Jump to ratings and reviews
Rate this book

آیدا: درخت و خنجر و خاطره

Rate this book
Aida, tree, Dagger and memory, Ahmad Shamloo
عنوان: آیدا: درخت و خنجر و خاطره - مجموعه شعر از 1343 تا 1344؛ شاعر: احمد شاملو؛ تهران، مروارید (خانه کتاب)، 1344؛ در 154 ص؛ چاپ سوم 1356؛ چاپ دیگر: تهران، مروارید، زمانه، 1372، در 136 ص؛ شابک: 9646026427؛ چاپ پنجم مروارید و زمانه، 1379؛ چاپ هفتم 1381؛ چاپ هشتم 1382؛ چاپ دیگر : تهران، زمانه، 1379؛ در 134 ص؛ شابک: 9649100059؛ موضوع: شعر شاعران معاصر ایرانی - قرن 20 م

154 pages, Paperback

First published January 1, 1965

Loading interface...
Loading interface...

About the author

احمد شاملو

136 books1,351 followers

احمد شاملو، الف. بامداد یا الف. صبح (۲۱ آذر ۱۳۰۴ - ۲ مرداد ۱۳۷۹)، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار، مترجم و از بنیان‏گذاران و دبیران کانون نویسندگان ایران در پیش و پس از انقلاب بود. شاملو تحصیلات کلاسیک نامرتبی داشت؛.زندانی شدنش در سال ۱۳۲۲ به سبب فعالیت‏های سیاسی، پایانِ همان تحصیلات نامرتب را رقم می‏زند. شهرت اصلی شاملو به خاطر نوآوری در شعر معاصر فارسی و سرودن گونه‌ای شعر است که با نام شعر سپید یا شعر منثور شناخته می‌شود. شاملو در سال ۱۳۲۵ با نیما یوشیج ملاقات کرد و تحت تأثیر او به شعر نیمایی روی آورد؛ اما برای نخستین‏ بار در شعر «تا شکوفه‏ سرخ یک پیراهن» که در سال ۱۳۲۹ با نام «شعر سفید غفران» منتشر شد وزن را رها کرد و سبک دیگری را در شعر معاصر فارسی شکل داد. شاملو علاوه بر شعر، فعالیت‌هایی مطبوعاتی، پژوهشی و ترجمه‏‌هایی شناخته‌شده دارد. مجموعه کتاب کوچه او بزرگ‌ترین اثر پژوهشی در باب فرهنگ عامه مردم ایران می‌باشد. آثار وی به زبان‌های: سوئدی، انگلیسی، ژاپنی، فرانسوی، اسپانیایی، آلمانی، روسی، ارمنی، هلندی، رومانیایی، فنلاندی، کردی و ترکی∗ ترجمه شده‌اند. شاملو از سال ۱۳۳۱ به مدت دو سال، ‏ مشاور فرهنگی سفارت‏ مجارستان بود.
شاملو در زندگی خانوادگی نیز زندگی پر فراز و نشیبی داشت ابتدا با اشرف الملوک اسلامیه در سال ۱۳۲۶ ازدواج کرد. اشرف الملوک همدم روزهای آغازین فعالیت هنری شاملو بود. ده سال بعد در ۱۳۳۶ که شاملو برای کسی شدن خیز برداشت اشرف را طلاق داد و با طوسی حائری که زنی فرهیخته و زبان دان و ثروتمند بود ازدواج کرد. طوسی کمک زیادی به فرهیخته شدن و مشهور شدن شاملو کرد. با ثروت و فداکاری خود در ترک اعتیاد به احمد کمک کرد و با زبان دانی خود کاری کرد تا شاملو به عنوان مترجم شناخته شود. پنج سالی از این ازدواج گذشت و شاملو طوسی را هم طلاق داد. ابراهیم گلستان مدعی شده این کار با بالا کشیدن خانه و ثروت طوسی حائری همراه بوده است. در سال ۱۳۴۳ شاملو بار دیگری ازدواج کرد، اینبار با آیدا سرکیسیان دختری ارمنی که چهارده سال از او جوانتر بود و تا آخر همدم روزهای پیری شاملو بود. همچنین آیدا به جز پرستاری، به شاملو در نگارش کارهای پژوهشی اش کمک می کرد

همچنین شاملو برخلاف اکثر شاعران ایرانی ارتباط خوبی با سفارت خانه های خارجی داشت. «نخستین شب شعر بزرگ ایران» در سال ۱۳۴۷، از سوی وابسته‏ فرهنگی سفارت آلمان در تهران‏ برای احمد شاملو ترتیب داده‏ شد. احمد شاملو پس از تحمل سال‏ها رنج و بیماری، در تاریخ 2 مرداد 1379 درگذشت و پیکرش در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شده‌است.


Ahmad Shamlou (Persian pronunciation: [æhˈmæd(-e) ʃˈɒːmluː], also known under his pen name A. Bamdad (Persian: ا. بامداد‎)) (December 12, 1925 – July 24, 2000) was a Persian poet, writer, and journalist. Shamlou is arguably the most influential poet of modern Iran. His initial poetry was influenced by and in the tradition of Nima Youshij. Shamlou's poetry is complex, yet his imagery, which contributes significantly to the intensity of his poems, is simple. As the base, he uses the traditional imagery familiar to his Iranian audience through the works of Persian masters like Hafiz and Omar Khayyám. For infrastructure and impact, he uses a kind of everyday imagery in which personified oxymoronic elements are spiked with an unreal combination of the abstract and the concrete thus far unprecedented in Persian poetry, which distressed some of the admirers of more traditional poetry.
Shamlou has translated extensively from French to Persian and his own works are also translated into a number of languages. He has also written a number of plays, edited the works of major classical Persian poets, especially Hafiz. His thirteen-volume Ketab-e Koucheh (The Book of Alley) is a major contribution in understanding the Iranian folklore beliefs and language. He also writes fiction and Screenplays, contributing to children’s literature, and journalism.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
399 (42%)
4 stars
316 (33%)
3 stars
166 (17%)
2 stars
46 (4%)
1 star
15 (1%)
Displaying 1 - 30 of 48 reviews
Profile Image for Ahmad Sharabiani.
9,563 reviews563 followers
June 7, 2021
آیدا: درخت و خنجر و خاطره = Ayda: Tree, Dagger, Remembrance (1965), Ahmad Shamlu

Ahmad Shamlou also known under his pen name A. Bamdad (December 12, 1925 – July 23, 2000) was an Iranian poet, writer, and journalist.

Shamlou was arguably the most influential poet of modern Iran.

His initial poetry was influenced by and in the tradition of Nima Youshij.

Shamlou's poetry is complex, yet his imagery, which contributes significantly to the intensity of his poems, is simple.

As the base, he uses the traditional imagery familiar to his Iranian audience through the works of Persian masters like Hafiz and Omar Khayyám.

For infrastructure and impact, he uses a kind of everyday imagery in which personified oxymoronic elements are spiked with an unreal combination of the abstract and the concrete thus far unprecedented in Persian poetry, which distressed some of the admirers of more traditional poetry.

تاریخ نخستین خوانش: ماه آوریل سال 1973میلادی

عنوان: آیدا: درخت و خنجر و خاطره - شعرهای 1343خورشیدی تا 1344خورشیدی، شاعر: احمد شاملو (ا. بامداد)؛ تهران، مروارید، 1344، در 154ص؛ چاپ سوم 1356؛ چاپ دیگر مروارید، زمانه، 1372؛ در 134ص، چاپ بعدی مروارید زمانه 1379؛ شابک 9649100059؛ چاپ دیگر تهران، مروارید، چاپ چهارم 1376؛ شابک 9646026427؛ چاپ پنجم 1379؛ چاپ هشتم 1382؛ موضوع شعر شاعران ایران - سده 20م

آیدا: درخت و خنجر و خاطره، شبانه
رود، قصیده­ ی بامدادی را، در دلتای شب مکرر می­کند
و روز، از آخرین نفسِ شب، پـُرانتظار آغاز می­شود
و- اینک - سپیده دمی که شعله­ ی چراغِ مرا در طاقچه، بی­رنگ می­کند
تا مرغکان بومی، رنگ را در بوته­ های قالی، از سکوتِ خواب برانگیزد، پنداری آفتابی است، که به آشتی، در خونِ من طالع می­شود
***
اینک محراب مذهبی جاودانی که در آن، عابد و معبود، عبادت و معبد، جلوه ­ای یکسان دارند: بنده، پرستشِ خدای می­کند، هم از آنگونه، که خدای، بنده را؛
همه­ ی برگ و بهار، در سرانگشتان توست، هوایِ گسترده، در نقره­ ی انگشتانت می­سوزد، و زلالیِ چشمه­ ساران، از باران و خورشید سیراب می­شود
***
زیباترین حرفت را بگو، شکنجه­ ی پنهانِ سکوتت را آشکار کن، و هراس مدار، از آنچه بگویند
ترانه، بیهودگی نیست، چرا که عشق، حرفی بیهوده نیست
حتی بگذار، آفتاب نیز برنیاید، به خاطرِ فردایِ ما، اگر، بر ماش منتی است؛
چرا که عشق، خود فرداست، خود همیشه است
بیشترین عشق جهان را به سوی تو می­آورم، از معبر فریادها و حماسه­ ها، چرا که، هیچ چیز، در کنارِ من، از تو عظیم­تر نبوده است
که قلبت، چون پروانه­ ای ظریف و کوچک وعاشق است
ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی
و به جنسیت خود غره ­ای، به خاطر عشقت
ای صبور! ای پرستار! ای مومن
پیروزیِ تو، میوه­ ی حقیقتِ توست، رگبارها و برفها را، توفان و آفتابِ آتش­بیز را، به تحملِ صبر، شکستی.؛
باش، تا میوه­ ی غرورت برسد، ای زنی که صبحانه­ ی خورشید، در پیراهنِ توست، پیروزی عشق، نصیب تو بادی
***
از برای تو، مفهومی نیست - نه لحظه ­ای، پروانه ­ای­ ست که بال می­زند، یا رودخانه ­ای، که در حالِ گذر است - هیچ چیز تکرار نمی­شود، و، عمر به پایان می­رسد: پروانه، بر شکوفه­ ای نشست، و رود به دریا پیوست
احمد شاملو

تاریخ بهنگام رسانی 16/03/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Profile Image for ZaRi.
2,319 reviews836 followers
August 3, 2016
در مرز نگاه من
از هرسو
دیوارها
بلند،
دیوارها
بلند،
چون نومیدی
بلندند.
آیا درون هر دیوار
سعادتی هست
وسعادتمندی
و
حسادتی؟-
که چشم اندازها
از این گونه مشبـّکند
و دیوارها ونگاه
در دور دست های نومیدی
دیدار می کنند،
و آسمان
زندانی است
از بلور؟
Profile Image for Abas Azimi.
62 reviews36 followers
March 21, 2022
در دیداری غم‌ناک، من مرگ را به دست
سوده‌ام.

من مرگ را زیسته‌ام
با آوازی غم‌ناک
غم‌ناک
و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده.
Profile Image for Mehrshad Zarei.
129 reviews32 followers
December 3, 2018
کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود
و انسان با نخستین درد.

در من زندانیِ ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم
Profile Image for Fatemeh.
140 reviews12 followers
November 21, 2021
اینکه بخوایی برای کتاب شعر شاملو ریویو بنویسی کار سختیه به خاطر همین فقط تیکه‌ایی از شعری که دوست داشتم رو مینویسم
ما بسی کوشیدیم که از دهلیز بی‌روزن خویش
دریچه‌ئی به دنیا بگشاییم
ما آبس��ن امید فراوان بوده‌ایم
دریغا که به روزگار ما کودکان مرده به دنیا می‌آیند.
Profile Image for Kamrani Adnan.
92 reviews39 followers
June 2, 2017
مرگ را دیده‌ام من.

در دیداری غمناک، من مرگ را به دست 
                                                 سوده‌ام.

من مرگ را زیسته‌ام
با آوازی غمناک
                   غمناک
و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده.

آه، بگذاریدم! بگذاریدم!
اگر مرگ
همه آن لحظه‌ی آشناست که ساعتِ سُرخ
از تپش بازمانَد.
و شمعی ــ که به رهگذارِ باد ــ
میانِ نبودن و بودن
                      درنگی نمی‌کند،
خوشا آن دَم که زن‌وار
با شادترین نیازِ تنم به آغوش‌اش کشم
تا قلب
         به کاهلی از کار
                              باز مانَد.
و نگاهِ چشم
                به خالی‌های جاودانه
                                           بر دوخته
و تن
عاطل!

دردا 
دردا که مرگ
نه مُردنِ شمع و 
نه بازماندنِ ساعت است،
نه استراحتِ آغوشِ زنی
که در رجعتِ جاودانه
                          بازش یابی،
نه لیموی پُر آبی که می‌مَکی 
تا آنچه به دورافکندنی‌ست
تفاله‌یی بیش
                 نباشد:

تجربه‌یی‌ست
                 غم‌انگیز
                           غم‌انگیز
به سال‌ها و به سال‌ها و به سال‌ها…
وقتی که گِرداگِردِ تو را مردگانی زیبا فراگرفته‌اند
یا محتضرانی آشنا
                       که تو را بدیشان بسته‌اند
با زنجیرهای رسمیِ شناسنامه‌ها
و اوراقِ هویت
و کاغذهایی
که از بسیاریِ تمبرها و مُهرها
و مرکّبی که به خوردِشان رفته است
                                               سنگین شده است ــ

وقتی که به پیرامنِ تو
چانه‌ها 
         دمی از جنبش بازنمی‌مانَد
بی آنکه از تمامیِ صداها
                                یک صدا
                                          آشنای تو باشد، ــ

وقتی که دردها 
از حسادت‌های حقیر
                           برنمی‌گذرد
و پرسش‌ها همه
                      در محورِ روده‌هاست…

آری، مرگ
             انتظاری خوف‌انگیز است؛
انتظاری
          که بی‌رحمانه به طول می‌انجامد.
مسخی‌ست دردناک
که مسیح را
                شمشیر به کف می‌گذارد
                                                در کوچه‌های شایعه
تا به دفاع از عصمتِ مادرِ خویش 
                                        برخیزد،
و بودا را
با فریادهای شوق و شورِ هلهله‌ها 
تا به لباسِ مقدسِ سربازی درآید،
یا دیوژن را
با یقه‌ی شکسته و کفشِ برقی،
تا مجلس را به قدومِ خویش مزین کند
در ضیافتِ شامِ اسکندر.

من مرگ را زیسته‌ام
با آوازی غمناک
                   غمناک
و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده.
Profile Image for Sara Alaee.
171 reviews195 followers
February 13, 2015
اگر بگویم که سعادت
حادثه ای است بر اساس اشتباهی
اندوه سراپایش را در بر میگیرد
چنان چون دریاچه ای
که سنگی را
و نیروانا
که بودا را
چرا که سعادت را
:جز در قلمرو عشق باز نشناخته است
عشقی که
به جز تفاهمی آشکار
.نیست
بر چهره زندگانی من
که بر آن
هر شیار
از اندوهی جانکاه حکایتی می کند
...آیدا لبخند آمرزشی است


*********************

پر پرواز ندارم
اما
دلی دارم و حسرت درناها

و به هنگامی که مرغانِ مهاجر
در دریاچه‌ی ماه‌تاب
،پارو می‌کشند
!خوشا رها کردن و رفتن
خوابی دیگر
!به مُردابی دیگر
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
!به دریایی دیگر

،خوشا پر کشیدن، خوشا رهایی
!خوشا اگر نه رها زیستن، مُردن به رهایی
آه، این پرنده
در این قفسِ تنگ
...نمی‌خواند
Profile Image for Mohammad Hanifeh.
309 reviews86 followers
February 3, 2017
چندان که چون نظر از وی بازگرفتم
در پیرامونِ من
همه چیزی
به هیئت او درآمده بود.

آن‌گاه دانستم که مرا دیگر
از او
گزیر نیست.
Profile Image for Sarah Karimia.
77 reviews34 followers
December 17, 2017
خوشا رها کردن و رفتن؛"


خوشا پر کشیدن خوشا رهایی ،
خوشا اگر
نه ��ها زیستن ، مردن به رهایی!

آه ، این پرنده
در این قفس تنگ
"نمی خواند


بخشی از شعر شبانه
از دفتر شعر آیدا،درخت خنجر و خاطره
Profile Image for Saman.
1,168 reviews1,068 followers
Read
August 5, 2016
پـرِ پـرواز ندارم
امّا
دلی دارم و حسرتِ دُرنـاها

و به هنگامی که مرغانِ مهاجر
در دریاچه‌ی ماه‌تاب
پارو می‌کشند،
خوشا رهــا کردن و رفتــن!
خوابی دیگــر
به مُردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریایی دیگر!

خوشا پر کشیدن، خوشا رهایی،
خوشا اگر نه رها زیستن، مُردن به رهایی!
آه، این پرنده
در این قفسِ تنگ
نمی‌خواند

Profile Image for Mohsen.
178 reviews96 followers
Read
December 27, 2019
آنجا که عشق

غزل نیست

که حماسه ایست،

هر چیز را

صورت حال

باژگونه خواهد بود،

زندان باغ آزاد مردم است

و شکنجه و تازیانه و زنجیر نه وهنی به ساحت آدمی

که معیار ارزش های اوست...


شعر "آنجا كه عشق" و "عصر عظمت هاي غول آساي عمارت ها" خيلي قشنگ بودن ..
Profile Image for Sepideh.
29 reviews3 followers
Read
September 2, 2008
شاملو:عشق "سوتفاهمي است كه با يك متاسفم فراموش ميشود..
Profile Image for Bahman.
15 reviews5 followers
June 25, 2007
از دستهاي گرم تو–كودكان توأمان آغوش خويش – سخنها توانم گفت – غم نان اگر بگذارد
Profile Image for Ali.
52 reviews57 followers
December 30, 2018
وقتی که به پیرامن تو
چانه ها
دم از جنبش باز نمی ماند
بی آنکه از تمامی صداها
یک صدا
آشنای تو باشد
Profile Image for Golshan.
4 reviews
January 7, 2008
با تو دیگر در سحر رویاهایم تنها نیستم...
Profile Image for Azy Saeedi.
70 reviews41 followers
August 22, 2009
عصر توهین امیزی که ادمی مرده ایست
با اندک فرصتی برای جان کندن
و به شایستگی های خود
!از تمامی افق ها دور تر است

و دریغا که انسان به درد عصرش خو کرده است
...!و دریغا
Profile Image for Niloufar.
46 reviews8 followers
January 22, 2018
از دست‌های گرمِ تو
کودکانِ توأمانِ آغوشِ خویش
سخن‌ها می‌توانم گفت
غمِ نان اگر بگذارد



.....غزلی در نتوانستن....
Profile Image for this is shin.
127 reviews84 followers
July 19, 2018
شاملو ی عزیز نازنین که به نظر من همیشه تازه و بدیع هست و همیشه چیز جدیدی داره برای شگفت زده شدن و حظ بردن
این دفتر و صد البته" آیدا در آینه "بنظرم جزو بهترین هاشن
Profile Image for Fateme.
5 reviews
December 20, 2019
از دست های گرم تو
کودکان توامان آغوش خویش
سخن ها میتوانم گفت
غم نان اگر بگذارد
Read
July 11, 2015
دريغا انسان
كه با درد قرونش خو كرده بود
دريغا
اين كه نمي توانستيم و دوشادوش
در كوچه‌هاي پر نفس رزم
فرياد مي‌زديم
خدايان از ميان بر خواسته بودند و ديگر
نام انسان بود
دستمايه افزوني كه زيباترين پهلوانان را
به عريان كردن خون خويش
انگيزه بود
دريغا انسان كه با درد قرونش خو كرده بود
با لرزشي هيجاني
چونان كبوتري كه جفتش را آواز مي‌دهد
نام انسان را فرياد مي‌كرديم
وشكفته مي‌شديم
چنان چون آفتابگرداني
كه آفتاب را با شكفتن
فرياد مي‌كند
اما انسان أي دريغ
كه با درد قرونش
خو كرده بود
پادر زنجير وبرهنه تن
تلاش ما را به گونه‌ئي مي‌نگريست
كه عاقلي
به گروه مجانين
كه در برهنه شادماني خويش
بي خبرانه هاي وهوئي ‌مي‌كنند
در نبردي كه انجام محتومش را آغازي آنچنان مشكوك مي‌بايست
بود
مارا كه به جز عرياني روح خويش سپري نمي‌داشتيم
بهسر انگشت با دشمن مي‌نمود
تا پيكان‌هاي خشمش
فرياد درد ما را
چونان دملي چركين بشكافد
وه كه جهنم نيز
چندان كه پاي فريب ��ر ميانه باشد
زمزمه‌اش
نا‌خوشايند‌تر از زمزمه بهشت
نيست
مي‌پنداشتيم كه سپيده دمي دمي ‌رنگين
چندان كه به سنگفرش از پاي درآييم
بابوسه‌ئي
بر خون اميدوار ما بخواهد شكفت
و ياران يكايك از پادر آمدند
چرا كه انسان
أي دريغ كه به درد قرونش خو كرده بود
ونام ايشان را از خاطره‌ها برفت
شايد مرگ به گوشه دفتري پاره‌أي بر اين عقيده‌اند
چرا كه انسان أي دريغ
كه به درد قرونش خو كرده بود
در ظلماتي كه شيطان و خدا جلوه يكسان دارند
ديگر آن فرياد عبث را مكرر نمي‌كنم
مسلك‌ها به جز بهانه دعوايي نيست
برسر كرسي اقتداري
وانسان
دريغا كه به درد قرونش خو كرده است
اي يار نگاه تو سپيده دمي ديگر است
تابان‌تر از سپيده دمي كه در رؤياي من بود
سپيده دمي كه با مرثيه ياران من
در خون من بخشكيد
ودر ظلمات حقيقت فروشد
زمين خدا هموار است و
عشق
بي‌فراز و نشيب
چرا كه جهنم موعود
آغاز گشته است
نخستين بوسه‌هاي ما بگذار
يادبود آن بوسه‌ها باد
كه ياران
بادهان سرخ زخم‌هاي خويش
برزمين ناسپاس نهادند
عشق تو مرا تسلي مي‌دهد
نيز وحشتي
از آن كه اين رمه آن ارج نمي‌داشت كه من
ترا ناشناخته بميرم.
Profile Image for KhaShaYar.
17 reviews2 followers
April 26, 2019
بگذار برخیزد مردم بی لبخند، بگذار برخیزد.
Profile Image for Fatemeh Mehrasa.
197 reviews98 followers
Read
December 16, 2017
اولین کتابی که از شاملو خواندم.
روزهای دانشجویی/ سال پنج/ پاییز نودوشش
Profile Image for Yasmine.
31 reviews7 followers
September 16, 2018
‏و کلمه‌ی انسان
طلسم احضار وحشت است
واندیشه‌ی آن
کابوسی که به رویای مجانین می‌گذرد
Profile Image for Amir Mojiry.
233 reviews88 followers
December 13, 2013
فکر می کنم این کتاب شاملو، منسجم تر از کتاب های دیگرش است. شاید این فکر، به خاطر دل بستگی ام به داستان و داستان نویسی به ذهنم رسیده است. به خاطر این که بسیاری از شعرهای این کتاب، داستان گونه اند. مخاطبی دارند و گاهی گفتگویی و گاهی خط سیر روایی.
کتاب با شعر بلند «شبانه» شروع می شود. شعری ساده که با زبان خاص شاملو همراه شده است. بخش دوم شعر با عبارت های لطیف و تشبیه های شاعرانه اش، انگار فلش بکی است در دل داستان «نامردمی ها» و ناامیدی ها:
چندان که بگویم/ «امشب شعری خواهم نوشت»/ با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو می رود/ چنان چون سنگی/ که به دریاچه یی/ و بودا/ که به نیروانا/ و در این هنگام دخترکی خردسال را ماند/ که عروسک محبوبش را/ تنگ در آغوش گرفته باشد./ اگر بگویم که سعادت/ حادثه یی است بر اساس اشتباهی/ اندوه/ سراپایش را در بر می گیرد/ چنان چون دریاچه یی/ که سنگی را/ و نیروانا/ که بودا را...
و در بخش سه با حسرت از این عاشقانه ها سخن گفته می شود و بعد زبان تلخ شاملو شروع می شود. و در بخش های مختلف، روش های مختلف بیانی را به کار می گیرد. گاه فریاد می زند، گاه در خود فرو می رود و با ناامیدی سخن می گوید، گاهی چیزهایی یادش می آید که با زبان گفتاری در میانه ی شعر می آورد، و گاه منطقی و منسجم حرف می زند. و در پایان دوباره به عشق بر می گردد و امیدوارانه، این شبانه را به پایان می رساند.
در «و تباهی آغاز یافت» که به سبک کتاب های آسمانی، آیه به آیه است، باز با داستانی روبرو هستیم.
در «غزلی در نتوانستن» با همان روش های کتاب های دیگر. این که برای یک عبارت شعری گفته شود. مثلن در کتاب های دیگر، جایی برای «آی عشق چهره ی سرخت پیدا نیست» شعری گفته شده است و جایی برای «عشق را ای کاش زبان سخن بود» و این عبارت ها شده ترجیع بند شعر. این جا هم برای «غم نان اگر بگذارد» شعری گفته شده است (همین روش در شعر «از مرگ من سخن گفتم» هم به کار رفته است با ترجیع بند کردن همین عنوان).
در «سرود آن که برفت و آن کس که به جای ماند» گرچه زبان، پرتکلف است و گاه نامفهوم، اما توصیف ها زیباست، دیالوگ ها قشنگ اند و داستان گویی به زیبایی جریان دارد.
در «در جدال آئینه و تصویر» باز هم با فریادهای روشنفکرانه ی شاملو طرفیم. این که دیگرانی را (احتمالن سنت گراها را) متهم می کند و «لغز» بارشان می کند! وقتی این سبک شعرهای شاملو را می خوانم یاد آن ماجرا می افتم که می گویند شاملو در خیابان انقلاب، کتاب های حمید سعیدی شیرازی را آتش زده است.
در «لوح» دوباره به داستان گویی شاملو می رسیم. این شعر را هم با این که کمی ابهام داشت، دوست داشتم به خاطر همین داستان گویی اش.

و یک نکته:
در ص 58، به جای «خطابی» آمده است: «خطایی»: پنداشتی/ که فریادش/ نه خطایی/ که پاسخی است.
فکر می کنم این جا، از آن دست جاهایی است که ویراستار (یا ویراستاران) از ترس این که نکند منظورش همان خطا باشد و ما در خطا باشیم، دست به ویرایش نزده اند! و این است مشکل ما در برخورد با نویسندگان بزرگ که زبانی خاص دارند.
Profile Image for kamiar29.
34 reviews5 followers
June 24, 2008
پیغام گیر حافظ :
رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور!
تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور!
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور !
پیغام گیر سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم
پیغام گیر فردوسی :
نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب
پیغام گیر خیام:
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!
پیغام گیر منوچهری :
از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم!
پیغام گیر مولانا :
بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!
شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان شوم!
برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم!
پیغام گیر بابا طاهر:
تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت!
پیغام گیر نیما :
چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش
پیغام گیر شاملو :
بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت
سنگواره ای از دستان آدمیت
آتشی و چرخی که آفرید
تا کلید واژه ای از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابی گویم
تآنگاه که توانستن سرودی است
پیغام گیر سایه :
ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان
دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان
گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد
به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان
پیغام گیر فروغ :
نیستم.. نیستم..اما می آیم.. می آیم ..می آیم
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار می آیم.. می آیم ..می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند
سلامی دوباره خواهم داد

+ نوشته شده در سه شنبه چهارم تیر 1387ساعت 12:20 توسط افشين عموزاده ليچايي | یک نظر

Profile Image for Amir ali.
330 reviews1 follower
September 16, 2012
رود
قصیده بامدادی را
در دلتای شب
مکرر می کند
و روز
از آخرین نفس شب پر انتظار
آغاز می شود
و- اینک- سپیده دمی که شعله چراغ مرا
در طاقچه بی رنگ می کند
تا مر غکان بومی رنک را
در بوته های قالی از سکوت خواب بر انگیزد،
پنداری آفتابی است
که به آشتی
در خون من طالع می شود
***
اینک محراب مذهبی جاودانی که در آن
عابد و معبود عبادت و معبد
جلوه یی یکسان دارند:
بنده پرستش خدای می کند
هم از آن گونه
که خدای
بنده را
همه برگ وبهار
در سر انگشتان تست
هوای گسترده
در نقره انگشتانت می سوزد
و زلالی چشمه ساران
از باران وخورشید سیر آ ب می شود
***
زیبا ترین حرفت را بگو
شکنجه ��نهان سکوتت را آشکار کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانه بیهودگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست
حتی بگذارآفتاب نیز برنیاید
به خاطر فردای ما اگر
بر ماش منتی است؛
چرا که عشق،
خود فرداست
خود همیشه است
بیشترین عشق جهان را به سوی تو میاورم
از معبر فریادها و حماسه ها
چراکه هیچ چیز در کنار
من
از تو عظیم تر نبوده است
که قلبت
چون پروانه یی
ظریف و کوچک وعاشق است
ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی
و به جنسیت خود غره ای
به خاطر عشقت!-
ای صبور! ای پرستار!
ای مومن!
پیروزی تو میوه حقیقت توست
رگبارها و برفها را
توفان و آفتاب
آتش بیز را
به تحمل صبر
شکستی
باش تا میوه غرورت برسد
ای زنی که صبحانه خورشید در پیراهن تست،
پیروزی عشق نسیب تو باد!
***
از برای تو، مفهومی نیست -
نه لحظه ئی:
پروانه ئیست که بال میزند
یا رود خانه ای که در حال گذر است -
هیچ چیز تکرار نمی شود
و
عمر به پایان می رسد:
پروانه
بر شکوفه یی نشست
و رود به دریا پیوست
Profile Image for Negar Ghadimi.
313 reviews
November 18, 2017
اندوهش / غروبی دلگیر است / هم چنان که شادیش / طلوعِ همه آفتاب هاست … / نخست / دیر زمانی در او نگریستم / چندان که چون نظر از وی بازگرفتم / در پیرامونِ من / همه چیزی / به هیأتِ او درآمده بود / آن گاه دانستم که مرا دیگر / از او / گریز نیست.
———————————-
زیباترین حرفت را بگو / شکنجه ی پنهانِ سکوتت را آشکاره کن / و هراس مدار از آن که بگویند / ترانه ئی بیهوده می خوانید / … / حتی بگذار آفتاب نیز برنیاید / به خاطرِ فردای ما اگر / بر ماش منتی ست …
———————————-
مرگِ من سفری نیست، / هجرتی ست / از سرزمینی که دوست نمی داشتم / به خاطرِ نامردمانش. / خود آیا از چه هنگام این چنین / آئینِ مردمی / از دست / بنهاده اید؟ / … / خوشا پر کشیدن، خوشا رهائی / خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهائی!‌
———————————-
من مرگِ خویشتن را / با فصل ها در میان نهادم و / با فصلی که می گذشت / من مرگِ خویشتن را / با برف ها در میان نهادم و / با برفی که می نشست …
———————————-
و آتشِ من در ایشان نگرفت / چرا که درباره ی آسمان / سخنِ آخرین را گفته بودم / بی آن که خود از آسمان / نامی / به زبان آورده باشم.
Profile Image for Ali Amiri.
194 reviews17 followers
June 29, 2019
دوباره خوندن این شعرها تو این زمونه و این سن‌وسال خودم اونقدرها که فکر می‌کردم رضایت‌بخش نبود.

لحظات درخشان داشت؟ مثل همیشه بله. اما یه کیفیتی غایب بود از کل اثر، اصلاً از شخصیت شاعر که انگار اون وقار همیشگی رو نداشت. نمی‌دونم به چه علت ولی حدسم اینه که زیادی درگیر الیوت شدم و دارم همۀ شعرها رو با سنجۀ اون می‌سنجم و خب تکرار یه سری مکررات چه فایده‌ای داره واقعاً؟
Profile Image for Ieren Modabberi.
76 reviews21 followers
December 10, 2013
باری -
و از پایانِ این سفر
ما را
هم از نخست
خبر بود.
و این باخبری را
معنا
پذیرفتن است،
که دانسته‌ایم و
گردن نهاده‌ایم.
و به سربلندی اگر چند
در نبردی اینگونه موهن و نابه‌شایست
به استقامت
پای فشرده‌ایم...

ما را
تابِ تحملِ خویشتن نیست.
Displaying 1 - 30 of 48 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.