pair , le plus élégant.
ترجمه درست: طرف پلاک‌های زوج بلوار بودیم که ساختمان‌هایش اعیانی‌ترند.

ترجمه کتاب ــ [این شعر] هر بار همین‌طور تمام می‌شود. (صفحه ۱۷، سطر ۳)
A chaque fois, ça m’achève.
ترجمه درست: [این شعر] هر بار دگرگونم می‌کند.

ترجمه کتاب ــ بله، کمی عصبی بودم. مانند دختری ناشی که می‌داند آرایش مویش ضایع شده. (صفحه ۱۹، پاراگراف آخر)
Un peu nerveuse comme une débutante qui sait que son brushing est raté.
ترجمه درست: کمی عصبی‌ام، مثل آرایشگر تازه‌کاری که فهمیده کارش را خراب کرده.

ترجمه کتاب ــ هوا گرگ و میش است، بلوار آرام است، از آن‌همه اتومبیل اثری نیست. (صفحه ۲۰، سطر ۶)
Entre chien et loup, le boulevard s’est apaisé et les voitures sont enveilleuse.
ترجمه درست: هوا کم‌کم دارد تاریک می‌شود، بلوار خلوت شده و اتومبیل‌ها چراغ‌هایشان را روشن کرده‌اند.

ترجمه کتاب ــ میزهای کافه‌ها دوباره پُر می‌شوند… (صفحه ۲۰، سطر ۸)
On rentre les tables des cafés…
ترجمه درست: پیش‌خدمت‌های کافه‌ها دارند میزها را می‌برند تو…

ترجمه کتاب ــ … چند بنّا با لباس کار به چشم می‌خورند که گویی می‌خواهند هنوز اندکی ساعت‌های تنهایی و پیری را به تعویق بیندازند… (صفحه ۲۱، سطر ۲)
…quelques maçons dans leurs cottes tachées qui repoussent encore un peu l’heurede la solitudeou de labobonne…
ترجمه درست: … چند تا کارگر با لباس‌کارهای کثیف نشسته‌اند و پیش از رفتن به سراغ اهل و عیال، از آخرین لحظات تنهایی‌شان حداکثر استفاده را می‌کنند…

ترجمه کتاب ــ … مشتری‌هایِ پیر همیشگی با انگشت‌های زردشده که حال همه را با پیش‌پرداخت ۴۸ فرانکی‌شان برای رزرو میز به هم می‌زنند. (صفحه ۲۱، سطر ۴)
et des vieux habitués aux doigts jaunis qui emmerdent tout le monde avec leur loyer de 48. Lebonheur.
ترجمه درست: … مشتریان پیر قدیمی با انگشت‌های زرد یکریز از کرایه‌های ارزان سال ۱۹۴۸ می‌گویند و کفر همه را در‌می‌آورند.

ترجمه کتاب ــ از خود می‌پرسم شاید بهتر باشد این‌جا نمانم. (صفحه ۲۱، سطر ۱۴)
je me demande si je ne ferais pas mieux de rester là.
ترجمه درست: به خودم می‌گویم اگر همین‌جا بمانم بهتر نیست؟

ترجمه کتاب ــ پیراهن یقه‌برگردان طوسی‌رنگ از جنس کشمیر به تن دارد. جای شکستگی در آرنجش و جای زخم کوچکی روی مشت راستش دارد. احتمالاً یادگار دوران بیست سالگی‌اش است… (صفحه ۲۳، خط آخر)
Il porte un col roulé gris en cachemire. Un vieux col roulé. Il a des pièces aux coudes et un petit accroc près du poignet droit. Le cadeau de ses vingt ans peut-être…
ترجمه درست: پولور یقه‌برگردان خاکستری کشمیر به تن دارد. پولورش کهنه است. سر آرنج‌ها چرم‌دوزی شده است. پارگی‌ای هم نزدیک مچ راست به چشم می‌خورد. احتمالاً هدیه‌ی بیست سالگی‌اش بوده…

ترجمه کتاب ــ پس منِ بدبخت این‌جا چه‌کار می کنم!!! (صفحه ۲۶، خطوط آخر)
Qu’as-tu donc fait là malheureux !!!
ترجمه درست: پس فکر می‌کردی چی، بدبخت؟!!

ترجمه کتاب ــ انگار چیزی نشده است. انگار دارد دوست‌دخترش را تا تاکسی همراهی می‌کند… با خود می‌گوید دستش را می‌گیرم تا گرم شود و در شب پاریس با هم گپ می‌زنیم… بله این درس‌ها را تقریباً تا آخر از بَرم. (صفحه ۲۷، سطر ۱۱)
Comme si de rien n’était. Genre je raccompagne une bonne copine à son taxi, je frotte ses manches pour la réchauffer et je devise sur la nuit à Paris… La classe presque jusqu’au bout.
ترجمه درست: انگار آب از آب تکان نخورده. از آن آدم‌هایی است که دختری را تا تاکسی همراهی می‌کنند و با محبت تمام دست‌های یخ‌کرده‌اش را گرم می‌کنند و با دخترک از شب‌‌پرسه‌های پاریس حرف می‌زنند… تا آخر از تک و تا نیفتاد؛

ترجمه کتاب ــ به قوطی‌های کنسرو تخیلاتم لگد می‌زنم. (صفحه ۲۸، سطر ۶)
Je donne des coups de pied dans des boîtes de conserve imaginaires.
ترجمه درست: توی خیالم، به قوطی خالی کنسرو لگد می‌زنم.


http://qafaseh.com/naqd/
Profile Image for سلطان.
Author 13 books833 followers
January 4, 2015
هذه هي المرة الأولى التي أقرأ فيها للكاتبة الفرنسية آنا غافالدا، ووجدت لها أسلوباً جميلاً ومميزاً هنا. قصصها تحمل أفكاراً تنطلق من عالم شباب هذا العصر، وللكاتبة قدرة كبيرة على التقاط التفاصيل الصغيرة وتسليط الضوء عليها.
للكاتبة أيضاً اعتناء كبير بالجوانب الإنسانية وخلجات النفس البشرية في مختلف تقلباتها.
الترجمة جاءت مميزة أيضاً.
أنصح بقراءة المجموعة
Profile Image for Shabnam.
43 reviews39 followers
Read
January 27, 2010
کارهای هنرمندانه را تحسین می کنم. بسیار محتاط، تقریبا نامحسوس، کاملا حساب شده و اجرایی دقیق، بله همین که پالتو را روی شانه های لطیف و تسلیمم
می گذارد، در چشم به هم زدنی روی جیب داخلی کتش خم می شود تا نیم نگاهی به پیام های دریافتی تلفن همراهش بیندازد
به ناگاه، همه حواسم را باز می یابم
خیانت
قدرناشناسی
پس من بدبخت این جا چه کار می کنم؟
من که نزدیک بودم، شانه هایم گرم و آرام و دست های تو نزدیک
پس چه کردی؟
چه کار برایت مهم تر از دریافت لطف زنانه من بود آن هم زنی این طور رام؟
نمی توانستی تلفن همراه لعنتی ات را بعدا وارسی کنی، دست کم بعد از عشق باختن با من؟
Profile Image for Mojtaba Shirani.
87 reviews16 followers
August 6, 2021
یک بخشی از کتاب که دوست داشتم این جمله بود
عشق مانند بیمار شدن است نمی‌دانی چطور اتفاق می‌افتد
عطسه می‌کنی، یکهو می‌لرزی و دیگر دیر شده است، تو سرما خورده‌ای...!
Profile Image for Maryam.
28 reviews17 followers
Read
December 16, 2012
عشق می تواند خوشبختی آفرین و اسرار آمیز و در عین حال درد آور و صدمه زننده باشد.



از مقدمه کتاب
Profile Image for Tania.
91 reviews
August 12, 2021
من عاشق شدم :)
عاشق حس "زندگی" که انا گاوالدا با ادمای داستانش بهم داد
Profile Image for sAmAnE.
1,199 reviews132 followers
August 7, 2024
به خود میگویم:"اگر همه چیز را ریز به ریز تعریف کنی، اگر حسابی حواست را جمع کنی،در پایان وقتی آنچه را نوشته ای بخوانی، می توانی برای دو ثانیه فکر کنی که احمق داستان کسی غیر توست و آن گاه شاید بتوانی بی طرفانه درباره ی خودت قضاوت کنی،شاید."
Profile Image for Lysiane.
84 reviews15 followers
June 10, 2013
I was first attracted to the book by its title that I really liked and still do, I just loved the simplicity of it that means so much. But then I was really disappointed when I started reading it, it was BORING. Hear me out, i'm fond of boring stories/life stories where almost nothing happen cause like they say in Mr Nobody "life is like a french movie, most of the time nothing happens" so I like the truth that it implies. But this was just too much...I don't know how many times I gave up on this book before succeeding to finish it! Too much description for nothing concrete, characters for me undefined and too distant. I really wanted to like this book cause its title sounded so good to me, meant so much but I just can't... Maybe after some time I'll take it back again and see if I see it with another sight but for now I'll stay to the title.
Profile Image for Niloo N.
262 reviews468 followers
October 11, 2014
فاجــــعه!
یعنی واقعا ‌نمی‌تونست ناامیدکننده‌تر از این باشه. داستاناش به معنای واقعی بی‌محتوا و الکی بود.
بهش دو دادم به این دلایل:
۱. اسمش فوق‌العاده بود و هرچقدرم فکر می‌کنم به خاطر انتخاب این اسم وسوسه‌انگیز باید بهش مرحبا گفت :دی
۲. تنها داستانی که "واقعا" دوسش داشتم تیک‌تاک بود. یه داستان خیلی خیلی خوب بود.
۳. داستان اپل‌تاچ ئم خوب بود + دو جمله آخر داستان پسرکوچولو هم جالب بود؛ خنده‌م گرفته بود :))

+ مترجم/ویراستار عزیز! غلیان احساسات٫ نه قلیان احساسات :/
+ واقعا اگه میترا نبود که با هم بخونیمش و هی به این زنه بد و بیراه بگیمو هی دلمون بخواد که زودتر تموم شه امکان نداشت تمومش کنم :| و من متنفرم از اینکه کتابی رو تموم نکنم. پس مرسی میترا :}
Profile Image for Haniye.
136 reviews60 followers
November 24, 2019
نتونستم با قلم گاوالدا ارتباط برقرار کنم.
ایده کلی بعضی داستان ها بد نبودند ولی شخصیت پردازی ضعیف بود.
Profile Image for Inga Grencberga.
Author 4 books494 followers
September 28, 2024
Anna Gavalda ir viena no manām visu laiku mīļākajām Rakstniecēm! Jā, ar lielo R

[..] nopirkšu mazu piezīmju blociņu un ieskrāpēšu tur piezīmes vēlākiem darbiem. Jutīšos tik vientuļa, tik tāla, tik tuva, tik citāda [..]

Es nezinu, kas ir tā stīga, kas mani vieno ar Gavaldu, bet lasot viņas darbus es skaidri zinu, es skaidri jūtu - tas ir tas kā es jūtos par grāmatu rakstīšanu un lasīšanu.

“Es viņu mīlēju” ir mana visu laiku mīļākā grāmata - vienīgā, kuru esmu pārlasījusi vairākkārt. Un šoruden, kad mācos stāstus, rakstniece Dace Rukšāne man ieteica šo Gavaldas stāstu krājumu, kuru biju palaidusi garām - viņas debija literatūrā. Un tā ir brīnišķīga! Kad biju izlasījusi pirmo stāstu …

[..] Ienīstu mobilos tālruņus, ienīstu Sagānu, ienīstu Bodlēru un visus šos šarlatānus. Ienīstu savu lepnumu [..]

… nesu grāmatu atpakaļ uz bibliotēku un atradu nopirkt lasīto grāmatu vietnē pati savu eksemplāru. Turpināju lasīt savu -
pasvītroju un pierakstīju. Un tagad es šo grāmatu ieliku savā Gavaldas grāmatu plauktā uz palikšanām … blakus Bodlēram, jo mīlu …
Profile Image for Pris robichaud.
74 reviews13 followers
January 4, 2009


Is That So Much To Ask?, 5 Mar 2006


"I shifted somewhat abruptly. She stood back up behind me and put both hands flat on my shoulders. She said, "I'm going to go. I want you not to move and not to turn around. Please I am begging of you.
I didn't move I didn't want to anyway, because I didn't want her to see me with my eyes swollen and my face all contorted.
I waited a while, and then headed to my car."
Anna Gavalda has seen a lot in her life. This novel with twelve short stories of people trying to connect shows her capturing their inner dialogues with perfect pitch. Reaching out, knowing they are missing something and moving to the center to find exactly what it is. These stories, all small snippets of life. Coming-apart love, met-again love, aborted love, unknown love and of love lost all woven from separate stories into a theme.

The saddest is the "Pregnancy". The story of a new love and the nine months it takes to grow this new love, only to have an unknown enemy defeat it.

In "For Years' a man searches for his lost love. Not reality searching but in his mind. He knows where she lives but not why she left. Both of them have moved on but he knows not why. And, then one day twelve years later he hears from her.

In "Courting Rituals of the Saint-Germaine-des-Pres", an attractive woman smiles at a passing man, and he pursues her. He asks her out to dinner. They meet hours later, both with a purpose of their own. They are attracted to each other and she is thinking of what might happen after dinner, when all of a sudden his cell phone goes off. At that moment he shuts it off, but she sees him scrumptiously look a number of the caller. She knows that the evening is over, forever.

each of these satires is better then the other, each one tells a separate but seemingly similar tale. These are the stories of a friend who is telling you bits and pieces of life. These are lively stories told with flourish and style. There is variety that surprises you, Parisian chic or hilarious, sophisticated farce. Anna Gavalda sees through ordinary appearances to our hidden longings. Highly Recommended. prisrob 3-4-06

Profile Image for Mahsa.
311 reviews374 followers
May 12, 2016
ما داستان می خونیم و با یه جمله ی کوتاه ازش تو ذهنمون تصویر ماندگار می سازیم، تصویری که بعدها با شنیدن اسم داستان تصورش می کنیم و به یاد میاریم‌ش‌ و کم کم اون تصویر کوچیک تو ذهنمون کامل و کامل تر میشه و از به یاد آوردن ش لبخند می زنیم.
من با خیلی از داستان های این کتاب، تصویری نساختم؛ نتونستم بسازم. به قدری که بعد از تموم کردن کتاب؛ وقتی به فهرست اسامی داستان ها نگاه کردم، با چند داستان هیچ تصویری نداشتم تا موضوعش رو حتی به یاد بیارم و این خیلی خیلی برام آزاردهنده بود.

روایت های ساده ای بودن، چیزی مثل روزمره های زندگی اما با جزئیات... گاهی همراه با شوک و گاهی خیلی خیلی ساده و گاهی عاشقانه و زیبا.
بعد از تموم کردن کتاب و مرور اسم داستان ها؛ دیدم از بین دوازده داستان این کتاب فقط چهار تا رو دوست داشتم، درک‌ کردم و لذت بردم.

سه ستاره میدم به خاطر اون چند داستانی که به اندازه کل کتاب زیبا بودن و حیف که داستان های دیگه ش رو نتونستم دو��ت داشته باشم.
اینطور بگم که انگار، بقیه داستان های این کتاب نیازِ من رو نفهمیدن؛ نفهمیدن که چیز بیشتر یا متفاوت تری میخوام از داستان ها. اون ارتباطی که تو هر داستان بهش احتیاج داشتم رو نتونستم بسازم و این تجربه ی خوبی نبود.

اگه بخوام احساسم موقع ورق زدن صفحات این کتاب رو توصیف کنم، چیزی بود شبیه به این: پا در هوا بودم؛ یه آدم خسته و از پا افتاده که دنبال یه صندلی خالی میگرده تا چند ثانیه استراحت کنه. و وقتی یکی پیدا میکنه و سمتش حرکت میکنه، لحظه ی آخر اون صندلی پر میشه و امیدش ناامید.
نشد اون حس استراحت و نفس گرفتن که بهش نیاز داشتم رو با این کتاب پیدا کنم. حیف.
Displaying 1 - 30 of 998 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.